دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

موفقیت و موفقیت‌ها بخش اول

موضوع این گفتگو چیزى نیست، جز موفقیت. استحضار دارید که مسئله موفقیت‌به‌صورت تقریبى هم در بین جوانها و هم در غیر جوانها موضوعیت دارد و در دوره‌کنونى به‌شدت بر این موضوعیت مقدار زیادى نیز افزوده شده است و کم نیستندکسانى‌که به موفقیت فکر مى‌کنند. نخستین سؤالى که قابلیت طرح دارد، این است که شما موفقیت به چه چیزى ‌مى‌گویید؟ موفقیت را چگونه تعریف مى‌کنید و نگاه‌تان به مسائل و زوایاى آن‌چگونه است؟
موفقیت و موفقیت‌ها بخش اول
موفقیت و موفقیت‌ها بخش اول
گفتگو با: دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

موضوع این گفتگو چیزى نیست، جز موفقیت. استحضار دارید که مسئله موفقیت‌به‌صورت تقریبى هم در بین جوانها و هم در غیر جوانها موضوعیت دارد و در دوره‌کنونى به‌شدت بر این موضوعیت مقدار زیادى نیز افزوده شده است و کم نیستندکسانى‌که به موفقیت فکر مى‌کنند. نخستین سؤالى که قابلیت طرح دارد، این است که شما موفقیت به چه چیزى ‌مى‌گویید؟ موفقیت را چگونه تعریف مى‌کنید و نگاه‌تان به مسائل و زوایاى آن‌چگونه است؟

به نظر مى‌آید موفقیت مسئله‌اى سنگین و مهم است. وقتى کلمه موفقیت برزبان مى‌آید،ذهن، این مهم و سنگین بودن را درک مى‌کند. ما اول باید واژه «توفیق» و «موفقیت» را به‌لحاظ واژه و لغت معنى کنیم و بعد از آن، ببینیم که در مصطلح مردم وقتى گفته مى‌شود «توفیق» یا «موفق بودن» یا «موفقیت»، مقصود چیست؟

مى‌دانید که کلمه توفیق و به تبع آن موفقیت، از ریشه «وفاق» است، به این معنى که ‌عواملى با هم هماهنگ بشود. وقتى مجموعه‌اى از عوامل دست به دست هم مى‌دهند و هماهنگ مى‌شوند، «وفاق» حاصل مى‌شود و «توفیق» ایجاد مى‌شود. این، معناى لغوى این‌ماده است. بنابراین، موفقیت و توفیق، جمع کردن و جمع آمدن یک سلسله عوامل مرئى ونامرئى است. حاصل‌شدن توفیق و موفقیت شرایط زیادى مى‌خواهد. اما وقتى در مصطلح ‌عمومى گفته مى‌شود «موفقیت»، شاید اگر از بسیارى از اشخاص که از آن صحبت مى‌کنند بپرسیم که: موفقیت چیست، چه بسا جواب درستى به ما ندهند، یا حداقل جوابى یکسان به مانمى‌دهند. هرکسى موفقیت را در چیزى مى‌داند. مسلماً بسیار کم اتفاق مى‌افتد که دو نفر انسان در پاسخ به این سؤال که موفقیت چیست؟ به یکسان جواب بدهند. کسى ممکن است‌موفقیت را در کسب مال و جمع‌آورى ثروت و رسیدن به پول بداند و کسى آن‌را در رسیدن به‌مقام و کسى دیگر در رسیدن به علم و کسى و کسانى دیگر در رسیدن به چیز یا چیزهایى‌دیگر بدانند. عده‌اى نیز آن‌را در معنویات و گروهى موفقیت را در رسیدن به خدا مى‌دانند.

مقصودتان این است که موفقیت توسط هرکس یا گروهى به شکلى تعریف ‌مى‌شود؟

بله. هر کسى موفقیت را به نوعى تعریف مى‌کند، اما اگر ما بخواهیم در بین پاسخ‌هایى‌که به این پرسش که: موفقیت چیست، داده مى‌شود و قطعاً هر کسى به‌گونه‌اى پاسخ مى‌دهد و اشخاص به یکسان در پاسخ این پرسش سخن نمى‌گویند، اگر خواسته باشیم جمله‌اى را به‌کار ببریم که جمع بین پاسخ‌هاى گوناگون باشد، مى‌توانیم بگوییم: موفق کسى است یا موفقیت در نظر اشخاص چیزى است که طىّ آن شخص به خواسته خودش برسد و یا به هدف خودش‌دست پیدا کند، چون اشخاص و انسان‌ها هدف دارند. کسى که از اوّل هدفى دارد که آن‌را تعیین‌ کرده است و به دنبال آن است، اگر به هدف خودش برسد، خودش را موفق مى‌داند. در واقع،اگر در یک کلمه بخواهیم خودمان را از این مخمصه خلاص کنیم، باید بگوییم موفقیت ‌عبارتست از: رسیدن اشخاص به هدف‌هایى که دارند. این‌را مى‌توان معنایى از موفقیت دانست‌در اصطلاح، یا وقتى که گفته مى‌شود. البته هدف‌ها نیز یکسان نیستند ولى رسیدن به هدف‌ها نوعى از موفقیت در نظر آن شخص است ولى ممکن است همین رسیدن به هدف یا موفقیت درنظر شخصى دیگر موفقیت حساب نشود. اگر بخواهیم تعریفى خلاصه و جامع ارائه کنیم، بایدبگوییم: موفقیت همان رسیدن به هدف است.

در اینجا این سؤال مطرح مى‌شود که آیا همه انسان‌ها و همه اشخاص هدف دارند ولزوماً هدفى را تعقیب مى‌کنند؟

در پاسخ باید بگویم: آرى، انسان معمولاً بى‌هدف نیست. انسان از آن جهت که انسان‌است، اگر زندگى انسانى داشته باشد که غالب انسان‌ها غالباً آن‌را دارند، هدفمند زندگى‌ مى‌کنند. البته هدف‌ها پایین و بالا دارد: هدف‌ها یکسان نیست. مى‌بینیم که یک انسان هدفى‌پایین دارد و انسانى دیگر هدفى بسیار متعالى را مدنظر قرار داده است. اما آن چیزى‌که مسلم‌ است، این است که انسان‌ها هدفمند هستند.
بنابراین، اگر بخواهیم مسئله موفقیت را در حوزه‌تعریف جمع‌و‌جور کنیم، باید بگوییم: رسیدن به اهداف براى اشخاص و هدف‌هایى که دارند، نوعى موفقیت حساب مى‌شود. روشن است که هر اندازه هدف و مقصد انسان متعالى‌تر باشد،طبیعتاً موفقیتش هم متعالى‌تر خواهد بود و هر اندازه هدف دورتر و بالاتر باشد، رسیدن به آن ‌نیز طبیعتاً آسان نخواهد بود و سخت خواهد بود. این چیزى است که على‌الاجمال درباره‌موفقیت مى‌توانیم بگوییم.
این تعریف از دید انسان‌هاست. با صرف‌نظر از دید انسان‌ها موفقیت چگونه تعریف‌ مى‌شود؟
حرف شما درست است و مى‌خواهید بگویید: تعریف موفقیت در واقع با صرف‌نظر ازدید انسان‌ها چیست؟ مى‌دانید که کمتر مى‌توان با صرف‌نظر از دید انسان‌ها صحبت‌کرد. موفقیت، در اصل رسیدن به کمال انسانى است. به این معنى که انسان استعدادها وکمالاتى دارد و همچنین توانایى‌هاى بالقوه‌اى دارد. اگر هر انسانى هرآنچه را که بالقوه‌ دارد، به فعلیت برساند، این کمال است.
کمال عبارت از این است که: هرآنچه که درقوه هست، به فعلیت برسد. یا به عبارت دیگر: به فعلیت رسیدن آنچه که در قوه داریم. اگر امکان یابد و میسر شود و بالقوه‌ها و پتانسیل‌هاى ما فعلیت یابد، یک موفقیت است چون‌کمال است و موفقیت، رسیدن به کمال است. در نتیجه کمال انسانى بالفعل‌شدن همه قوه‌هاى‌انسان است.

حالا بفرمایید که این قوه‌ها چیست؟

قوه‌هاى انسانى شامل مسائل زیادى مى‌گردد. انسان بالقوه چیزهاى خیلى زیادى ‌مى‌تواند باشد. انسان مى‌تواند مدار هستى و وزان عالم هستى باشد. وزان هستى بودن، بالقوه در انسان وجود دارد و اگر فعلیت پیدا کند، آن انسان کامل است و چون کامل‌است، موفق است.
بد نیست به این موضوع هم اشاره کنم که یکى از دوستان من درباره حافظ کتابى نوشته و در آنجا گفته است که: حافظ انسان کامل نبود، کاملاً انسان بود. در این‌گفتار یک ظرافت لفظى به کار رفته است و آن انسان کامل نبودن حافظ ولى کاملاً انسان بودن‌اوست. من به آن دوست گفتم: حرف شما را قبول مى‌کنم. حافظ کاملاً انسان بود ولى‌کسى که کاملاً انسان باشد، انسان کامل است. در نظر من، انسان کامل کسى است که کاملاً انسان باشد.

کاملاً انسان بودن را چگونه معنا مى‌کنید؟

از نظر من، کاملاً انسان یعنى کسى‌که همه قوه‌هایش به فعلیت برسد. به این صورت که‌هرآنچه در قوه هست، به فعلیت بیاید و اجرا هم بشود. اگر چنین بود، آن شخص هم کاملاً انسان است و هم انسان کامل است.

اگر شخصى از شما بخواهد از ده شخصیت موفق تاریخى نام ببرید، از چه کسانى ‌یاد خواهید کرد؟

حقیقت این است که پاسخ دادن به این سؤال بسیار سخت است. شما از من مى‌خواهیداز ده شخصیت موفق نام ببرم. به عقیده من انسان‌هاى کامل موفقند. اولیا و انبیا نیز موفقند، چون کاملند. عرفا، در سلسله مراتبى که دارند، به حکم اینکه به کمالات خودشان رسیده‌اند،کامل و موفقند. این‌که مى‌گوییم عرفا انسان‌هایى موفق هستند، از این روست که به کمالى‌رسیده‌اند که استعدادهایشان فعلیت پیدا کرده است و در واقع به کمال معنوى دست یافته‌اند. توجه دارید که کمال مادى، هر چه که باشد، در نهایت همه خلأهاى انسان را پر نمى‌کند. انسان‌همواره خلأهایى دارد.
موفقیت‌هاى مادى، خلأ انسان را پر نمى‌کند. حفره‌هاى انسان با امور مادى پر نمى‌شود. انسانى کامل و به تبع آن موفق است که خلأهایش پر شود. خلأهاى انسان، بیش ازآنکه مادى باشد، معنوى است. یعنى مادى هم هست، ولى معنوى است. به‌طور کلى، من اولیا و انبیا و عرفا را انسان‌هایى موفق و کامل مى‌بینم. البته اولیا و عرفا سلسله مراتب دارند که اگربخواهم ذکر کنم، دشوار است و ارزیابى من خواهد بود.

بعد از رده اولیا و عرفا، چه کسانى را موفق مى‌دانید؟

بعد از این طیف، فیلسوف‌هاى بزرگ و عالمان بزرگ انسان‌هاى موفقى بوده‌اند. همچنین، کسانى که با صرف‌نظر از کمال معنوى، خدمت‌هاى بزرگ به بشریت کرده‌اند.خدمت‌هاى بزرگ، خودش نوعى کمال معنوى است و از این‌روست که صاحبان خدمت و اختراع در تاریخ جاودانه‌اند. کسانى‌که خدمت‌شان به بشر فى‌نفسه مطلوب بوده، انسان‌هاى ‌موفقى بوده‌اند که هم خودشان راضى شده‌اند و هم تا آنجا که توانسته‌اند به بشریت خدمت‌رسانده‌اند. من این قبیل شخصیت‌ها را نیز موفق مى‌دانم.

فرض کنید در یک پارک نشسته‌اید و یا در خیابان راه مى‌روید. اگر یک نوجوان از راه برسد و از شما بپرسد: موفق کیست؟ چه جوابى به او مى‌دهید!

همین پاسخى که عرض کردم.
آیا فکر مى‌کنید این پاسخ به زبان یک جوان یا نوجوان هست؟
من براى نوجوان همین حرف‌ها را در یک کلمه خلاصه مى‌کنم و مى‌گویم: موفق کسى‌است که آنچه را که بالقوه دارد، به فعلیت برساند. ببین که چه استعدادى دارى و چه ‌توانایى‌هاى بالقوه‌اى را دارى؟ اگر آنها را به فعلیت برسانى، تو موفقى. اگر یک نوجوان این ‌سؤال را از من بپرسد، به او اینگونه جواب خواهم داد.

حضرتعالى موفقیت را یک امر مطلق مى‌دانید یا یک امر نسبى؟

وقتى انسان همه آنچه را که بالقوه دارد، به فعلیت برساند، موفقیت به یک معنى مطلق ‌است. البته همه چیز نسبى است، به این معنى که امور عالم نسبى است ولى همه چیز نسبى ‌نیست، چون اگر همه چیز على‌الاطلاق نسبى باشد، نسبى بودن خودش مطلق خواهد بود. در اینجا یک پارادوکس وجود دارد.
بنابراین، امور نسبت به هم نسبى‌اند. همه امور عالم و تکثرى که در عالم هست، همه‌چیز نسبت به چیز دیگر نسبیت دارد. به‌طور کلى، در عالم نسبت برقرار است. بنابراین وقتى ‌در عالم نسبیت برقرار است، امور نسبت به همدیگر نسبى‌اند. معناى این سخن این نیست که‌مطلق نداریم. همه نسبى‌ها رو به اطلاق دارند. اساساً اگر مطلقى نباشد، نسبى معنا نخواهد داشت. ما نمى‌توانیم نسبى داشته باشیم، بدون این‌که مطلق داشته باشیم. اگر مطلق نداشته‌باشیم، خود نسبى بودن مطلق مى‌شود. در پاسخ به این سؤال شما که: آیا موفقیت را نسبى‌ مى‌دانم یا مطلق، باید بگویم: موفقیت نسبى است و هر کس نسبت به مرحله‌اى بالنسبه موفق ‌است، ولى هنوز مطلق نیست. موفقیت مطلق انسان، زمانى است که تمام آنچه که بالقوه دارد، به فعلیت برسد. موفقیت مطلق این است ولى این‌که این موفق کیست، ممکن است مصادیق ‌اندکى داشته باشد. با این حال، در هر مرحله‌اى، انسان بالنسبه به مراحل قبل موفق است، یانسبت به شخص دیگرى که به این حد نرسیده است، ممکن است موفق باشد. انسان در هر مرحله از تعالى و سیر و صعود، خودش هم نسبت به مرحله گذشته‌اش موفق است و هم نسبت ‌به اشخاص دیگر که به این حد نرسیده‌اند. این معناى نسبى موفقیت است ولى من مطلق‌بودن ‌موفقیت را هم نفى نمى‌کنم. موفقیت مى‌تواند از نوعى اطلاق هم برخوردار باشد، منتها کار هرکسى نیست و بسیار سخت است.

با این حال، به نظر شما آیا موفقیت کافى است؟

اگر معناى مطلق موفقیت را در نظر بگیریم به این صورت که همه قوه‌هاى انسانى به‌فعلیت برسد، موفقیت به اصطلاح بیشتر از این، جا ندارد ولى این توانایى انسان به قدرى زیاداست که حد یقف ندارد. اینجا، جایى است که به توانایى‌هاى انسان مى‌رسیم: توانایى‌هاى ‌انسان چقدر است؟ شاید بتوانیم بگوییم: توانایى‌هاى انسان حد یقف ندارد. اینجاست که‌ مسئله‌اى دیگر مطرح مى‌شود و آن این است که: هر موجودى اگر هرآنچه را که بالفعل دارد به‌ فعلیت برساند، بیش از این، جا و ظرفیت ندارد. انسان تعالیى بیش از این دیگر ندارد. در همه‌موجودات مى‌توان توانایى‌هاى آنها را ارزیابى کرد و نشان داد که تا چه حد است و گفت که‌ توانایى بالقوه‌اش چقدر است و چگونه به فعلیت مى‌رسد. توانایى بالقوه وقتى به فعلیت برسد، تمام مى‌شود، اما تمام شدن انسان را نمى‌دانم و نمى‌توانم بگویم انسان کى تمام مى‌شود! شاید انسان تمامیت نداشته باشد. من نمى‌توانم براى انسان حد یقف در نظر بگیرم، بخصوص ‌برمبناى اصالت وجود.

طبق اصالت وجود، انسان بى‌حد و مرز است؟

برمبناى اصالت وجود، هرگز نمى‌توانیم براى انسان یک حد پایان‌پذیر در نظر بگیریم.برمبناى اصالت وجود، ماهیت انسان، تابع وجود انسان است و وجود هم، وجودى بیش ‌نیست. من در آنجا حد یقف و توقفى براى انسان نمى‌توانم قائل بشوم.

موفقیت، موفقیت است یا موفقیت‌ها؟

در طى مراحل تکامل، در رسیدن به موفقیت، موفقیت، موفقیت‌هاست ولى‌همه موفقیت‌ها به یک موفقیت مطلق برمى‌گردد. انسان در هر مرحله‌اى، توفیقى به دست‌مى‌آورد که نسبت به مرحله قبل بیشتر و نسبت به آینده کمتر است. اگر مجموع این مسائل راحساب کنیم، موفقیت‌ها مطرح است، اما همه موفقیت‌ها به یک موفقیت مى‌رسند، همانگونه‌که همه اعداد به واحد مى‌رسند. اگر واحد نبود، شما عدد داشتید؟ پاسخ شما منفى است، ولى‌عددها چند تا هستند؟ شما مى‌توانید بى‌نهایت عدد داشته باشید اما اگر واحد نبود، عددى‌نداشتید.

در مواردى، به دنبال موفقیت رفتن، سبب تنش و تعارض مى‌شود. آیا این امکان ‌براى انسان وجود دارد که براى پرهیز از این مسائل قید موفقیت را بزند؟

در این پرسش شما چند ابهام وجود دارد. صرف‌نظر کردن از موفقیت انسان، صرف‌نظرکردن از هدف است. من در ابتداى سخن، موفقیت را بر اساس هدف تعریف کردم. حداقل، طبق ‌فهم من چنین است. من موفقیت را در جایى امکان‌پذیر مى‌دانم که هدف باشد. کسى‌که قید موفقیت را مى‌زند، او باید قید هدف را بزند. من نمى‌دانم کسى که هدف ندارد و برایش هدف‌مطرح نیست، چگونه زندگى مى‌کند؟ زندگى کردن انسان، بدون داشتن هدف چه معنایى دارد؟براى زندگى بدون هدف، معنایى نمى‌بینم. کسى که در زندگى‌اش هدف ندارد، براى زندگى اومعنایى دیده نمى‌شود، یا حداقل زندگى انسانى دیده نمى‌شود.

اگر همه موفق بشوند یا بخواهند موفق بشوند، چه اتفاقى مى‌افتد؟

این ممکن است و همه مى‌توانند موفق بشوند. هیچ اتفاقى نمى‌افتد، خیلى هم خوب‌است. انسان‌ها مى‌توانند موفق بشوند.

در ساحت درون، چنین است ولى در ساحت بیرون؟

در ساحت بیرون هم موفقیت ممکن است، اگر کسى موفق بشود.

این که همه مى‌خواهند در ساحت اقتصادى یا ساحت علمى موفق بشوند، امرى‌ ممکن است؟

این در فرضى است که شما موفقیت مطلق را، در چارچوب این عالم بدانید. من عالم را وسیع‌تر از این دنیا مى‌دانم و سیر انسان را تنها در این فضا و مکان نمى‌بینم. من انسان را یک ‌هستى غیرمتناهى مشاهده مى‌کنم. موفقیت کامل در این عالم ممکن نیست. اگر منظور ازموفقیت، مواهب و نعمت‌هاى این عالم است، شما هر اندازه سعى کنید و بکوشید، کمال نیست.ممکن است زندگى همه خوب باشد، ولى همه کمال نیست و باز نقصى وجود دارد. انسان دراین دنیا به هر چیزى و به هر جایى برسد، باز احساس مى‌کند چیزى را کم دارد. من توفیق رابه لحاظ هستى‌شناسى معنا مى‌کنم. این‌که انسان باید به همه هدف‌هایش برسد و به هرچه ‌مى‌خواهد دست پیدا کند، درست است، ولى گاهى هدف انسان بیش از این عالم است. این‌ عالم، همین زمان و مکان است ولى گاه هدف‌هاى انسان بیش از زمان و مکان است و بیش از نعمت‌هایى چون خوردن، پوشیدن و خوابیدن. اگر هدف در این موارد منحصر بشود، تعارض‌ها نمودار مى‌شود ولى براى انسانى که هدفش بالاتر از این موارد است، تعارضى نیست. تعارض‌در اهداف طبیعى است. بنابراین، موفقیت کاملى که من از آن سخن گفتم، بیش از این‌حرف‌هاست.
فرض مى‌کنیم ما همه خوردنى‌ها را خوردیم و تمام پوشیدنى‌ها را پوشیدیم و به همه‌ خواسته‌هاى نفسانى عمل کردیم. فکر مى‌کنید در این صورت ما موفق هستیم؟ نه! ما هنوز یک ‌خلأ بزرگ داریم که تا ابد ما را آزار مى‌دهد. خلأ انسان به این زودى‌ها پر نمى‌شود. انسان‌موفق کسى است که خلأ خودش را پر کند. خلأ انسان کى و چگونه پر مى‌شود؟ آیا فکرمى‌کنید با خوردنى‌ها و پوشیدنى‌ها و حتى عمر دراز و آرزوهاى نفسانى این خلأ پر مى‌شودیا انسان در درون خودش یک خلأئى را حس مى‌کند؟

چه اسمى روى این خلأ مى‌توان گذاشت؟

خلأ همان طلب انسان است و استعداد انسان که مى‌طلبد. انسان چیزهایى را مى‌خواهدکه در مسائل دم‌دستى حاصل نمى‌شود. از این‌روست که انسان هر اندازه مى‌رود و هر اندازه‌که مى‌رسد، باز مى‌بیند که کم است. همین جاست که مى‌گوییم حد یقف ندارد:
هر چه در این راه نشانت دهند
گر نستانى، به از آنت دهند
هر چیزى که در این عالم هست و ما مى‌بینیم و مى‌خواهیم برسیم، وقتى مى‌رسیم،مى‌بینیم یک حالت سراب‌گونه دارد و مى‌بینیم باز هم کم است. دوباره چیزى بالاتر از آن‌مى‌خواهیم. مى‌رویم و به آن مى‌رسیم، مى‌بینیم باز چیزى هست که بالاتر از آن است.

این حالت تا کجا ادامه دارد؟ مطلقاً توقف و پایان ندارد؟

مطلقاً حد یقف ندارد، مگر اینکه به ساحت معنویت‌هایى برود که در ساحتى دیگر بایداز آن صحبت کنیم و بحث آن به اولیاء و عرفا و انبیا مى‌کشد. در ساحت‌هاى مادى، انسان به‌هر چیزى که برسد، سیر نمى‌شود. دیدیم که سیر نشدند! براى این موضوع مثال‌ها و حکایات‌و داستان‌هاى فراوان وجود دارد و تجربه زندگى نیز این موضوع را نشان داده است. همه‌ سلاطین و کشورگشایان بزرگ عالم، بعد از همه فتوحات خودشان، احساس خلأ مى‌کردند.درست است که سرمست غرور هم مى‌شدند، ولى اگر کسى از آنها مى‌پرسید: آیا حالا همه‌چیز تمام شده است؟ مى‌گفتند: نه! بعید مى‌دانم که راضى بوده باشند، و بگویند: ما دیگر چیزى‌نمى‌خواهیم.

مى‌خواهم مشخصاً از خود شما بپرسم، از چه زمانى به این نتیجه رسیدید که‌ موفقیت در این عالم حاصل نمى‌شود؟

من خیلى به آسانى به این مسئله رسیدم. من در تجربه ناچیز خودم و در تجربه زندگى‌سطحى و بسیار محقر خودم، در بچگى مى‌خواستم به چیزهایى برسم که رسیدم و دیدم کم‌است. بعد هدفى دیگر داشتم که باز به آن رسیدم و دیدم کم است. بعد موضوع را تعمیم دادم که: وقس على هذا. فرض کنید کودکى از پدرش صد تومان پول مى‌خواهد و او مى‌دهد. وقتى‌مى‌گیرد، مى‌گوید کم است. پدر دویست تومان به او مى‌دهد، مى‌گوید: باز هم کم است و به‌ همین ترتیب، داستان انسان‌هایى که ثروت اندوزى مى‌کنند نیز چنین است. رقمى را در بانک‌دارند و مرتب رقم آن را بالا مى‌برند و چون احساس مى‌کنند کم است، همواره تلاش مى‌کنندرقم بیشترى را در بانک داشته باشند. اینها چیزهایى است که ما داریم مى‌بینیم. یا اشخاصى که‌ به‌ مقام‌ها و پست‌ها مى‌رسند، یا سلاطین که زندگى‌شان را در تاریخ مى‌خوانیم که هرگاه ‌به ‌هرچیزى که مى‌خواهند مى‌رسند، ارضا نمى‌شوند و همچنان، چیزى دیگر را طلب مى‌کنند. به‌نظر من، این امر بدیهى است و فهم و اثبات آن به تلاش زیادى نیاز ندارد. به آسانى مى‌توان ‌فهمید که انسان، مخصوصاً انسان‌هاى مستعد که استعدادهاى خوبى دارند، به این زودى‌ها قانع‌نمى‌شوند.

تکلیف کسانى که قانع مى‌شوند چه مى‌شود؟ مقصودم این است که درباره کسانى‌که ‌قانع هستند، چه مى‌گویید؟

کسانى که قانع مى‌شوند، کسانى هستند که چیزهاى دیگرى را طلب مى‌کنند. ممکن ‌نیست کسى چیزى نخواهد و بگوید: من هیچ چیزى نمى‌خواهم. کسى که هیچ چیزى‌ نمى‌خواهد، در واقع چنان چیز بزرگى را مى‌خواهد که قابل مقایسه با هیچ خواسته‌اى نیست. به‌عنوان مثال مى‌توانیم بگوییم: کسى که چیزى نمى‌خواهد، خدا را مى‌خواهد. فکر مى‌کنید ممکن است کسى خدا را نخواهد، چیزى دیگر هم نخواهد؟ این‌چنین شخصى، جمادى بیش‌نیست. اگر مى‌بینید که بعضى از اشخاص هیچ چیزى نمى‌خواهند، برمى‌گردد به این که چیزى‌بزرگتر از همه و همه چیز مى‌خواهند.
اساساً نخواستن در کار نیست، بلکه نخواستنى است که خواستنى دیگر آن را نخواستن‌کرده است: خواستنى بزرگ که نخواستن‌هایى را در شما تحقق بخشیده است. اگر خواستن‌بزرگ نباشد، انسان خیلى چیزها را طلب مى‌کند. انسان‌ها همواره خواسته‌هاى فراوان دارند ولى وقتى پاى یک خواسته بزرگتر به میان مى‌آید، آن خواسته‌ها ناچیز مى‌شود. این یک امرظاهر و به نظر من روشن است.

بر این اساس، آیا مى‌توان گفت: انسان، خواسته انسان است؟

دقیقاً، انسان به اندازه خواسته‌اش انسان است. خواست انسان همان همت انسان است.این‌که گفته مى‌شود: انسان به قدر همتش انسان است، و شعرى معروف مى‌گوید: الانسان على‌وزان همته، برمى‌گردد به این موضوع که: همت یعنى خواسته‌هاى انسان. البته مقصودخواسته‌هاى معقول و حساب شده است، نه خواسته‌هاى هوسناک. من ممکن است الآن دلم ‌بخواهد بستنى قیفى بخورم. این یک لحظه است. وقتى این بستنى را خوردم، تمام مى‌شود ولى‌خواسته‌هاى حساب شده معقول، از درون انسان ناشى مى‌شود و تشکیل‌دهنده هدف انسان‌است و انسان بدون هدف، همانگونه که گفتم قابل تصور نیست و زندگى‌اش بى‌معناست. نتیجه‌این‌که: انسان بدون خواسته نیست. انسان همواره خواسته دارد. اصلاً خواستن است و این‌خواستن در هر حال به نحو معقولیت توجیه مى‌شود. مراد، خواستن کور نیست، خواستن ‌معقول و موجه است.

آیا زمانى خواهد رسید که انسان از خواستن خسته شود؟

هرگز چنین زمانى نخواهد رسید. انسان همیشه مى‌خواهد. انسان از خواستن سیر نمى‌شود. روزى که نخواستن باشد، انسان نیست. روزى که انسان نخواهد، آن روز خود انسان‌نیست. از طرف دیگر کسانى هم که خدا را مى‌خواهند، همیشه خدا را مى‌خواهند. خداوند ازلاًمحبوب است. چنین نیست که در یک برهه و مدت محبوب باشد. خداوند ازلاً و ابداً محبوب‌است. محبوبیت خداوند براى انسان تمام‌ شدنى نیست. چون چنین است، خواست انسان نیز تمام نمى‌شود. انسان همیشه مى‌خواهد و به اصطلاح غربى: For ewer. منتها این خواسته ‌تصعید و تلطیف مى‌شود و به مرور زمان لطیف و لطیف‌تر مى گردد.

برگردیم به بحث موفقیت. رمز یا رموز موفقیت چیست یا چه چیزى مى‌تواند باشد؟

من خودم آدم موفقى نیستم ولى فکر مى‌کنم رمز موفقیت در مرحله اول تعیین هدف ‌است؛ هدف معقول و موجه و فراهم کردن مقدمات براى رسیدن به آن هدف متعالى و معقول. انسان نخست هدف متعالى خودش را تعیین مى‌کند و بعد مرحله به مرحله براى رسیدن به این ‌هدف متعالى، آنچه را که براى رسیدن به این هدف لازم است، فراهم مى‌کند و یا براى فراهم‌کردنش تلاش مى‌کند. این کارى است که انسان‌هاى موفق انجام مى‌دهند. در صورت هر نوع‌کوتاهى، روشن است که توفیق کمتر خواهد بود.

آیا موفقیت فرمول‌بردار است؟

اگر فرمولى براى موفقیت هست، براى تهیه‌کردن مقدمات براى رسیدن به هدف عالى‌است که میزان استعداد انسان، آن‌را تعیین مى‌کند. به عبارت دیگر مى‌توان گفت: استعداد من،همان خواسته من است. در خواسته‌هاست که معلوم مى‌شود یک انسان چقدر توانایى دارد، یاچقدر استعداد و چقدر کشش دارد. وقتى معلوم شد که خواسته متعالى چیست، براى رسیدن به‌آن هدف متعالى مى‌توان فرمول‌هایى را به کار برد که قابل محاسبه است و از جمله محاسبه ‌این‌که: براى رسیدن به این هدف چه راه‌هایى لازم است. اینجا جایى است که مى‌توان از فرمول‌استفاده کرد. گاهى هم ممکن است که مسئله فرمول‌بردار نباشد و فرمول نداشته باشد.

فرمودید که خودتان را موفق نمى‌دانید!

نه چندان.

چرا خودتان را موفق نمى‌دانید؟

براى اینکه مى‌بینم به آن چیزى که مى‌خواستم، نرسیده‌ام.
ممکن است کسى بپرسد چرا نرسیدید؟
شاید تنبلى کردم و شاید در محاسبه دچار اشتباه شدم و فرمولى را که باید به کارمى‌بردم، به کار نبردم و شاید غفلت کردم. چیزهاى زیادى مى‌تواند عامل باشد. شاید موانعى‌پیش آمد، شاید هم غفلت خودم بود و چه بسا صدها مانع وجود داشت. ولى حس مى‌کنم به‌هدف عالى‌ام نرسیدم.

هدف عالى شما چه بود؟

هدف عالى من چیزهایى است که گفتنى نیست.
لابد، برخى از حدود یک هدف را مى‌توان گفت.
خُب، هدف عالى من چیزى بود که لابد، انسان کامل مى‌تواند به آن برسد؛ جایى‌که‌انسان‌هاى بزرگ به آن رسیدند.

* یک عده نظرشان این است که شما از کسانى هستید که رسیده‌اید.

آنها یا لطف دارند، یا در اشتباهند. البته لطف را حتماً دارند ولى ممکن هم هست که درمحاسبه‌شان اشتباه کرده باشند: هر کسى از ظنّ خود شد یار من. واقعیت این‌چنین نیست.تعارف هم نمى‌کنم. در واقع خودم را موفق نمى‌بینم، چون به خواسته‌هایم نرسیدم. الآن هم‌دارم تلاش مى‌کنم.

* امکان این‌که موفق بشوید یا برسید، وجود دارد؟

من دارم تلاشم را مى‌کنم. البته بگویم که ناراضى نیستم. پس این‌که ادعا کنم، موفق‌ هستم، صحت ندارد. نه، موفق نیستم. اما این‌که بگویم ناراضى‌ام، نه! چندان ناراضى هم نیستم.از حیث اشتباهاتى که مرتکب شده‌ام، ناراضى‌ام. حس مى‌کنم در خیلى جاها اشتباه کرده‌ام. وقتى به گذشته خودم برمى‌گردم، به روشنى درمى‌یابم و اکنون مى‌فهمم که اشتباهاتى رامرتکب شده‌ام که از روى قصور و کوتاهى بوده و موجب نرسیدن من شده است. از بابت ‌اشتباه‌هایى که کرده‌ام، حس پشیمانى دارم. اما در مجموع نمى‌توانم بگویم: زیاد ناراضى‌ام. آنچه که نشده، نشده است، ولى ناامید نیستم. بله، ناامید نیستم ولى به اشتباه‌هایى که مرتکب ‌شده‌ام، واقف هستم. مى‌توانستم آن اشتباهات را مرتکب نشوم.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
Powered by TayaCMS