دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

بحثی پیرامون مهاجرت فلسفه فرانسه و امریکا

No image
بحثی پیرامون مهاجرت فلسفه فرانسه و امریکا تئوری فرانسوی در امریکا
استنلی فیش
ترجمه؛ زیبا مغربی
یکی از سال های دهه 80 بود که من از رادیو چیزی در مورد فیلم دهه هشتادی کلینت ایستوود به نام «برونکو بیلی»1 شنیدم. چیزی که او می گفت این بود؛ «فیلم زیبایی که در آن کلینت ایستوود، تصویر «هری کثیف» را ساختارشکنی می کند.»
مسلماً این اولین باری نبود که فعل «ساختارشکنی» برای توضیح یک بخش از فرهنگ عامه به کار می رفت، ولی اولین باری بود که من با آن مواجه شدم و به اقتباس یکی از کلیدی ترین اصطلاحات عصری فکر می کردم که دوره اش گذشته است اما بومی شده و تعدیل شده همچنان از آن استفاده می شود. آنچه نقد رادیویی منظور داشت این بود که رئالیسم سخت و مردانه فیلم های «هری کثیف»- که دنیای سرسختی است و مردان سرسختی را برای مقابله با پلیدی ها به کار می گیرد- به طرز موثری داستان یک فروشنده سابق کفش از اهالی نیوجرسی را هجو می کند؛ مردی که مثل یک کابوی لباس می پوشد و صحبت می کند ولی مالک خوش قلب یکی از نمایش های سفری غرب وحشی است که مورد توجه کودکان خردسال است. همه فیلم یک کنش است، افسانه ترکیبی «هری کثیف» که همه چیز است. اگر ساختارشکنی چیزی بود که نشانه مرد امریکایی را به نمایش درمی آورد، دلیلی برای ترس از آن وجود نداشت و حقیقت، خرد، و شیوه امریکایی همگی مصون بودند.
البته مشخص شد نتیجه گیری من عجولانه و ناپخته بود، چون در اوایل دهه 90 که جنگ های فرهنگی شدت گرفت هدف اصلی نومحافظه کاران، نظریه یی بود که من فکر می کردم دوره اش را پشت سر گذاشته است. اما به زودی مشخص شد آن زندگانی دومی هم دارد، یا دوره دومی، همچنان که نقش بدذات در یک ملودرام تولید می شود. کسانی مثل آلن بلوم، راجر کیمبل و سایر تبعه های راست در آن نقش اصلی را بازی کردند و درست همان موقعی که تاثیر آن در حال تحلیل رفتن در محیط های آکادمیک بود، این دسته دیگر سرسختانه حمله ور شدند.
داستان پرماجرایی سرشار از پیچ وخم، و اکنون این داستان با جزئیات فوق العاده یی در کتابی که به زودی منتشر می شود، بیان می شود؛ «تئوری فرانسوی؛ چگونه فوکو، دریدا، دلوز و سایرین زندگی روشنفکران امریکایی را دگرگون کردند.» (انتشارات دانشگاه مینه سوتا)
نویسنده کتاب فرانکو کوست است؛ کسی که در اولین قدم برای خودش وظایف توصیف همه آن چیزی را به عهده گرفته است، که جار و جنجال ها برای آن بود و در قدم دوم توصیف آن که چرا کابوس تئوری فرانسوی مردان قوی را هم مرتعش می ساخت و در قدم سوم اینکه چرا هرگز دلیلی واقعی برای این هراس وجود نداشته است.
مطمئناً جریان اصلی و مرکزی روشنفکری فکر می کرد دلایل بسیاری برای ترس وجود دارد. آنها با آلن سوکال و ژان بریکمونت موافق بودند که مدعی بودند، اندیشه هایی که از فرانسه بیرون می آید به «رد سنت خردگرایی دوران روشنگری» اشارت دارد، با نظر به اینکه «علم، چیزی بیش از یک «روایت» یا یک «اسطوره» یا یک ساختار اجتماعی در میان سایرین نیست.» اما این مساله کاملاً درست نیست؛ چرا که بغرنجی مساله بیشتر از بازپرسی مولفه های خردگرایی بود تا رد آن، مولفه هایی شامل مستقل و بدون اتکا بودن، دانش سوژه و اینکه «من» با جهانی مستقل و متکی به خود مواجه می شد.
مشکل این بود که چگونه «من» و جهان را به هم برسانیم، چگونه این فاصله را پر کنیم در حالی که تصویر قدیمی تر جهان در همه جا با مفهوم خدا پر شده بود اما ناگزیر ریشه ها و تضمین هایش به بسیار تقسیم شد.
راه چاره سنت خردگرایی، گسترش عقلانیت در مسیر ارائه توصیفات بهتری از جهان طبیعی بود. توصیفاتی که دقت شان با اختراعات فنی (تلسکوپ، میکروسکوپ، کامپیوتر، بمب اتمی) باید فراهم می شد و در واقع خود را ادامه قابلیت های عقلانی انسان می دانستند. این نوع نگرش پیشرفتی استوار بود و نتیجه نهایی اش کمال و درستی شماری از فرآیند های طبیعی بود؛ رفتن تا عمق آخرین جزئیات. فرانسیس بیکن که به عنوان پایه گذار این پروژه به حساب می آید، در اوایل قرن 17 عقیده داشت که این باور می تواند در شش نسل محقق شود.
این بیکن بود که به زودی خطری را برای پروژه که در دوران اصلی اش بود، تشخیص داد- توصیفات و تجربیاتی که گویی پنجره یی بودند رو به واقعیت و سعی در تسخیر آن داشتند. بیکن مشکل را توضیح داد، حتی به قاعده درآوردن تجربیات با زبان آغاز می شود، با کلمات؛ و کلمات گرایشی مهلک دارند تا خودشان را جانشین حقایقی کنند که قرار است گزارش یا بازتاب دهند. در زمانی که انسان ها می پنداشتند «عقلانیت شان بر کلمات حکمفرمایی می کند» در حقیقت «کلمات بر فهمیدن تاثیرگذار بودند». آنها بیش از آن که بخواهند به عقلانیت خدمت کنند، به آن شکل می دادند. بیکن متاسف بود زیرا حتی تعاریف دقیق موثر نبودند زیرا «خود تعاریف از کلمات شکل گرفته اند و کلمات سایر چیز ها را به وجود می آورند». آنها به عنوان پیامد نظریات و محاسبات خود را گسترش می دهند، مامور جست وجویی که به قصد فهمیدن عازم شده بود نه تنها به ابژه مستقل نرسید بلکه فاصله اش از آن دورتر هم شده بود.
در ذهن بیکن خطر گسترش بی قید و بند کلمات در شکل دلخواه خود، پیامدی بود که ما از گناه آدم وحوا به ارث برده بودیم. او در عشق انسان ها به کلمات، تاثیر زهر کینه شیطان را می دید که به ذهن انسان، بزرگی دروغین می بخشید و به عنوان پادزهر روش استقرایی خود را مطرح کرد، که قدم هایی کوچک، آرام و تجربی را در نظر داشت و هیچ چیزی پذیرفته نبود مگر اینکه از این آزمایش ها سربلند بیرون می آمد.
بدین طریق، بیکن امیدوار بود «عمل محض ادراک» با چشم انداز های بهتری از نو شروع به کار کند چرا که ذهن برای یافتن مقام خویش تنها نبود و در هر قدم راهنمایی می شد، گویی که جریانی ماشین وار انجام می شد. ذهن از انحرافاتش در زمینه خطا کردن و مغرور شدن مصون می شد و ناگزیر ابزار های بازنمایی مثل کلمات، قیاس های منطقی، سنجش ها، نمادها (شامل نمادهای ریاضی) کنترل و در قلمرو برتر از واقعیت بی واسطه به کار گرفته می شدند.
تئوری فرانسوی (و اندیشه هایی که پیش از آن بود) با این امید می گفت؛ «آن را فراموش کن»، نه بدین خاطر که هوشیاری های روش شناسانه نمی تواند در انجام این وظیفه موثر واقع شود، بلکه به این دلیل که تمایزاتی که این وظیفه را تعریف می کرد، یعنی تمایز میان «من»، جهان و شکل های توصیف و دلالت، امکان پذیر و عملی نبودند.
در عوض «من» یا شناسا و جهانی که باید شناخته شود، خودشان نیستند بلکه تولیدات پایداری از واسطه گری، از همان استدلال ها، شکل های زبانشناختی هستند که در سنت خردگرایی صرفاً ابزاری و در درجه دوم اهمیت قرار دارند. «من» یا سوژه، بیش از اینکه تولیدگر و حاکم آزاد اندیشه ها و ادراکات خود باشد، مقامی منصوب شده و گذراست؛ شکلی ناپایدار که دائم در حال تغییر است، شکلی که به وسیله ایده ها، کلمات، نقشه ها، مدل ها و تمایزاتی هایی که از آن پیش است، پر می شود و به او وجودی متن وار می بخشد.
حقه دکارتی ها برای اندیشیدن از نقطه آغاز نمی تواند کاری از پیش ببرد زیرا ابزار اندیشه با شکل های استدلالی توصیف می شود که ابداعی نیستند و نمی توان نسبت به این موضوع بی اهمیت بود. خلاصه اینکه آنچه ما می اندیشیم ما را می اندیشند. (این نوع از صورت بندی همان چیزی است که دشمنان تئوری فرانسوی را دیوانه می کند.)
انسان همچنین به جهان می اندیشد ولی این بدان معنی نیست که جهان فارغ از شیوه های ادراک و تصور انسان وجود نداشته باشد، بلکه به جای مواجهه بدون واسطه با آن تنها چیزی که از جهان می دانیم این است که جهان ادامه آن چیزی است که ما می توانیم درباره اش بگوییم. این چیزی است که توماس کوهن در «ساختار انقلاب علمی» بیان کرد. وقتی می گفت که بعد از تغییر یک الگو دانشمندان در جهانی دیگر زندگی می کنند، نه بدین معنا که جهان دیگری به وسیله توصیفات ما شکل گرفته است بلکه بدین معنی که ما تنها از طریق توصیفات استدلالی به چیزی که جهان می نامیم دسترسی داریم. این مطلب ممکن است به طور آزاردهنده یی دور از انتظار و نوظهور به نظر برسد اما این دقیقاً همان چیزی است که توماس هابز 300 سال پیش، قبل از اینکه «ساختارشکنی» در ذهن دریدا یا هایدگر باشد، عنوان کرد. «درست و غلط، صفات سخن اند نه صفات موجودات.» قضاوت در مورد درستی و نادرستی، با شکل هایی از اًسناد در ارتباطند که در گفتمان های عمومی/ سازمانی تثبیت شده اند. وقتی ما درباره درستی یا نادرستی چیزی صحبت می کنیم، این قضاوت از چنین شکل هایی ناشی می شود (هابز آنها را دلالت های تثبیت شده می نامد). هابز ادامه می دهد دانش ما به صورت «مشروط» است و نه به صورت «محض». دانش ما از پیامدهای یک شیء به شیء دیگر ناشی نمی شود بلکه از اسمی به اسم دیگر شکل می گیرد.
سه قرن بعد، ریچارد رورتی دقیقاً به همین نکته اشاره کرد، وقتی که گفت «جایی که جمله یی وجود ندارد، حقیقتی وجود ندارد... جهان بیرون از ما وجود دارد ولی توصیفات ما بیرون از جهان وجود ندارد.» توصیف از جهان توسط ما شکل می گیرد و ما به نوبه خود از صورت بندی های توصیفی شکل می گیریم که مضمون ادراک ما هستند.
این صورت بندی ها را ما انتخاب نمی کنیم، منطقی تر است بگوییم که این صورت بندی ها هستند که ما را انتخاب می کنند. هم «من» و هم «جهان» هر دو به نوعی کارکرد هایی از زبان هستیم. یا به تعبیر مشهور و تند دریدا؛ خارج از جهان متن چیزی وجود ندارد. مسلماً خردگرایی روشنگری نسبت به این تحلیل ساختارشکنانه بی تفاوت نبود، این به معنای نفی آن نیست و نفی آن نیز نتیجه یی به همراه نخواهد داشت. (و در حقیقت تکرار همان کاری خواهد بود که ساختارشکنی انجام می دهد.) تنها برنامه موثر، برنامه یی است که به تعهد و اجرا می اندیشد و از طریق روند های استدلالی سعی دارد هر چه بیشتر و بیشتر به حقیقت مستقل نزدیک شود؛ حقیقتی که اگر ما به شیوه بیکنی آرام و صبور دنبالش کنیم، آشکار خواهد شد و از پس پرده بازنمایی ها بیرون خواهد آمد.
در واقع تئوری فرانسوی نوعی فقدان است و این فقدان چیزی را از ما نمی گیرد. ما هنوز می توانیم چیز هایی را که تا پیش از این انجام می دادیم، انجام دهیم. ما هنوز می توانیم بگوییم بعضی چیز ها درست و بعضی چیز ها نادرستند. ما هنوز می توانیم از کلماتی مثل بدتر و بهتر استفاده کنیم و برای انجام دادن عملی دلایل موجه ارائه دهیم. همه آنچه ما از دست داده ایم، ایمانی خردگرا و محکم است که زمانی کلام آخر به شمار می رفت و آخرین توصیفی بود که معیار درستی همه چیز را در اختیار ما می گذاشت. تمام آنچه اتفاق افتاده است ارزیابی دوباره چیز هایی است که می دانیم، و چگونگی دانستن آنها است. تنها یک اپیستمولوژی (شناخت شناسی) جایگزین نوعی دیگر شده است و تنها تغییری که ممکن است رخ دهد، این است که اگر زمانی از شما سوال شود که «اپیستمولوژی شما چیست؟» مسلماً جواب شما تغییر یافته است. با این حال همه چیز در همان مسیر همیشگی ادامه پیدا می کند.
این نتیجه گیری چیزی نیست که مخالفان تئوری فرانسوی یا آکادمی های امریکایی به آن رسیده باشند. برای آنها آنچه اهمیت داشت دلالت های سیاسی این نظریه بود و یکی از مهم ترین مضامینی که کسوت مطرح کرده است (و من کاملاً با آن موافقم) این است که این دلالت ها اصلاً اهمیتی ندارند.
زمانی که یک تحلیل ساختارشکنانه از یک واحد مشخص بازپرسی می کند و دست به اکتشاف می زند (مثل شعر، مانیفست، خطابه، جریان یا صورت جلسه)، همچنان که همیشه انجام می دهد؛ نتیجه حاصله و انسجام سطحی آن به وسیله ممانعت از پرسش کردن حاصل شده است، زیرا ساختار شکنی می خواهد هویتش پابرجا بماند، در نتیجه، روند کشف، کشف یک ناهنجاری یا یک انحراف نیست که بتوان آن را تبعید یا تصحیح کرد، بلکه کشف ساختار هایی است که توسط انسان شکل می گیرد.
اگر «وجود» ها -هستی های واضح و مجزا- توسط شکل هایی از استدلال ساخته می شوند که جهت دار و مطرود هستند، نمی توان اعلام کرد که آنها وجود ندارند یا نادرست نیستند. چنین نتیجه گیری دستوری نمی تواند از این حقیقت که هر چیزی ساختاری اجتماعی دارد، ناشی شود و این یعنی همان منطق ساختارشکنی و بدان معنا نیست که ساختار اجتماعی نمی تواند نقد شود بلکه در صورتی نمی تواند نقد شود که بخواهد یکه باقی بماند.
ساختارشکنی به ما می گوید (ما مجبور نیستیم آن را باورکنیم) که چنین موقعیتی وجود ندارد. روش ساختارشکنانه همواره به عمق می رود و مکانی برای توقف در این مسیر وجود ندارد، ما را به سوی درست و غلط راهنمایی نمی کند و نمی تواند پایه یی برای اصلاحات سیاسی باشد. تنها با متوقف کردن و رسیدن به یک فریم ثابت در این مسیر است که می توان به آنچه زنجیره بی پایان دال ها خوانده می شود، پایان داد و آن را به موتوری سیاسی تبدیل کرد، که در این نقطه ما دیگر با ساختارشکنی مواجه نیستیم.
کسوت مطلب را این گونه قابل فهم می کند؛ «ساختارشکنی در درون خودش... سیری واپسگرایانه و بی پایان است که به وسیله هیچ تصمیم عملی یا تعهد موثر سیاسی نمی تواند متوقف شود. برای استفاده از آن به عنوان پایه یی برای مخالفت های سیاسی... پیشنهاد امریکایی...برگرداندن مسیر آن برای جدا کردن آن از خود است.» آکادمی های امریکایی «ساختارشکنی را برای تهیه یک مکمل سیاسی به مقابله با خود وادار کردند و در برابر زبان شناسی تاریخی و صبورانه دریدا، درامی ستیزه جویانه را به نمایش گذاشتند.»
این درام ساختار شکنی را، هم به عنوان سلاحی موثر و هم به عنوان هدف جنگی، به نمایش می گذارد، ولی سرچشمه های این درام در جای دیگری است (در دنیای معمولی، در دنیای اقتصادی/ سیاسی و نه در دنیای تئوری) زیرا ساختارشکنی هیچ عملی را تحت قیمومیت خود قرار نمی دهد. شرکت کنندگان در این نمایش، آن را نه به عنوان دلیلی برای اصلاح و نه به عنوان علت فساد فرا خوانده اند ولی روابط مابین آنها یا تکریم یا مورد ترحم واقع می شود، که این مساله بیشتر به صنایع ادبی ارتباط دارد تا منطق.
به این ترتیب ساختارشکنی نه به عنوان موتور سیاست هایی که شما دوست دارید و نه به عنوان علت سیاست هایی است که از آن تنفر دارید. ساختارشکنی نمی تواند بدون خیانت به ذات خود به عمل تبدیل شود و نظر کسوت این است که «امریکایی ها، امور غیرعملی را به راحتی نمی پذیرند «ولو اینکه» این امر همان منطق متن های تئوری فرانسوی باشد که مانع استفاده از آن می شود.»
نتیجه داستانی است که کسوت درباره چهل سال گذشته می گوید، یک گروه از مردم همه نوع مخالفت با حکومت را تحریم می کنند و آن را امکان پذیر نمی دانند در مقابل گروه دیگری آنها را با زبان خودشان به کار می گیرند و جنگ فرهنگی به راه می اندازند. این نمایش نه کمدی و نه تراژدی است بلکه نمایشی مضحک است اما با پیامد های خاص خود آن. حرفه ها ساخته می شوند و ویران می شوند، وزارتخانه ها از هم می پاشند، برنامه های مکتوب به سمینار های قابل توجه تبدیل می شوند، رسوایی های عمومی، نادیده انگاشتن حملات رسانه یی، همه نمایش هایی بی دوام است که شما می توانید آن را بخوانید و بخندید یا آن را بخوانید و اشک بریزید. به هر حال من برای آن سرسختانه انتظار می کشم.

منبع : روزنامه اعتماد

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS