دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

تخطئه عقل سکولار

عقلانیت فردی و اجتماعی در دیدگاه متفکرین اجتماع گرا
تخطئه عقل سکولار
تخطئه عقل سکولار

نویسنده: رضا نصیری حامد دانشجوی

عقلانیت فردی و اجتماعی در دیدگاه متفکرین اجتماع گرا

«اجتماع گرایی» اندیشه‌ای است که شاید بیش از هر چیز در نقطه مقابل و نقد لیبرالیسم مطرح شده است؛ لیبرالیسم به عنوان آموزه رایج دوران معاصر همواره تحقق کامل آزادی‌‌های فردی را ادعا داشته و دارد و برای نیل بدین مفهوم از نظر فلسفی و فکری فرد را دارای تقدم بر همه چیز از جمله جامعه می‌داند و مدعی است که می‌توان سود و نفع و در کل خواسته‌‌های فردی را فارغ از شرایط و مقتضیات متعددی که هر یک در حکم قید و بندی بر این مفهوم اصیل «فرد» است، در نظر گرفت و همین نقطه عزیمت و پایگاه نقد بسیاری از منتقدان اندیشه لیبرالیستی از این تفکر است و به تعبیری یکی از اندیشمندان، همت اصلی و وجه غالب همه آنها «انکار تقدم وجود شناختی فرد» است. بنابراین به جای آنکه جامعه به عنوان مجموعه‌ای از افراد دیده شود، اینان چنین می‌اندیشند که اجتماع امری مقدم‌تر و ابتدایی‌تر است و افراد آدمی به عنوان جلوه‌ها و تظاهرات این امر مقدم ظهور و بروز دارند.

حوزه اصلی نظریه پردازی اجتماع گرایان را می‌توان در عرصه‌‌های سیاسی، فلسفی و اخلاقی دانست که آرای قابل توجهی را ارائه داده‌اند و در این میان گاه در موارد اندکی به بحث دین نیز مستقیم یا غیر‌مستقیم پرداخته‌اند که لذا هم سعی می‌گردد آرای کلی ایشان در خصوص دین مطرح گردد و هم در مواردی به استنباط جایگاه این مفهوم در کل منظومه فکری اینان پرداخته شود.

علاوه بر نقد لیبرالیسم، موضع اجتماع گرایی دغدغه‌ای بنیادین‌تر نیز دارد و آن بازگرداندن کلیت تجربه نشده و کامل افراد انسانی است چرا که به قول «مک اینتایر» مدرنیته هم به لحاظ اجتماعی و هم فلسفی مشکل عمده‌ای که پدید آورده این بوده که باعث شده زندگی انسانی به بخش‌‌های گوناگونی تقسیم گردد و آن گاه برای هر یک از این بخش‌ها و حیطه‌ها نیز هنجارها و شیوه‌‌های رفتاری خاص و منحصر به فرد خودش طراحی و پیشنهاد شده است و بر اثر این تمایزها، وحدت زندگی فردی نیز مخدوش گردیده است. همچنین به تبع این مسئله تجزیه و تحلیل رفتار آدمی نیز حالتی ذره باورانه و اتمیستی پیدا کرده است و حتی تحلیل افعال و مراودات پیچیده نیز برحسب اجزای بسیط صورت می‌گیرد. مک اینتایر در ادامه بحث خویش به عنوان یکی از مهمترین نمایندگان این طرز تفکر، دغدغه اصلی خویش را آشکار می‌سازد که همانا بحث «فضیلت» می‌باشد و از آنجایی که برای وی اندیشه ارسطویی بسیار مهم است، بر این باور است که خود جدا شده از نقش‌‌های متعدد اجتماعی فاقد آن عرصه از روابط اجتماعی خواهد بود که فضایل در آن مجال بروز و ظهور داشته باشند. جالب توجه است که در چنین شرایطی که اعتبار روابط اجتماعی قرار داد شده از جانب خود نفی می‌گردد، حتی «خود» هم دچار فرایند انحلال می‌گردد و گویی خود واقعی هم در این میان به دست نمی آید به قول مک اینتایر: «انحلال خود به مجموعه ای از حوزه‌‌های جداگانه ایفای نقش، هیچ دورنمایی برای به کار بردن استعدادهایی که اصالتا بتواند حتی در یک معنای بعید ارسطویی فضیلت شمرده شودند، باقی نمی‌گذارد. زیرا یک فضیلت استعدادی نیست که تنها در وضعیت خاصی موجب موفقیت شود. آنچه درباره فضایل یک عضو خوب گروه یا یک مدیر خوب یا یک قمار باز یا یک شرط بندی گفته می‌شود

[صرفا] مهارت‌هایی حرفه‌ای هستند که به طور حرفه‌ای در وضعیت‌هایی به کار گرفته می‌شوند که در آن شرایط می‌توانند موثر باشند، اما فضیلت نیستند. از کسی که حقیقتا دارای فضیلتی است می‌توان انتظار داشت که آن را در وضعیت‌‌های بسیار متفاوت جلوه گر سازد. وضعیت‌هایی که در بسیاری از آنها از اعمال یک فضیلت نمی‌توان به همان ترتیبی انتظار کار آمدی داشت که از یک مهارت حرفه‌ای انتظار می‌رود.... وحدت یک فضیلت در زندگی یک فرد تنها به مثابه ویژگی یک زندگی واحد امری معقول است، زندگی ای که می‌توان آن را به مثابه یک کل تصور و ارزیابی کرد.»

حال اگر قرار باشد برای دستیابی به مفهومی مناسب و کامل از خود نایل شویم، ناچاریم آن را در متن اجتماع مورد کاوش قرار دهیم. از همین جا بعد دیگر این اندیشه رخ می‌نمایاند و آن اینکه آدمیان هرگز بر خلاف آنچه که لیبرالیسم طرح می‌کند، در خلاء و به صورتی انتزاعی قابل دسترسی نیستند بلکه اتفاقا تمامی افراد و جوامع درون یک «سنت» خاصی فعالیت می‌کنند و لذا «موقعیت مند» بوده و تاریخ خاصی را دارند. از این رو در بسیاری از موارد نمی‌توان به مشروعیت‌‌های فرا تاریخی و فرا فرهنگی باور داشت و اینها خصلتی تصادفی و احتمالی دارند. این مباحث، اجتماع گرایان را بسیار به اندیشه پست مدرنیسم نزدیک می‌سازد به طوری که حتی چه بسا نتوان مرز مشخصی میان آنها ترسیم نمود. شاید تنها خط متمایز کننده اینها را بتوان چنین بیان کرد که اجتماع گرایی با وجود تضعیف موقعیت سوژه هنوز به «خود»ی باور دارند که امکان آن وجود داشته باشد و هر چند بسیاری از آن ابعاد و جنبه‌‌های فردگرایانه لیبرالی فاصله دارد، لکن هنوز به طور کامل فرونپاشیده و از میان نرفته است فقط در تحلیل و شناخت آن نباید جنبه‌ها و جلوه‌‌های اجتماعی و زمینه‌‌های گوناگون موثر بر آن را نادیده گرفت.

شاید بتوان اجتماع‌گرایی را هم زیر مجموعه‌ای از «سازه گرایی اجتماعی» در نظر آورد که همچون یک متاتئوری چارچوبی کلان و وسیع ایجاد کرده که بر اساس آن همه امور و ساختارها در روندی تاریخی ساخته شده و پدید می‌آیند و آن‌گاه هم که پدید آمدند سلایق و مدهای گوناگونی پدید می‌آورند که از جمله بر گزینش‌‌های فردی تاثیر می‌گذارند. هر چند انسان لیبرالی چنین می‌اندیشد و این گونه به او القا می‌شود که وی در روند انتخاب گزینه‌‌های پیش روی زندگی‌اش آزادی و اختیار دارد در صورتی که واقعیت غیر از این است به همین دلیل باید دید که آدمی چه میزان قدرت و امکانات در انتخاب راه و روش خویش دارد؟ و آیا اصلاچنین حد وسیعی از قدرت اراده و انتخابگری را دارد یا آنکه بیش از هر چیز باید به امکاناتی بیندیشد که سنت و شرایط خاص وی در اختیارش می‌نهد؟ بالطبع اندیشه اجتماع گرایان به بحث دومی اشاره دارد واینکه آدمی از میان مباحث مختلف و مولفه‌‌های گوناگونی که درون سنت وی جای می‌گیرد، باید توانایی هایش را بسنجد و بعد به عمل بپردازد. اتفاقا عمل به صورت واقعی و در شکل ناب آن در چنین مقتضیات و شرایطی رخ می‌دهد ولی ظاهرا آدمی آن گاه که بخواهد به تبیین و توجیه این شرایط بپردازد و امکانات موجود در سنت خویش را توضیح دهد به پاره‌ای موانع بر می‌خورد.

از جمله مولفه‌‌های مهم در هر سنتی، اخلاق، معنویت و دین نهفته در متن آن سنت خاص است. اگر بپذیریم که «اخلاقی زیستن وسیله‌ای است که ما را از وضع موجود نامطلوبمان به وضع موجود مطلوبمان می‌رساند.» آن گاه نقش اصلی اخلاق و دین در تبدیل شدن ما و تحول ما خواهد بود. در سیر از وضع موجود به وضع آرمانی، مطلوب و ایده آل؛ ولی در لیبرالیسم پیش فرضی اثبات نشده دیده می‌شود که بر اساس آن ظاهرا انسان موجود و بالفعل کنونی مساوی انسان آرمانی است. در این میان از آنجا که باید شرایطی فراهم شود که بیشترین میزان لذت برای افراد تامین شود، بنابراین دولت هم باید جلوی هر نوع مزاحمتی را که در راه رسیدن فرد به لذات وی وجود داشته باشد، بگیرد از این رو دولت نگهبان وضع موجود است در صورتی که دولت در نظر مک اینتایر باید هدفش فراهم نمودن شرایطی باشد که در آن شرایط و اوضاع افراد به شرایطی بهتر از وضع فعلی شان برسند. در این میان طبیعی است که دولت‌ها نمی‌توانند و نباید از اهمیت مواردی چون دین غافل شوند.

یکی از محوری‌ترین اندیشه‌‌های دوران مدرن حاکمیت سکولاریسم در عرصه معرفت شناختی بوده که به عرصه اجتماعی و سیاسی نیز سرایت کرده است که بر اساس آن دین امری متعلق به امور معنوی و روحانی بویژه در قلمرو شخصی است و سیاست مقوله ای است که با قدرت سر و کار دارد؛ امری که بسیاری بر این باورند که عملاباعث تفکیک قائل شدن نادرست میان حوزه‌‌های مختلف زندگی بشری و حتی  تکه تکه شدن کل فرهنگ آدمی شده است. (Dumont:40) به نظر می‌رسد از این نقطه نظر بتوان اجتماع گرایان را جزء اندیشه پسا سکولاریسم به حساب آورد؛ پساسکولاریسم که مشخصا فردی همچون «یورگن هابرماس» از آن بحث می‌کند و البته نزد افراد دیگری نیز رد پای آن را می‌توان دید، بدین معناست که به باور اینان بر خلاف نبرد و نزاع همه یا هیچی که میان مذهبیون و بویژه طرفداران سیاست و حکومت مذهبی در ادیان مختلف و سکولارها وجود داشته که حاکمیت و قدرت هر یک مترادف با نفی دیگری بوده است، اکنون زمینه‌هایی برای مراوده و همکاری میان دو گروه پدید آمده است و تجربه تاریخی فارغ از افراط و تفریط‌ها این را به بشر کنونی آموخته است که نه از موضع دین مدعی تعیین تکلیف تمامی عرصه‌‌های حیات بشری بویژه در قلمرو علوم و دانش‌‌های مختلف باشد و نه از موضع تکیه بر عقل ناب انسانی به رد هر مقوله معنوی و دین به اسم اموری غیر‌عقلانی بپردازد. در نتیجه پیشنهاد شده که دینی مرجعیت علوم مختلف را در سازماندهی حیات اجتماعی انسان به رسمیت بشناسد و عقل و علم نیز به کارایی دین در حوزه هایی که حرف هایی برای گفتن دارد احترام بگذارد.

لیبرالیسم به عنوان اصلی‌ترین ثمره و پیامد مدرنیته، بر قرارداد تکیه و اصرار می‌ورزد و اینکه همه چیز باید در قراردادهایی دو جانبه که حقوق و تکالیف طرفین را مشخص می‌کند، روشن گردد در این صورت التزام به رعایت حقوق بشر را چگونه باید توجیه کرد؟ به عبارت دیگر آیا اگر موارد خاصی از قرارداد میان افراد مختلف منعقد شده باشد که رعایت این حقوق را از افراد بخواهد آیا باز می‌توان به ضمانت اجرایی برای اینها قائل شد؟ به نظر می‌رسد اتفاقا دیدگاه سنتی متعددی بویژه آنها که از آموزه‌‌های ادیان الهی استفاده می‌کنند چنین قابلیتی را دارند چون می‌توانند با استناد به این بحث که همه ما بندگان و یا حتی فرزندان الهی هستیم التزام به رعایت حقوق بشر و حقوق طبیعی را از افراد بخواهند. البته همواره ازایدئولوژیک شدن اندیشه‌ها و نیز ادیان مختلف ترس وجود داشته است در اینجا نیز ایدئولوژی بدین معنا که ایده ای در ذهن وجود داشته باشد که وقتی طرف مقابل طلب دلیل می‌کند، نتواند دلیل بیاورد و در واقع قبل از اینکه طلب دلیل طرف مقابل شما متوقف شود، استدلال‌‌های شما متوقف شده باشد، نمی تواند مورد پذیرش اجتماع گرایان باشد هر چند که باید اذعان کرد تقریبا تمامی اندیشه‌ها و ایسم‌ها گرفتار این حالت و وضع می‌شوند و خود لیبرالیسم نیز از این وضع بر کنار نمانده است.

یکی از پشتوانه‌‌های اندیشه سکولاریستی تاکید بر این نکته بوده که آموزه‌ها و گزاره‌‌های دینی توانایی توجیه شدن به مدد ابزار و روش‌‌های استدلالی و برهانی را ندارند و بیشتر مبتنی بر باور و ایمان هستند. با در نظر گرفتن کلیتی از روابط و مناسبات اجتماعی چنین لازمه ای نیز بی تاثیر می‌گردد چون نباید اصرار ورزیم که تمام آموزه‌‌های اخلاقی، دینی و مابعدالطبیعی به وسیله ابزار و مکانیسم‌‌های متداول علم تجربی به محک آزمون در آیند بلکه باید استقلال هر یک از اینها به رسمیت شناخته شود. خلط میان اینها از آنجا ناشی می‌شود که لیبرالیسم به وجود عقلانیت ناب و خالصی باور دارد که بر اساس آن قادر است همه چیز را مورد نقد و بررسی کاملا علمی و عقلانی قرار دهد در صورتی که متفکران اجتماع گرایی اولا عقلانیت را از سطح فردی بالاتر برده و آن را در سطح سنت‌‌های مختلف مطرح می‌کنند و ثانیا معتقدند همین عقلانیت میل به بسط و گسترش نیز داشته و حتی می‌تواند جنبه‌ها و امور ظاهرا غیرعقلانی را نیز توجیه کند. این امور غیر عقلانی- نه لزوما ضد عقلانی- می‌تواند چتر حمایتی خویش را بر سر پاره ای از امور مربوط به احساسات نیز بگسترانند که نحوه بده بستان دین بار دیگر مولفه‌‌های اجتماعی در اینجا هم حائز اهمیت است چون دین ضمن تاثیر گذاشتن بر مسائل دیگر از آنها و بالطبع عقلانیت آنها هم بهره می‌گیرد پس نمی‌توان لزوما حکم به این کرد که باید تمام امور به صورت عقلانی و حسابگرانه جا افتاده و قابلیت تبیین و توجیه پیدا کنند و سپس مسائل اساسی اجتماع بشری همچون نظام دموکراتیک حل و فصل شود چون چه بسا از همین امور ظاهرا غیر عقلانی بتوان در پرتو عقلانیت سنت تفسیری ارائه کرد که در روند پیشرفت جامعه موثر باشد به عنوان مثال مسئله‌ای همچون قمه زنی نزد شیعیان مسلمان جای خویش را با توجیه و تفسیر بهتر و عقلانی تری به خون اهدا کردن می‌دهد. بدیهی است در اینجا بحث در باب درستی و یا نادرستی هیچ یک از اینها نیست که مجال و عرصه ای متفاوت می‌طلبد ولی اصرار بر این است که توجه کنیم فارغ از زمینه پیدایش و منشا بروز و ظهور امری همچون دین، باید به کارکرد و نقش آن در حیات جمعی توجه کنیم و اینکه عقلانیتی مختص خویشتن در متن ادیان نیز وجود دارد. چنان که اشاره شد عنصر «تفسیر» خیلی مهم است و آن نیز فارغ از شرایط و مقتضیات سیاسی، تاریخی و اجتماعی نتواند بود. اینان با سنت گرایانی که به حقانیت سنتی خاص تکیه دارند و آن را برجسته می‌کنند، نیز فرق دارند چون بحث خویش را فقط بر روی «توصیف» متمرکز کرده‌اند و نه حتی «تبیین» در این اندیشه‌‌های اجتماع گرایان رگه‌‌های محافظه کاری قابل تشخیص است. محافظه کاری بدین معنا که سنن باقیمانده از گذشته دارای ارزش عقلانی و هنجاری خاصی هستند که باعث شده تا به امروز دوام پیدا کنند پس نباید به نفی و طرد عجولانه آنها پرداخت. در این میان عنصر دین نیز به هر حال کارکردها و عملکردهایی را در طول تاریخ به منصه ظهور رسانده که قادر گردیده خودش را حفظ کند پس ارج نهادن به جایگاه آن ضامن تداوم حیات معنوی اجتماع خواهد بود.

عقلانیت هر اجتماع که دین هم در پدید آمدن آن نقش دارد، متوجه حفظ کلیت آن اجتماع و تامین نیازها و خواسته‌‌های آن است و از این نظر خدمت شایان توجهی به اجتماع می‌شود چون بقای آن تضمین می‌گردد و صد البته چنانکه ذکر شد، عقلانیت نهادهای مختلف اجتماع از جمله دین هرگز حالت ایستا و راکد نداشته و دائما به بسط و گسترش خویش می‌پردازد. میزان پیشبرد این پروژه یعنی عقلانی تر کردن امور احساسی و نسبتا غیر عقلانی تر بسته به میزان احساس رضایتی دارد که از این تفسیرها در اجتماع پدید آید. به عنوان مثال بسیار اوقات از امور عرفی سیاسی مثل رای دادن به بحث شورا و مشورت و حتی در پاره‌ای موارد به جهاد کردن (در الجزایر) تعبیر می‌شود تا پشتوانه اعتقادی و ایمانی لازم را نیز جهت امور سیاسی پدید آورد.

    روزنامه رسالت، شماره 7108، 25/7/89، صفحه 18

مقاله

نویسنده رضا نصیری حامد دانشجوی

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS