كلمات كليدي : تاريخ، اموي، مروان بن حكم، كنگره ي جابيه، مرج راهط، كلبي، قيسي، عبدالملك
نویسنده : علي محمد تاج الدين
وی مروان بن حکم بن ابیالعاص بن امیه بن عبد شمس بن عبدمناف قریشی اموی، ابو عبدالملک[1] و مادرش آمنه بنت علقمه کنانی بود.[2] در زمان رسولخدا(ص) متولد شد و به هنگام رحلت رسولخدا(ص) هشت ساله بود.[3]
برخی از مورخان او را از صحابه دانستهاند؛[4] ولی ابن سعد او را در زمرهی طبقهی نخست از تابعین به حساب آورده است.[5]
گفته میشود که وی بر جنازههای «أم حبیبه»[6] و «جویریه»[7] و «حفصه»[8] از همسران رسولخدا، نماز خواند.
مروان بن حکم قبل از خلافت
1.مروان در دوران خلافت عثمان
مروان، در حالی که طفلی بیش نبود به همراه پدرش، توسط پیامبر به سرزمین طائف تبعید شده بود تا آن که عثمان به خلافت رسید و آنها را به مدینه باز گرداند.[9]
او کاتب و رازدار پسر عمویش عثمان بن عفان بود. مردم از اعمال تبعیض آمیز عثمان ناراضی بوده و واگذاری مسئولیت به مروان را از سوی وی خطا شمرده و به او حمله کردند. مروان متهم بود که نویسندهی نامهای است که به گمان قیام کنندگان مصری، آن را همراه غلام عثمان یافتند؛ اما عثمان نیز آن را انکار کرد.[10] وی همچنین به هنگام محاصرهی خانهی عثمان، در کنار او جنگید. در حین درگیری، «رفاعة بن رافع انصارى زرقى» به مروان بن حکم حمله کرد و ضربتى به او زد که از پاى در آمد و چون پنداشت که کشته شده، دست از او برداشت.[11]
مروان هنگام دفن عثمان که تعداد بسیار اندکی در آن حضور داشتند، بر جنازهی او نماز گزارد.[12]
2. مروان در دوران خلافت امیرالمؤمنین علی(ع)
پس از کشته شدن عثمان، مردم دور علی(ع) را گرفته و با او به عنوان خلیفهی مسلمین بیعت کردند. مروان و تنی چند از بنیامیه مانند ولید و سعید با مشاهدهی اوضاع مدینه، از آن جا گریخته و به عایشه در مکه ملحق شدند.[13]
مروان در طول خلافت علی(ع)، در موارد متعددی برای حضرت و یارانش مشکل ایجاد میکرد.
1-2 ـ مروان در جنگ جمل
مروان با عایشه و طلحه و زبیر که برای خونخواهی عثمان به سمت بصره میرفتند، همراه بود. وی هدف خود را از همراهی با آنها، رسیدن به حکومت شام عنوان میکرد.[14]
هنگامی که این گروه به بصره رسیدند، عثمان بن حنیف فرماندار علی(ع) در آن جا بود. عثمان بن حنیف، چند روزى در خانه تنها بود، تا این که طلحه و زبیر و مروان بن حکم، نیمههاى یک شب سرد به همراه عدهاى به نزد عثمان بن حنیف رفتند؛ آنان چهل نفر از نگهبانان عثمان را کشتند. عثمان از خانه خارج شد؛ اما مروان بر او سخت گرفت و او را دستگیر کرد و موى صورت و سر عثمان را کند.[15]
در زمان وقوع جنگ جمل، مروان فرماندهی جلوی لشگر را بر عهده داشت[16] و به همراه عدهای دیگر از عایشه محافظت میکردند.[17]
گفته میشود تیری که باعث کشته شدن طلحه در این جنگ شد، توسط مروان پرتاب شد.[18]
وی بعد از جنگ فرار کرده و به خانهی «مالک بن مسمع» پناهنده شد[19] و بعد از این که امام علی(ع) او را امان داد به مدینه بازگشت و چندی بعد به معاویه پیوست.[20]
2-2 مروان در جنگ صفین
مروان بعد از این که به معاویه در شام ملحق شد، به همراه وی در جنگ صفین بر ضد علی(ع) حضور پیدا کرد. وی پیشاپیش لشگر بر اسبى بور و چهار دست و پاى سفید نشسته و شمشیر عثمان را حمایل کرده بود. وی از میان لشگر برخاست و گفت:
«اى معاویه، و الله که من روزجنگ جمل دل از جان برگرفته بودم و تلاش مىکردم که یا کشته شوم یا پیروز شوم. چون تقدیر نبود، میسّر نشد؛ ولی اکنون عذرى نمانده و مىدانم که مرگ من نزدیک است.
به خدا قسم که اگر على(ع) را ببینم، با او در آویزم تا کشته شوم و از این غصّهها رها شوم.»[21]
نیز در منابع آمده است که مروان بن حکم یکی از چندین نفری بود که از سوی معاویه بر پیمان حکمیت میان سپاه شام و عراق شهادت داد.[22]
3. مروان و امام حسن(ع)
مروان در مدت زمانی که(42 تا 48 هجری) حاکم مدینه بود، هر روز جمعه بر روی منبر، علی(ع) را سب و دشنام میداد و امام حسن(ع) نیز او را از این کار منع میکرد.[23]
وی زمانی که امام حسن(ع) با دسیسهی معاویه به وسیلهی همسر آن حضرت به شهادت رسید و میخواستند ایشان را در کنار قبر رسولالله(ص) دفن کنند، ممانعت کرد.
وقتی که «ابوهریره» و «ابوسعید خدری» در اعتراض به مروان به او گفتند: «آیا از دفن حسن در کنار قبر جدش ممانعت میکنی؛ در حالی که پیامبر(ص) او را سید جوانان اهل بهشت نامید.» مروان به تمسخر به آنان جواب داد: اگر امثال شما حدیث پیامبر(ص) را روایت نمیکردند، ضایع شده بود.[24]
مروان بعد از اینکه از دفن امام در کنار قبر پیامبر(ص) جلوگیری نمود، جریان را با آب و تاب به اطلاع معاویه رساند. او میگفت: چگونه فرزند قاتل عثمان، در کنار پیامبر دفن شود؛ اما عثمان نه؟ گفته میشود مروان که در این زمان از ولایت مدینه معزول شده بود،با این اقدام خود میخواست معاویه را از خود راضی کند.[25]
4. مروان در دوران خلافت معاویه
وقتی معاویه خلافت را به چنگ آورد، فدک را به مروان بخشید؛[26] ولی در سال 48، خودش آن را از مروان باز پس گرفت.[27]
وی در سال 42 هجری از سوی معاویه به فرمانداری مدینه منصوب شد[28] و یک سال بعد به امارت حج پرداخت[29] و در سال 44 برای خود در مدینه کاخ باشکوهی بنا کرد.[30]
1-4 بر کنارى مروان از مدینه
معاویه در سال 49 مروان بن حکم را از مدینه عزل و سعید بن عاص را به امارت آن شهر نصب نمود.[31]
علت برکناری او این بود که وقتى مروان نامه معاویه را مبنی بر بیعت گرفتن از مردم مدینه برای یزید خواند، از انجام دادن چنین کارى خوددارى کرد و در نامهاى براى معاویه چنین نوشت: «قوم تو از این که با یزید بیعت کنند، خوددارى کردهاند.» وقتى که نامه مروان به معاویه رسید، معاویه دانست که این عدم پذیرش بیعت از طرف مروان بوده است؛ از این رو نامهاى براى مروان نوشت و وى را از استاندارى مدینه بر کنار کرد و به وى خبر داد، سعید بن عاص را به جاى وى به مدینه فرستاده است. وقتى که نامه معاویه به مروان رسید، بسیار ناراحت شد و نزد خانوادهاش رفت. پس از آن نزد دایىهاى خود که از قبیله بنى کنانه بودند، رفت.
وی با گروهى از اقوام خود و خانوادهاش روانه شام شد. وقتى که دربان کاخ معاویه عدهی زیاد آنان را دید، از ورود آنان جلوگیرى کرد. مروان و همراهان حمله کردند و او را زدند و داخل کاخ معاویه شدند. مروان وقتى که معاویه را دید، وى را مانند گذشته خلیفه خواند و در ادامه او را ستود و نیز به خاطر برگزیدن یزید که بچه سال بود، سرزنش کرد.
معاویه پس از شنیدن سخنان مروان بسیار خشمگین شد؛ ولى خشم خود را به واسطه دور اندیشى خود فرو برد. دست مروان را گرفت و از وی و خاندانش تمجید کرد. گفته میشود معاویه مقدار دریافتى وى را زیاد کرد؛ به طورى که هر ماه هزار دینار بر حقوق قبلى وى افزود و به حقوق هر یک از افراد خانواده او یکصد دینار اضافه کرد.[32]
2-4 انتصاب دوباره ی مروان به فرمان داری مدینه
در سال 54 معاویه، سعید بن عاص را از امارت و ایالت مدینه عزل و مروان را به جاى او نصب نمود. علت آن این بود که معاویه به سعید نوشت که خانه مروان را ویران کند و تمام اموال او را بگیرد. سعید بن عاص به معاویه پاسخ داد که از آن خوددارى می کند. بار دیگر معاویه به او نوشت و تاکید کرد؛ سعید هم هر دو نامه را نزد خود بایگانی کرد و فرمان معاویه را انجام نداد. معاویه هم او را عزل و مروان را به جاى او نصب کرد و فرمان داد که مروان اموال سعید را بگیرد و خانه او را ویران کند؛ او هم عدهای کارگر را با خود همراه برد و قصد تخریب خانه سعید را نمود. سعید او را دید و گفت: «اى ابا عبد الملک آیا تو خانه مرا ویران میکنى؟» گفت: آرى، زیرا امیرالمؤمنین به من چنین نوشته و اگر به تو هم مىنوشت که خانه مرا ویران کنى حتماً چنین میکردى. گفت: هرگز من چنین نمیکردم. گفت: آرى به خدا سوگند تو اگر چنین دستورى داشتى خانه مرا ویران میکردى و هرگز مرا بر آن فرمان آگاه نمىنمودى. سعید گفت: من درباره تو هرگز چنین نمیکردم و معاویه در این کار خواست میان من و تو دشمنى برقرار کند سپس او را بر آن دو نامه آگاه کرد. مروان گفت: به خدا سوگند تو از من بهتر هستى. آن گاه برگشت و از تخریب خانه او منصرف گردید.[33]
3-4 عزل دوبارهی مروان و انتصاب ولید بن عتبه
طبری به نقل از واقدی تاریخ عزل مروان از مدینه و انتصاب ولید از سوی معاویه را، در سال 57 میداند؛[34] ولی ابومعشر معتقد است، مروان در سال 58 بر کنار شد.[35]
5. مروان در دورهی یزید
1- 5 ماجرای بیعت برای یزید
هنگامى که یزید بعد از مرگ معاویه به خلافت رسید، «ولید بن عتبة بن ابىسفیان» در مدینه والى بود. یزید هم هیچ همّ و غمى جز گرفتن بیعت از «حسین بن علی»(ع)، «عبدالله بن عمر» و «عبدالله بن زبیر» نداشت که آنها از بیعت یزید در زمان معاویه خوددارى کرده بودند. یزید به ولید خبر مرگ پدر را نوشت و در ضمن آن یک نامه کوچک هم نوشت که: حسین و عبدالله بن عمر و ابن زبیر را وادار کن که بیعت کنند؛ به اندازهای سخت بگیر که هرگز آزادى نداشته باشند؛ مگر این که بیعت کنند.
چون خبر مرگ معاویه به ولید رسید، سخت جزع کرد و آن را یک حادثه بزرگ دانست. نزد مروان بن حکم[36] فرستاد و او را خواند.
ولید از او پرسید: من چه باید بکنم؟ مروان گفت: من صلاح در این مىبینم که تو هم اکنون آنها(مخالفین) را نزد خود بخوانى و بیعت را به آنها تکلیف کنى. اگر آنها قبول کنند تو آسوده خواهى شد و آنها را آزاد خواهى کرد وگر نه قبل از اطلاع بر مرگ معاویه گردن آنها را بزن. اگر آنها بدانند که معاویه مرده هر یک از آنها در یک ناحیه قیام خواهد کرد و براى خلافت خود دعوت خواهند نمود؛ اما فرزند عمر که او به جنگ و خونریزى قائل نیست و خلافت را هم دوست ندارد؛ مگر آنکه خلافت را بدون دردسر به او بدهند.
نیز در مورد بیعت گرفتن از حسین بن علی(ع) بر ولید فشار آورد که در صورت بیعت نکردن امام حسین(ع) گردنش را بزند و به او میگفت: اگر حسین از اینجا برود و بیعت نکند هرگز تو بر او قادر نخواهى بود.[37]
2- 5 مروان و قیام مردم مدینه(فاجعهی حره)
در سال 63 هجری هنگامی که مردم مدینه، به دلیل کارهای ضد دینی یزید، والی مدینه و خاندان بنیامیه را از مدینه اخراج کردند، امام سجاد(ع) همسر و خانوادهی مروان را به درخواست خود مروان، پناه داده و خود حضرت به دلیل نامساعد بودن شرایط با مردم مدینه همراهی نکرد و خانواده و عیال و اطفال خود را با خانواده مروان سوى «ینبع» روانه کرد.[38] گفته شده: على بن الحسین(ع) خانواده مروان را با خانواده خود به سرپرستى عبدالله بن على فرزند خود به طائف فرستاد.[39] این اقدام امام، نشان از غیرت و مردانگی ایشان دارد. این در حالی است که طبری معتقد است، امام این اقدام را به دلیل دوستی دیرینه میان آن دو انجام داده است.[40] البته این ادعای طبری نمیتواند صحیح باشد؛ زیرا امام(ع) چگونه میتواند با شخصیتی که دشمنی و کینهی شدیدی نسبت به خاندان رسولخدا(ص) داشته، رابطه دوستی داشته باشد.