دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2 : روانشناسى مدّعيان دروغين قضاوت

خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2 به موضوع "روانشناسى مدّعيان دروغين قضاوت" می پردازد.
No image
خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2 : روانشناسى مدّعيان دروغين قضاوت

موضوع خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

2 روانشناسى مدّعيان دروغين قضاوت

موضوع خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2

جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً رَثًّا مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْجَ الْعَنْكَبُوتِ لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ فَإِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ يَكُونَ قَدْ أَخْطَأَ وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ يَكُونَ قَدْ أَصَابَ جَاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَالَاتٍ عَاشٍ رَكَّابُ عَشَوَاتٍ لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ يُذْرِى الرِّوَايَاتِ إِذْرَاءَ الرِّيحِ الْهَشِيمِ لَا مَلِى ءٌ- وَ اللَّهِ- بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَ عَلَيْهِ [وَ لَا هُوَ أَهْلٌ لِمَا فُوِّضَ إِلَيْهِ ]«» لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْ ءٍ مِمَّا أَنْكَرَهُ وَ لَا يَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ«» مِنْهُ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ وَ تَعِجُّ مِنْهُ الْمَوَارِيثُ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ«» مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعاً وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَا عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَرِ

متن خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2

(5) ميان مردم براى حكم دادن نشسته و بآنچه كه بر غير او اشتباه است خود را دانا ميداند (براى اصلاح مرافعه و هر مشكلى مهيّا است) اگر باو يكى از مسائل مشكله عرضه شود در پاسخ آن سخنان بى معنى و بيهوده از رأى خود تهيئه نموده (بر طبق سخنانش حكم مى دهد) و بدرستى آنچه در جواب گفته يقين دارد، او در خلط نمودن شبهات (بيكديگر براى فريب عوامّ) مانند تنيدن تار عنكبوت است (براى صيد مگس، چنانكه عنكبوت بلعاب دهن خود تارى بافته كه پايه محكمى ندارد و بوزيدن نسيمى از هم جدا ميشود، سخنان بى معنى اين مرد هم چون مبناى صحيحى ندارد بيك اشكال كردن جزئى از بين مى رود، و در آنچه را كه گفته مردّد مى ماند و) نمى داند آيا درست حكم كرده يا بخطاء رفته، اگر درست حكم نموده مى ترسد كه مبادا خطاء كرده باشد و اگر غلط گفته اميد دارد (كه مردم بگويند) درست حكم كرده، (6) نادان است و در نادانيها هم بسيار اشتباه ميكند، چشم او كم سو است (كه در تاريكى هاى جهل و نادانى وا مانده نمى داند از كدام راه برود) و بسيار سوار بر شترهايى ميشود كه پيش راه خود را نمى بينند (در مسائل مشكله حيران و سرگردان است نمى داند چه جواب دهد) بواسطه نادانى جواب دندان شكنى نمى تواند بدهد (آنچه مى گويد از روى وهم و خيال است و در هيچيك از مسائل علم و يقين ندارد) روايات را (از روى بى اطّلاعى و نفهميدن صحّت و بطلان آنها) به باد مى دهد مانند بادى كه گياه خشك و بى فايده را پراكنده ميكند (مقصود از آن روايات را نمى فهمد چيست و جاى استعمال آنرا نمى داند كجا است، روايات را بدون سبب هر جا نقل ميكند) (7) سوگند بخدا با مايه و توانا نيست (از علم و دانش بهره اى ندارد) به پاسخ دادن پرسشى كه از او ميشود، و آنچه باو تفويض شده (از امور دين و دنياى مردم) لياقت ندارد، و چيزى را كه او انكار كرده گمان نمى برد ديگرى علم بر آن دارد (بسبب جهل مركّب كه نمى داند و مدّعى است كه ميداند، گمان ميكند آنچه براى او معلوم نيست براى ديگران نيز مجهول است و راه حلّى ندارد) و باور نمى كند كه بر خلاف آنچه كه گفته ديگرى را دانشى است (چون خود را اعلم از همه ميداند گمان ميكند كسيرا بر خلاف گفته او سخنى نيست). (8) و اگر امرى بر او تاريك باشد (در جواب مسئله اى باز ماند) چون دانست كه آنرا نمى داند (از اهلش) مى پوشاند و نمى گذارد آشكار گردد (تا نگويند كه او دانا نيست)

و بسبب حكمهايى كه بظلم و ستم صادر كرده خونهاى بنا حقّ ريخته شده به زبان حال فرياد ميكنند، و ميراثها از دست جور او به آواز بلند مى نالند (كه به ناحقّ به صاحبانش نرسيده) (9) بخدا شكايت ميكنم (و درد خود را اظهار مى نمايم) از گروهى كه با جهل و نادانى زندگانى ميكنند و بر ضلالت و گمراهى مى ميرند، (10) متاع و كالايى كاسدتر و بى قدرتر از كتاب خدا در ميان ايشان نيست موقعى كه بدرستى خوانده تغيير و تبديلى در آن ندهند، و متاعى رواجتر و گرانبهاتر از آن نيست هر گاه تحريف و تغيير در آن داده شود (و بر طبق اغراض باطله تأويل نمايند) و نزد ايشان چيزى زشت تر از معروف و نيكوتر از منكر نيست (زيرا اغراض آنان وابستگى بچيزى دارد كه در دين منع گرديده است).

ترجمه مرحوم فیض

پس ميان مردم به داورى نشيند و خود را عهده دار گشودن مشكل ديگرى بيند. و اگر كار سربسته اى نزد او ببرند ترّهاتى چند از رأى خود آماده گرداند، و آن را صواب داند. كارها بر او مشتبه گرديده. عنكبوتى را ماند كه در بافته هاى تار خود خزيده، نداند كه بر خطاست يا به حقيقت رسيده. اگر به صواب رفته باشد، ترسد كه راه خطا پيموده، و اگر به خطا رفته، اميد دارد آنچه گفته صواب بوده. نادانى است كه راه جهالت پويد، كورى است كه در تاريكى گمشده خود جويد. آنچه گويد نه از روى قطع و يقين گويد. به گفتن روايتها پردازد، و چنانكه كاه بر باد دهند آن را زير و رو سازد. به خدا سوگند، نه راه صدور حكم را دانسته است، و نه منصبى را كه به عهده اوست، شايسته است. آنچه را خود نپذيرد علم به حساب نيارد، و جز مذهب خويش مذهبى را حق نشمارد. اگر حكمى را نداند، آن را بپوشاند تا نادانى اش نهفته بماند. خون بيگناهان از حكم ستمكارانه او در خروش است، و فرياد ميراث بر باد رفتگان همه جا در گوش. گله خود را با خدا مى كنم از مردمى كه عمر خود را به نادانى به سر مى برند، و با گمراهى رخت از اين جهان به در مى برند. كالايى خوارتر نزد آنان از كتاب خدا نيست، اگر آن را چنانكه بايست خوانند، و پر سودتر و گرانبهاتر از آن نباشد، اگر آن را از معنى خويش برگردانند، و نه نزد آنان چيزى از معروف است ناشناخته تر و شناخته تر از منكر.

ترجمه مرحوم شهیدی

در ميان مردم در حالتى كه حكم كننده است ميان ايشان، ضامن است از براى خالص كردن آن چيزى كه مشتبه است حل آن بر غير او، پس اگر نازل بشود بر او يكى از قضاياى مشكله مهيّا ميكند از براى آن سخنان بى فايده ضعيف و سست از رأى باطله خود، پس از آن جزم و قطع كند بآن كلام، پس او از پوشيدگى و التباس شبه ها افتاده است در امور واهيه كه مثل تار عنكبوت است، نمى داند به صواب حكم ميكند يا بخطاء، پس اگر بصواب حكم ميكند مى ترسد از آنكه خطا كرده باشد و اگر بخطا حكم نمايد اميد مى دارد كه صواب گفته باشد.

نادانست بسيار خبط كننده در نادانيها ضعيف البصر است در ظلمات جهل سواره شبهات، نگزيده علم و دانش بدندان برنده و اين كنايه است از عدم ايقان بر قوانين شرعيه و عدم اتقان مسائل دينيّه، منتشر مى سازد و مى پراند روايات را مثل پراندن و منتشر كردن باد گياه خشك را، بخدا سوگند كه نيست قادر و توانا بباز گردانيدن و جواب دادن آنچه وارد شده است بر او از مسائل، گمان نمى برد كه علمى كه و راى اعتقاد اوست فضيلتي داشته باشد، و گمان نمى كند اين كه از وراى آنچه رسيده است باو مذهبى بوده باشد مر غير او را.

و اگر پوشيده و پنهان باشد بر او كارى پنهان مى كند آن را بجهة آنكه مى داند از جهل نفس خود به مسائل و مى خواهد كه آشكار نشود حال او بارباب فضائل فرياد مى كند از جور حكم او خونهاى ناحق ريخته، و مى نالد از ستم او ميراثهاى مأخوذه با حكمهاى باطله.

بسوى خداوند شكايت مى كنم از جماعتى كه زندگانى مى كنند در حالتى كه جاهلانند، و مى ميرند در حالتى كه گمراهانند، نيست در ميان ايشان هيچ متاعى كه كاسدتر باشد از كتاب اللّه وقتى كه خوانده شود حق خواندن بدون تحريف و تغيير، و نيست هيچ متاعى كه رواج تر باشد از روى فروختن و نه پر بها باشد از كتاب خدا وقتى كه تحريف و تغيير داده شود از مواضع خود، و نيست نزد ايشان زشت تر از معروف و نه نيكوتر از منكر، و اللّه العالم.

ترجمه مرحوم خویی

اللغة

المبهمات المشكلات و أمر مبهم إذا لم يعرف، و الرثّ الضعيف البالي، و عشوت الطريق بضوء النار إذا تبيّنته على ضعف، و الهشيم اليابس من نبت الأرض المتكسّر، و العجّ رفع الصوت، و البائر الفاسد.

المعنی

جلس بين الناس قاضيا، جلوسه بين الناس قاضيا (ح) كونه ضامنا لتلخيص ما التبس على غيره أي واثق من نفسه بفصل ما يعرض بين الناس من القضايا المشكلة، و ضامنا حال ثان أو صفة للأوّل (ط) كونه إذا نزلت به إحدى القضايا المبهمة الملتبس وجه فصلها هيّألها حشوا ضعيفا من رأيه ثمّ جزم به و الحشو الكلام الكثير الّذي لا طائل تحته و ليس حلا لتلك المبهمة (ى) كونه من لبس الشبهات في مثل نسج العنكبوب. نسج العنكبوت مثل للامور الواهية، و وجه هذا التمثيل أنّ الشبهات الّتي تقع على ذهن مثل هذا الموصوف إذا قصد حلّ قضيّة مبهمة تكثر فيلبس على ذهنه وجه الحقّ منها فلا يهتدي له لضعف ذهنه، فتلك الشبهات في الوها يشبه نسج العنكبوت و ذهنه فيها يشبه الذباب الواقع فيه فكما لا يتمكّن الذباب من خلاص نفسه من شبّاك العنكبوت لضعفه كذلك ذهن هذا الرجل إذا وقع في الشبهات لا يخلص وجه الحقّ منها لقلّة عقله و ضعفه عن إدراك وجوه الخلاص (يا) أنّه لا يدري أصاب فيما حكم به أم أخطأ فإن أصاب خاف أن يكون قد أخطأ و إن أخطأ رجأ أن يكون قد أصاب، و خوف الخطأ و رجاء الإصابة من لوازم الحكم مع عدم الدراية (يب) كونه جاهلا خبّاط جهالات، و الجهالات جمع جهلة فعلة من الجهل، و قد تقدم أنّ وزن فعّال يبنى للفاعل من الامور المعتادة الّتي يكثر فعلها، و ذكر الجهل هاهنا بزيادة و هي كثرة الخبط فيه و كنّى بذلك عن كثرة الأغلاط الّتي يقع فيها في القضايا و الأحكام فيمشي فيها على غير طريق حقّ من القوانين الشرعيّة و ذلك معنى خبطه (يج) كونه عاشيا ركّاب عشوات، و هي إشارة إلى أنّه لا يستليح نور الحقّ في ظلمات الشبهات إلّا على ضعف لنقصان ضوء بصيرته فهو يمشي فيها على ما يتخيّله دون ما يتحقّقه و كثيرا ما يكون حاله كذلك، و لمّا كان من شأن العاشي إلى الضوء في الطرق المظلمة تارة يلوح له فيمشي عليه و تارة يخفى عنه فيضلّ عن القصد و يمشي على الوهم و الخيال كذلك حال السالك في طرق الدين من غير أن يستكمل نور بصيرته بقواعد الدين و يعلم كيفيّة سلوك طرقه فإنّه تارة يكون نور الحقّ في المسألة ظاهرا فيدركه و تارة يغلب عليه ظلمات الشبهات فتعمى عليه الموارد و المصادر فيبقى في الظلمة خابطا و عن القصد جائرا (يد) كونه لم يعضّ على العلم بضرس قاطع كناية عن عدم إتقانه للقوانين الشرعيّة و إحاطته بها يقال فلان لم يعضّ على الأمر الفلاني بضرس إذا لم يحكمه، و أصله أنّ الإنسان يمضغ الشي ء ثمّ لا يجيد مضغه فمثّل به من لم يحكم ما يدخل فيه من الامور (يه) كونه يذرى الروايات إذ راء الريح الهشيم، و وجه التشبيه أنّ الريح لمّا كانت تذرى الهشيم و هو ما تكسّر من نبت الأرض و يبس فتخرجه عن حدّ الانتفاع به كذلك المتصفّح للروايات لمّا لم يهتد إلى وجه العمل بها و لم يقف على الفائدة منها فهو يقف على رواية اخرى و يمشي عليها من غير فائدة (يو) أنّه غير مليّ بإصداره ما يرد عليه إشارة إلى أنّه ليس له قوّة على إصدار الأجوبة عمّا يرد عليه من المسائل فهو فقير منها (يز) كونه لا يحسب العلم في شي ء ممّا أنكره يقال فلان لا يحسب فلانا في شي ء بالضمّ من الحساب أي لا يعدّه شيئا و يعتبره خاليا من الكمال و الفضيلة، و المراد أنّه ينكر العلم كسائر ما أنكره فهو لا يعدّه شيئا و لا يفرده بالحساب و الاعتبار و عنى بالعلم الحقيقيّ الّذي ينبغي أن يطلب و يجتهد في تحصيله لا ما يعتقده الموصوف علما ممّا قمشه و جمعة فإنّ كثيرا من الجهّال ممّن يدعى العلم بفنّ من الفنون قد ينكر غيره من سائر الفنون و يشنّع على معلّميه كأكثر الناقلين للأحكام الفقهيّة و المتصدّرين للفتوى و القضاء بين الخلق في زماننا و ما قبله فإنّهم يبالغون في إنكار العلوم العقليّة و يفتون بتحريم الخوض فيها و تكفير من يتعلّمها و هم غافلون عن أنّ أحدهم لا يستحقّ أن يسمّى فقيها إلّا أن يكون له مادّة من العلم العقليّ المتكفّل ببيان صدق الرسول صلى اللّه عليه و آله و إثبات النبوّة الّذي لا يقوم شي ء من الأحكام الفقهيّة الّتي يدّعون أنّها كلّ العلم إلّا بعد ثبوتها، و روى يحسب بكسر السين من الحسبان و هو الظنّ أي لا يظنّ العلم ذا فضيلة يجب اعتقادها و اعتباره بها فهو ممّا أنكره (يح) كونه لا يرى أنّ من وراء ما بلغ منه مذهبا لغيره أي أنّه إذا غلب على ظنّه حكما في القضيّة جزم به، و ربّما كان لغيره في المسألة قول أظهر من قوله يعضده دليل فلا يعتبره و يمضي على ما بلغ فهمه إليه (يط) كونه إن أظلم عليه أمرا اكتتم به لما يعلم من جهل نفسه و كثيرا ما يراعي قضاة السوء و علماؤه اكتتام ما يشكل عليهم أمره من المسائل و التغافل عن سماعها إذا اوردت عليهم لئلّا يظهر جهلهم بين أهل الفضل مراعاة لحفظ المناصب (ك) كونه تصرخ من جور قضائه الدماء و تعجّ منه المواريث نسبت الصراخ إلى الدماء و العجيج إلى المواريث إمّا على سبيل حذف المضاف و إقامة المضاف إليه مقامه أي أهل الدماء و أولياء المواريث فيكون حقيقة، أو على سبيل استعارة لفظ الصراخ و العجّ لنطق الدماء و المواريث بلسان حالها المفصح عن مقالها، و وجه الاستعارة عن الصراخ و العجيج لمّا كانا إنّما يصدر عن تظلّم و شكاية و كانت الدماء المهراقة بغير حقّ و المواريث المستباحة بالأحكام الباطلة ناطقة بلسان حالها مفصحة بالشكاية و التظلّم لا جرم حسنت استعارة اللفظين هاهنا، ثمّ بعد أن خصّ الرجلين المذكورين بما ذكر فيها من الأوصاف المنفره على سبيل التفصيل أردف ذلك بالتنفير عنهما على سبيل الجملة ما يعمّها و غيرهما من الجهّال من التشكّي و البراءة و ذلك قوله إلى اللّه من معشر أي إلى اللّه أشكو كما في بعض النسخ أو إلى اللّه أبرء، و ذكر أوصافا مبدءها البقاء على الجهل و العيش فيه و كنّى بالعيش عن الحياة و قابله بذكر الموت، و قوله يموتون ضلّالا وصف لازم عن الوصف الأوّل فإنّ من عاش جاهلا مات ضالّا.

قوله ليس فيهم سلعة أبور من الكتاب إذا تلى حقّ تلاوته إلى آخره. أي إذا فسرّ الكتاب و حمل على الوجه الّذي انزل اعتقدوه فاسدا و أطرحوه بجهلهم عن درجة الاعتبار على ذلك الوجه، و إذا حرّف عن مواضعه و مقاصده و نزّل على حسب أغراضهم و مقاصدهم شروه على ذلك الوجه بأغلى ثمن و كان من أنفق السلع بينهم، و استعار له لفظ السلعة، و وجه المشابهة ظاهر و منشأ كلّ ذلك هو الجهل، و كذلك ليس عندهم أنكر من المعروف، و ذلك أنّه لمّا خالف أغراضهم و مقاصدهم أطرحوه حتّى صار بينهم منكرا يستقبحون فعله، و لا أعرف من المنكر لموافقة أغراضهم و محبّتهم له لذلك، و أعلم أنّه عليه السّلام قسّم الناس في موضع آخر إلى ثلاثة أقسام عالم و متعلّم و همج رعاع أتباع كلّ ناعق، و الرجلان المشار إليهما بالأوصاف المذكورة هاهنا ليسا من القسم الأوّل لكونهما على طرف الجهل المضادّ للعلم، و لا من القسم الثالث لكونهما متبوعين داعيين إلى اتّباعهما و كون الهمج تابعين كما صرّح به فتعيّن أن يكونا من القسم الثاني و هم المتعلّمون، و إذا عرفت ذلك فنقول: المراد بالمتعلّم هو من ترفّع عن درجة الهمج من الناس بطلب العلم و اكتسب ذهنه شيئا من الاعتقادات عن مخالطة من اشتهر بسمة العلم و مطالعة الكتب و نحو ذلك و لم ينته إلى درجة العلماء الّذين يقتدرون على التصرّف و القيام بالحجّة فاعتقاداته حينئذ إمّا أن يكون مطابقة كلّها أو بعضها أو غير مطابقة أصلا و على التقديرات فإمّا أن لا ينصب نفسه لشي ء من المناصب الدينيّة كالفتوى و القضاء و نحوهما أو يتصدّر لذلك فهذه أقسام ستّة: أحدها من اعتقد اعتقادا مطابقا و لم يعرض نفسه لشي ء من المناصب الدينيّة. الثاني من كان اعتقاده كذلك لكنّه نصب نفسه للإفاضة. الثالث من اعتقد جهلا و لم ينصب نفسه لها الرابع من اعتقد جهلا و عرض نفسه لها. الخامس من اعتقد جهلا و غير جهل و لم ينصب نفسه للإفادة. السادس من كان اعتقاده كذلك و نصب نفسه لها. و القسم الأوّل وحده هو الخارج عن هذين الرجلين بأوصافهما، و الثاني و الرابع و السادس منهم يكون الرجلان المذكوران فالأوّل منهما في ترتيبه هو من نصب نفسه لسائر مناصب الإفادة دون منصب القضاء، و الثاني هو من نصب نفسه له. و إنّما بالغ في ذمّهما و نسبتهما إلى الجهل و الضلال و إن كان بعض اعتقاداتهما حقّا لكون القدر الّذي حصلا عليه مغمورا في ظلمة الجهل فضلا لهما و إضلالهما أغلب و انتشار الباطل فيهما أكثر، و أمّا القسم الثالث و الخامس فداخلان فيمن برء إلى اللّه منهم و ذمّهم أخيرا بالعيش في الجهل و الموت على الضلال و ما بعده، و اللّه أعلم بالصواب.

شرح ابن میثم

جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ- فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ- هَيَّأَ لَهَا حَشْواً رَثًّا مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ- فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْكَبُوتِ- لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ- فَإِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ يَكُونَ قَدْ أَخْطَأَ- وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ يَكُونَ قَدْ أَصَابَ- جَاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَالَاتٍ عَاشٍ رَكَّابُ عَشَوَاتٍ- لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ- يُذْرِي الرِّوَايَاتِ إِذْرَاءَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ- لَا مَلِيٌّ وَ اللَّهِ بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَ عَلَيْهِ- وَ لَا هُوَ أَهْلٌ لِمَا فُوِّضَ إِلَيْهِ لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْ ءٍ مِمَّا أَنْكَرَهُ- وَ لَا يَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ- وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ- لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ- تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ- وَ تَعَجُّ مِنْهُ الْمَوَارِيثُ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو- مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا- لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ- وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعاً- وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ- وَ لَا عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَرِ

معانی لغات

المبهمات: مشكلات، و امور مبهم يعنى امورى كه شناخته نشود.

الرّث: كهنه و فرسوده عشوت الطّريق: راه را با روشنايى كمى روشن كردم الهشيم: گياه خشك و شكسته زمين.

عجّ: فرياد.

بائر: فاسد.

ترجمه

در ميان مردم به قضاوت مى نشيند و تعهّد مى كند كه اشتباهاتى را كه مردم بدان گرفتارند برطرف سازد، هرگاه دچار يكى از مشكلات شود با رأى خود مطالب زايد و كهنه را عرضه مى كند و به درستى آنچه در جواب گفته يقين دارد و شبهات مانند تار عنكبوت اطراف او را فرا گرفته اند، در، رأيى كه صادر مى كند نمى داند كه به خطا رفته است يا به صواب. اگر احتمالًا راه صواب را پيموده، مى ترسد كه مبادا خطا كرده باشد، و اگر خطا كرده باشد اميدوار است كه راه صواب را پيموده باشد. نادانى است كه دائماً در تاريكى جهل قرار دارد، گرفتار گمراهى است كه در ضلالت گام مى زند. دانش روشن و قابل اعتنايى ندارد چنان كه باد گياهان خشك را مى پراكند او روايات را از هم مى پاشد، به خدا سوگند پاسخ آنچه به او عرضه مى شود نمى داند، و شايسته آنچه بدو سپردند نيست. گمان مى كند آنچه او نمى داند مردم هم نمى دانند، بالاتر از فهم خود را منكر است. اگر دچار امرى مجهول شود براى اين كه نادانيش آشكار نشود آن را مى پوشاند. خونهاى به ناحق ريخته از ستم قضاوت او به فرياد مى آيند و وارثان از احكام باطل او مى نالند.

به خدا شكايت مى برم از گروهى كه نادان زندگى مى كنند، و گمراه مى ميرند، هر گاه كتاب خدا به حق تلاوت و تفسير شود در نزد آنها كم ارزشترين چيز است و هر گاه كتاب خدا تحريف بشود در نزد آنها بى بهاتر از آن چيزى نيست و براى آنها چيزى ناشناخته تر از امر به معروف و شناخته تر از منكر نيست».

شرح

7- وقتى چنين شخصى از آب اخلاق گنديده و افكار بى فايده پر شد در ميان مردم به قضاوت مى نشيند.

چون كلمه «اجون» صفت آب است و كمالات نفسانى يعنى علوم فراوان كه از آن به آب صاف و زلال تعبير مى شود، و نادانى و آرايى كه بر نادانى استوار است با علم جمع شده و مجموعاً اعتقاد را تشكيل مى دهد و نادانى و علم داخل مفهوم اعتقاد واقع مى شوند. بنا بر اين آب گنديده شبيه ترين چيزى است كه براى انديشه باطل، كه نه استوار است و نه اندرز، استعاره آورده شده. با اين توضيح انديشه هاى باطل شباهت مى يابد به آب گنديده اى كه رفع نياز تشنه را نمى كند. امام (ع) اين استعاره را با ذكر كلمه «ارتوى» ترشيحيّه كرده و نتيجه گردآورى شبهات را نشستن به قضاوت در بين مردم قرار داده است.

8- خود را ضامت رهايى مردم از امورى كه بر همگام مشتبه است مى داند و به خود چنان اطمينانى دارد كه اتفاقات مشكلى را كه براى مردم پيش مى آيد مى تواند محّل و فصل كند. كلمه «ضامنا» حال دوّم است براى آن شخص يا صفت است براى قاضيا.

9- هر گاه براى اوامر مشكلى پيش آيد كه حل آن بر او مشتبه باشد براى آن با انديشه ضعيف خود راه حلى ارائه و با قاطعيّت بيان مى كند. مقصود از حشو سخن، گفتار زياد است كه كم فايده باشد و پاسخگوى امر مبهم نباشد.

10- همانند مگسى كه در تار عنكبوت گرفتار آيد در شبهات گرفتار مى شود. تار عنكبوت مثل است براى امور سست و بى بنياد. وجه تمثيل اين است: چون شبهات فراوانى بر ذهن چنين شخصى وارده شده است هر گاه بخواهد موضوع خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2 مبهمى را حلّ و فصل كند از فراوانى شبهه حق از او پوشيده مى ماند و به خاطر ضعف ذهن به آن هدايت نمى شود، پس آن شبهات ذهنى شبيه تار عنكبوت و ذهن او شبيه مگسى است كه در تار عنكبوت گرفتار شود. چنان كه مگس به دليل ناتوانى نمى تواند خود را از تار عنكبوت برهاند ذهن چنين مردى كه در شبهات واقع شده است نمى تواند حق را از باطل جدا كند و به دليل كم عقلى و ضعف ادراك قادر نيست راه نجات را بيابد.

11- در باره آنچه حكم مى كند نمى داند كه درست حكم كرده است يا نه.

اگر احياناً درست حكم كرده باشد مى ترسد كه مبادا اشتباه كرده باشد و اگر به خطا حكم كرده باشد اميدوار است كه درست حكم كرده باشد. ترس از درستى و خطاى حكم نشانه حكم كردن از روى ناآگاهى است.

12- نادان است و فرو رفته در نادانيها، «جهالات» جمع «جهله» بر وزن فعله از جهل گرفته شده است، چنان كه قبلًا توضيح داده شد. وزن فعّال به معناى اسم فاعل و از امورى است كه فراوان انجام مى گيرد و ذكر جهل در اين جا براى تأكيد است و فراوانى خبط و جهل را مى رساند. خبّاط كنايه است از فراوانى اشتباه كسى كه در احكام و قضايا بدان دچار مى شود و بر غير راه حق و قوانين شرعى حركت مى كند و اين است معناى خبط.

13- چنان شخصى در تاريكى شبهه قرار گرفته و به راه غير هدايت مى رود. اين عبارت اشاره به اين است كه نور حق در ظلمات شبهه بسيار كم بر او مى تابد، چون بصيرت و بينايى ندارد، بنا بر اين به گمان خود در راه گام برمى دارد ولى به حقيقت نمى رسد، و در بسيارى از موارد راه را گم مى كند، زيرا آن كه در راه تاريك براى رسيدن به روشنايى حركت مى كند گاهى راه را مى يابد و به مقصد مى رسد و گاهى راه را گم مى كند و از مقصد منحرف مى شود و با پندار خود راه مى پيمايد. چنين است حال كسى كه در راه دين گام برمى دارد و نور بصيرتش كامل نشده و قواعد دين را نمى داند و به چگونگى پيمودن راه آگاه نيست. چنين كسى وقتى در مسأله اى حق آشكار است آن را در مى يابد. و وقتى شبهات در مسأله اى غالب باشد از پيدا كردن راه و ورود و خروج آن ناتوان گشته و در ظلمات و اشتباه باقى مى ماند و از مقصد دور مى افتد.

14- هيچ امرى را با قاطعيّت انجام نمى دهد. اين جمله كنايه از عدم يقين به قوانين شرعى و عدم احاطه بر آنهاست. در مثل گفته مى شود: فلان شخص در فلان كار به طور قاطع عمل نمى كند يعنى حكمى و نظرى ندارد. اصل اين ضرب المثل از آن جا گرفته شده است كه انسان لقمه را به طور كامل نجود، سپس مثل شده است براى كسانى كه در كارها با قاطعيّت برخورد نمى كنند.

15- چنان شخصى روايات را چنان كه باد گياهان خشك را مى پراكند، پاره پاره مى كند. وجه تشبيه اين است چنان كه باد گياهان خشك زمين را شكسته و متفرّق مى كند و از استفاده خارج مى سازد اين شخص روايات را چنين مى كند، يعنى روايات را زير و رو كرده ولى از آنها در عمل سودى نمى برد و بر هيچ فايده اى دست نمى يابد و روايات را يكى پس از ديگرى بدون بهره ورى كنار مى گذارد.

16- امور و مشكلاتى كه به او ارجاع مى شود نمى تواند پاسخ گويد. اين جمله اشاره به اين است كه چنان شخصى توانايى جواب گفتن به مسائل علمى را ندارد و از اين لحاظ بى مايه است.

17- آنچه كه نمى داند، علم نمى پندارد. در مثل گفته مى شود: فلان كس فلانى را به حساب نمى آورد. اين وقتى است كه براى آن شخص موقعيّتى نشناسد و او را از كمال و فضيلت خالى بداند. مقصود اين است كه چنين شخصى منكر علم مى شود، همچنان كه منكر چيزهاى ديگر است و علم را چيزى نمى شمارد و به آن اهميّت و اعتبار نمى دهد. منظور از علمى كه جاهل آن را منكر است علم حقيقى است كه براى تحصيل آن كوشش فراوان نياز است نه آن امورى كه شخص جاهل آنها را فراهم آورده و جمع آورى مى كند و علم مى پندارد، خيلى از جهّال ادّعا دارند كه آنچه خود مى دانند علم است و ديگر علوم را علم نمى دانند و آموزگاران ديگر علوم را زشت مى شمارند. اين اشخاص مانند بسيارى از كسانى هستند كه در زمان ما و قبل از ما احكام فقهى را نقل مى كنند و متصدى امور فتوا و قضاوت در بين مردمند. اينان در ردّ علوم عقلى مبالغه مى كنند و فتوا مى دهند كه فرو رفتن در علوم عقلى حرام است و محصلين آنها را تكفير مى كنند و متوجّه نيستند كه هيچ كس شايسته نام فقيه نيست مگر آن كه اساس علم عقلى كه عهده دار تصديق پيامبر، و اثبات نبوّت است و همه احكام فقهى كه فقها و قضات آن را تمام علم مى پندارند بر آن استوار است، بداند. فعل «يحسب» در عبارت امام (ع) با كسر سين نيز روايت شده است كه از حسبان گرفته شده است و به معناى گمان است. در اين صورت معناى جمله اين است: به گمان شخص نادان، دانش صاحب فضيلت كه اعتقاد و اعتبار آن واجب است علم نيست و آن را منكر است.

18- تصوّر جاهل اين است كه بالاتر از دريافت او دريافتى نيست، يعنى هر گاه در ذهن او راجع به موضوع خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2ى حكمى پيدا شود آن را قطعى مى پندارد هر چند راجع به آن موضوع خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2 از جانب شخص ديگرى نظر روشن ترى كه همراه با دليل است اظهار شود آن را معتبر ندانسته فهم خود را ملاك عمل قرار مى دهد.

19- هر گاه حقيقت امرى را نداند وقوع آن را منكر مى شود، زيرا نسبت به جواب آن جاهل است، چنان كه در بسيارى از موارد قضاوت و علماى سوء، امر يا مسأله مشكلى را كه بر آنها عرضه شود كتمان كرده و از شنيدن آن به تغافل مى پردازند تا جهل آنها براى اهل فضل روشن نشود و مقام خود را حفظ كنند.

20- از جور قضاوت آنها خونها به فرياد مى آيند و وارثها ناله سر مى دهند. نسبت دادن فرياد به خونها و ناله به صاحبان ارث، يا به اين دليل است كه مضاف از جمله حذف شده و مضاف اليه به جاى آن نشسته است و جمله به عنوان خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2 حقيقت به كار رفته است، يعنى صاحبان خون و صاحبان ميراث. و يا به اين عنوان خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2 كه لفظ «صراخ» و «عجّ» براى سخن گفتن خون و وارث، به زبان حال كه ترجمان مقال است استعاره آورده شده است. وجه استعاره صراخ و عجيج اين است كه بيانگر تظلّم و شكايتند و خونهاى بناحق ريخته شده وارثهايى كه به وسيله داوريهاى غلط به يغما رفته، به زبان حال سخن مى گويند و تظلّم و شكايت خود را بيان مى كنند. به اين دليل است كه استعاره اين دو لفظ در اين جا زيباست.

بعد از آن كه امام (ع) ويژگيهاى دو مردى كه مورد خشم خدا هستند با اوصاف زشت به تفصيل بيان مى كند تنفّر از آنها را به طور مختصر كه هم شامل آن دو وهم شامل ديگر جهّال مى شود به عنوان خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2 شكايت به خدا و بيزارى جستن از آنها مى آورد: «به خدا شكايت مى برم از گروهى كه راه نادانان را مى روند.» در بعضى از نسخ به جاى «الى اللّه اشكو» «الى اللّه ابرء» آمده است.

براى افراد غير قابل قبول اوصافى را بيان مى كند كه ابتداى آن اوصاف باقى ماندن بر جهالت و زندگى كردن با نادانى است. كلمه عيش در عبارت امام (ع) كنايه از زندگى است زيرا در مقابل آن موت را آورده و فرموده است: يموتون ضلّالا، اين جمله وصفى است كه از جمله اوّل يعنى: يعيشون جهّالا فهميده مى شود، زيرا كسى كه جاهل زندگى كند گمراه مى ميرد.

فرموده است: ليس فيهم سلقة ابور من الكتاب اذا تلى حقّ تلاوته... الى آخره.

توضيح جمله بالا اين است كه هر گاه كتاب خدا به گونه اى تفسير شود كه حقّ مطلب است آن را نادرست مى دانند و به خاطر جهلى كه دارند بدان ارج مى نهند. و هر گاه كتاب خدا از موضع حقيقى خود منحرف شود و مطابق اغراض و مقاصد پست آنها در آيد با گران ترين قيمت آن را مى خرند و بهترين ارزش را براى آنها دارد «سلعه» را براى ارزشيابى استعاره آورده و وجه تشبيه آشكار است و منشأ تمام اين انحرافات نادانى است. همچنين نزد آنها ناشناخته تر از معروف چيزى نيست و اين بدان خاطر است كه مخالف اغراض و خواسته هاى آنهاست و معروف را آن قدر ترك مى كنند كه در ميان آنها انجام آن زشت و قبيح شمرده مى شود و در ميان آنها از منكر معروف تر چيزى نيست چون مطابق خواست و ميل آنهاست و آن را دوست دارند.

امام (ع) در جاى ديگر مردم را به سه دسته تقسيم كرده است: دانشمند، دانش آموز، و افراد بى اراده اى كه به دنبال هر صدايى راه مى افتند. دو مرد مورد خشمى كه امام (ع) در اين خطبه به آنها اشاره كرده است از قسم اوّل اين تقسيم نيستند، زيرا آن دو داراى جهلى هستند كه مخالف علم است و از قسم سوّم نيز به شمار نمى آيند زيرا آن دو خود را پيشوا مى پندارند و ديگران را به پيروى از خود دعوت مى كنند، در صورتى كه «همج» چنان كه در كلام امام (ع) توضيح داده شد به معناى پيروان بى اراده اند. بنا بر اين ناچار از قسم دوّم، يعنى دانش آموز، خواهند بود. پس از روشن شدن اين موضوع خطبه 17 نهج البلاغه بخش 2 مى گوييم مقصود از دانش آموز كسى است كه به سبب طلب دانش از مرتبه پيروى بى اراده فراتر رفته و ذهن او چيزى از اعتقادات را ضمن آميزش با كسانى كه داراى علم هستند و مطالعه كتاب و غير آن فرا مى گيرد و هنوز به درجه دانشمندانى كه قدرت اظهار نظر و اقامه استدلال دارند نرسيده است بنا بر اين اعتقادات چنين شخصى يا مطابق با كلّ حقايق و يا مطابق با بعضى از آنهاست و يا اصلًا مطابق با حقايق نيست و با هر يك از اين سه فرض يا خود را مناسب يكى از مناصب دينى مانند فتوا و قضاوت نمى داند يا مى داند، بدين ترتيب شش قسم پديد مى آيد: 1- اعتقادى مطابق با واقع داشته باشد ولى هيچ يك از مناصب دينى را نپذيرد.

2- اعتقادى مطابق با واقع داشته باشد و آماده پذيرفتن يكى از مناصب دينى باشد.

3- اعتقادى مطابق با واقع نداشته باشد و آماده پذيرفتن هيچ يك از مناصب دينى نباشد.

4- اعتقادى مطابق با واقع نداشته باشد و آماده پذيرفتن مناصب دينى باشد.

5- بعضى از اعتقاداتش مطابق با واقع و بعضى از آنها با واقع مطابق نباشد و آماده پذيرفتن مناصب دينى نباشد.

6- بعضى از اعتقاداتش مطابق با واقع و بعضى از آنها با واقع مطابق نباشد و آماده پذيرفتن مناصب، دينى باشد.

از اقسام شش گانه فوق، قسم اوّل از اوصاف دو مرد مورد بحث خارج است، قسم دوّم و چهارم و ششم در شأن دو مرد مذكور است.

اوّلين مرد (از دو مرد مورد بحث امام در اين خطبه) جز منصب قضاوت ديگر مناصب را مى پذيرد. و مرد دوّم مورد بحث منصب قضاوت را هم مى پذيرد.

امام (ع) در نكوهش اين دو مرد مبالغه كرده و آنها را به جهل و ضلالت نسبت داده است هر چند بعضى از اعتقادات آنها حقّ باشد، براى آن كه مقدار دانشى كه دارند در برابر جهلشان ناچيز است چه رسد كه فضيلتى براى آنها محسوب شود و به گمراهى انداختن و انتشار باطل در آنها بيشتر است.

قسم سوّم و پنجم در زمره كسانى هستند كه امام (ع) از آنها بيزارى جسته و به خدا پناه برده است و آنها را در پايان كلامش با وصف اين كه زندگيشان در جهل و مرگشان در گمراهى است نكوهش كرده است.

خدا به حق داناتر است.

ترجمه شرح ابن میثم

جلس بين النّاس قاضيا، ضامنا لتخليص ما التبس على غيره. فإن نزلت به إحدى المبهمات هيّأ لها حشوا رثاّ من رأيه ثمّ قطع به.

اللغة

للتخليص: لفصل الخصومات ببيان الحق. و الالتباس: الاشتباه. و المبهمات: المشكلات. و الحشو: الزائد. و الرث: البالي.

الاعراب

جلس جواب الشرط، و قاضيا حال، و ضامنا صفة له، ورثا صفة «حشوا».

المعنی

(جلس بين الناس قاضيا). و لا يجلس هذا المجلس إلا نبي أو وصي نبي أو شقي، و في بعض التفاسير ان المراد بالأمانة القضاء في قوله تعالى: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا- 72 الأحزاب. هذه صورة طبق الأصل عن بعض قضاة المحاكم الجعفرية بلبنان، الى جانب الاشاعة عن بعضهم بالرشوة و الفجور و شرب الحمور.. و لو جرت عملية التكرير و التطهير، و أخذ العدل مجراه لكان أكثرهم في السجن مع المجرمين.

نحن الآن في سنة 1971 م.

(ضامنا لتخليص ما التبس على غيره). فهو وحده بزعمه العالم اللامع الذي يرى ما لا يرى العلماء، و يعرف ما لا يعرفون، و يحل المعضلات التي استعصت على أهل الفكر و العلم. أما كيف و من أين نال و توصل الى هذه المنزلة فمن ذاته التي تتفجر تحقيقا و تدقيقا، لا من جده و اجتهاده.

(فإن نزلت به إحدى المبهمات هيأ لها حشوا رثا من رأيه، ثم قطع به).

ان اللّه في كل واقعة حكما، و الطريق الى معرفته الأدلة الأربعة: الكتاب و السنة و الاجماع و العقل، و قد تفيد هذه الأصول العلم بحكم اللّه لجميع الناس كوجوب الصلاة و الصيام، و كثيرا ما يتعذر استخراج الحكم منها إلا على أهل النظر و الاجتهاد بخاصة إذا كان في الواقعة جهة صلاح و جهة فساد، و تصارعت الآراء في الموازنة بينهما و الترجيح و التقديم على أساس الشريعة و مبادئها، و لكن الجسور المغرور الذي عناه الإمام (ع) يلفق من خياله و أوهامه (حشوا رثا) أي كلاما فارغا (ثم يقطع به) و يقول: هذا هو الحق الذي لا ريب فيه.. و هكذا يعيش في دنيا الظلام و الأوهام من يتخذ من ذاته مقياسا لكل شي ء، و يجهل أو يتجاهل الحق و الواقع.

يعيشون جهالا و يموتون ضلالا.. فقرة 3- 5:

فهو من لبس الشّبهات في مثل نسج العنكبوت. لا يدري أصاب أم أخطأ فإن أصاب خاف أن يكون قد أخطأ. و إن أخطأ رجا أن يكون قد أصاب جاهل خبّاط جهالات. عاش ركّاب عشوات لم يعضّ على العلم بضرس قاطع يذري الرّوايات إذراء الرّيح الهشيم. لا ملي ء و اللّه بإصدار ما ورد عليه. و لا هو أهل لما فوّض إليه. لا يحسب العلم في شي ء ممّا أنكره و لا يرى أنّ من وراء ما بلغ مذهبا لغيره. و إن أظلم أمر اكتتم به لما يعلم من جهل نفسه. تصرخ من جور قضائه الدّماء. و تعجّ منه المواريث. إلى اللّه أشكو من معشر يعيشون جهّالا و يموتون ضلّالا ليس فيهم سلعة أبور من الكتاب إذا تلي حقّ تلاوته. و لا سلعة أنفق بيعا و لا أغلى ثمنا من الكتاب إذا حرّف عن مواضعه. و لا عندهم أنكر من المعروف و لا أعرف من المنكر.

اللغة:

اللبس- بفتح اللام- الاختلاط و عدم الظهور و الوضوح. و الخيط: الضرب.

و يقال، يخبط خبط عشواء لمن يتصرف في الأمور على غير بصيرة. و العاشي و الأعشي: ضعيف البصر. و ذرت الريح التراب: أطارته. و الهشيم: النبت اليابس المتكسر. و كل ما يتجر به يسمى سلعة.

الإعراب:

جاهل خبر ثان لهو، و خباط صفة جاهل، و مثله و لا ملي ء. و بإصدار متعلق بملي ء، و ما بلغ مجرور بالإضافة، و مذهبا مفعول يرى، و جهالا حال من واو يعيشون، و ضلالا حال من واو يموتون، و فيهم خبر مقدم ليس، و سلعة اسمها، و أبور صفة لسلعة، و بيعا تمييز و مثله ثمنا.

المعنى:

(فهو من لبس الشبهات في مثل نسج العنكبوت). الراسخون في علم الكتاب و السنة هم المرجع في دفع الشبهات عن دين اللّه و شريعته، و حل المشكلات حين تلتبس الآراء، و تختلف الأهواء، لأنهم على يقين من معرفة الحق، أما الجاهل الذي يتسم بسمات أهل العلم و ليس منهم فهو عار و شنار على الدين و اهله، لأنه في ضعفه علما و فهما كنسج العنكبوت، و ما أضعف من يتقي بهذا النسج من العدو و ضرباته.

(لا يدري أصاب أم أخطأ). جاهل لا يعرف قدره، و لا يقف عنده، بل يقتحم الشبهات، و يقول بالظنة، و يحكم بالتهمة (فإن أصاب) صدفة و رمية من غير رام (خاف أن يكون قد أخطأ) لجهله بمدرك الصواب و مواقعه (و ان أخطأ رجا أن يكون قد أصاب) لعماه عن أسباب الخطأ و موارده، و من أقوال الإمام (ع) في الثناء على المؤمن: «يقول فيفهم، و يسكت فيسلم».

(جاهل خباط جهالات، عاش ركاب عشوات). و تومئ صيغة المبالغة في خبّاط و ركّاب الى كثرة الأغلاط و الأخطاء (لم يعض على العلم بضرس قاطع).

أي لا يعتمد في أقواله و أحكامه على أصل ثابت، و قاعدة صحيحة (يذري الروايات اذراء الريح الهشيم). المراد بالروايات هنا كل نقل يثبت قول المعصوم أو فعله أو تقريره، و يذري الروايات كناية عن جهله بدلالاتها و وقائعها (لا ملي ء و اللّه بإصدار ما ورد عليه) فارغ من العلم، فإذا وردت عليه إحدى القضايا قال فيها بالجهل و الغباء، و حكم بالجور و الأهواء (و لا هو أهل لما فوض اليه). و تولى منصب القضاء بالشفاعات و الرشاوات.

(لا يحسب العلم في شي ء مما أنكره). زين له الجهل انه أحاط بكل شي ء علما، و ان ما غاب عنه فليس بعلم.. و ان قال سبحانه: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ- 85 الإسراء.. (و لا يرى ان من وراء ما بلغ مذهبا لغيره).

ليس للعلماء- في زعمه- بحوث و تجارب، و لا للأئمة آراء و مذاهب، و لا للعلوم تقدم و تطور.. أبدا لا شي ء إلا عقله و فهمه، و هو الحكيم الخبير.. و هذه أبشع صورة للجاهل، و قد يظن انها ضرب من المبالغة.. كلا، هي عين الواقع، و من تتبع و تأمل رآها في أكثر من واحد.

(و ان أظلم) أي خفي (عليه أمر اكتتم به) ستر جهله بالأمر الذي خفي عليه (لما يعلم من جهل نفسه) و مع هذا يتظاهر بالعلم و المعرفة كيلا يعد مع الجاهلين (تصرخ من جور قضائه الدماء). أي ان الدماء التي يحكم بها تنطق بلسان الحال انها أريقت ظلما و عدوانا (و تعج منه المواريث) لحكمه فيها بغير ما أنزل اللّه سبحانه (الى اللّه أشكو من معشر يعيشون جهّالا، و يموتون ضلالا).

و العيش في الجهل مع التظاهر بالعلم موت على الفساد و الضلال، و لا شي ء وراء هذا العيش أو الموت إلا الداهية و الهاوية.

(ليس فيهم سلعة أبور من الكتاب اذا تلي حق تلاوته). المراد بالتلاوة هنا الفهم السليم، و التفسير القويم لآيات اللّه، و المعنى ان هؤلاء المعاشر اذا فسر القرآن بالحق و بغير ما تهوى أنفسهم أعرضوا عنه و عاندوه (و لا سلعة أنفق بيعا، و لا أغلى ثمنا من الكتاب اذا حرّف عن مواضعه) و أوّل بما يشتهون.. فالدين عندهم المصلحة و كفى (و لا عندهم أنكر من المعروف) لأنه يخالف أهواءهم (و لا أعرف من المنكر) لأنه على وفق مقاصدهم.. قال الشيخ محمد عبده: و ما أشبه حال هذه المعاشر بالمعاشر من أهل هذا الزمان.

شرح مرحوم مغنیه

جلس بين النّاس قاضيا، ضامنا لتخليص ما التبس على غيره، فإن نزلت به إحدى المبهمات هيّألها حشوا رثّا من رأيه، ثمّ قطع به، فهو من لبس الشّبهات مثل نسج العنكبوت، لا يدري أصاب أم أخطأ، فإن أصاب خاف أن يكون قد أخطأ، و إن أخطأ رجا أن يكون قد أصاب، جاهل خبّاط جهالات، عاش ركّاب عشوات، لم يعضّ على العلم بضرس قاطع، يذري الرّوايات إذ راء الرّيح الهشيم، لا ملي و اللّه بإصدار ما ورد عليه، و لا هو أهل لما فوّض إليه، لايحسب العلم في شي ء ممّا أنكره، و لا يرى أنّ من وراء ما بلغ منه مذهبا لغيره، و إن أظلم عليه أمر اكتتم به، لما يعلم من جهل نفسه، تصرخ من جور قضائه الدّماء، و تعجّ منه المواريث، إلى اللّه أشكو من معشر يعيشون جهّالا، و يموتون ضلّالا، ليس فيهم سلعة أبور من الكتاب إذا تلى حقّ تلاوته، و لا سلعة أنفق بيعا، و لا أغلى ثمنا من الكتاب إذا حرّف عن مواضعه، و لا عندهم أنكر من المعروف و لا أعرف من المنكر.

اللغة

و (التخليص) التّبيين و هو قريب من التّلخيص أو هما واحد و (الحشو) فضل الكلام و (الرّث) بفتح الرّاء و التّشديد الخلق ضدّ الجديد و (عاش) خابط في ظلام و (العشوة) بتثليث الأوّل الأمر الملتبس الذي لا يعرف وجهه مأخوذة من عشوة الليل أى ظلمته (و ذرت) الريح الشي ء ذروا و أذرته إذ راء أطارته و قلبته و (الهشيم) النّبت اليابس المنكسر و في بعض الرّوايات يذر و الرّوايات ذرو الريح و في بعضها يذري الرّوايات ذرو الرّيح الهشيم، و توجيهه مع كون الذّرو مصدر يذر و لا يذري هو كونهما بمعنى واحد حسبما عرفت فصحّ إقامة مصدر المجرّد مقام مصدر المزيد (و الملي ء) بالهمزة الثقة الغني قال الجزري: قد أولع النّاس بحذف الهمزة و تشديد الياء و (يحسب) إمّا بكسر السّين من الحسبان، و إمّا بالضمّ من الحساب و (العجّ) رفع الصّوت و (السّلعة) بالكسر المتاع و (أبور) أفعل من البور و هو الفاسد و بار الشّي ء فسد و بارت السّلعة كسدت و لم ينفق، و هو المراد ههنا و أصله الفساد أيضا و (نفق) البيع إذا راج.

الاعراب

على ما في بعض النّسخ من قوله: فاكثر من غير طائل لا يحتاج إلى تكلّف، و ضامنا إمّا صفة لقاضيا أو حال بعد حال.

المعنی

(جلس بين النّاس قاضيا) استعار الآجن للشّبهات الفاسدة و الأفكار الباطلة و العلوم الحاصلة له من الاستحسانات و الاقيسة، كما يستعار عن العلوم الحقيقية و المعارف اليقينية بالماء الصّافي الزّلال، ثمّ و شح تلك الاستعارة بذكر الارتواء و جعل غايته المشار إليها من ذلك الاستكثار جلوسه بين النّاس قاضيا.

الثّامن كونه (ضامنا لتخليص ما التبس على غيره) لوثوقه من نفسه بفصل ما بين النّاس من الخصومات و المرافعات و ظنّه القابليّة لقطع المنازعات، و منشأ ذلك الوثوق و الاطمينان هو زعمه أن العلوم الحاصلة له من آرائه الفاسدة و أقيسته الباطلة علوم كاملة كافية في تخليص الملتبسات و تخليص المشكلات مع أنّها ليست بذلك.

التّاسع ما أشار إليه بقوله: (فان نزلت به إحدى المبهمات هيّألها حشوارثّا من رأيه ثمّ جزم به) يعني أنّه إذا نزلت به إحدى المسائل المبهمة المشكلة الملتبس عليه وجه فصلها و طريق حلّها هيّأ لها كلاما لا طائل تحته و لا غناء فيه و أعدّ لحلّها وجها ضعيفا من رأيه ثمّ قطع به كما هو شأن أصحاب الجهل المركب.

العاشر ما نبّه عليه بقوله: (فهو من لبس الشّبهات في مثل نسج العنكبوت) نسج العنكبوت مثل للامور الواهية كما قال سبحانه: «وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» قال الشّارح البحراني: و وجه هذا التّمثيل أنّ الشّبهات التي تقع على ذهن مثل هذا الموصوف إذا قصد حلّ قضيّة تكثر فيلتبس على ذهنه وجه الحقّ منها فلا يهتدي له لضعف ذهنه، فتلك الشبهات في الوها تشبه نسج العنكبوت، و ذهنه فيها يشبه ذهن الذّباب الواقع فيه، فكما لا يتمكّن الذّباب من خلاص نفسه من شباك العنكبوت لضعفه، فكذا ذهن هذا الرّجل لا يقدر على التخلّص من تلك الشّبهات، و قال المحدّث المجلسيّ بعد نقله كلام البحراني هذا: أقول: و يحتمل أيضا أن يكون المراد تشبيه ما يلبّس على النّاس من الشّبهات بنسج العنكبوت لضعفها و ظهور بطلانها لكن تقع فيها ضعفاء العقول فلا يقدرون على التّخلّص منها لجهلهم و ضعف يقينهم، و الأوّل أنسب بما بعده.

الحادي عشر أنّه (لا يدري أصاب) فيما حكم به (أم أخطأ فان أصاب خاف أن يكون قد أخطأ و إن أخطأ رجا أن يكون قد أصاب) و خوف الخطاء مع الاصابة و رجاء الاصابة مع الخطاء من لوازم عدم الدّراية في الحكم و الافتاء.

الثّانيعشر أنّه (جاهل خبّاط جهالات) أراد به أنّه جاهل بالأحكام كثيرا لخبط في جهلاته، كنّى به عن كثرة أغلاطه التي يقع فيها في القضايا و الأحكام فيمشي فيها على غير طريق الحقّ من القوانين، و ذلك معنى خبطه مأخوذ من خبط العشواء و هي النّاقة التي في بصرها ضعف تخبط بيدها كلّ شي ء إذا مشت.

الثّالث عشر أنّه (عاش ركّاب عشوات) يعني أنّ به عشاوة و سوء بصر بالليل و النّهار و أنّه كثير الرّكوب على الامور الملتبسة المظلمة، قال الشّارح البحرانيّ ره و هي إشارة إلى أنّه لا يستنتج نور الحقّ في ظلمات الشّبهات الّا على ضعف و نقصان في نور بصيرته، فهو يمشي فيها على ما يتخيّله دون ما يتحقّقه من الصّفة هذه، أى و كثيرا ما يكون حاله كذلك و لمّا كان من شأن العاشي إلى الضّوء في الطرق المظلمة تارة يلوح له فيمشي عليه و تارة يخفى عنه فيضلّ عن القصد و يمشي على الوهم و الخيال كذلك حال السّالك في طرق الدّين من غير أن يستكمل نور بصيرته بقواعد الدّين و يعلم كيفيّة سلوك طرقه، فانّه تارة يكون نور الحقّ في المسألة ظاهرا فيدركه و تارة يغلب عليه ظلمات الشّبهات فتعمى عليه الموارد و المصادر فيبقى في الظلمة خابطا و عن القصد جائرا.

الرّابع عشر أنّه (لم يعضّ على العلم بضرس قاطع) و هو كناية عن عدم نفاذ بصيرته في العلوم و عدم اتقانه للقوانين الشّرعية لينتفع بها انتفاعا تامّا، يقال فلان لم يعضّ على العلم بضرس قاطع إذا لم يحكمها و لم يتقنها، و أصله أن الانسان يمضغ الطعام الذي هو غذاؤه ثمّ لا يجيّد مضغه لينتفع به البدن انتفاعا تامّا فمثل به من لم يحكم و لم يتقن ما يدخل فيه من المعقولات التي هو غذاء الرّوح لينتفع به الرّوح انتفاعا كاملا.

الخامس عشر أنّه (يذرى الرّوايات إذ راء الرّيح الهشيم) اليابس من النّبات المنكسر و فيه تشبيه تمثيلي و وجه الشّبه صدور فعل بلا رويّة من غير أن يعود إلى الفاعل نفع و فائدة، فانّ هذا الرّجل المتصفّح للرّوايات ليس له بصيرة بها و لا شعور بوجه العمل عليها بل هو يمرّ على رواية بعد اخرى و يمشى عليها من غير فائدة، كما أنّ الرّيح التي تذري الهشيم لا شعور لها بفعلها و لا يعود إليها من ذلك نفع.

السّادس عشر أنّه (لاملي ء و اللّه باصدار ما ورد عليه) أى ليس له من العلم و الثّقة قدر ما يمكنه أن يصدر عنه انحلال ما ورد عليه من الشّبهات و الاشكالات.

السّابع عشر ما في بعض نسخ الكتاب من قوله: (و لا هو أهل لما فوّض إليه) أى ليس هو بأهل لما فوّضه إليه النّاس من امور دينهم، و أكثر النسخ خال من ذكر هذا الوصف و في رواية الكافي الآتية و لا هو أهل لما منه فرط بالتخفيف بمعنى سبق و تقدّم أى ليس هو أهل لما ادّعاه من علم الحقّ الذي من أجله سبق النّاس و تقدّم عليهم بالرّياسة و الحكومة، و ربّما يقرأ بالتشديد أى ليس هو من أهل العلم كما يدّعيه لما فرّط فيه و قصّر عنه، و عن الارشاد و لا يندم على ما منه فرط، و قال الشّارح المعتزلي: و في كتاب ابن قتيبة و لا أهل لما فرّط به قال: أى ليس بمستحقّ للمدح الذي مدح به.

الثّامن عشر أنّه (لا يحسب العلم في شي ء ممّا أنكره) و لم يعرفه يعني أنّ ذلك الرّجل يعتقد أنّ ماله من العلم المغشوش المدلس بالشّبهات الذي يكون الجهل خيرا منه بمراتب هو العلم و لا يظنّ لغاية جهله وجود العلم لأحد في شي ء ممّا جهله لاعتقاده أنّه أعلم العلماء و أنّ كلّ ما هو مجهول له مجهول لغيره بالطريق الأولى، و على احتمال كون يحسب من الحساب على ما مرّت إليه الاشارة فالمعنى أنّه لا يعدّ ما ينكره علما و لا يدخله تحت الحساب و الاعتبار بل ينكره كساير ما أنكره.

التّاسع عشر ما أشار إليه بقوله: (و لا يرى أنّ من وراء ما بلغ منه مذهبا لغيره) يعني أنّه لوفور جهله يظنّ أنّه بلغ غاية العلم فليس بعد ما بلغ إليه فكره لأحد موضع تفكر و مذهب صحيح.

العشرون ما نبّه عليه بقوله: (و إن أظلم عليه أمرا كتتم به) أى إن صار عليه أمر من امور الدّين مظلما مشتبها لا يدري وجه الحقّ فيه و لا وجه الشّبهة أيضا اكتتم به و ستره من غيره من أهل العلم و غيرهم و ذلك (لما يعلم من جهل نفسه) بذلك الأمر و عدم معرفته به حتّى من وجه الشّبهة و الرّأى فيستره و يخفيه و لا يسأله من غيره و لا يصغى إلى غيره حتّى يستفيده، و ذلك لئلّا يقال: إنّه لا يعلمه فيحفظ بذلك علوّ منزلته بين النّاس كما هو المشاهد من قضاة السّوء، فانّهم كثيرا ما يشكل عليهم الأمر في القضايا و الأحكام فيكتتمون ما أشكل عليهم و لا يسألون أهل العلم عنه لئلا يظهر جهلهم بين أهل الفضل مراعاة لحفظ المنزلة و المناصب.

الحادي و العشرون أنّه (تصرخ من جور قضائه الدّماء و تعجّ منه المواريث)و يستحلّ بقضائه الفرج الحرام و يحرم بقضائه الفرج الحلال، كما في رواية الكافي الآتية و نسبة الصّراخ إلى الدّماء و العجيج إلى المواريث إمّا من قبيل الحذف و الايصال، أى تصرخ أولياء الدّماء و تعجّ مستحقّوا المواريث، أو من قبيل المجاز في الاسناد على نحو صام نهاره مبالغة على سبيل التّمثيل و التّخييل بتشبيه الدّماء و المواريث بالانسان الباكي من جهة الظلم و الجور و إثبات الصّراخ و العجيج لهما، أو من قبيل الاستعارة التحقيقيّة التبعيّة باستعارة لفظ الصّراخ و العجيج لنطق الدّماء و المواريث بلسان حالها المفصح عن مقالها، و وجه المشابهة أنّ الصّراخ و العجّ لما كانا يصدران من ظلم و جور و كانت الدّماء المهراقة و المواريث المستباحة بالأحكام الباطلة ناطقة بلسان حالها مفصحة بالتظلم و الشّكاية، لا جرم حسن تشبيه نطقها بالصّراخ و العجّ و استعارتهما له، فالمعنى أنّه تنطق الدّماء و المواريث بالشّكاية و التظلّم من جور قضاياه و أحكامه.

و أمّا استحلال الفرج الحرام بقضائه و تحريم الفرج الحلال فامّا من أجل جهله بالحكم أو لخطائه و سهوه في موضع الحكم لعدم مراعاة الاحتياط أو لوقوع ذلك منه عمدا لغرض دنيوي كالتقرّب بالجاير أو أخذ الرّشوة أو نحو ذلك.

ثمّ انّه عليه السّلام بعد أن خصّ الرجلين المذكورين بما ذكر فيهما من الاوصاف المنفرة على سبيل التفصيل، أردف ذلك بالتنفير عنهما على الاجمال بما يعمّهما و غيرهما من ساير الجهال و الضلال فقال: (إلى اللّه أشكو من معشر يعيشون جهّالا و يموتون ضلّالا) و الثّاني مسبّب عن الأوّل إذ العيش على الجهالة يؤدّي إلى الموت على الضّلالة (ليس فيهم سلعة) و متاع (أبور من الكتاب إذا تلى حقّ تلاوته) يعني إذا فسّر الكتاب و حمل على الوجه الذي انزل عليه و على المعنى الذي اريد منه اعتقدوه فاسدا و طرحوه لمنافاة ذلك الوجه و المعنى لأغراضهم (و لا سلعة أنفق بيعا) اى أكثر رواجا (و لا أغلى ثمنا إذا حرّف عن مواضعه) و مقاصده الأصليّة و نزل على حسب أغراضهم و مقاصدهم و منشأ كلّ ذلك و أصله هو الجهل (و لا عندهم أنكر من المعروف و لا أعرف من المنكر) و ذلك لأنّ المعروف لما خالف أغراضهم و مقاصدهم طرحوه حتّى صار منكرا بينهم يستقبحون فعله و المنكر لما وافق دواعيهم و لائم طباعهم لزموه حتّى صار معروفا بينهم يستحسنون إتيانه هذا.

و ينبغي الاشارة إلى الفرق بين الرّجلين الموصوفين فأقول: قال الشّارح المعتزلي: فان قيل: بيّنوا الفرق بين الرّجلين اللّذين أحدهما وكله اللّه إلى نفسه و الآخر رجل قمش جهلا قيل: أمّا الرّجل الأوّل فهو الضّال في اصول العقائد كالمشبّه و المجبّر و نحوهما، ألا تراه كيف قال: مشغوف بكلام بدعة و دعاء ضلالة، و هذا يشعر بما قلناه من أنّ مراده به المتكلّم في أصول الدّين و هو ضالّ عن الحقّ، و لهذا قال: إنّه فتنة لمن افتتن به ضالّ عن هدى من قبله مضلّ لمن يجي ء بعده، و أمّا الرّجل الثّاني فهو المتفقّه في فروع الشّرعيّات و ليس بأهل لذلك كفقهاء السّوء ألا تراه كيف يقول: جالس بين النّاس قاضيا، و قال أيضا: تصرخ من جور قضائه الدّماء و تعجّ منه المواريث.

و قال المحدّث المجلسيّ قده في كتاب مرآة العقول بعد حكاية كلام الشّارح على ما حكيناه: أقول: و يمكن الفرق بأن يكون المراد بالأوّل من نصب نفسه لمناصب الافادة و الارشاد، و بالثّاني من تعرّض للقضاء و الحكم بين النّاس و لعلّه أظهر.

و يحتمل أيضا أن يكون المراد بالأوّل العبّاد المبتدعين في العمل و العبادة كالمتصوّفة و المرتاضين بالرّياضات الغير المشروعة، و بالثّاني علماء المخالفين و من يحذو حذوهم حيث يفتون النّاس بالقياسات الفاسدة و الآراء الواهية و في الارشاد و أنّ أبغض الخلق عند اللّه عزّ و جلّ رجل و كله اللّه إلى نفسه إلى قوله: رهن بخطيئته و قد قمش جهلا، فالكلّ صفة لصنف واحد.

تكملة استبصارية

اعلم انّك قد عرفت الاشارة إلى أنّ هذا الكلام له عليه السّلام ممّا رواه ثقة الاسلام الكلينيّ في الكافي و صاحب الاحتجاج عطر اللّه مضجعهما فأحببت أن أذكر ما في الكتابين اعتضادا لما أورده الرّضيّ (ره) في الكتاب و معرفة لك بمواقع الاختلاف بين الرّوايات فأقول:

روى في الكافي عن محمّد بن يحيى عن بعض أصحابه و عليّ بن إبراهيم عن هارون ابن مسلم عن مسعدة بن صدقة عن أبي عبد اللّه عليه السّلام و عليّ بن إبراهيم عن أبيه عن ابن محبوب رفعه عن أمير المؤمنين عليه السّلام أنّه قال: من أبغض الخلق إلى اللّه تعالى لرجلين: رجل و كله اللّه تعالى إلى نفسه فهو جائر عن قصد السّبيل مشعوف بكلام بدعة قد لهج«» بالصّوم و الصّلاة فهو فتنة لمن افتتن به، ضالّ عن هدى من كان قبله، مضلّ لمن اقتدى به في حياته و بعد موته حمّال خطايا غيره رهن بخطيئته.

و رجل قمش جهلا في جهّال النّاس عان بأغباش الفتنة قد سمّاه أشباه الناس عالما و لم يغن«» فيه يوما سالما، بكّر فاستكثر ما قلّمنه خير ممّا كثر حتّى إذا ارتوى من آجن و اكتنز من غير طائل جلس بين النّاس قاضيا ضامنا لتلخيص (لتخليص خ) ما التبس على غيره، و إن خالف قاضيا سبقه لم يأمن أن ينقض حكمه من يأتي بعده كفعله بمن كان قبله، و إن نزلت به احدى المبهمات المعضلات هيّألها حشوا من رأيه ثمّ قطع.«» فهو من لبس الشبهات في مثل غزل العنكبوت لا يدري أصاب أم أخطأ لا يحسب العلم في شي ء ممّا أنكر و لا يرى أنّ وراء ما بلغ فيه مذهبا، إن قاس شيئا بشي ء لم يكذب نظره، و إن أظلم عليه أمر اكتتم به لما يعلم من جهل نفسه لكيلا يقال له: لا يعلم، ثمّ جسر فقضى فهو مفاتيح«» (مفتاح خ ل) عشوات ركّاب شبهات خبّاط جهالات لا يعتذر ممّا لا يعلم فيسلم، و لا يعضّ في العلم بضرس قاطع فيغنم يذري الرّوايات ذرو الرّيح الهشيم تبكى منه المواريث و تصرخ منه الدّماء و يستحلّ بقضائه الفرج الحرام، و يحرم بقضائه الفرج الحلال لا ملي ء باصدار ما عليه ورد، و لا هو أهل لما منه فرط، من ادعائه علم الحقّ.

و في الاحتجاج و روى أنّه عليه السّلام قال: إنّ أبغض الخلائق إلى اللّه رجلان: رجل وكله اللّه إلى نفسه فهو جاير عن قصد السّبيل ساير بغير علم و لا دليل، مشعوف بكلام بدعة و دعاء ضلالة، فهو فتنة لمن افتتن به ضالّ عن هدى من كان قبله، مضلّ لمن اقتدى به في حياته و بعد وفاته، حمّال خطايا غيره، رهن بخطيئته.

و رجل قمش جهلا فوضع في جهلة الامة، عان باغباش فتنة، قد لهج منها بالصّوم و الصّلاة، عم بما في عقد الهدنة قد سمّاه اللّه عاريا منسلخا و قد سمّاه أشباه الناس (الرجال خ ل) عالما، و لما يغن في العلم يوما سالما، بكّر فاستكثر من جمع ما قلّ منه خير ممّا كثر حتّى إذا ارتوى من آجن، و أكثر من غير طائل جلس بين النّاس مفتيا قاضيا ضامنا لتخليص (تلخيص خ ل) ما التبس على غيره.

إن خالف من سبقه لم يأمن من نقض حكمه من يأتي من بعده كفعله بمن كان قبله، فان نزلت به إحدى المبهمات (المعضلات خ ل) هيألها حشوا من رأيه ثمّ قطع به، فهو من لبس الشّبهات في مثل نسج العنكبوت خبّاط جهالات، و ركّاب عشوات، و مفتاح شبهات، فهو و إن أصاب أخطاء لا يدري أصاب الحقّ أم أخطأ، إن أصاب خاف أن يكون قد أخطأ، و إن أخطأ رجا أن يكون قد أصاب.

فهو من رأيه مثل نسج (غزل خ ل) العنكبوت الذي إذا مرّت به النّار لم يعلم بها، لم يعض على العلم بضرس قاطع فيغنم، يذري الرّوايات إذ راء الرّيح الهشيم لا ملي ء و اللّه باصدار ما ورد عليه، لا يحسب العلم في شي ء ممّا أنكره، و لا يرى أن من وراء ما ذهب فيه مذهب ناطق، و إن قاس شيئا بشي ء لم يكذّب رأيه كيلا يقال له لا يعلم شيئا و إن خالف قاضيا سبقه لم يأمن في صحّته حين خالفه و إن أظلم عليه أمر اكتتم به لما يعلم.

من معشر«» يعيشون جهّالا و يموتون ضلّالا لا يعتذر ممّا لا يعلم فيسلم، تصرخ منه الدّماء، و تولول منه الفتياء و تبكي منه المواريث، و يحلّل بقضائه الفرج الحرام، و يحرّم بقضائه الفرج الحلال و يأخذ المال من أهله فيدفعه إلى غير أهله.

و روى الطبرسيّ و المفيد في الارشاد بعد رواية هذا الكلام نحوا ممّا تقدّم أنّه عليه السّلام قال بعد ذلك: أيّها النّاس عليكم بالطاعة و المعرفة بمن لا تعذرون بجهالة، فإنّ العلم الذي هبط به آدم عليه السّلام و جميع ما فضّلت به النبيّون إلى خاتم النّبيّين في عترة نبيّكم محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فانّي يتاه بكم بل أين تذهبون يا من نسخ من أصلاب أصحاب السّفينة، هذه مثلها فيكم فاركبوها، فكما نجا في هاتيك من نجا فكذلك ينجو في هذه من دخلها أنا رهين بذلك قسما حقا و ما أنا من المتكلّفين، و الويل لمن تخلّف ثمّ الويل لمن تخلّف.

أما بغلكم ما قال فيكم نبيّكم حيث يقول في حجّة الوادع: إنّي تاركم فيكم الثّقلين ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدي، كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي و انّهما لم يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض، فانظروا كيف تخلفوني فيهما، ألا هذا عذب فرات فاشربوا، و هذا ملح اجاج فاجتنبوا.

شرح منهاج البراعة خویی

جلس بين النّاس قاضيا ضامنا لتخليص ما التبس على غيره یعنی بحكمرانى نشست در ميان مردمان از براى حكم كردن و ضامن شدن مر خالص ساختن چيزى را كه مشتبه بود بر غير او كه فسق و جور او باشد يعنى نشست در ميان مردمان در حالتى كه حكم كننده و ملتزم خالص ساختن فسق خود باشد كه بر غير خود مشتبه بعدل ساخته است چه از احكام و فتاوى خلاف حقّ فسقى را كه از نشستن در مقام قضا داشت بسر حد كمال و بنهايت مى رساند و خالص و صرف مى سازد فان نزلت به احدى المبهمات هيّأ لها حشوا رثّا من رايه ثمّ قطع به يعنى پس اگر فرود ايد باو و رجوع باو بشود يكى از احكام مبهمه غير معلومه او را اماده و مهيّا مى سازد از براى جواب او فضول بى فايده و پوسيده از راى و ظن خود را پس حكم بجزم بآنچه خود در جواب ان گفته است ميكند و اجرا مى دارد فهو فى لبس الشّبهات فى مثل نسج العنكبوت يعنى پس او در تلبيس و مشتبه ساختن تشكيكات خود يعنى احكاميكه برأى پوسيده خود كرده و در واقع غير از تشكيك چيزى ديگر نيست مانند تنيدن عنكبوتست بلعاب دهن خود شبكه از براى صيد مگس يعنى او هم از براى تلبيس و فريب باحكام خود لعاب كلمات دهن خود كه مطلقا استمساكى ندارد و بوزيدن نسيم شبهه و تشكيكى از هم مى ريزد شبكه و دام دلائل و براهين چندى مى تند كه صيد عوام النّاس كرده باشد لا يدرى اصاب ام اخطا فان اصاب خاف ان يكون خطأ و ان اخطأ رجا ان يكون قد اصاب يعنى در حالتى است كه نمى داند كه صواب و درست حكم كرده است يا خطا و غلط و دايم در ميان خوف و رجاء است پس اگر تيرى بتاريكى انداخته و صواب نيز گفته باشد و خوف اين كه بگويند خطا كرده است دارد با امّيد صواب بودن و اگر خطا كرده است كه شغل اوست امّيد اين كه مشتبه شده و بگويند كه صوابست دارد با احتمال اين كه گويند كه خطا كرده است پس در هر حكمى از احكام خود خوف تخطئه و امّيد تصويب را دارد جاهل خبّاط جهلات يعنى نادانست و خبط كننده در ندانستنى ها و احكام مبهمه خود يعنى در احكام ملتبسه نيز خبط در تلبيس مى كنيد و مفتضح مى گردد عاش ركّاب عشوات يعنى شبكور است در شب و تاريكى ابهام مسائل مشكله قدم تلبيس نمى تواند گذارد با وصف اين كه دائم سوار تلبيساتست و ملكه در تلبيس دارد لم يعضّ على العلم بضرس قاطع يعنى دندان جزم بر روى علمى نگذاشته و يقينى در مسئله حاصل نكرده غير از توهّم و تظنّى يذرى الرّوايات اذ راء الرّيح الهشيم يعنى پراكنده مى سازد روايات را مثل پراكنده ساختن باد گياه خشكى را زيرا كه چون قوّه فهم روايات را ندارد نمى تواند هر يك را در مقام خود نقل كند و در موضع خود مفادش را جارى سازد و در خلاف موقع جارى مى سازد و نقل ميكند و از نقل او نفعى در ان مقام عائد نمى شود پس مثل باديست كه گياه خشك بيفائده را پراكنده سازد لا ملّى و اللّه باصدار ما ورد عليه يعنى قسم بخدا كه مكنت و مايه اصدار و اجراى جواب مسئله كه بر او وارد شود و از او جواب بخواهند ندارد لا يحسب العلم فى شي ء ممّا انكره يعنى گمان علم و تصديق در مسئله از مسائلى كه او منكر اوست نمى كند و از جهل مركّبش گمان دارد كه مسئله را كه او منكر بر حقيّت اوست راه تصديقى در او نيست و البتّه تصديق بحقّيت او بايد نشود و لا يرى انّ من وراء ما بلغ منه مذهبا لغيره يعنى گمان نمى كند از وراء آن چيزى را كه رسيده است از علم راهى از براى غير خود يعنى آن مبلغ از علم كه باو رسيده است كسى غير از او را راهى بفوق نيست يا اين كه گمان نمى كند آن حكمى را كه فهم او رسيده است باو از وراى ان و فوق آن محلّ رفتن از براى غير او باشد كه فهم غير باو تواند برسد يعنى بمبلغ فهم او در مسئله هيچ كس نمى رسد و ان اظلم عليه امر اكتتم به لما يعلم من جهل نفسه يعنى اگر مشگل باشد بر او امرى و حكمى كتمان ميكند باو مر دانستن او را يعنى مى پوشاند فائده دانستن او را و مى گويد دانستن او بيفائده است از شدّت جهل و نادانى خود يا اين كه كتمان دانستن او ميكند و مى پوشاند شنيدن او را از جهة ندانستن حكم يا اين كه كتمان باو ميكند از جهة دانستن و اطّلاع غير كه مبادا از انحكم مطّلع شود و از او مطالبه جواب بكند و كتمان بعلّت جهل و ندانستن خود باو تصرخ من جور قضائه الدّماء يعنى فرياد ميكند از ظلم حكم ناحقّ آن خونهاى بناحقّ ريخته و يعجّ منه المواريث يعنى و صدا بلند ميكنند از او ميراثهاى بغير مستحقّ رسيده و بنا حقّ تقسيم شده و ملخّص تفرقه ميان دو مرد باوصاف مذكوره اينست مرد اوّل ضالّست در اصول عقايد و مبدع در اعتقادات يقينيّه دينيّه و مضلّ خلايق است در اصول دين و مرد دوّم ضالّ و مضلّ است در فروع دين و احكام و فتاوى شرعيّه بعد از بيان خصال دو مرد شكايت از عوام مردمانست اشكو الى اللّه من معشر يعيشون جهّالا و يموتون ضلّالا يعنى شكايت ميكنم بسوى خداى (- تعالى- ) از گروهى كه زيست ميكنند جهّال و نادانان و مى ميرند گمراه و حيران ليس فيهم سلعة ابور من الكتاب إذا تلي حقّ تلاوته يعنى نيست در ميان ايشان متاعى نارواج تر از كتاب خداى تعالى هرگاه خوانده شود حقّ خواندن او يعنى تفسير كردن كما هو حقّه و لا سلعة انفق بيعا و اعلا ثمنا من الكتاب اذا حرّف عن مواضعه يعنى و نيست در ميان ايشان متاعى رايج تر در مبايعه و بلند بهاتر از كتاب خداى (- تعالى- ) هرگاه تحريف و تغيير داده شود از محلّ و معانى واقعيّه او و بر وفق هوا و هوس ايشان تفسير كرده شود و لا عندهم انكر من المعروف و لا اعرف من المنكر يعنى و نيست در نزد ايشان ناشايسته تر از احسان و نيكى يعنى جميع مامورات شرعيّه و نه در نزد ايشان شايسته تر از زشتى و قبيح يعنى جميع منهيّات دينيّ

شرح لاهیجی

جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ- فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ- هَيَّأَ لَهَا حَشْواً رَثًّا مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ- فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْكَبُوتِ- لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ- فَإِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ يَكُونَ قَدْ أَخْطَأَ- وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ يَكُونَ قَدْ أَصَابَ- جَاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَالَاتٍ عَاشٍ رَكَّابُ عَشَوَاتٍ- لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ- يُذْرِي الرِّوَايَاتِ إِذْرَاءَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ- لَا مَلِي ءٌ وَ اللَّهِ بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَ عَلَيْهِ- وَ لَا هُوَ أَهْلٌ لِمَا فُوِّضَ إِلَيْهِ- لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْ ءٍ مِمَّا أَنْكَرَهُ- وَ لَا يَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ- وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ- لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ- تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ- وَ تَعَجُّ مِنْهُ الْمَوَارِيثُ إِلَى اللَّهِ- مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا- لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ- وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعاً- وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ- وَ لَا عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَرِو التخليص التبيين و هو و التلخيص متقاربان- و لعلهما شي ء واحد من المقلوب- . و المبهمات المشكلات- و إنما قيل لها مبهمة لأنها أبهمت عن البيان- كأنها أصمتت فلم يجعل عليها دليل و لا إليها سبيل- أو جعل عليها دليل و إليها سبيل إلا أنه متعسر مستصعب- و لهذا قيل لما لا ينطق من الحيوان بهيمة- و قيل للمصمت اللون الذي لا شية فيه بهيم- . و قوله حشوا رثا كلام مخرجه الذم- و الرث الخلق ضد الجديد- . و قوله حشوا يعني كثيرا لا فائدة فيه- و عاش خابط في ظلام- و قوله لم يعض يريد أنه لم يتقن و لم يحكم الأمور- فيكون بمنزلة من يعض بالناجذ و هو آخر الأضراس- و إنما يطلع إذا استحكمت شبيبة الإنسان و اشتدت مرته- و لذلك يدعوه العوام ضرس الحلم- كأن الحلم يأتي مع طلوعه و يذهب نزق الصبا- و يقولون رجل منجذ أي مجرب محكم- كأنه قد عض على ناجذه و كمل عقله- . و قوله يذري الروايات هكذا أكثر النسخ- و أكثر الروايات يذري من أذرى رباعيا- و قد أوضحه قوله إذراء الريح- يقال طعنه فأذراه أي ألقاه- و أذريت الحب للزرع أي ألقيته- فكأنه يقول يلقي الروايات- كما يلقي الإنسان الشي ء على الأرض- و الأجود الأصح الرواية الأخرى- يذرو الروايات ذرو الريح الهشيم- و هكذا ذكر ابن قتيبة في غريب الحديث- لما ذكر هذه الخطبة عن أمير المؤمنين ع- قال تعالى فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ- و الهشيم ما يبس من النبت و تفتت- . قوله لا ملي ء أي لا قيم به- و فلان غني ملي ء أي ثقة بين الملأ و الملاء بالمد- و في كتاب ابن قتيبة تتمة هذا الكلام- و لا أهل لما قرظ به- قال أي ليس بمستحق للمدح الذي مدح به- و الذي رواه ابن قتيبة من تمام كلام أمير المؤمنين ع- هو الصحيح الجيد- لأنه يستقبح في العربية أن تقول لا زيد قائم- حتى تقول و لا عمرو أو تقول و لا قاعد- فقوله ع لا ملي ء أي لا هو ملي ء- و هذا يستدعي لا ثانية و لا يحسن الاقتصار على الأولى- .

و قوله ع اكتتم به أي كتمه و ستره- و قوله تصرخ منه و تعج العج رفع الصوت- و هذا من باب الاستعارة- . و في كثير من النسخ إلى الله أشكو- فمن روى ذلك وقف على المواريث- و من روى الرواية الأولى وقف على قوله إلى الله- و يكون قوله من معشر من تمام صفات ذلك الحاكم- أي هو من معشر صفتهم كذا- . و أبور أفعل من البور الفاسد- بار الشي ء أي فسد و بارت السلعة أي كسدت و لم تنفق- و هو المراد هاهنا و أصله الفساد أيضا- . إن قيل بينوا الفرق بين الرجلين- اللذين أحدهما وكله الله إلى نفسه و الآخر رجل قمش جهلا- فإنهما في الظاهر واحد- . قيل أما الرجل الأول فهو الضال في أصول العقائد- كالمشبه و المجبر و نحوهما- أ لا تراه كيف قال مشغوف بكلام بدعة و دعاء ضلالة- و هذا يشعر بما قلناه- من أن مراده به المتكلم في أصول الدين- و هو ضال عن الحق- و لهذا قال إنه فتنة لمن افتتن به ضال عن هدى من قبله- مضل لمن يجي ء بعده- و أما الرجل الثاني فهو المتفقه في فروع الشرعيات- و ليس بأهل لذلك كفقهاء السوء- أ لا تراه كيف يقول جلس بين الناس قاضيا- . و قال أيضا تصرخ من جور قضائه الدماء- و تعج منه المواريث- فإن قيل ما معنى قوله في الرجل الأول رهن بخطيئته- قيل لأنه إن كان ضالا في دعوته مضلا لمن اتبعه- فقد حمل خطاياه و خطايا غيره- فهو رهن بالخطيئتين معا- و هذا مثل قوله تعالى- وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ- . إن قيل ما معنى قوله عم بما في عقد الهدنة- قيل الهدنة أصلها في اللغة السكون- يقال هدن إذا سكن- و معنى الكلام أنه لا يعرف ما في الفتنة من الشر- و لا ما في السكون و المصالحة من الخير- .

و يروى بما في غيب الهدنة أي في طيها و في ضمنها- و يروى غار في أغباش الفتنة أي غافل ذو غرة- . و روي من جمع بالتنوين- فتكون ما على هذا اسما موصولا- و هي و صلتها في موضع جر لأنها صفة جمع- و من لم يرو التنوين في جمع حذف الموصوف- تقديره من جمع شي ء ما قل منه خير مما كثر- فتكون ما مصدرية- و تقدير الكلام قلته خير من كثرته- و يكون موضع ذلك جرا أيضا بالصفة

شرح ابن ابی الحدید

جلس بين النّاس قاضيا ضامنا لتخليص ما التبس على غيره، فان نزّلت به احدى المبهمات هيّأ لها حشوا رثّا من رأيه ثمّ قطع به، فهو من لّبس الشّبهات مثل نسبح العنكبوت، لا يدرى اصاب ام اخطأ، فان اصاب خاف ان يكون قد اخطا، و ان اخطأ رجا ان يكون قد اصاب، جاهل خبّاط جهالات، عاش ركاب عشوات، لم يعضّ على العلم بضرس قاطع، يذرى الرّوايات إذ رآء الرّيح الهشيم، لا ملى ء و اللّه باصدار ما ورد عليه، و لا هو اهل لما فوّض اليه، لا يحسب العلم فى شي ء ممّا انكره و لا يرى أنّ من وّرآء ما بلغ مذهبا لغيره، و ان اظلم عليه امر اكتتم به لما يعلم من جهل نفسه، تصرخ من جور قضاءه الدّمآء، و تعجّ منه المواريث، إلى اللّه اشكو من مّعشر يعيشون جهّالا، ويموتون ضلّالا، ليس فيهم سلعة ابور من الكتاب اذا تلى حقّ تلاوته، و لا سلعة انفق بيعا و لا اغلى ثمنا من الكتاب اذا حرّف عن مواضعه، و لا عندهم انكر من المعروف و لا اعرف من المنكر.

ترجمه

در ميان مردم بر مسند قضاوت تكيه زده ضامن خلاص كردن خلايق از چيزى مى شود كه بر غير او هم پوشيده است (داناتر از او هم آن چيز را نمى داند) هر وقت دچار يكى از مسائل مشكله گردد براى حلّ آن سخنان سست و بى پايه به بسيارى كه از فكر نارساى خود مهيّا ساخته و آن قضيّه را بر خلاف واقع قطع كند، پس او را در پوشيدگى شبهه هاى افتاده كه مانند تار عنكبوت سست است (جاهل در حلّ مبهماتى كه حقّ او نيست بدست و پا مى افتد همانطورى كه مگس در تار عنكبوت گرفتار مى شود) نمى داند اين حكمى كه رانده صوابست يا خطا اگر اتّفاقا صواب واقع شده مى ترسد از اين كه مبادا خطا باشد، و اگر خطا است اميدوار است كه صواب باشد، نادان است و در نادانيها هم بسيار بسر درميآيد و در ظلمتهاى جهل با ديده كم نور قدم نهاده بسيار سوار است بر شترهائى كه جلو پاى خود را نمى بينند (نتايج خطاى فكرى او خيلى ركيك و بى پايه است) پاسخ مسائل را جواب مثبت و دندان شكن نمى دهد، همانطورى كه باد گياههاى خشك را از هم مى پاشد او روايات را (چون قوّه فهم آنها را ندارد) همان طور بباد داده و پراكنده ميكند، بخدا سوگند قادر بر تقرير مسايل وارده بر او نيست، و گمان نمى برد كه ديگران بمنكرات او عالم باشند و ماوراى آنچه بفكر ناقص او رسيده راهى براى ديگرى نمى بيند (گمان ميكند فقط راه حق بدست او است و بس) و اگر دچار امرى مجهول شود چون ميداند كه آنرا نمى داند پوشيده و كتمانش ميكند، خونهاى بناحق ريخته از دست ستم و حكم خلاف او بفريادند، مواريث از فرامين باطله او مى نالند، بخدا شكايت مى برم از گروهى كه در جهل زندگانى كرده و با جهالت و نادانى مى ميرند، در ميان ايشان متاعى كاسدتر از كتاب خدا (كه قرآن است) وجود ندارد، هنگامى كه بر وجه نيكو خوانده شده و تغييرى در آن داده نشود، و جنسى رايج تر و گرانبهاتر از همان قرآن در نزد آنان وجود ندارد در موقعى كه آنرا از موضعش تحريف كرده باشند (روى اميال فاسده و اغراض نفسانيّه آنان معنى شود)، هيچ چيزى نزد آنان زشت تر از نيكوئيها و نيكوتر از زشتيها نيست (دشمن معروف و دوست منكرند).

نظم

  • زده تكيه باو رنگ قضاوتچو ميش آن گرگ پركين و عداوت
  • شده بر مشكلات خلق ضامنبظاهر ليك از او كس نيست آمن
  • قضايا را براى خويش تفسيرز سوء رأى نيك آرد بتقرير
  • ز هر مالى براى او نصيبى استهميشه در پى مردم فريبى است
  • يكى تارى بسان عنكبوتانتنيده تا عوام افتند در آن
  • كند احكام را هر دم مجدّدبحكم خويش خود مانده مرّدد
  • نمى داند كه آرائش خطا هستو يا آنكه صحيح است و بجا هست
  • صواب ار رفته ترسد از خطايشخطا گر گفته بشمارد بجايش
  • اگر پرسد از او مردى مسائلشود حيران بفتواى رسائل
  • ز نادانى خطايش هست بسياركه هر دم مى شود صد بار تكرار
  • سؤال از وى بدون لا و لن نيستجوابش هيچيك دندان شكن نيست
  • ندارد بهره چون از علم و دانششود الكن گه گفتن زبانش
  • گياه خشك روز باد و طوفانز باد تند چون گردد پريشان
  • چنين از هم روايتها بپاشدكه بر تأويلشان عالم نباشد
  • بحق سوگند اين كس نيست داناندارد مايه و نبود توانا
  • مقامى را بدو كردند تفويضكه شد جانش هدف بر طعن و تعريض
  • بجاى عالمان او تكيه زد سهلمكان بگزيد جاى اهل نا اهل
  • هر آن مطلب كه بروى نيست آسانبجاى پرسش آنرا كرد پنهان
  • بپشت سر نمى داند كسى هستهزاران دانشى تر ز و بسى هست
  • تمامى را سوى او در فراز استبكار وى هزاران ديده بارانست
  • اگر امرى بر او تار است و تاريكره دانستنش سخت است و باريك
  • بجاى آنكه آن مشكل كند حلّز نادانيش بگذارد معطّل
  • چه اشخاصى كه او بيچاره كردهچه افراد از وطن آواره كرده
  • ز بس صادر نمود از جور فرمانز بس بر بود ميراث فراوان
  • ز ظلمش خون ناحق مى زند دادهمان ميراث از دستش بفرياد
  • شكايت مى برم در پيش يزدانمگر درد دلم آرم بدرمان
  • ز دست زمره پست اراذلكه بى ادراك و فهم استند و جاهل
  • كه پاى اسب دانش پى نمودندبه بى علمى جهان را طى نمودند
  • متاعى نزدشان مانند قرآننباشد كاسد و بيقدر و ارزان
  • چو احوالات خود در آن بخوانندو خامتهاى وضع خود بدانند
  • كلام اللّه آن بشكسته دستانبيندازند از كف همچو مستان
  • و گر بر طبق ميل و آرزوشانشود تفسير آن آيات ذيشان
  • متاعى بس رواج و ارجمند استكه دلهاشان بهر سطريش بند است
  • نظر بر منكر از معروف دارندهمه معروف را منكر شمارند
  • نباشد بيمشان از نار يزداننه دين دارند و نى ايمان بقرآن

شرح نهج البلاغه منظوم

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image

خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

خطبه 11 نهج البلاغه موضوع "آموزش نظامى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 200 نهج البلاغه : سياست دروغين معاويه

خطبه 200 نهج البلاغه موضوع "سياست دروغين معاويه" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS