شنیدید که در رابطة با حرام و حلال مادی، آیات و روایات سنگینی داریم. خوردن مالی حرام را هم کتاب خدا به عنوان گناه کبیره قلمداد کرده و علامت کبیره بودنش، وعدۀ خدا به مرتکب این کبیره، عذاب و آتش است؛ همچنیندر روایات و اخبار. قرآن تأکید سختی بر این دارد که مردم از مال حرام اجتناب کنند و روایات پافشاری سنگینی دارند بر اینکه مردم گرد مال حرام نچرخند. از وجود مبارک حضرت مسیح(علیه السلام) نقل شده که به مردم زمان خودشان می فرمودند، برادرم موسی بن عمران مبعوث به رسالت شد و به مردم زمان خودش فرمود، گناه نکنید؛ ولی من مبعوث به رسالت شدم که به شما بگویم فکر گناه را هم نکنید. مطلبی جالب را به مردم فرمودند. فرمودند اتاقی را در نظر بیاورید که تمام آن آینه کاری شده است؛ این را حضرت مسیح(علیه السلام) فرموده است. چوب خشکی را که خیلی هم بزرگ و ضخیم نباشد، بیاورید وسط آن اتاق آینه کاری و آتش بزنید. شعله اش که خاموش شد، ذره ای دود فضای اتاق را می گیرد بعد هم تمام می شود. حضرت فرمودند همة شما خیال می کنید که روی این آینه ها اثری از دود نیست؛ چون به چشم نگاه می کنید و چیزی به نظرتان نمی آید؛ اما پارچه ای سفید و تمیز را بردارید و روی هر کدام از آینه های اتاق که می خواهید بکشید؛ بعد نگاه کنید. پارچۀ سفید مقداری تیره شده است؛ آن همان دودی است که روی آینه نشسته و به نظر هم نمی آید؛ ولی با کشیدن پارچة سفید دیدید که بالاخره این دود در فضا اثرش را گذاشته. فرمودند وقتی فکر گناه می کنید، انگار قلوب شما را دودو تاریکیمی گیر؛ پس برادرم حضرت کلیم الله(علیه السلام) گفت، گناه نکنید؛ اما من می گویم فکر گناه را هم نکنید؛ چون فکرش هم گرچه برایتان نمی نویسند ولی برای باطنتان ضرر دارد. تاریکی می آورد. دوده بر باطن شما پخش می کند؛ به آن صفای باطن و صافی باطن لطمه می زند؛ وقتی نظر پیغمبر اولواالعزم(علیه السلام) این باشد و مطلب را با این مثلی که زده، به ذهن نزدیک کرده؛ اگر انسان همین فکر را به عمل در بیاورد؛ یعنی گناه را مرتکب شود، چکار با انسانو ساختمان انسانیت می کند؟ خیلی خطرناک است.
پروردگار عالم می فرماید، اگر گناه ادامه پیدا کند و گناهکار در صدد جبران برنیاید و توبه و اصلاح نکند، به قول قرآن، تراکم گناه و تکرار گناه، انسان را به تکذیب آیات خدا می رساند؛ همین آدمی که روزی قبول داشتهو روزی با دین ائمه و آیات قرآن ارتباط داشته است، منکر می شود. امور کامپیوتری کار مشکلی نیست. پیغمبراکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: «إذا عَظم الناس الدنیا ضَرَبَت هیبت الإسلام».[1]؛ وقتی که مردم گرایش بیشتری به امور مادی پیدا کنند و این امور مادی به نظرشان بزرگ بنماید، هیبت اسلام، بزرگی اسلام و قرآن و بزرگی آیات خدا و حلال و حرام خدا در باطنشان، هیچ می شود. «ضَرَبَت»؛به کلی از بین می رود. نفری را می بینیدو می گوید به هیچ عنوان حاضر نیستم از اعتقادم دست بردارم. حاضر نیستم این عمل را ترک کنم. حاضر نیستم قدمی در مخالف خدا بردارم؛ به هر قیمتی که برایم تموم شود؛ اما عده ای را هم می بینید که هیچ بهایی به کتاب خدا، به فرمایشات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)و ائمة طاهرین(علیه السلام)نمی دهند. چرا؟ چون طبق گفتار پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، خدا و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امامان(علیه السلام) اینقدر پیشش کوچک می نماید که نمی تواند بها و ارزش دهد. این خطرناکترین موقعیت انسان است. «ثُمَّ کانَ عاقبت الذینَ».[2]؛ آن وقت عجیب است که در میان گناهان، پیغمبراکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید لقمة حرام برای بریدن رابطة انسان از کارد بسیار تیز، در بریدن گوشت، تیزتر است؛ یعنیلقمةحرام از کارد تیز در بریدن گوشت، برای بریدن ایمان انسان به خدا تیزتر است؛حرام خیلی آدم را سنگین می کند؛ ولی به قول حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) که تعبیرش همین است؛ یعنی این جملۀ عربی غیر از این معنایی ندارد. فارسی اش این است که حرام، انسان را زمین گیرکرده و آدم را به همۀ حقایق سنگین می کند. باری کمرشکن است و حرام بر دوش جان.
تأکید اسلام را بر حلال ببینید که چیست. این را شاید خیلی از برادران و خواهران با ایمان ما در همۀ ایران هم ندانند؛ اینکه عرض می کنم، ابتدا باید توجه کنید تا من روایت را بخوانم. روایتی که کافی شریف نقل کرده، کتاب شریف وسائل نقل کرده. اهل تسنن هم نقل کرده اند. ما در دین یک فریضه داریم و یک واجب. شما اگر در آیات قرآن کریم دقت فرمایید، کلمۀ فریضه ذکر شده؛ مثلاً در باب ارث که ارث میت چگونه باید بین پسر، دختر، همسر و اگر پدر و مادر زنده اند، تقسیم شود. در پایان آیۀ ارث، پروردگار می فرماید:«فریضة مِنَ الله ».[3]؛ نه «واجب من الله». متخصصین می فرماید آنجایی که حکم به عنوان فریضه نقل شده است، با آنجایی که حکم به عنوان واجب نقل شده، با هم تفاوت ارزشی دارند. فریضه از واجب بالاتر است. یک امتیاز فریضه با واجب این است که فریضه قابل حذف نیست. نماز جزء فریضه است یا جزء واجبات؟ تمام دو رکعت های اول هر نماز، فریضه است؛ ولی رکعت های دیگر، جزء واجبات است؛ این واجبات در سفر قابل حذف است؛ یعنی مسافر چهار رکعت را دو رکعت می خواند که آن دو رکعت، فریضةالله است. سوم و چهارم را حذف می کند. آن فریضة الله نیست و واجب الهی است که دستور خود پروردگار هم نیست. کاری است که پیغمبراکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) انجام داده اند و خدا امضاء کرد.
آنچه را که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه(علیه السلام) اعلام کردند، واجب شرعیو آنچه را پروردگار مستقیم خودش اعلام کرده، فریضة شرعی است؛ قابل حذف هم نیست. این نمازهایی که ما الانمی خوانیم، سیزده سال در مکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همه اش را دو رکعتی می خوانده؛ صبح دو، ظهر،عصر، مغرب و عشا دو رکعت. نزدیک دو سال هم در مدینه همۀ نمازها دو رکعتی بود؛حتی در سفر و جبهه. سال اولی که حضرت مجتبی(علیه السلام) به دنیا آمدند، به شکرانة این نعمتی که خدا به اهل زمین داد که برگشتش به نعمت هدایت و دستگیری است. پروردگار عالم نمازش دو رکعتی بود؛ بعد از تولد حضرت مجتبی(علیه السلام)، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اعلام کردند که به شکرانۀ این نعمت، من دو رکعت به نماز ظهر و عصر اضافه می کنم؛ این شد واجب. پروردگار عالم هم طرح های پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را امضاء کردند؛اما بعدآیه نازل شد وقتی مسافرت کردید، فریضه باید بماند و واجب هم باید حذف شود. سال بعد که وجود مبارک امام حسین(علیه السلام) به دنیا آمدند، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باز یک رکعت به نماز مغرب و دو رکعت به نماز عشا اضافه کرد که واجب النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. دو رکعت نماز عشا که واجب النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، باز به دستور قرآن در سفر باید حذف شود؛ ولی یک رکعت نماز مغرب به خاطر حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) باقی می ماند؛ خداوند فرمود این رکعت حذف نشود و بماند که ماند؛ این فرق بین فریضه و واجب بود.
حالا ببینید که پیغمبراکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارۀ مال حلال چه می فرماید؛ این فقط مخصوص به مال و کسب و کار است. مخصوص به تجارت است. «طَلَب الحلال».[4]؛ در جستجوی حلال و دنبال حلال رفتن و برای حلال زحمت کشیدن. «فریضة علی کل مسلمین».[5]؛ یعنی فریضه قابل ترک نیست،نه واجب. وقتی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید:«طَلَب الحلال فریضة»؛ یعنی حرف پروردگار است. فریضه یعنی امرالله، حکم الله و ارادة الله؛ یعنی خواست پروردگار عالم؛ البته در طلب حلال آدم مقید و محدود است. در طلب حرام هیچکس محدود نیست. کسی که می خواهد حرام بخورد، قید و بندی ندارد. آن ممکن است دو یا سه سال پنج میلیارد هم گیرش بیاید؛ ولی آنکه بغل دستش در طلب حلال است، ممکن است پنج میلیون هم گیرش نیاید؛ چون به تمام برنامه های الهی مقید است. پیغمبراکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)روایتی دارند که مقداری مفصل است. خیلی روایت پرقیمتی است. من، هم در کتاب های خودمان دیدم و هم در کتاب های علمای معروف و بزرگ اهل تسنن. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرمایند: «المؤمن...» مؤمن در دنیا کنار حق پابند است؛ یعنی نمی تواند خودش را آزاد کند. حلال حق است. مومن پابند است به حلال. نمی تواند از دایرة حلال بیرون برود و اگر مؤمن هم از این دایره بیرون برود، خوب گیرش می آید. مؤمن آدم تنبلی نیست؛ زرنگ است.
حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) می فرماید اگر پای دین در کار نبود، حیله گرترین عرب من بودم؛ مگر من بلد نیستم مثل معاویه نقشه سوار کنم؛ مگر من بلد نیستم مثل معاویه بند بازی کنم؛ اگر من آزاد بودم و وارد بند بازی می شدم که با بند بازی تمام کرة زمین را اشغال می کردم. کاری ندارد. حضرت فرمود، حق جلوی مرا گرفته است. هانی به مسلم بن عقیل گفت من می توانم ابن زیاد را بِکشم خانۀ خودم؛ تو برو پشت پرده و من سرش را گرم می کنم؛ چون کوفه دارد از دست ما بیرون می رود. کوفه برود، عراق هم می رود. عراق برود، تمام نقشه های ما نقش برآب می شود. اوضاع به نفع دشمن و به ضرر ما می شود. سرش که گرم شد، من یا سرفه می کنم یا کلمه ای می گویم؛ یعنی آماده است؛ از پرده بیا بیرون و درجا سرش را ببُر؛ این خبیث نابود شود، همۀ کارها درست می شود. یک ربع هم ابن زیاد را اضافه نگه داشت. مسلم بیرون نیامد؛ بعد که ابن زیاد رفت، مسلم از پشت پرده بیرون آمد. گفت چرا نیامدی؟ گفت چون من ملاک شرعی نداشتم که او را بکشم؛ باید حکمی الهی با من بود که می کشتمش؛ آن حکم با من نبود؛ بعد جمله ای جالب به هانی گفت. گفت هانی، «الإسلام قیدٌ الفتک».[6]؛ دین به هیچ عنوان،اجازة ترور ناجوان مردانه نمی دهد؛ تا طرفت می خواهد ابن زیادباشد، این دین داری هم خیلی آدم را مقید می کند. حالا کوفه رفت، می گوید برود. من در آن قطعۀ زمان، حکم شرعی نداشتم که ابن زیاد را بکشم. حالا زنده ماند و کوفه را برد؛ خب ببرد. قیامت من نباید جوابش را بدهم. جریان تاریخ عوض می شود که بشود؛ من که نباید جوابش را بدهم؛ این ها باید در قیامت محاکمه شوند. به من چه ربطی دارد.
چقدر به حضرت امیرالمومنین(علیه السلام)اصرار کردند؛حتی خود طرف هم اصرار کرد. اولین باری که حضرت، ابن ملجم را دید، اولین بار یعنی بار اول، فرمود اهل کجایی؟ گفت فلان جا. اسمت چیست؟ مرادی. نگاهی به چهره اش کرد و فرمودند کار و مشکلت را بگو؛ با حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) صحبت کرد؛ بعد از جا بلند شد و خداحافظی کرد برود که حضرت زیر لب فرمودند:«اُریدُ حَیاتَهُ وَ یُریدُ قَتلی».[7]؛ من می خواهم این زنده بماند و اهل نجات شود؛ ولی او عکس خواستة من، کشتن و نابودی مرا می خواهد؛ این را زیر لب فرمود. آن هایی که نزدیک بودند، فهمیدند. گفتند این قاتل شماست؟ فرمودند، در نهایت بله. گفتند خب آقا جان کرۀ زمینو هفت آسمان، یک امام علی(علیه السلام) دارد.چرا شما را بکشد؟ شما او بکش؛ اینکه ارزشی ندارد. این وجودش مثل حیوانی است؛ چه ارزشی دارد؟ او را بکش. حضرت فرمودند، دین به من می گوید قصاص قبل از جنایت مشروع نیست. کاری نکرده که من بکشمش؛ الآن چه ملاکی دارم که او را بکشم. یک بار خودش آمد پیش حضرت امیرالمومنین(علیه السلام)و گفت، شنیدم که شما نظری دربارۀ من دارید. فرمودند، نظرم درستِ درست است. امیدوارم اتفاق هم بیفتد. گفت خدا دست مرا بشکند اگر روی شما بلند شود. شما دست مرا قطع کنو مرا بکش. فرمودند کاری نکرده ای که تو را بکشم. من هیچ ملاک شرعی ندارم که تو را بکشم؛ این مقید بودن مومن است. آن وقت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید، کنار هر حقی هم مقید است.
نمی دانم که این را چه زمانی نقل کرده؛ به ذهنم دور می آیدکه نقل، مال مرحوم فیض کاشانی باشد که می گوید، کسی همسرش را طلاق داد یا می خواست طلاق بدهد. روزی دوستانش به او گفتند، چرا می خواهی زنت را طلاق بدهی؟ گفت من که هنوز او را طلاق نداده ام؛ این زن، زن من است. غیبتش و تهمتش حرام است. شما خیلی اشتباه می کنید که دربارة ناموس کسی که در خانه اش است، سوال می کنید؛ اصلاً این چرای شما غلط است؛ بعد طلاقش داد. زن هم بعد از عدة طلاق رفت و شوهر کرد؛ مثلاً یک سال بعد. به او گفتند چرا پارسال زنت را طلاق دادی؟ گفت او الآن زن من نیستو ناموس دیگران است؛ به من اجازه نمی دهند راجع به ناموس مردم حرف بزنم. شما چرا اینقدر می پرسید؟ چه حقی دارید راجع با ناموس مردم که غریبه است از من می پرسید؟ مؤمن این طور مقید است. من رفیقی داشتم در همین بازار تهران؛ الآن یک سال است که از دنیا رفته؛ ولی مقید بودن را در او خیلی قوی دیدم. تقریباً از نظر خانه،ما همسایه بودیم. با بچه هایش همکلاس بودیم؛ او با کرمانشاه معامله داشت. آن وقت هم جادۀ قزوین به کرمانشاه خاکی بود؛ از آن خاکی قدیمی ها. به خصوص بدترین جای جاده، اسد آباد بود؛ اگر یادتان باشد، من یادم است، جادة خاکی اسد آباد، یک دو ساعتی طول می کشد تا از گردنة اسد آباد بالا بروند و پایین بیایند. یک بار برای حساب رسی، سوار اتوبوس می شود که برود کرمانشاه. کارهایش را انجام می دهد و برمی گردد. پسرش می گوید، وقتی پدرم آمد، اصلاً قیافه اش پیدا نبود؛از بس که خاک رویش نشسته بود. آن وقت هم حمام در خانه نبود؛ به مادرم گفت لباس بیاور که من بروم حمام و بیایم. لباس هایش را عوض کرد. جیب هایش را خالی می کرد که کبریتی از جیبش درآورد. گفت من که سیگاری نیستم؛ این کبریت در جیب من چکار می کند. فکر کرد و به مادرم گفت، این اتوبوس از کرمانشاه که می آمد، کنگاور در یک قهوه خانه نگهداشت. ما هم رفتیم پیش مسافرها؛ این کبریت روی میز قهوه خانه بوده؛ حالا من هم حوصله ام سر رفته و داشتم با این کبریت بازی می کردم، یک مرتبه شاگرد راننده داد کشید که ماشین داره راه می افتد. مسافرها هر که مانده، به سرعت سوار شود. من هم دیگر حواسم نبوده و از هولم کبریت را در جیبم انداختم؛ حالا حمام نمی روم؛ دوباره همان لباس ها را پوشید و به مادرم گفت، من برم بلیط بگیرم و بروم کنگاور پیاده شوم، کبریت را بگذارم در قهوه خانه و برگردم. رفت و همین کار را کرد. مؤمن مقید است. آدم هم که مقید باشد، خیلی چیزی گیرش نمی آید. آدمی که مقید به حلال است، کم گیرش می آید؛ اما آدمی که مقید به حلال نیست، خیلی گیرش می آید. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید، هر درهمی در قیامت، چون کوهی بر گردۀ آدم سنگین است.
شیخ صدوق نقل می کند؛-آدرس هم بدهم در کتاب بسیار مهم خصال.- پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید، کسی که یک وجب زمین کسی را غصب کند، روز قیامت پروردگار این یک وجب را از کف تا آخر زمین، تبدیل به طوقی می کند و بر گردن غاصب می اندازد و می فرماید، این چیزی که برداشتی مال خودت. فکر هم نکنید؛ این یک وجب زمین تا زیرش مثلاً دو میلیون متر می شود و حالا طوق دو میلیون متری را چگونه روی گردنی چهل سانتی می اندازند. برادران بعضی هایشان شاید فیزیک خوانده باشند. من چون رشتة دبیرستانی قدیم دارم، طبیعی بود که درس فیزیک مان، درسی قوی بود. آن ها که فیزیک خوانده اند، می دانند که بین هستة مرکزی اتم، هر شیء و الکترون هایی که دور هسته می گردند، خلأ وجود دارد؛ اگر خلأ وجود نداشته باشد، جای گردش ندارندو به هم نچسبیده اند. کوچکترین عنصر هر شیء، مثلاً آب که اکسیژن و هیدرژن است. هوا که اکسیژن و ازت است. آهن یا نمک که سدیم و پتاسیم است. این ها را وقتی تجزیه کنند، نهایتا آخرین مرحله به اتمی که قابل دیدن نیست، برمی خورند. جمع که می شوند، می شود تیرآهنو هواو سنگ؛وگرنه عنصر تکی آن قابل دیدن با چشم نیست. گاهی باید زیر میکروسکوپ پانصدهزار برابرشان کنند تا عنصر ریزی را آدم ببیند. همان یک عنصر، دو هستۀ مرکزی دارد. اسمش را گذاشته اند نوترون و پروتون و تعدادی هم الکترون دارد؛ یا دوتا، یا سه تا؛ تا یازده را من یادم هست، چون خیلی وقت است از این علم رابطة من قطع شده؛ بعضی از اتم ها یازده الکترون دارند. خلأ بین این هاست؛وگرنه اگر خلأ نبود، تمام عناصر عالم کوچک بود. آن وقت نوشتند ستاره ای را فرض کنید. حجمش اندازۀ زمین است. اگر کسی پیدا شود و بتواند خلأهای بین الکترون ها و هستة مرکزی را با فشردن بردارد؛ یعنی بتواند اینقدر قدرت علمی پیدا کند که این الکترون ها را فشار دهد تا هستة مرکزی که هیچ خلأیی وجود نداشته باشد؛ آن ستاره به اندازة نارنج معمولی می شود، بدون اینکه وزنش کم شود؛ یعنی کل کرۀ زمین جمع شوند و بخواهند نارنج را تکانش دهند، نمی توانند. چندمیلیاردتن وزن درحالی که فشرده شده و تبدیل به حجمی کوچک شده. حجم کم شده؛ وزن کم نمی شود.
زنجیرهایی هم که در جهنم گردن گناهکار می اندازند، چندمیلیون متر نیست. ممکن است تمامش یک ونیم متر باشد؛ ولی تمام خلأهای آن ها را قیامت می گیرند. آن یک وجب زمین تا آخرش را که پروردگار طوق می کند، در فشردن، یک متر می شود؛ ولی بدون اینکه وزنش کم بشود. شما ببینید. تا خدا، خداست؛این بار روی گردن این ها در جهنم،با این ها چه می کند. این مالی حرام است. «طَلَب الحلال فریض».[8]؛ یعنی امریصد در صد الهی است. دنبال کردن مال حلال، فریضة الهی است؛ یعنی مکلفین و مؤمنین به هیچ عنوان و در هیچ شرائطی،راه طلب حلال را ترک نکنید؛ با طلب حرام جابه جا نکنید. حیف است که این چند روزة زندگی، آدم با مالی حرام،هم باطنش را تاریک کند و هم ضربه های جبران ناپذیر معنوی به خودش بزند؛ اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید، آثار این حرام در فرزندانتان خودش را نشان می دهد؛ این روایت است.
حالا کسی به حرف خدا گوش داد و دنبال حلال راه افتاد،مسئله خیلی زیباست که روز اول مجلس هم به این مسئله اشاره شد. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: «الکاد لعیاله..».[9]؛ کسی که برای خدا هم نه، لازم نیست؛ از خانه می آید بیرون بگوید، قربه الی الله. نه؛ چون واجب عبادی که نیست. « الکاد لعیاله. ..».[10]؛ مثلاًیک نفر از خانه می آید بیرون. هر کس از او می پرسد کجا؟ می گوید می روم برای زن و بچه ام لقمه ای نان حلال پیدا کنم. اصلاً نیتم برای زن و بچه ام است. کاری هم به خدا ندارم. هیچ قصد الهی هم ندارم. نداشته باشد. اجبارش هم نکردند که از خانه بیرون می روی بگویی قربه الی الله. دلش نمی خواهد قربه الی الله بگوید. نمازش را می خواهد قربه الی الله انجام دهد. این حرف پیغمبر عظیم الشأن اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ اصلاً داردبه خاطر گشایش برای زن و بچه اشمی رود. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: «کَل مُجاهِدُ فی سَبیلَ اللهِ».[11]؛قیمت این آدم،مثل آن هایی هستند که در جنگ بدر و احد، به کمک من آمدند و برای خدا با دشمن جنگیدند. این آدم هیچ نیت الهی هم ندارد؛ ولی طلب حلال اینقدر ارزش دارد که هرچند طلب کنندة حلال، نیت الی الله نداشته باشد و بگوید آقا من به خاطر زن و بچه ام دارم می روم. باشه برو. تو دنبال حلال برو، نمی خواهد بگویی قربه الی الله. باشد؛ برای زن و بچه ات برو. «کَل مُجاهِدُ فی سَبیلِ اللهِ».[12]؛ عجیب تر این است که حضرت می فرماید، وقتی در کار خسته می شود، بالا و پایین می رود و عرق می کند. دانه دانة عرق که از پیشانی این آدم که در راه حلال قدم گذاشته می ریزد، صواب خون شهید را دارد. نه اینکه من خیلی با ارزش باشم، عرقم به خاطر من، صواب خون شهید را داشته باشد. طلب حلال اینقدر با ارزش است. روز قیامت چه طور حساب حلال خورها را می رسند؛ از مطالبی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود، استفاده می شود که حلال خورها در قیامت، در هشتاد سال زندگیشان نه پول هایی که در آوردند و نه پول هایی که درست خرج کردند، حساب رسی و دادگاه و قاضی ندارد. از یک طرف عبادت واجب را انجام داده اند و از طرف دیگر هم دنیای پاک، دو قدم بیشتر نبوده. یک قدم برای به دست آوردن حلال، یک قدم هم پنجاه شصت سال عبادت خدا. به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد، چقدر طول می کشد؟ این ها از قبر دربیایند تا به بهشت برسند. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند، از زمانی که صاعقه در ابر می زند تا زمانی که خاموش شود، کمتر طول می کشد. حلال خور که محاکمه ندارد. محاکمه چون و چرایی است. چرا این کار را کردی؟ می شود این کار را نکنی. به چه علتاین کار را کردی؟ اما حلال خور را که نمی برند محاکمه کنند. آقا چرا دنبال حلال رفتی؟ دلیلش را بگو؛ این که حرف درستی نیست. آقا چرا نماز خواندی؟ قیامت که برای نمازخوان های واقعی، دادگاه نمی گذارند. آقا چرا روزهای گرم، شانزده ساعت تابستان را روزه گرفتی؟ آقا بیا دادگاه محاکمه داری. چرا زیارت امام حسین(علیه السلام) رفتی؟ چرا؟ زیارت که محاکمه ندارد. صواب و پاداش دارد. آن وقت این آیه را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواند: «إنَّ اللهَ سَریعُ الحِساب».[13]؛ سرعت حساب رسی خدا این است که میلیون ها مؤمن پاکدامن و حلال خور را که از قبر در می آورد تا به بهشت برساند، از زمان صاعقه و خاموش شدن آن کمتر طول می کشد.
خدایا! به حقیقت حضرت زین العابدین(علیه السلام) ما و زن و بچه هایمان را از هر حرامی مخصوصاً حرام مالی، حفظ فرما. خیلی بار سنگینی است. حرام خورها آمدند کنار دروازة ساعات شام برای تماشا،در شهر پخش کردند که عده ای قبلاً مسلمان بوده اند؛ حالا بی دین شدند و به جرم بی دینی یزید دستور داده، آن ها را بکشند. اینکه می گویند خارجی خارجی، کلمة خارجی نه به معنای این است که این ها عرب نیستند. مال ترکیه یا پاکستان یا هندهستند. لغت خارجی به روی اهل بیت(علیه السلام) این بوده که آخوندهای درباری حکم دارند امام حسین(علیه السلام) از دین جدش بیرون رفته و کافرشده. آن وقت یزید به جرم خروج این ها از دین، این ها را کشته است. چه دنیای کثیفی که یزید مدافع دین شده است. این هایی که از دین خارج شده اند را دارد می کشد که در رأسش، حضرت حسین(علیه السلام) است. عجب دوران کثیفی است؛ چه کسی به دفاع از دین بلند شده است. سهل ساعدی می گوید، من شام را می بینم. انگار مغازه ها را چراغانی کرده اندو مردم لباس نو پوشیده اند. «یومُ تَبَرَکَت».[14]؛ چه خبر است. هرچه فکر می کنم، در اسلام امروز چه روزی است که مردم جشن گرفته اند؟ چه عیدی است؟ ماه رمضان نیست که بگویم عید فطر است. ذی الحجه نیست که بگویم عید قربان است. محرم است. چه روزی است؛ اما گوشه و کنار گاهی می دیدم یکی دوتا، تک تک نگاهی به اطرافشان می اندازند. سر به دیوار می گذارند و زارزار گریه می کنند. خدایا! چرا مردم دو دسته اند؟ عده ای خوشحال اند و عده ای گریه می کنند. آمد پیش یکی از این گریه کن ها. گفت آقا جان امروز چه خبر است؟ این هم سریع اشک هایش را پاک کرد و حالت عادی گرفت. گفت هیچی آقا جان؛ خبری نیست. گفت بابا از من نترس؛ ولله من غریبه ام، مسافرم. من بیت المقدس بوده ام؛ از آنجا آمده ام شام که بروم مدینه. من از اصحاب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستم. اسمم سهل ساعدی است. یک مرتبه می گوید این پیرمرد از حال طبیعی بیرون آمد و به من گفت، سهل، چرا زمین دهن باز نمی کند؟ چرا آسمان به زمین نمی آید؟ گفتم چه خبر است؟ گفت مگر نمی دانی؟حضرت زین العابدین(علیه السلام) را امروز به حالت اسارت وارد این شهر می کنند. جوری هم با امام سجاد(علیه السلام) معامله کردند که روی شتر ناله کرد. ای کاش! مادر مرا نزاییده بود و من مانند غلامان زنگ بار و غلامان حبشی، اسیر دست این شرور طاغی نمی شدم.
«بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمین».
سخنران: حجةالاسلام انصاریان
[1].تفسير صافي/ج2/ص238
[2].روم/آيه10
[3].نساء/آيه11
[4].بحار الانوار(ء-بيروت)/ج100/ص9
[5].همان
[6].الكافي (ط-الاسلاميه)/ج7/ص375
[7].ارشاد للمفيد(ترجمه ساعدي)/ص391
[8]. بحار الانوار(ء-بيروت)/ج100/ص9
[9].شرح اصول كافي(صدرا)/ج1/ص433
[10].همان
[11].همان
[12].همان
[13].ابراهيم/آيه51
[14].ؤيارت عاشورا