دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

محمد تقی برغانی (شهید ثالث)

محمد تقی برغانی (شهید ثالث)
محمد تقی برغانی (شهید ثالث)

ملاّ محمّد تقى برغانى

(1184 ـ 1264 هـ .ق.)

عنوان مقاله: شهید ثالث

نویسنده: محمّد ابراهیم احمدى

تولّد

در خانه ملاّمحمّد ملائکه (فرشته) و در روستاى «بَرَغان»([1]) کرج، نوزادى به دنیا آمد که نامش را «محمّد تقى» نهادند.([2])

خاندان

وقتى که «ملاّ محمّد ملائکه» به قزوین آمد با برگزارى جلسات علمى و مذهبى، سبب تقویت حوزه علمیّه قزوین شد.

مقام علمى و معنوى ملاّ محمّد، وى را به مرجعیت دینى رساند به طورى که با علماى اخبارى همانند «ملاّ خلیل قزوینى» و «شیخ یوسف بحرانى» مناظرات علمى ترتیب داد.

«تحفة الابرار» و «الدّرّ الثمین» از آثار اوست.([3])

مراحل تحصیل

محمّد تقى به تشویق پدر، به تحصیل علوم دینى مى پردازد. «وى تحصیلات مقدماتى و مقدارى از فقه و اصول را در نزد دانشمندان قزوین به پایان برده و آنگاه رهسپار قم مى شود. در آنجا در حوزه درسى علامه محقق میرزاى قمى حضور یافته و سپس به اصفهان مى رود و از بزرگان این شهر، حکمت و کلام را فرامى گیرد. بالاخره به کربلا مى آید و چند سالى در درس «صاحب ریاض» شرکت جسته و بعد به ایران (تهران یا قزوین) باز مى گردد.»([4])

استادان

1 - پدرش، ملاّ محمّد ملائکه (متوفّا: 1200هـ .ق.).

2 - ملاّ آقا بیدآبادى (متوفّا: 1197 هـ .ق.).

3 - ملاّ على نورى (متوفّا: 1246هـ .ق.).

4 - آقا محمّد باقر وحید بهبهانى (متوفّا: 1205 هـ .ق.).

5 - علاّمه سیّد على طباطبائى اصفهانى حائرى، معروف به «صاحب ریاض» (متوفّا: 1231 هـ .ق.).

6 - میرزا ابوالقاسم گیلانى قمى، معروف به «میرزاى قمى» و «صاحب قوانین» (متوفّا: 1231 هـ .ق.).([5])

7 - علاّمه شیخ جعفر کاشف الغطاء (متوفّا: 1228 هـ .ق.).

8 - سیّدمحمّد طباطبائى، معروف به «سیّد محمّد مجاهد» (متوفّا: 1242 هـ .ق.).([6])

محمّد تقى برغانى درباره شیخ جعفر کاشف الغطاء مى گوید:

«روزى مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء وارد قزوین شد، وقت خواب فرا رسید و همه خوابیدند و من هم در گوشه آن باغ خوابیدم. چون پاسى از شب گذشت، شنیدم شیخ مرا صدا مى زند و مى گوید: «برخیز و نماز شب به جاى آر.» عرض کردم: «بلى برمى خیزیم.» شیخ رد شد و من دوباره خوابیدم. ناگهان صدایى به گوشم خورد به دنبال آن روانه شدم. وقتى به نزدیک جایى که سر و صدا مى آمد، رسیدم، دیدم جناب شیخ به تضرّع و گریه و مناجات مشغول است و صداى ایشان چنان در من اثر گذاشت که از آن شب تا کنون که 25 سال مى گذرد، هر شب برمى خیزم و به مناجات مشغول مى شوم.»([7])

اجتهاد

محمّد تقى پس از اتمام تحصیلات در عراق، به تهران مى آید. ورود او به پایتخت و تشکیل جلسات علمى، موجب شهرت وى مى شود. عدّه اى از مردم براى آگاهى از رتبه فقهى ملاّ محمّد تقى، از محضر گرانقدر «میرزاى قمى» چنین سؤال کردند: به نظر حضرت عالى، آیا حاج ملاّ محمّد تقى مجتهد است یا نه؟

میرزاى قمى فرمود: میان من و ایشان ملاقاتى صورت نگرفته است. شما از وى درباره مسئله اى سؤال کنید تا ایشان فتواى در آن مسئله را براساس قانون استدلال، به انجام برساند. سپس آن نوشته را نزد من بیاورید تا بدانم که وى قابل استنباط احکام شرعیه هست یا نه؟

سرانجام از ملاّ محمّد تقى برغانى در خصوص مسئله اى فقهى، استفتاء مى کنند و ایشان نیز در رساله اى کوچک، پاسخ آن را با استدلال بیان مى کند... .

برغانى به عراق مى رود و از استادش، آقا سیّد على طباطبائى اجازه اجتهاد مى گیرد. بدین ترتیب، اجتهاد ملاّ محمّد تقى بر همگان ثابت مى شود.([8])

مشایخ اجازه

1. شیخ جعفر کاشف الغطاء.

2. صاحب ریاض.

3. سیّد محمّد مجاهد.([9])

شهید ثالث در متن اجازه نامه اى که به شاگردش، «تنکابنى» داده، اسامى مشایخ اجازات خود را همین سه نفر معرّفى کرده است.([10])

برخى میرزاى قمى را به مشایخ اجازه شهید ثالث افزوده اند.([11])

حوزه علمیّه قزوین

در قرن سیزدهم هجرى که دوران طلایى فقه امامیه است، شاگردان مکتب فلسفى و اصولى قزوین نقش مهمى در گسترش «فقه اجتهادى» داشتند.

مکتب «اخبارى» در عصر صفویه حیات دوباره پیدا کرده و حاکم مطلق حوزه هاى علمى شیعه شده بود.

در شهر قزوین، به سبب حضور اخبارى ها و اصولى ها، شهر به دو قسمت شرقى و غربى تقسیم شده که در قسمت شرقى آن، اصولى ها سکونت داشتند و در قسمت غربى، اخبارى ها زندگى مى کردند. در دوره نفوذ اخباریون، هر از چندگاهى جان و اموال اصولیون مورد حمله آنان قرار مى گرفت. در سال 1165 هـ .ق.، شیخ یوسف بحرانى (صاحب حدائق) که از علماى مشهور و تندروى اخبارى بود، وارد قزوین مى شود. استقبال گرم اخباریون از او و سکونت وى در قسمت غربى شهر، بر اختلافات قبلى دامن مى زد لیکن علماى خاندان طالقانى براى پایان دادن به این نا هنجارى ها، به دیدار صاحب حدائق مى روند و با ایشان جلسات مناظره ترتیب مى دهند.

ملاّمحمّد ملائکه، صاحب حدائق را به منزلش دعوت مى کند و در حضور جمع کثیرى از علماى اصولى و اخبارى، با او به مناظره مى پردازد. سرانجام پس از یک مباحثه و مناظره طولانى، پیشواى اخبارى مغلوب مى شود و از حالت تندروى به میانه روى تمایل پیدا مى کند.

خبر محکوم شدن صاحب حدائق توسط ملاّ محمّد ملائکه، سر و صداى عظیمى در قزوین به راه مى اندازد و نفوذ علمى و اجتماعى مکتب اخبارى را به شدّت ضعیف مى کند. اخباریّون به قصد قتل ملاّ محمّد ملائکه، به منزلش حمله مى کنند و چون به وى دسترسى پیدا نمى کنند، خانه و کتابخانه اش را در آتش خشم خود مى سوزانند.

بازتاب اجتماعى این جریان، آن چنان نگران کننده بود که دولتِ وقت براى خاتمه دادن به درگیرى ها، ملاّ محمّد ملائکه را به روستاى برغان تبعید مى کند. خاندان طالقانى مبارزات فکرى خود را بر ضدّ اخباریون ادامه مى دهند. سرانجام پس از رحلت صاحب حدائق، مکتب اخبارى در ایران و عراق منزوى مى شود.([12])

یکى از عظیم ترین مدارس فلسفى شیعه در قرن سیزدهم، مدرسه فلسفى قزوین است. که بى شک، خاندان «برغانى» تأثیر مهمى در رشد و تعالى آن ایفا کرده است. اینک نام برخى از نیاکان برغانى را که از بیانگذاران مدرسه فلسفى قزوین بودند، یادآور مى شویم:

1. شیخ محمّد کاظم طالقانى قزوینى (متوفّا: 1094 هـ .ق.).

2. شیخ محمّد جعفر فرشته، فرزند شیخ محمّد کاظم (متوفّا: 1161 هـ .ق.).

3. شیخ محمّد تقى، فرزند شیخ محمّد جعفر فرشته(متوفّا: 1181 هـ .ق.).

4. شیخ ملاّ محمّد نعیم، فرزند شیخ محمّد تقى(متوفّا: بعد از سال 1181 هـ .ق.).

5. شیخ محمّد تقى فرشته (متوفّا: 1186 هـ .ق.).

6. شیخ ملاّ محمّد ملائکه برغانى (متوفّا: 1200 هـ .ق.).

همه آن ها از بزرگ ترین دانشمندان، متکلّمان و فلاسفه عصر صفوى بودند.([13])

حوزه علمیّه قزوین در زمینه تدوین «دائرة المعارف فقهى» نیز سهم چشمگیرى داشت. پس از بر چیده شدن بساط اخبارى و تجدید حیات فقه شیعه، در قرن سیزدهم هجرى بیش از 40 اثر دائرة المعارف گونه فقهى نگاشته شده که حدود نصف این آثار را «مکتب قزوین» به جهان علم تقدیم کرده است.([14])

برخى از آثار فقهى خاندان «برغانى» عبارتند از:

1. فقه ملائکه، اثر شیخ ملاّ محمّد ملائکه.

2. منهج الاجتهاد، اثر ملاّ محمّد تقى برغانى.

3. موسوعه برغانى، اثر ملاّ محمّد صالح.([15])

در محضر مُصلحان

سیّد جمال الدین اسدآبادى، مصلح بیدارگر جهان تشیع را مى توان از ثمرات حوزه علمیّه قزوین و از شاگردان فکرى خاندان «برغانى» شمرد.

نبرد مدرسه فکرى قزوین به رهبرى خاندان برغانى، انحرافات مذهبى، شیخیه و بابیّه، ستم هاى دربار ایران و استعمار، تجمّع زبده ترین و مشهورترین علماى علوم عقلى و هجرت مشتاقان فلسفه به سمت قزوین، باعث شهرت این مرکز علمى شد.

سیّد صفدر پدر سیّد جمال الدین، که از استعداد و علاقه فرزند آگاهى داشت، او را همراه خود به قزوین آورد. سیّد جمال الدین در 10 سالگى (1263 یا 1264 هـ .ق.) وارد قزوین شد.

پدرش به محض ورود به قزوین، همراه فرزندش به محضر ملاّ محمّد تقى برغانى و شیخ محمّد صالح مى رسد. در همین جلسه است که وى مورد اعجاب و تحسین آن بزرگوار قرار مى گیرد و ملاّ محمّد تقى برغانى و برادرش حجره اى از مدرسه وسیط صالحیه را به آنان مى دهند تا به تحصیلات حوزوى خود بپردازند.

شیخ محمدعلى، فرزند محمّد صالح برغانى ـ که از دوستان و هم شاگردى هاى سیّد جمال الدین در مدرسه صالحیه است ـ تاریخ ورود سیّد جمال را به قزوین، پیش از 15 ذى قعده سال 1263 هـ .ق. یاد کرده است.

سیّد جمال الدین دراین مدرسه فکرى عظیم که مشحون به روح آزادى خواهى و نبرد با استبداد وانحرافات مذهبى بود، پرورش یافت.([16])

بـرادران

برادران وى عبارتند از:

الف - حاجى ملاّمحمّد صالح (1200 - 1271 هـ .ق.): وى یکى از فقهاى عظیم الشأن جهان تشیّع است که در بیش تر اقدامات برادرش، مشارکت داشته است. برخى از آثارش بدین قرار است:

1 - غنیمة المعاد، در شرح ارشاد، 14 جلد.

2 - تفسیر گویا، 7 جلد.

3 - معدن البکاء.

ملاّ محمّد صالح برغانى پس از عمرى تدریس، تحقیق و خدمت، سرانجام هنگام زیارت سیّد الشهداء(علیه السلام) بیهوش شد و دقایقى بعد، رحلت کرد. بدن مطهرش را در جوار آن حضرت، دفن کردند.([17])

ب - حاجى ملاّعلى.

مروّج ارزش ها

زهد، ایمان قوى، توکّل شدید، تلاش در جهـت ترویج معـارف، برآوردن خواسته هاى مردم در حدّ توان و رسیـدگى او به حال مستمندان سبب شـد آوازه وى بیش تـر شود و مـورد توجّه و محبّت همـگان قـرار بگیـرد.([18])

برغانى به مرجعیّت رسید و براى پرورش نیروهاى صالح، به تقویت افراد و مراکز مذهبى و علمى پرداخت. حوزه علمیّه قزوین با کوشش او به رشد و بالندگى قابل تحسینى رسید.

او همچون پدر مجتهدش، شیخ محمّد ملائکه برغانى، به نشر فرهنگ تشیّع و مسلک اصولى همّت ورزید و شاگردان ممتازى را به جامعه شیعى تحویل داد.

او بیش تر عمر شریفش را در قزوین سپرى کرد. وى استاد بزرگ و فرزانه اى براى دانش پژوهان آن دیار به شمار مى آمد.([19])

ستارگان دانش

با این که ملاّ محمّد تقى برغانى در شهرهاى اصفهان، کربلا، نجف، تهران و قزوین، به تدریس اشتغال داشت،([20]) متأسفانه شرح حال نگاران به معرّفى شاگردان ملاّ محمّد تقى برغانى چندان نپرداخته و در بین شاگردان او، بیشتر از فرزندان وى و میرزا محمّد تنکابنى و سیّد محمّد حسین قزوینى یاد کرده اند.

تنکابنى داراى آثار علمى فراوانى است از جمله «تذکرة العلماء» و «قصص العلماء».

سیّد محمّد حسین قزوینى برخى از مجلّدات کتاب «منهج الاجتهاد» برغانى را استنساخ کرد و بر کتاب «لعان» استادش تعلیقاتى نوشت.([21])

شجره تابناک

فرزندان او که همگى از دانشمندان متّقى بودند، عبارتنداز:

1. آقا میرزا ابوالقاسم (متوفّا: بعد از سال1300 هـ .ق.) وى پسر بزرگ برغانى است.

2. آقا محمّد امام جمعه: وى از شاگردان صاحب ریاض و صاحب جواهر است.

3. آقا شیخ عبدالله امام جمعه.

4. حاج شیخ صادق (متوفّا: 1311 هـ .ق.).

5. آقا شیخ کاظم.

6. حاج میرزا محمود.

7. آقا شیخ محمّد جعفر (متوفّا: 1306 هـ .ق.).

8. آقا شیخ محمّد باقر (متوفّا: 1280 هـ .ق.).

9. آقا تقى.

10. حاج شیخ عیسى (متوفّا: 1339 هـ .ق.).

11. آقا میرزا حسن.([22])

12. ام کلثوم برغانى (1224 - 1268 هـ .ق.).

وى از زنان فقیه و محدّث مى باشد که فقه، اصول و حدیث را نزد پدر و عمویش، حکمت و فلسفه را نزد ملاّ آقا حکمى قزوینى و عرفان را نزد عمویش فرا گرفت.

وى همسر میرزا عبدالوهاب برغانى قزوینى بود. وى در کربلا، قزوین و تهران، تدریس مى کرد.

او در سال 1268 هـ .ق.، کتابخانه شخصى خویش را وقف کرد و تولیت آن را به عهده همسرش قرار داد. «تفسیر سوره فاتحة الکتاب» از آثار اوست.([23])

نوادگان برغانى نیز از دانشمندان برجسته قزوین، قم، کربلا و شهرهاى دیگر بودند. اینک به معرّفى چند تن از آن ها مى پردازیم:

1. شیخ اسماعیل بن محمّد (متوفّا: 1307 هـ .ق.): وى از شاگردان میرزاى شیرازى بود.

2. شیخ محمّد تقى بن عبدالله امام جمعه(متوفّا: 1337 هـ .ق.).

3. شیخ ابراهیم بن محمّد امام جمعه.

4. شیخ داود بن شیخ ابراهیم (متوفّا: 1334 هـ .ق.): وى از شاگردان میرزاى شیرازى بود.

5. شیخ حاج میرزا هدایة الله بن شیخ صادق (1281 - 1364 هـ .ق.): «تحفة الانام» از آثار اوست.([24])

6. علاّمه حاج میرزا ابوتراب فرزند میرزا ابوالقاسم شهیدى: کتاب تفسیر فارسى «التبیین فى شرح آیات المبین»، در 25 جلد از جمله آثار علمى اوست.

7. علاّمه میرزا فتح الله شهیدى قزوینى.

آیت الله العظمى مرعشى نجفى(قدس سره) از علاّمه حاج میرزا ابوتراب و علاّمه میرزا فتح الله شهیدى اجازه روایت داشت.([25])

آثار علمى

سیره عملى و همیشگى برغانى این بود که روزها به امر تدریس، تألیف، ترویج دین، تبلیغ شریعت و هدایت مردم مشغول بود و شب ها نیز از نیمه شب تا سحر، به مناجات، تهجّد، عبادت و گریه مى پرداخت.([26])

او آشنا به فنون نگارش بود و آثار بسیار ارزشمندى خلق کرد و به یادگار گذاشت، تنکابنى در خصوص آثار او مى نویسد:

«آن زمانى که در قزوین تحصیل مى کردم، شهید مشغول به اتمام تألیف این کتاب (منهج الاجتهاد) بودنـد به طـورى که دیـد و بازدید، عروسى و عزا، همه را ترک کرده بود و به تألیف کتاب «منهج» مشغول بود مگر روزها به جهت وقت عصر، مقدار دو ساعت به غروب مانده مى نشستند و به مرافعات اشتغال داشتند و سایر اوقات را به تألیف مشغول بودند.»([27])

آثار او عبارتنداز:

1. عیون الاصول: وى در این کتاب که دو جلد است، اشکالات و نقدهایى بر «قوانین» وارد کرده است. او در این باره مى گوید: «در سفر جهاد، شب ها با حاجى ملاّ احمد نراقى ایرادات مرا در عیون الاصول بر میرزا، عنوان مى کردیم و با هم گفتگو مى داشتیم.»([28])

2. منهج الاجتهاد: این کتاب که 24 جلد است، شرح «شرایع الاسلام» و یک دوره فقه استدلالى است که شامل مباحث فقهى طهارت تا دیات مى باشد. این اثر نفیس از منابع مهم فقیهان شیعه در تحقیقات فقهى و فتاواى آن ها بود. نسخه هایى از آن در کتابخانه هاى متعدّدى موجود است.

«صاحب جواهر الکلام زمانى که به نگارش کتاب «جهاد» رسید، اسباب و منابع تحقیقى لازم را نداشت زیرا فقها کمتر در باب «جهاد» کتاب و رساله نوشته اند. از قضا، محمّد آقافرزند شهید برغانى در نجف اشرف به تحصیل مى پرداخت لذا شیخ محمّد حسن نجفى جلد چهارم منهج الاجتهاد را به رسم عاریه از فرزند فقیه شهید گرفته و در تألیف و تکمیل کتاب جهاد از مباحث فقهى آن استفاده به عمل آورد.»([29])

3. ملخّص العقائد: درباره علم کلام است.

4. مجالس المتقین: این کتاب درباره مطالب اخلاقى است که مشتمل بر 50 مجلس مى باشد. تاریخ نگارش آن سال 1258 هـ .ق. است.

5. رساله اى در نماز جمعه.

6. رساله اى در طهارت.

7. رساله اى در نماز و روزه.

8. رساله اى در قضاء نمازها.

9. رساله اى در دیات به زبان فارسى.([30])

صلابت دینى

یکى از صفات برجسته انسان هاى صالح و شجاع، مبارزه جدّى با مفسدان است. فهرستى از رفتار و گفتار حاج ملاّ محمّد تقى برغانى را در این زمینه مرور مى کنیم:

الف) امر به معروف و نهى از منکر

وى در مسئله امر به معروف و نهى از منکر، بسیار جدّى بود به نحوى که از برکت فعالیت هاى وى و برادرش، ملاّ محمّد صالح، شهر قزوین از ناهنجارى هاى اخلاقى و اجتماعى پاک سازى شد و مردم این شهر از دیگر شهرها متدیّن تر شدند.([31])

ب)فعالیت هاى اجتماعى،سیاسى وفرهنگى

برغانى به حکم وظیفه شرعى، در عرصه هاى دیگرى چون اجراى حدود شرعى، شرکت در جبهه جنگ و مبارزه فرهنگى با مذاهب استعمارى نیز فعالیت داشت.

در جبهه جهاد

از روابط ایران و روسیه در عهد فتحعلى شاه، به عنوان بدترین دوران نام برده اند زیرا در جنگ هاى این دوران، ایران بارها مغلوب شد و تن به عهدنامه هاى ذلّت بار داد. نخستین دوره جنگ که منجر به قبول و امضاى «معاهده گلستان» شد، از وقایع اسفناک عصر قاجار بود!

از آن جا که این معاهده از جهت مشخّص بودن خطّ مرزى بین ایران و روسیه، ابهام داشت، دگرباره تجاوزات سهمگین و جسورانه دولت تزار آغاز شد به طورى که ارتش دشمن بخش هایى از کشور را به اشغال در آورد.([32])

سیّدمحمّد آقا، فرزند سیّد على طباطبائى اصفهانى که از مراجع و علماى بزرگ بود، بیش از دیگران مورد توجه ستمدیدگان بود. «...مسلمانان احوال خود را به آقا سیّد محمّد عرضه داشتند که کفّار بر بلاد ما غلبه نمودند و ما را امر نمودند که اطفالمان را به سوى معلّم ایشان بفرستیم تا رسوم دین آن ها را وطریقه و شریعت ایشان را یاد بگیرند. دشمنان نسبت به قرآن، مساجد وسایر شعائر اسلامى بى احترامى مى نمایند...»

سیّد محمّد طباطبائى پس از دریافت نامه ها همراه عدّه اى از دوستان و شاگردان، عراق را به مقصد ایران ترک کرد و پس از عبور از شهرها به پایتخت رسید. از جمله علمایى که سیّد محمّد را همراهى کردند و بنا به نظر آن مرجع بیدارگر و مصلح، به تهران آمدند، برغانى و برادرش، ملاّمحمّد صالح بود.

ورود علما به تهران در سال 1241 یا 1242 هـ .ق. با استقبال مقامات کشورى و لشکرى و مردم رو به رو شد، به نحوى که سیّد محمّد طباطبایى و همسفرانش مورد عنایات شاه و احترام درباریان و مردم واقع گردید.([33])

سیّد طباطبائى پس از تشکیل جلسات با فتحعلى شاه و دیگر مقامات و شخصیت ها ـ بنا به تشخیص وظیفه و براى نجات مسلمانان ستمدیده آذربایجان - حکم «جهاد» را صادر کرد.

صدور حکم حکومتى و فقاهتى آن پیشواى محبوب و حمایت هاى همه جانبه دانشمندان و امت اسلامى، على رغم مخالفت عده اى از مقامات دولتى، عرصه جدیدى در مسیر دفاع از بلاد اسلامى و سرکوب اشغالگران گشود به طورى که شاه قاجار هم از فرمان آن زعیم شجاع و آگاه تبعیت کرد و به امر او، لشکرها را مهیاى جنگ کرد.

سیّد محمّد پس از پوشیدن لباس رزم، ملقّب به «سیّدمجاهد» شد. حضور او و دانشورانى چون برغانى در جبهه هاى نبرد، موجب تقویت روحیه سپاه اسلام شد و ارتش روسیه را به وحشت انداخت و پیروزى هایى نصیب مسلمانان کرد. فرماندهى سپاه اسلام به عهده فرزند شاه، نایب السّلطنه عباس میرزا بود. متأسّفانه به دلایل متعددى از قبیل بى کفایتى برخى سران حکومت قاجار، نتیجه این جنگ هم چیزى جز شکست ایران نبود... لذا سیّد محمّد مجاهد، برغانى و دیگر علماى مبارز از جبهه هاى نبرد به سوى پایتخت برگشتند.([34])

برغانى در پایان کتاب «منهج الاجتهاد» با اشاره به این جنگ، چنین دعا مى کند:

«وامید به خداوند داریم که ما را از شرّ نفس خودمان و دشمنانمان بویژه شرّ روسیه ـ که هم اکنون شهر تبریز و حوالى آذربایجان را اشغال کرده است ـ محافظت کند. خداوندا! دشمنان را از سرزمین هاى اسلامى بیرون و ما را از شرّ آنان و دیگر ستمگران مصون بدار.»([35])

تأثیر انگیزه ها

پس از بازگشت علما به تهران، هیچ کسى جرأت نداشت که مسئله شکست ایران را به خدمت فتحعلى شاه برساند. روزى پادشاه دو - سه بار از حاضران مى پرسد: «کار جنگِ نایب السّلطنه به کجا انجامید؟» همه سکوت کردند. برغانى لب به سخن گشود و گفت:

- من از جنگ مطّلع هستم، ولى لازم است که به عنوان مقدّمه چینى، داستانى را به اختصار بازگو کنم. وى پس از بیان داستانى، نتیجه گیرى کرد که به سبب عدم خلوص نیّت نایب السّلطنه، ارتش ایران مغلوب شد.([36])

شکسته دلان

بازگشت علما به تهران، همراه با تبلیغات مسموم عناصر خائن و چه بسا شایعه سازى از سوى دولت هاى انگلیسى و روسى بود به طورى که فتحعلى شاه پس از مغلوب شدن ایران در جنگ، سیّد محمّد مجاهد را مورد بى مهرى قرار مى داد. از این رو، سیّد مجاهد هم به قزوین آمده و در آنجا سکونت اختیار کرد و سرانجام در سال 1242 هـ .ق. وفات یافت و پیکر مطهرش در کربلا به خاک سپرده شد.([37])

مجتهدبرغانى هم به دلایلى، دگرباره به تهران بازگشت و در آنجا رحل اقامت افکند و با تشکیل جلسات درس و وعظ و اقامه نماز جماعت، به سرعت سرآمد علماى تهران شد لیکن دیرى نپایید که بین او و فتحعلى شاه کدورتى پدید آمد. او ناچار شد به جانب قزوین کوچ کند.([38])

یکى از علماى مشهور و ذى نفوذ قزوین به نام «حاجى ملاّ عبدالوهّاب قزوینى» به استقبال مجتهد برغانى شتافته و در تثبیت و تقویت جایگاه علمى و اجتماعى وى، جدّیت ورزید.([39])

حضور دوباره برغانى در قزوین، تشکیل جلسات درس، وعظ و مناظره و برخوردارى از سجایاى اخلاقى، بستر مناسبى براى وى مهیّا ساخت.

گزیده اى از کرامات

با توجه به این که اجراى حدود شرعى منوط به اجازه حاکم شرع است، مجتهد برغانى در یکى از سال ها بر شخصى که مرتکب معاصى شده بود، حد جارى کرد. مدتى بعد، یکى از بستگان آن شخص مجرم به قصد انتقام، اسلحه اى فراهم کرد و در نیمه شبى، مخفیانه به سوى کتابخانه برغانى رفت. آن مرد وقتى یک پایش را داخل کتابخانه قرار داد، احساس کرد که فرد یا افرادى از پشت سر، دست بر کمربندش نهاده و او را به بیرون کشیدند. ترس سراپاى وجودش را فرا گرفته بود لذا به اطراف نگاه کرد، امّا کسى را ندید. به خود تلقین کرد که حتماً از تخیّل و اوهام بوده است. در دفعه دوم و سوم نیز به محض ورود به درون جایگاه، همان حادثه را مشاهده کرد و فهمید که واقعاً عنایت الهى شامل حال آن مجتهد بزرگوار است. از این رو، از اعماق دل توبه کرده و اسلحه را بر زمین انداخت و در حالى که اشک از دیدگانش جارى مى شد، به کتابخانه وارد شد بدون این که کسى وى را از پشت سر بکشد. آن شخص پس از ورود، دست مبارک آن عالم ربّانى را بوسید و اظهار پشیمانى کرده و به خانه خود مراجعت کرد. مجتهد برغانى در همه این حالات و حوادث، غرق عبادت پروردگار بود و اصلا متوجه حضور و خروج آن مرد نشده بود.([40])

یکى از تجّار قزوین به واسطه صدور حکمى از سوى برغانى، کینه ایشان را دردل گرفت. با شدّت یافتن این خصومت، سرانجام او تصمیم نهایى خود را مى گیرد تا آن مجتهد فرزانه را به قتل برساند. در همان شبى که شرایط و وسائل قتل را فراهم کرده بود و به نیّت اجراى آن مى خواست عازم بشود، خبردار شد که انبار پنبه اش طعمه حریق شده و در حال سوختن است. شنیدن این خبر، قلبش را به شدّت تکان داد آن چنان که به درگاه غفران و عنایت الهى توبه کرد و از تصمیم شیطانى خود منصرف شده و از ارادتمندان ملاّ محمّد تقى گردید.([41])

منادى «ولایت فقیه»

در روزگار ریاست شهید ثالث در تهران، بر اثر بى کفایتى فتحعلى شاه قاجار، ولایات شمال ایران به اشغال ارتش روس در مى آید. پس از این شکست خفّت بار (1228 هـ .ق.) است که رقابت انگلستان و فرانسه در ایران شدّت پیدا مى کند به نحوى که انگلستان در همه امور داخلى کشور دخالت مى کند.

مجتهد برغانى در چنین شرایطى، براى نخستین بار، نظریه «ولایت فقیه» را مطرح و حکومت پادشاهى را نامشروع اعلام مى کند.

فتواى او و قیام خاندان برغانى، با توجه به اوضاع نابسامان مملکت، جرقه امیدى براى یک تحوّل اساسى بود که استمرار و تقویت علمى و عملى این اندیشه سیاسى، سلسله قاجار را با دشوارى جدیدى مواجه مى کرد لذا علماى طراز اوّل تهران از سوى شاه به کاخ گلستان دعوت مى شوند.

سرانجام، جلسه و مذاکرات فقهى در حضور شاه شروع مى شود و مجتهد آگاه و شجاع برغانى نظریه «رهبرى فقیهان در عصر غیبت کبرى» را عنوان مى کند و براى نجات ملّت و کشور و رفع نابسامانى ها، خواستار سلب اختیار از شاه و شاهزادگان مى شود.

شیخ محمّد صالح نیز در تأیید آراى فقهى برادرش، ادلّه خود را بیان مى کند و مى گوید: «جنگ، ترک مخاصمه و قرارداد صلح، مذاکره با دولت هاى خارجى و... باید به اذن فقیه جامع الشّرایط باشد.»

گروهى از دانشمندان حاضر در جلسه، سخنان شهید ثالث و برادرش را تصدیق و تأیید مى کنند ولى شیخ ملاّ محمّد على مازندرانى معروف به «جنگلى» - که از مقرّبان دربار شاه بود - به دفاع از مقام سلطنت و نقش رهبرى فتحعلى شاه، بر مى خیزد.

فتحعلى شاه که از فتوا و حکم شهید ثالث هراسناک شده بود، براى ایمن شدن از این مسئله، بهترین راه ممکن را در این دید که او و برادرانش را به عراق تبعید کند.([42])

شهید ثالث در کتاب هاى زکات، قضاء و دیگر کتاب هاى فقهى خود، نظریه ولایت فقیه را مطرح کرده است. او در کتاب «جهاد» مى نویسد:

«در صورتى که طائفه اى از مسلمانان با فرقه اى از دشمن قوى، برخورد کردند و یا این که طائفه اى از اهل حق و مسلمانان، مورد حمله و طغیان گروهى از اهل باطل قرار گرفتند و قادر نبودند که دشمن را دفع کنند مگر با تهیه سرباز و سپاه، در چنین شرایطى... اگر امام(علیه السلام) حاضر باشد ولى دسترسى به وى براى کسب اجازه مقدور نباشد، در این صورت، دستور جهاد و اعلان جنگ و تهیه سپاه بر مجتهد واجب مى گردد بر اساس نیابت عامّه...»([43])

وى در سال 1253 هـ .ق. در عصر سلطنت محمّد شاه قاجار، در پایان کتاب «ارث»، صریحاً حکومت عصر خویش را غیر شرعى و از دولت هاى «ظلمه» دانسته است که زمام امور و حکومت را غاصبانه به خود اختصاص داده است.([44])

مقابله با فتنه ها

در عصر شهید ثالث، جنبش هاى فکرى و جریانات انحرافى متعدّدى در حال شکل گیرى و گسترش بود که تأسیس و رشد آن ها، مرهون حمایت هاى مختلف عوامل داخلى و خارجى بود.

عمده ترین مکاتب انحرافى و مذاهب استعمارى عصر وى، عبارت بودند از:

الف) وهّابیت، که توسّط محمّد بن عبدالوهّاب نجدى (1115 - 1206 هـ .ق.) تأسیس شد.

ب) شیخیه، که توسّط شیخ احمد اَحسائى(1166 ـ 1241 هـ .ق.) تأسیس شد.

ج) بابیه، که توسّط میر على محمّد شیرازى(1235 - 1266 هـ .ق.) تأسیس شد.([45])

شهید ثالث نقش ممتازى در مبارزه با شیخیه و بابیه داشت.

شیخ احمد اَحسائى بحرینى، به سبب روابط صمیمانه اى که با فتحعلى شاه برقرار کرده بود، مورد توجّه شاه و شاهزادگان و بزرگان حکومت ایران قرار گرفته بود. از سوى دیگر، پادشاهان سنّى عثمانى از وى پشتیبانى مى کردند. از این رو، علماى ایران و عراق در برخورد با او، روش «تقیّه» را در پیش مى گرفتند.([46])

شیخ احمد در اواخر عمرش به قزوین آمد و در خانه ملاّ عبدالوهّاب قزوینى میهمان شد و در مدّت اقامتش در این شهر، به تدریس و ترویج آراء خود پرداخته و به اقامه نماز جماعت مشغول شد.([47])

حضور پر نفوذ اَحسائى و اشاعه عقاید انحرافى وى، موجب نگرانى اصولیین و متشرّعین شده بود از این رو، صدها نامه از مراکز علمى شیعه به بیت شهید ثالث و برادرش، شیخ محمّد صالح برغانى سرازیر مى شد که حاکى از سؤال و دادخواهى بود.

ملاّ محمّد تقى که خطر را جدّى احساس مى کند، وارد صحنه پیکار مى شود. او بهترین راه را تشکیل جلسه مناظره مى داند لذا از اَحسائى براى مناظره علمى دعوت به عمل مى آورد. اَحسائى هم درخواست وى را اجابت مى کند.([48])

روزى که شیخ احمد همراه عدّه اى از پیروانش، به خانه مجتهد برغانى مى آید، وى در حضور علماى فریقین، درباره عقاید وى سؤالاتى مطرح مى کند. در این مناظره و مباحثه طولانى، شهید ثالث اشکالات فراوانى بر عقاید اَحسائى وارد مى سازد و بر پاسخ هاى سست وى، خطّ بطلان مى کشد به نحوى که شیخ احمد اَحسائى محکوم و مغلوب مى شود. با این وجود، مؤسّس شیخیه به نظرات غیر مستند و انحرافى خود پافشارى مى کند. لذا مجتهد فرزانه و شجاع - بر خلاف اهل تقیّه - به کافر و مرتد بودن شیخیه، فتوا مى دهد، در مدت زمان کوتاهى خبر محکومیت و تکفیر اَحسائى از سوى شهید ثالث، در قزوین و دیگر شهرها مى پیچد. تأثیر حکم و فتواى شهید آن چنان سریع بود که جز ملاّ عبدالوهّاب هیچ فرد دیگرى پشت سر اَحسائى نماز نمى خواند.([49])

فتواى مجتهد برغانى، نقطه عطفى در «تاریخ شیعه» به شمار مى آید چون به دنبال آن، مجتهدان مشهور دیگرى وارد میدان شدند و حکم شهید ثالث را تأیید و تصدیق کردند از جمله: آقا سیّد محمّد مهدى، فرزند آقا سیّد على «صاحب ریاض» حاجى ملاّ محمّد جعفر استرآبادى آخوند ملاّ آقاى دربندى سیّد محمّد حسین اصفهانى «صاحب فصول» آقا سیّد ابراهیم موسوى قزوینى «صاحب ضوابط» و شیخ محمّد حسن نجفى «صاحب جواهر».

پیروى علما و مردم از فتواى تاریخى شهید ثالث و منزوى شدن شیخیه در ایران، عراق و سایر مراکز شیعه، حتى در زادگاه شیخ احمد اَحسائى، همگى نشانگر خلوص، تفقّه، شجاعت و مقبولیت عمومى مجتهد برغانى است.([50])

l میرعلى محمّد شیرازى بعد از فوت استادش، ادّعاى بابیّت، مهدویّت، نبوّت و شارعیّت کرد و مدّعى وحى و دین جدید گردید و آخرین ادعایش هم ربوبیت و حلول اُلوهیّت بود.([51])

«فتنه بابیّه» ادامه دهنده همان مکتب منحرف شیخیه بود به طورى که مورد حمایت استعمارگران قرار گرفت. در عصر حاضر نیز این جریان فاسد و انحرافى از سوى استکبار جهانى و صهیونیزم مورد پشتیبانى قرار مى گیرد.

در این موقعیت خطیر است که «سکوت خواص» زمینه رشد و شیوع آن را بیش تر مى کند. برغانى با عزمى راسخ تر به میدان نبرد قدم مى گذارد و فتواى تاریخى خود را مبنى بر کفر و ارتداد این گروه، صادر مى کند.

شورش همه جانبه بابیان و کشتار این گروه، بدعتى ویرانگر بود آن چنان که افراد ضعیف الایمان و لاابالى در دام این مذهب استعمارى و شیطانى مى افتادند و در تبلیغ و ترویج آن جدّیت مى ورزیدند.

یکى از اقدامات مؤثّر شهید ثالث، برپایى جلسات سخنرانى بود. وى در منابر و مجالس، به افشاگرى عناصر فاسد بابیه پرداخت و عقاید غیراسلامى آنان را با دلیلوبرهان، باطل کرد.([52])

شیخ آقا بزرگ تهرانى از قیام شهید ثالث چنین یاد مى کند:

«در عصر رهبرى شهید ثالث، بابیان سر به شورش برداشتند و خون عدّه اى بى گناه بر زمین ریختند. او شجاعانه قیام کرد و به نبرد پرداخت و قهرمانانه با دشمنان دین مبارزه کرد و فتوا بر کفر و نجاست آنان داد گمراهى آنان را براى مردم روشن کرد و تمام آرزوهاى آنان را نقش بر آب نمود...»([53])

تنکابنى در این خصوص مى نویسد:

«در سال آخر به جهت شیوع مذهب باب، آن جناب غالباً بر بالاى منبر به وعظ مردم اشتغال داشت و آنان را از نیّت سوء و انحرافى على محمّد باب و پیروانش هشدار مى داد و در سخنرانى هاى خود، این گروه را تکفیر مى کرد.»([54])

محراب و منبر

یکى از اقدامات مجتهد برغانى، برپایى نماز جمعه بود.([55]) در این خصوص، شاگردش چنین نقل مى کند:

«شهید ثالث نماز جمعه مى خواند... موعظه هایش فصیح و بلیغ بود. وى داستان هاى شیرین و جذّابى را در منبر بیان مى کرد مباحث ایشان دربردارنده تفسیر، اصول دین، احکام و اخلاقیات بود. لذا طلاّب در مجلس سخنرانى اش حاضر شده و این مباحث را مى نوشتند.»([56])

از اقدامات دیگر مجتهد برغانى، تأسیس مسجدى است که به «جامع صغیر» معروف شد و پس از به شهادت رسیدن او، به نام «مسجد شهیدى» شهرت یافت. خانه محقّر وى متّصل به همین مسجد بود.([57])

تنکابنى درباره عبادت برغانى مى نگارد:

«ایشان همیشه از نصف شب تا هنگام اذان صبح در مسجد حاضر مى شد و به مناجات، دعا و اشک مى پرداخت و مناجات خمسة عشر را نیز از حفظ مى خواند... حتّى در فصل زمستان در حالى که برف به شدّت مى آمد، به تضرّع و مناجات مشغول مى شد...»([58])

آرزوى دل هاى بى قرار

چند روز قبل از شهادت ملاّ محمّد تقى برغانى، یکى از ذاکران و مرثیه خوانان اهل بیت(علیهم السلام) به حضور او مى رسد. برغانى به او مى گوید: در مجالس روضه، از تو التماس دعا دارم.

عرض مى کند: حاج آقا! خداوند متعال به شما نعمت دنیا و آخرت (دانش) را کرامت نموده است. با این وجود، چه آرزوى دیگرى دارید؟!

برغانى مى فرماید: آرزوى من، شهادت است.

او مى گوید: با توجه به حدیث شریف «مداد دانشمندان بهتر از خون هاى شهیدان است.» و کثرت تألیفاتتان، حتماً حضرت عالى از جام شهادت مى نوشید.

برغانى مى گوید: من دوست دارم که به خون خود آغشته شوم.([59])

نیمه هاى شب، برغانى از بستر خواب برمى خیزد و براى خواندن نماز شب، به سوى مسجد حرکت مى کند.

پیروان شیخیه و بابیه تصمیم گرفته بودند مجتهد بیدارگر قزوین را ترور کنند تا به گمان باطل خود، هیچ مانعى در مسیر اهدافشان وجود نداشته باشد.

ملاّ محمّد تقى برغانى در حال راز و نیاز با خالق خویش بود که ضربات نیزه بر پیکرش فرود آمد. خون از دهان و گردن ملاّ محمّد تقى جارى مى شود. در همین موقع، پیرزنى که هر شب و صبح چراغ هاى مسجد را روشن مى کرد، وارد مسجد مى شود. پیرزن با شنیدن ناله هاى برغانى، فریاد «وامصیبتا» سر مى دهد و ضاربان به سرعت متوارى مى شوند.

برغانى براى این که خون هاى بدنش در مسجد نریزد، با زحمت بلند مى شود و به سوى بیرون مسجد حرکت مى کند. او به محض رسیدن به کنار در مسجد، بیهوش مى شود و بر زمین مى افتد.

ناله و شیون پیرزن، اهالى محل را از خواب بیدار مى کند. آنان شتابان به مسجد مى آیند و پیکر نیمه جان و خونین برغانى را به خانه اش مى آورند، تا هر چه زودتر به معالجه اش بپردازند.([60])

پزشکان به مداواى برغانى مى پردازند. فرزندان، نوادگان و ارادتمندان برغانى براى سلامتى وى دعا و نذر مى کنند.

بر اثر ضربات نیزه ها، دهان و زبان برغانى زخمى شده بود آن چنان که حتى توانایى نوشیدن آب را هم نداشت.([61])

دو روز از آن حادثه نگذشته بود که ناله هاى خانواده برغانى در رحلت این عالم بزرگ بلند شد و شهر یکپارچه سیه پوش شد و دیدگان مردم اشکبار گردید.

پیکر مطهّر آن فرزانه در 15 ذى القعده 1263 یا 1264 هـ .ق.، پس از تشییع با شکوه مردم قزوین، در جوار ملکوتى شاهزاده حسین(علیه السلام) دفن شد.

خبر شهادت وى، جهان تشیّع را به لرزه درآورد و بازتاب عظیمى در سراسر کشورهاى اسلامى داشت. حوزه هاى علمیّه شیعه در ایران، هندوستان، عراق و لبنان به سوگوارى پرداختند.

لقبى آسمانى

در طول تاریخ تشیّع، دانشوران بى شمارى به فیض شهادت نائل آمده اند با این وجود، فقط برخى از آن ها به واژه مقدّس «شهید» معروف و موصوف شده اند که در اینجا به اسم چند تن از آن ها بسنده مى کنیم:

1 - شهید اوّل: شیخ شمس الدین ابوعبدالله محمّد بن جمال الدین مکّى عاملى نبطى جزّینى (تاریخ شهادت: 786 هـ . ق.).

2 - شهید ثانى: شیخ زین الدین بن على عاملى شامى (تاریخ شهادت: 966 هـ .ق.).

3 - شهید ثالث: این عنوان به چند نفر اطلاق شده است. بعضى مجتهد برغانى را شهید سوم لقب داده اند و بعضى دیگر، وى را «شهید رابع» نامیده اند.([62])

باقیات الصّالحات

از جمله آثار شهید ثالث، تأسیس مراکز دینى و عبادى است، از جمله:

1 - مسجدى در قزوین، واقع در محلّه «دیمج».

2 - مدرسه علوم دینى در سه طبقه، در شمال مسجد فوق.

3 - مسجدى در کربلاى مقدّس، واقع در محلّه «باب السّلامه».

تمامى این آثار تا عصر حاضر، به نام آن شهید معروف است.([63])

مروارید حقیقت

بنابر وصیّت شهید بزرگوار یا بر اثر جوّ اجتماعى و سیاسى آن روزگار (فتنه هاى شیخیه و بابیه)، جنازه مطهرش باید به عتبات عالیات عراق برده مى شد ولى به عللى، این کار به تأخیر گذاشته شد. لذا به رسم امانت و موقّتاً، پیکر مطهّر برغانى در مقبره «حاج میرزا ابوالقاسم شیرازى» دفن گردید.

از مراسم به خاک سپارى، چند ماه و یا چند سالى نگذشته بود که بازماندگانش تصمیم به انتقال پیکرش به عتبات عالیات مى گیرند.([64])

با حضور پرشکوه مردم، و به ویژه علما و طلاّب، در حالى که بیرق هاى عزادارى در خیابان ها و کوچه ها به اهتزاز در آمده بود، با ذکر صلوات و آواى قرآن، خاک ها و سنگ هاى قبر به کنارى نهاده مى شود.

پس از نبش قبر، متوجّه مى شوند که بدن مطهّر شهید برغانى، در کمال سلامت و تازگى است و هیچ نشانه تغییر و پوسیدگى در آن دیده نمى شود. طنین الله اکبر و صلوات در فضاى قبرستان پیچید.

این خبر در مدّتى کوتاه، به گوش همه رسید. سیل جمعیت از هر سو به سمت زیارتگاه امامزاده حسین(علیه السلام) رهسپار شد.

گروه گروه از علما، مقامات کشورى و مردم به قصد مشاهده و زیارت این واقعه، به زیارتگاه شتافتند.

پیکر مطهّر شهید برغانى آماده انتقال به عراق بود. مردم با گریه و خواهش، از بازماندگان برغانى خواستند تا اجازه دهند پیکر برغانى در قزوین به خاک سپرده شود.

بازماندگان برغانى خواسته علما و مردم را پذیرفتند و پیکرش را در قزوین به خاک سپردند.([65])

از نگاه دیگران

علاّمه امینى:

«نمونه یک فقیه کامل و مظهر تقوى و پرچمدار دانش و هدایت بود و از قهرمانان فرزانه اسلام و دانشمندان محقّق و مجاهدان کم نظیرى که دین و دانش رهین خدمات ویند.»([66])

میرزا محمّد تنکابنى:

«... جامع معقول و منقول، ماهر در علم فروع و اصول، مفخر ارباب عقول... بلغه الله اعلى درجات الکرامة»([67]) «عالم عامل و فقیه عادل و جامع مجامع و جوامع علوم اکامل افاضل اماثل، نحریر فاضل باذل.»([68])

آقا بزرگ تهرانى:

«هو... الشهیر بالشهید الثالث من جهابذة علماء الامامیة و مشاهیر فقهائهم المجاهدین فى هذا القرن وى... ـ که معروف به «شهید ثالث» است ـ از دانشمندان نکته سنج و فقیهان پرآوازه شعیه است که از چهره هاى مبارز این قرن به شمار مى آید.»([69])

ملاّ حبیب الله شریف کاشانى:

«... کان عالماً فاضلاً کاملاً جامعاً مجتهداً نحریراً... دانشمندى فاضل، داراى کمال و جامعیّت و مجتهدى ماهر بود.»([70])

میرزا محمّد باقر موسوى خوانسارى و شیخ عباس قمى:

«الاخوان الفاضلان الکاملان الفقیهان الباذلان الحاجى مولانا محمّد تقى و الحاجى مولانا محمّد صالح البرغیان القزوینیان... این دو برادر فاضل، اهل کمال، دانشمند و سخاوتمند عبارتند از سروران و حاجیان گرامى: محمّد تقى و محمّد صالح برغانى قزوینى...»([71])

میرزا محمّد على مدرّس:

«... از اکابر علماى شیعه مى باشد... بسیار عابد و زاهد و با تقوى و شب زنده دار بود...»([72])

شیخ ذبیح الله محلاّتى:

«... از علماء بزرگ عالم تشیّع بوده و در امر فقاهت و بحث، یدطولائى داشته است.»([73])

شیخ محمّد حرزالدّین:

«... کان عالماً ادیباً فذّاً مجاهداً آمراً بالمعروف ناهیاً عن المنکر لایخشى سلطان عصره... ...وى مردى دانشمند، ادیب، یگانه، مبارزه، دعوت کننده به نیکى و باز دارنده از پلیدى بود. و از پادشاه زمانش هراسى نداشت...»([74])


[1]- بَرَغان: قصبه مرکز دهستان برغان از کرج که در 38 کیلومترى شمال غربى کرج واقع شده، داراى آب و هواى کوهستانى و سردسیرى است. لغتنامه دهخدا، ج8، ص903 و904.

[2]- در سال تولّد وى چند قول وجود دارد (1172، 1183، 1184 و 1194).

[3]- حوزههاى علمیه شیعه در گستره جهان، سید على رضا سید کبارى، ص 537 و گنجینه دانشمندان، شریف رازى، ج6، ص162.

[4]- شهیدان راه فضیلت، علاّمه امینى، ص476 و477 ریحانة الادب، میرزا محمّد على مدرّس، ج1، ص247 الکرام البررة، شیخ آقا بزرگ تهرانى، الجزء الاوّل من قسم الثانى، ص226 و معارف الرجال، شیخ محمّد حرزالدّین، ج2، ص207.

[5]- مجلّه حوزه، شماره 56 و 57، ص 389 و 390 و شماره 66، ص179 الکرام البررة، ج1، ص 226 و شهیدان راه فضیلت، ص 476 و 477.

[6]- معارف الرجال، ج 2، ص 207 و ریحانة الادب، ج1، ص247.

[7]- سیماى فرزانگان، رضا مختارى، ص 226 و 227.

[8]- ر.ک: قصص العلماء، میرزا محمّد تنکابنى، ص22 وتذکرة العلماء، میرزا محمّد تنکابنى، ص202 و203.

[9]- الکرام البرره، ج1، ص 226 تذکرة العلماء، ص199 قصص العلماء، ص23 و مکارم الآثار، علاّمه حبیب آبادى، ج5، ص1712.

[10]- قصص العلماء، ص 25 و 26.

[11]- گنجینه دانشمندان، ج 6، ص 163.

[12]- ر.ک: مجلّه حوزه، شماره 58، ص 189 - 191 و شماره 66، ص 174 و 175.

[13]- مجلّه حوزه، شماره 58، ص 174 - 189 و شماره 61، ص 203 و 204.

[14]- همان، شماره 66، ص 173 - 175.

[15]- همان، ص 175 - 179.

[16]- همان، شماره 59 و 60، ص 126 - 129 و شماره 61، ص 205 - 208.

[17]- ر.ک: قصص العلماء، ص91 - 93 اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج9، ص369 و370 و مکارم الآثار، ج7، ص 2544 - 2553.

[18]- الکرام البرره، ج1، ص227 و اجساد جاویدان، ص219.

[19]- حوزههاى علمیّه شیعه در گستره جهان، ص537 وعلماى بزرگ شیعه از کلینى تا خمینى، م. جرفادقانى، ص246.

[20] - مجلّه حوزه، شماره 56 و 57، ص 390 و شماره 66، ص180.

[21]- تراجم الرجال، سیّد احمد حسینى، ج 2، ص 665 و 673.

[22] - گنجینه دانشمندان، ج 6، ص 145، 146، 149، 153، 155، 162 و 163 شهیدان راه فضیلت، ص 479 نجوم السماء، میرزا محمد مهدى کشمیرى، ج 1، ص 366، 370 و 371 و غیره.

[23]- ستارههاى زمین، فاطمه صالح مدرسهاى، ص 30.

[24]- ر.ک: گنجینه دانشمندان، ج6، ص149 نجوم السماء، ج1، ص370 و371 شرح زندگانى میرزاى شیرازى، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ص92 و121 ومکارم الآثار، ج7، ص2408.

[25]- الاجازة الکبیرة، آیت الله العظمى مرعشى نجفى، ص10، 11 و122.

[26]- اجساد جاویدان، ص 219.

[27]- قصص العلماء، ص 30.

[28]- همان، ص 29 و 30.

[29]- همان، ص 30 اجساد جاویدان، ص223 و مجلّه حوزه، شماره66، ص181.

[30]- الکرام البررة، ج 1، ص227 و228 قصص العلماء، ص29 و30 شهیدان راه فضیلت، ص478 و479 گنجینه دانشمندان، ج6، ص163 و غیره.

[31]- ر.ک: الکرام البررة، ج1، ص227 قصص العلماء، ص91 شهیدان راه فضیلت، ص477 ومکارم الآثار، ج5، ص1712.

[32]- تاریخ سیاسى معاصر ایران، سیّد جلال الدّین مدنى، ج1، ص15 و16 وتاریخ مفصّل ایران، عباس اقبال آشتیانى، ص790 - 797.

[33]- تاریخ جنبشهاى مذهبى در ایران، عبدالرحیم حقیقت (رفیع)، ج 4، ص 1505 - 1511و 1749 قصص العلماء، ص26 وحقایق الاخبار ناصرى، محمّدجعفر خورموجى، ص18.

[34]- ر.ک: علما و آثار علمى حرکتهاى سیاسى حوزهها، ص12 و51 اجساد جاویدان، ص218 و219 والکرام البررة، ج1، ص226.

[35] - اعیان الشیعه، ج9، ص197.

[36]- ر.ک: قصص العلماء، ص 26 و 27 و تذکرة العلماء، ص 201 و 202.

[37]- تاریخ جنبشهاى مذهبى در ایران، ج 4، ص 1748 و 1749.

[38] - علّت این کدورت در عنوان منادى «ولایت فقیه» به تفصیل آمده است.

[39]- قصص العلماء، ص 22 اجساد جاویدان، ص218 و219 والکرام البررة، ج1، ص226 و227.

[40]- قصص العلماء، ص 32 و 33. (با اندکى تغییر).

[41]- همان، ص 33.

[42]- مجلّه حوزه، شماره 56 و57، ص390 و391 وشماره61، ص205.

[43]- همان، شماره 56 و 57، ص 388 و 389.

[44] - همان.

[45]- همان، ص 391.

[46]- همان، ص 391 و 392.

[47]- تذکرة العلماء، ص 46 و قصص العلماء، ص 42.

[48]- مجلّه حوزه، شماره 56 و57، ص392 وشماره 61، ص206.

[49]- همان تذکرة العلماء، ص 46 و 47 و قصص العلماء، ص38 و 42 - 44.

[50]- همان و تاریخ جنبشهاى مذهبى در ایران، ج 4، ص1608.

[51]- ر.ک: خاتمیت پیامبر اسلام و ابطال تحلیلى بابیگرى، بهائیگرى، قادیانیگرى، یحیى نورى.

[52]- ر.ک: شهیدان راه فضیلت، ص 477 الکرام البررة، ج1، ص227 مجلّه حوزه، شماره 56 و57، ص392 و393 علماى بزرگ شیعه از کلینى تا خمینى، ص 246 قصص العلماء، ص58 - 66 ومعارف الرجال، ج 2، ص207.

[53]- مجلّه حوزه، شماره 56 و57، ص393 وشماره 61، ص207.

[54]- قصص العلماء، ص 56 و 57.

[55]- فرزندان و نوادگان شهید ثالث بعد از شهادت وى، نماز جمعه قزوین را در همان مسجد و محلّ شهادتش اقامه مىکردند. مکارم الآثار، ج5، پاورقى ص1714.

[56]- قصص العلماء، ص 20.

[57]- اجساد جاویدان، ص221 گنجینه دانشمندان، ج6، ص162 وعلماى بزرگ شیعه از کلینى تا خمینى، ص246.

[58]- قصص العلماء، ص 20.

[59]- تذکرة العلماء، ص 197 و 198 و قصص العلماء، ص 57.

[60]- اقتباس از قصص العلماء، ص 57 شهیدان راه فضیلت، ص 477 اجساد جاویدان، ص 221 و 222 و غیره.

[61]- قصص العلماء، ص 57 و شهیدان راه فضیلت، ص 478.

[62]- ر.ک: ریحانة الادب، ج3، ص279 و280 شهیدان راه فضیلت، ص476 و مجلّه حوزه، شماره 56 و57، ص393 و394.

[63]- مجلّه حوزه، شماره 56 و 57، ص 396.

[64]- بر اساس نقل دیگر، بازماندگان و ارادتمندان شهید در حال تعمیر قبر بودند که این کرامت را مشاهده کردند.

[65]- ر.ک: اجساد جاویدان، ص223 و224 ریحانة الادب ج1، ص247 و قصص العلماء، ص58.

[66]- شهیدان راه فضیلت، ص 476 و اجساد جاویدان، ص 223.

[67]- تذکرة العلماء، ص 260.

[68] - قصص العلماء، ص 19.

[69]- الکرام البررة، ج1، ص226.

[70]- لباب الالقاب، ص 35.

[71]- روضات الجنات، ج 4، ص 403 و الکنى و الالقاب، شیخ عباس قمى، ج 3، ص 64.

[72]- ریحانة الادب، ج1، ص 247.

[73]- گنجینه دانشمندان، ج 6، ص 162.

[74]- معارف الرجال، ج 2، ص 207.

منبع:فرهیختگان تمدن شیعه

مشخصات فردی

نام محمد تقى
نام خانوادگی برغانى
نام پدر ملا محمد ملائکه (عالم دینى)
نام معروف ملا محمد تقى برغانى
لقب شهید ثالث
تاریخ تولد (شمسی) 1149
تاریخ تولد (قمری) 1184
مکان تولد ایران،البرز،کرج>برغان
تاریخ فوت (شمسی) 1226/8/3
تاریخ فوت (قمری) 1263/11/15
مکان فوت ایران،قزوین
مکان دفن ایران،قزوین،امامزاده حسین علیه السلام

تالیفات

No image

عیون الاصول

No image

منهج الاجتهاد

No image

ملخّص العقائد

No image

مجالس المتقین

No image

رساله اى در طهارت

حکایات

No image

تضرّع و مناجات

No image

در جبهه جهاد

No image

گزیده اى از کرامات

No image

مروارید حقیقت

مطلب مکمل

کتاب گلشن ابرار - جلد سوم

کتاب گلشن ابرار - جلد سوم

مجموعه گلشن ابرار خلاصه ای از زندگی و شرح حال علمای اسلام است که اثری است که در چندین جلد توسط جمعی از پژوهشگرن حوزۀ علمیۀ قم زیرنظر پژوهشکدۀ باقرالعلوم (علیه السّلام) تألیف شده است.
Powered by TayaCMS