دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

امیراحمدسامانی (295 ـ 301ق)

No image
امیراحمدسامانی (295 ـ 301ق)

كلمات كليدي : تاريخ، سامانيان، اميراحمد، علويان طبرستان

نویسنده : حميده سلطاني مقدم

پس از درگذشت "امیراسماعیل" پسرش "ابونصراحمد" در زمان خلافت "خلیفه مستکفی" به جای او به فرمانروایی ماورالنهر و خراسان و بخش‌هایی از مرکز ایران رسید. احمد بر خلاف پدر ضعیف‌النفس و بی‌بهره از کیاست بود. بی‌کفایتی او را ابوالعباس در جنگ با علویان طبرستان به پدرش گزارش داده بود و پدر او را از فرماندهی برداشته و به بخارا فراخوانده بود. اما امیراسماعیل به رغم این ناشایستگی او را به ولیعهدی برگزید.[1]

درگیری با صفاریان

ابونصراحمد بن اسماعیل که در سال 295(ه.ق) به جای پدر در بخارا به امارت نشست، ظاهرا هنگام مرگ پدرش حکومت خراسان را داشت. "خلیفه مکتفی" امارت ماورالنهر و خراسان را به نام او فرستاد. خلیفه که در برابر روند روبه رشد قدرت سامانیان چاره‌ای جز تن دادن به فرستادن فرمان امارت نداشت، روز 14 ربیع‌الاول سال 295 به دست خود پرچمی بست و آن را همراه خلعت به "طاهر بن علی" سپرد تا برای امیراحمد سامانی ببرد. مکتفی عهد خراسان را به احمد فرستاد «و لوای به دست خویش بست و چون به بخارا رسید احمد بن اسماعیل او را نیکو فرود آورد و با او نیکویی کرد و مال بسیار بخشید او را.»[2]

بازماندگان صفاریان که هنوز در ایران قدرتی داشتند سیستان را تحت نفوذ خود قرار داده بودند. در زمان احمد یکی از اعقاب "یعقوب لیث" به نام "معدل بن لیث" برادرزاده یعقوب با تاکید خلیفه امارت سیستان را داشت، اما سرکشی را آغاز کرد. در آغاز سال 298(ه.ق) هنگامی که امیراحمد سامانی در هرات به سرمی‌برد خلیفه منشور فرمانروایی سیستان را نیز برای او فرستاد و از او خواست تا عصیان امیرصفاری را بخواباند.[3] شاید هم خلیفه با آگاهی پیش‌دستی کرد و سیستان را به او داد. در واقع خلیفه در عوض سرکوب یک فرمانروای شورشی حکومت آن ولایت را به وی واگذار می‌کرد. سرکشی و نافرمانی هم؛ یعنی نپرداختن به موقع مالیات. امیراحمد در سال 298 "حسین بن علی مرورودی" (صعلوک) را به همراه خواهرزاده‌اش برای به دست آوردن سیستان به آن سو فرستاد. امیرصفاری هم بیکار ننشست و برادر خود "ابوعلی محمد بن لیث" را برای گردآوری سپاه به "بست" و "رخج" فرستاد.[4]

ابوعلی از یک سو با دشمنان سامانی مثل "فتح بن مقبل" هم پیمان شد، اما از یک سو این تدبیر را با چپاول مردم "بست" برای تامین سپاه[5] بی‌اثر کرد. مردم با ستمی که به آن‌ها روا شده بود به سمت سامانیان گرویدند.[6] اوضاع به نفع امیراحمد تمام شد، چرا که مردم با رسیدن به بست خشنود شده و با همکاری امیراحمد، محمد بن علی را دستگیر کردند. امیر احمد ابتدا او را به هرات برد سپس به همراه "سبکری" عامل خلیفه که مورد غضب وی واقع شده بود و به سامانیان پناه آورده بود به تقاضای خلیفه به بغداد روانه کرد.[7] نیز در این سال(289) نامه احمد بن اسماعیل [سامانى‌] فرمانرواى خراسان رسید که "سگستان" را گشوده، "محمد بن على بن لیث صفارى" را اسیر کرده است. سپس نامه‌اش که اسیر شدن سبکرى را گزارش مى‌داد رسید. پس به وى نوشته شد که سبکرى و محمد بن على بن لیث را به پایتخت فرستد. در شوال همین سال سبکرى و محمد بن على بن لیث را سوار بر دو فیل کرده و به صورت نمایشى به بغداد بردند. پس به وزیر "ابن‌فرات" و سپس به "مرزبانى" نماینده فرمانرواى خراسان خلعت داده شد و همراه فرستادگان که سبکرى و محمد بن على بن لیث را آورده بودند پیشکش‌ها و خلعت و عطر و جواهر براى فرمانرواى خراسان فرستاده شد.[8]

به دستور امیراحمد دارایی‌های چپاول شده مردم را به آن‌ها بازگرداندند و فرمانداری عادل و منصف به نام "حاتم بن عبدالله الشاشی" را بر حکومت بست گمارد و فرمان داد تا مقرری سپاهیان را بدهند تا بدین وسیله اوضاع مردم بست رونق بگیرد و این گونه پرونده فرمانروایی سیستان بدست صفاریان بسته شد.[9] البته بازماندگان آن‌ها تا چندین سال برای به دست آوردن سرزمین‌های موروثی تلاش کردند.[10] امیراحمد، "ابوصالح منصور بن اسحاق" را به سیستان فرستاد «باز "احمد بن اسماعیل" عمل سیستان "بو صالح منصور بن اسحاق" را داد پسر عم خویش را، و اندر آمد بو صالح روز پنجشنبه دوازده روز گذشته از ربیع‌الأول 277ق اما حدیث بو صالح منصور بن اسحق، او چون بسیستان آمد مردمان را بسیار نیکوئى گفت.»[11]

این ابو اسحاق همانی است که "زکریای‌ رازی" دانشمند بزرگ ری کتاب معروف و ارزشمند خود "طب منصوری" و یا "الکناشه" را با نام او تالیف کرد.[12]

طغیان مولی صندلی

"محمد بن هرمز" یکی از افراد سپاه امیراحمد معروف به "مولی‌صندلی" که خارجی مذهب هم بود با "ابوالحسن علی‌ بن محمدالعارض" (متصدی امور مالی سپاه سامانی) برای دریافت حقوق خود مجادله کرد. ابوالحسن عارض به او گفت: «ترا آن صواب‌تر که به رباطی بنشینی که پیر شده‌ای و از تو کاری نیاید.» این گفته، مولی صندلی را بسیار خشمگین کرد و راهی سیستان شد و اندر ایستاد و همه مردم و شورشیان و ناراضیان سیستان را با خود همراه کرد و بعد از آن با "عمرو بن یعقوب" بیعت کرد و سپس بر منصور بن اسحاق والی سیستان خروج کرد. منصور بن اسحاق، مولی صندلی و یکی از همراهانش به نام "محمد بن عباس" دستگیر شد. آن‌ها به نام عمرو بن یعقوب خطبه خواندند. امیر احمدسامانی پس از پی بردن از این رویداد "حسین ‌بن ‌علی مرورودی" را برای مقابله شورشیان به سیستان فرستاد. نبرد دو طرف نه ماه طول کشید تا این که مولی ‌صندلی تسلیم شد و امان خواست و گفت: «گویید ابوالحسن عارض را که فرمان تو کردم و رباطی گرفتن دیگر چه فرمایی.»[13]

علویان طبرستان

در این هنگام مالیات گرگان و طبرستان و ری از سوی "بارس" که با مغضوب شدن احمد از سوی امیراسماعیل به جای او به امارت گرگان رسیده بود و در طبرستان و ری نفوذ داشت. وی در راه تحویل به امیراسماعیل بود؛ اما به محض شنیدن خبر درگذشت امیراسماعیل چون رابطه خوبی با امیراحمد نداشت مالیات فرستاده شده را از میان راه بازگرداند و از بیم امیراحمد که اینک به نیشابور رسیده بود به بغداد رفت تا با دادن مالیات به خلیفه حمایت او را جلب کند «بعد از او، ابو نصر احمد بن اسماعیل به امر حکومت قرار گرفت و مکتفى جهت او عهد و لوا فرستاد. احمد در مبدأ سلطنت خود خواست که متوجّه خراسان شود. ابراهیم زید با او گفت که: اوّلا باید به سمرقند باید رفت و خاطر از عمّ خویش اسحاق، که دشمن خانگى است جمع ساخت. ابو نصر احمد بن اسماعیل به صوابدید ابراهیم زید به جانب سمرقند شتافته اسحاق را به دست آورده به بخارا آورده محبوس ساخت و از آن‌جا به صوب خراسان نهضت فرمود. چون به نیشابور رسید بارس‌ کبیر، که به نیابت امیر اسماعیل به حکومت جرجان مشغول بود، گریخته به بغداد رفت. منشأ گریختن او آن بود که او را از خراج رى و طبرستان مال فراوان جمع آورده بود؛ چنان چه، در خزانه او هشتاد خروار زر مسکوک غیر از فلورى[14] و نقره موجود بود و اجناس و امتعه او را حساب نبود و پیش از فوت امیر اسماعیل به اندک مدّت این خزانه را بار کرده متوجّه بخارا گشت. اتّفاقا در اثناى راه خبر موت امیر اسماعیل را شنیده بازگشت و آن اموال را تصرّف نمود و داعیه استقلال از خاطرش سر بر زد و چون خبر توجّه امیر احمد بن اسماعیل [را] شنید مضطرب گشته رسولى پیش خلیفه مکتفى فرستاده رخصت طلبید که به خدمت شتابد. مکتفى رخصت داد و بارس‌ با چهار هزار سوار و خزینه‌اى چنین متوجّه بغداد شد. در حین رسیدن او به بغداد مکتفى خلیفه وفات یافت و این واقعه در ذیقعده این سال بود. زمان خلافتش به قول مسعودى شش سال و شش ماه و شانزده روز بود و مدّت حیاتش سى و سه سال و هشت ماه‌».[15]

امیراحمد در سال 296(ه.ق) وارد ری شد در ری منشوری را که مقتدر خلیفه جدید برای او فرستاده بود دریافت کرد سپس امیرسامانی پس از گماردن ابوجعفر حسین بن علی یا همان صعلوک به نیابت از خود در سال 297 راه بازگشت را پیش کشید و به هرات رفت.[16]

قدم بعدی امیراحمد برداشتن "ابوالعباس" از فرمانداری طبرستان بود. انتظار دیگری هم جز این نمی‌رفت. این دو از سال‌ها پیش از یکدیگر کینه به دل داشتند. ابوالعباس پس عم امیراسماعیل همان کسی است که گزارش سستی و ناکارآمدی احمد به پدرش را داده بود و باعث رنجش خاطرش شده بود. سپس امیراحمد یکی از غلامان خود به نام "سلام" را به فرمانداری طبرستان نشاند؛ اما پس از چندی مردم طبرستان به سبب ستمکاری سر به شورش برداشتند. پس از آشوبی بزرگ و آتش‌زدن بازار به وسلیه سلام ترک مردم او را از شهر بیرون راندند و امیراحمد ناچار شد ابوالعباس را به طبرستان بازگرداند و یا به قولی طبرستان را به ابوالعباس بازپس دهد.[17]

شورش علویان طبرستان

ابوالعباس پس از نه ماه و 22 روز امارت در صفر 298(ه.ق) درگذشت و صعلوک به جای او نشست.[18]

امیراحمد جهت تحکیم موقعیت او وزیر مشهور خود "ابوالفضل بلعمی" را نیز از بخارا مامور طبرستان کرد تا حاکم جدید را در مقام خود مستقر کند. هنگامی که بلعمی به بخارا بازمی‌گردد "ناصرکبیر" حاکم زیدی طبرستان که در پی فرصت مناسبی است که طبرستان را دوباره به دست آورد از گیلان به "کلارستان" می‌رود تا سر به شورش گذارد و پسر عموی خود "ابوالحسین‌ احمد" را هم مامور تصرف "رویان" کرد. محمد بن صعلوک به محض اطلاع از شورش ناصرکبیر به جلوگیری آن‌ها شتافت؛ ولی در چالوس مغلوب ناصرکبیر شد.[19] در نتیجه ناصر بر تمام طبرستان مستولی شد. بعد از آن که امیراحمد از غلبه ناصر و شکست دست نشانده خود؛ یعنی "محمدبن صعلوک" آگاه شد. "محمد بن ‌عبدالله ‌بن‌ ‌‌عزیز" وزیر خود را با سپاهی به طبرستان فرستاد. ولی این سپاه نیز نتوانست در مقابل سپاهیان ناصرکبیر مقاومت کند. معروف است که امیراحمد هنگامی که از شکست پی در پی سرداران خود مطلع شد به اندازه‌ای از این خبر برآشفته شد که در همان ساعت از خدا مرگ خود را خواست اتفاقا در همان روز به دست چند تن از غلامان خویش در شکارگاه به قتل رسید. «از جرجان خبر رسید که اطروش العلوی بر طبرستان استیلا یافته و احمد به شنودن این خبر برآشفته شد گفت الهی اگر تقدیر چنان است که آن مملکت از تصرف من بیرون رود مرا مرگ ده به سیبب اتفاق در همان شب احمد کشته شد... هر شب دو شیر بر دربارگاه پادشاهی می‌بستند اتفاقا در شب پنج شنبه جمادی الاخری آن قاده را مرعی نداشتند غلامان فرصت یافته به خرگاه آمدند و احمد را شربت فنا چشایندند و بعد از آن او را امیر شهید خواندند نعش او را به بخارا برده دفن کردند مدت دولت امیر شهید شش سال و 4 ماه و چند روز بود.»[20]

انگیزه قتل امیر احمد

در مورد انگیزه قتل امیر احمد نظرات زیادی وجود دارد. بیشتر منابع "ابوالحسن ‌نصر بن اسحاق" کاتب "ابوالحسن‌دهقان" را محرک قاتلان دانسته‌اند. در "تاریخ طبرستان" آمده که امیراحمد سامانی که از رشوه‌گیری‌ها و خیانت‌های "ابوالحسن دهقان" آزرده خاطر بود. او را به ترک این کارها سوگند داد؛ اما ابوالحسن سوگند خود را شکسته و به کار خود ادامه می‌داد. وی پس از آن که از سوی امیراحمد فراخوانده و به خاطر آن مسائل سرزنش شد از ترس جان خویش پیشدستی کرد و با پرداخت هشت هزار دینار به چهار نفر از غلامان دربار آن‌ها را به کشتن امیرسامانی وادار کرد.[21]

"گردیزی" طراح توطئه را متهم می‌کند که به "ابوالحسن نصر بن اسحاق" تهمت زده‌اند و قتل را به گردن او انداخته‌اند و ابوالحسن به نصر بن اسحاق کاتب را تهمت کردند که با غلامان مطابق بود و به کشتن "امیرشهید" او را گرفتند و دار زدند.[22]

"زرین‌کوب" دخالت سپاهیان ناراضی از دشمنی امیراحمد با زیدیه طبرستان را مطرح می‌کند، سپاهیانی که هواخواه زیدیه طبرستان بوده‌اند و از جنگ امیراحمد با آن‌ها خرسند نبودند.[23]

"اشپولر" نظر دیگری دارد او سپاهیان را دخیل می‌داند سپاهیانی که از مراقبت دقیق امیر احمد در امور مملکت ناراضی بودند. نقشه‌ای برای از میان برداشتن او کشیدند. مولف "تاریخ بخارا" نیز چنین نظری دارد: «او به سیرت پدر خویش می‌رفت و عدل می‌کرد و انصاف رعیت به تمامی داد.»[24]

در "تاریخ گزیده" علم ‌دوستی و عالم‌پروری امیر سامانی دلیلی بر دشمنی غلامان با او دانسته شده است و بیشتر با صوابدید آن‌ها امور مملکت را می‌گرداند.[25] در مجالست او با علما بودی بدین سبب غلامان از او متنفر بودند.[26]

بارتولد هم به کاربرد مجدد زبان عربی در مجالست رسمی در عهد امیراحمد معتقد است که به احتمال زیاد حمایت امیراحمد از ماموران عربی‌دان یکی از علل ناخشنودی غلامان و نگهبانان وی بوده است.[27]

و بالاخره بعضی اخلاق تند و سخت امیراحمد را انگیزه قتل او می‌دانند، «سخت عظیم‌خوی بود و تند و ناسازگار و خاص و عام از او ستوه شدند و در جامه خواب بکشتندش.»[28]

مقاله

نویسنده حميده سلطاني مقدم
جایگاه در درختواره تاریخ ایران بعد از اسلام - دولتهای تابع حکومت اسلامی

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

در تقابل ایران با اسرائیل و آمریکا، همیشه گزینه حمله اتمی چالش‌برانگیز بوده و هست. عده‌ای می‌گویند: وقتی آمریکا و اسرائیل به عنوان دشمن اصلی ما سلاح اتمی دارند و تجربه نشان‌داده، اگر لازم شود هیچ تعارفی در استفاده از آن ندارند، پس ما هم باید سلاح اتمی داشته باشیم.
باغ خسروشاهی

باغ خسروشاهی

کی از شبهاتی که در سال‌های اخیر سبب تحریف امام در ذهن نسل جوان شده است این ادعا است که برخی می‌گویند امام در باغ‌های بزرگ و مجلل اطراف جماران زندگی می‌کردند و بااین‌وجود در رسانه‌ها به مردم یک‌خانه کوچک و ساده به‌عنوان محیط زندگی ایشان نمایش داده می‌شد
دوگانه نهضت و نظام

دوگانه نهضت و نظام

برخی دوگانه‌ها را ابتدا درک نمی‌کنیم ولی به مرور که مشغول کاری علمی می‌شویم یا طرحی عملی را به پیش می‌بریم متوجه آن می‌شویم و بعد بر سر آن دو راهی به انتخابی خاص دست می‌زنیم.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
آب و برق مجانی می‌شود!

آب و برق مجانی می‌شود!

Powered by TayaCMS