23 اسفند 1396, 11:21
قال الکاظمُ(ع): «یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ أَن یَرَاکَ اللَّهُ فِی مَعصِیَهٍ نَهَاکَ عَنْهَا وَ إِیَّاکَ أَن یَفْقِدَکَ اللَّهُ عِندَ طَاعَه»
انبیاء در صدد این بودهاند که مردم را به این نکته یادآوری کنند که اگر انسان متوجّه باشد که در برابر چه کسی قرار گرفته هرگز در مقام نافرمانی خداوند بر نمیآید؛ انسانی که طوق بندگی خداوند را به گردن دارد هرگز در محضر او نه تنها دچار گناه نمیشود بلکه فکر و اندیشه گناه را نیز در سر نمیپروراند.
نقل شده که روزی امام کاظم(ع) از یکی از کوچههای بغداد میگذشت، صدای سازها و آواز غناها و نی و رقص، از خانهای به گوش میرسید؛ در این هنگام کنیزی از خانه بیرون آمد و در دستش خاکروبه بود، آن خاکروبه را بیرون خانه گذاشت؛ حضرت به او فرمودند: ای کنیز! صاحب این خانه آزاد است یا بنده، گفت: آزاد است! امام(ع) فرمودند: راست گفتی، اگر بنده بود از مولای خود میترسید. زمانی که کنیز به داخل خانه برگشت، مولای او بُشر، که بر سر سفره شراب نشسته بود، پرسید: چرا دیر آمدی؟ کنیز حکایت را برای بُشر نقل کرد. ناگهان بُشر بدون اینکه کفشهایش را بپوشد، با پای برهنه بیرون دوید چرا که او دانسته بود این سخن را چه کسی به کنیز گفته است. بالاخره او، امام(ع) را در یکی از کوچههای بغداد پیدا کرد و به خدمت آن حضرت رسید و عذر خواست و گریه کرد و اظهار شرمندگی نمود و به این وسیله توبه کرد. از این به بعد مردم همیشه بُشر را با پای برهنه میدیدند که راه میرفت چرا که پابرهنه به خدمت امام(ع) رسیده بود و به دست آن حضرت توبه نموده بود. البته برخی نیز نقل کردهاند که روزی از بُشر پرسیده بودند چرا کفش نمیپوشی و همیشه پا برهنه راه میروی؟ او در جواب گفته بود: «و اللهُ جَعَلَ لکُم الأرضَ بساطاًً»[1] یعنی ادب نباشد که بر بساط شاهان با کفش روند.[2]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان