ولایت اهل بیت(علیهم السلام)

اگر كسی معنای خالص شدن در عبودیت را دریافت و راه طولانی انسان تا رسیدن به لقای خدا را فهمید، یك گام به سمت ولایت برداشته و به سمت درك معنی ولایت حرکت کرده است. هم چنین اگر كسی ولی خدا و مراتب وجودی و شأن او را در عالم نشناخت، نمی تواند باز هم معنای نعیم ولایت را درك کند. كسی که امیرالمؤمنین(ع) را انسانی مانند ما بداند که به دنیا آمده و چون ما رشد کرده و عالم و مجاهد فی سبیل الله است، از نعمت ولایت محروم است.

اگر شأن و مقام اهل بیت(ع) در خلقت كه واسطه میان خدای متعال و عوالم اند و مراحل عالم ناشی از فیوضات آن هاست و مظاهر همه اسمای الهی اند و مظهر تام اسما و صفات الهی می باشند که بدون حجاب در محضر خدا هستند و بین امام و خدای متعال، ستر و حجابی نیست و دیگران از این طریق باید به لقای خدا برسند، درك نشود، درک نعیم ولایت امکان پذیر نیست.

اگر نتوانیم نعیم ولایت را درک کنیم که بالاترین درجات بهشت نیز از تجلیات ولی خداست، باز معنای نعمت ولایت درك نمی شود. بنابراین، راه ما به سوی خدا از مسیر اهل بیت(ع) می گذرد. علی(ع) صراط مستقیم است. گمان نکنید امیرالمؤمنین(ع) صراط ماست. صراط مستقیم، صراط چه كسانی است؟ خداوند در قرآن می فرماید:«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ.»[1] صراط مستقیم، صراط كسانی است كه خدا به آن ها نعمت داده و جزو انعمت علیهم هستند. خداوند در جایی دیگر می فرماید: «اولئك الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهدا و الصالحین انعمت علیهم.»[2]

صراط مستقیم، صراط انبیا، صدیقان، شهدا و صالحان است. صراط مستقیم، راهی است كه انبیای الهی از آن مسیر، به سوی خدا حركت می كنند و به سمت مقصد گام بر می دارند. اگر گفته شده، علی(ع) صراط مستقیم است، یعنی انبیای الهی هم به سمت خدای متعال، در شعاع ولایت امیرالمومنین حركت کرده اند. وقتی می گوییم ولایت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین، صراط همه انبیا و اولیا به سمت خدای متعال است، این ولایت را در عرض ولایت نبی اكرم(ص) نمی دانیم. این ولایت، همان ولایت نبی اكرم(ص) است. از یاد نبریم که این ولایت، در عرض ولایت خدای متعال نیست. ولایت حقیقت، نعمتی است كه خدای متعال به انبیا و اولیایش داده است. آن ها معنای نعمت ولایت را می فهمند. اگر انسان و جامعه ای سالك الی الله بود، به هر میزانی كه به طرف خدا حركت می كند، خالص می شود و اصرار به ولایت ولی الله دارد. انسانی كه می خواهد عبد خدا باشد و عزت عبودیت را درك كند، معنی ولایت الله و نعمت بودن او را درك می كند. خداوند متعال در قرآن می فرماید:«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیكُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ.»[3] انسان آزاد نیست كه نپرستد. این آزادی به ما داده نشده است. تكویناً این آزادی را نداریم. شیطان دشمنی خود را پنهان نمی کند. او انس آن ها را زمین گیر می سازد و راه عروج را می بندد. اگر كسی بخواهد بنده خدا باشد، طعم بندگی او را می چشد و می فهمد. علی(ع)، صراط مستقیم است. امیرالمؤمنین و وجود مقدس امام زمان(عج)، نعمت هایی هستند که در تمام لحظات حق و باطل آشكار می شوند. خداوند می فرماید:«قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی.»[4] (بقره: 256)

رشد در مسیر ولایت

اگر كسی بخواهد در مسیر رشد حركت كند، دستگیری های آن ها انسان را پیش می برد. این راه رفتنی نیست. این راه بردنی است. نقش ما این است که پس از روشن شدن حق و باطل که در روایات هست:«عَلَى اللَّهِ الْبَیانُ»،[5] این بیان را بپذیریم. اگر قبول كردیم، خدا و ولایت او به ما کمک می کند.

خداست كه ما را باید قدم به قدم به سمت نور و مبدأ آن پیش ببرد. این هم یك ولایت مستمر است. هر كجا كه باشیم، باز هم محتاج هستیم که ما را از ظلمات نجات بدهند و ما را به نور بالاتر برسانند.

ولایت مستمر خدای متعال است که انس آن ها را به رشد می رساند. بنابراین، انسان و جامعه ای که معبودش خداست و فقط خدا را می خواهد، به ولایت نیازمند است و قدر نعمت ولایت را هم می داند، ولی اگر قصد جامعه ای، حرکت به سمت خدای متعال نباشد و در ظلمات حرکت کند، این ولایت ولی الله را مزاحم می داند.

در قرآن و روایات، معنای نعیم بودن ولایت روشن است. نور، حیات، امنیت، رشد، از نشانه های نعیم ولایت است. اگر ولایت آن ها نبود، ظلمت و مردگی و سراب پدید می آمد. امیرالمؤمنین(ع) در خطبه نورانی شقشقیه، یك جمله درباره خلافت دومی فرموده اند. دوره او، دوره تاریكی است. بصیرت ها گرفته می شود. اگر ولایت باطل بر جامعه ای حاکم شود، چه اتفاقی می افتد؟ نتیجه، تاریکی و ظلمات است. هر چه بیشتر این ولایت ادامه یابد، زوایای زندگی بشر تاریک تر می شود و هر چه ولایت ولی الله، بر باطن و ظاهر جامعه ای جاری شود، آن جامعه نورانی تر می شود. حرکت به سمت نور و حیات، توقف ندارد. با حرکت به سمت ولایت، به خصوص جاری شدن ولایت ولی الله در جامعه ما چه اتفاقی باید بیفتد؟ جامعه ای که بر محور ولی خدا می چرخد، روابط اجتماعی اش با جامعه ای که بر محور ولی الله نیست، چه تفاوتی دارد؟ مظاهر نور در چنین جامعه ای چیست؟ مظاهر حیات و امنیت چیست؟

اهمیت نیت

اگر جامعه ای بخواهد بر محور ولایت ولی الله حركت بكند، دو اتفاق باید بیفتد. كما اینکه فردی كه می خواهد بر محور ولی خدا حركت بكند، این دو گام را باید بردارد. یكی تصعید نیت و دیگری توفیر نیت است. امام سجاد(ع) در دعای شریف مكارم الاخلاق به ما تعلیم دادند که این دو چیز را از خدا بخواهید:« اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَكْمَلَ الْإِیمَانِ، وَ اجْعَلْ یقِینِی أَفْضَلَ الْیقِینِ، وَ انْتَهِ بِنِیتِی إِلَى أَحْسَنِ النِّیاتِ».[6]

نیت انسان باید به احسن النیات بینجامد. باید انسان رشد نیت داشته و نیتش صاعد باشد و همواره رفعت پیدا بكند و در یك منزلت نماند. نیت و انگیزه انسان كه اراده انسان بر محور آن حركت می كند، باید رشد كند.

هم چنین امام سجاد(ع) می فرماید:«اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِیتِی»[7] نیت انسان باید وفور و فراوانی و گسترش یابد. این نیت رشد یافته و صاعد، باید زندگی انسان را بپوشاند. اگر انسان بخواهد بر محور ولایت ولی خدا حركت كند، این دو امر لازم است. نیتش رشد پیدا بكند، به چه معناست؟ یعنی آرام آرام به جایی برسد كه آنچه می خواهد، جز قرب به آستان ولی خدا نباشد. این همان چیزی است كه در روایات به آن اشاره شد: «الحب فی الله و البغض فی الله»[8] باید همه محبت های انسان در مسیر خدا قرار بگیرد و همه بغض هایش در مسیر خدا باشد. در روایت داریم:«هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ»[9]

اثر حب به خدا و ولی خدا

انسان باید به تدریج، محبت های خودش را در مسیر خدا و ولی خدا قرار دهد و باید خدا و ولی خدا را دوست بدارد. این گام نخست است که امری تدریجی به شمار می آید. خدای متعال برای اینکه انگیزه های ما را رشد بدهد، ما را قدم به قدم جلو می برد.خدا در قرآن، بسیار وعده داده و از جهنم یاد کرده است.

در روایات معصومین(ع) هم وعده ها و تهدیدها بسیار است. حتی وعده به برکات و آثار دنیا نیز بیان شده است. بسیاری از اعمال خیر که بیان می شود، آثار دنیایی آن اعمال نیز مطرح می گردد، تا انسان بتواند گام به گام رشد کند و آرام آرام پرده ها و حجاب ها را بردارد و قدم به قدم نیت ها رشد کند. انسان ممکن است عبادات را برای آثار دنیایی اش انجام بدهد، بعد ممکن است، وقتی با عبادت مأنوس و اهل مناجات شب و نجوا و بیداری شب گشت، کم کم انگیزه اش رشد یابد و مساله بهشت و جهنم برایش جدی و به یکی از دل مشغولی هایش تبدیل شود. در روایت داریم:«شغلَ عَنِ الْجَنَّةِ وَ النَّارُ أَمَامَهُ»[10] همه فراغت ها و بیكاری های انسان مشغول بهشت و جهنم می شود و آینده های دور را نزدیک می بیند، آینده هایی که برای انسان بسیار دور است، نزدیک می شود و خود را هم آغوش بهشت و جهنم می بیند. توجه به بهشت و جهنم، به دل مشغولی اساسی انسان بدل می شود.

البته اگر انسان اهل حرکت باشد، در این مرحله متوقف نمی شود، بلکه کم کم با توجه به بهشت و رحمت خدا، سبز و بارور می شود. با توجه به قرب حق، انسان رفته رفته به مقام محبت می رسد. اگر انسان به مقام محبت رسید، دیگر چیزی را به جز خدا هدف نمی داند. حتی خودش را نیز هدف نمی پندارد. انسانی که به مقام محبت خدا می رسد، لذت برایش مطرح نیست.

مقام اخلاص

انسان تا به مقام ولایت و اخلاص نرسیده و خالص نشده، ممکن است لذت خودش را بخواهد و بهشت را برای لذت دوست بدارد، ولی اگر به مقام اخلاص رسید، تنها خدا را می خواهد. این گونه نیست که خدا را می خواهد که لذت ببرد. لذت می برد که خدا را می خواهد. انسانی که با خدا مأنوس شد، به راحتی انس می گیرد و دیگر برای انسان راحتی مطرح نیست.

در كتاب شریف كافی، در باب زهد به یكی از وجوه حب دنیا اشاره شده که حب الراحه است. مال، حب دنیاست و از شعب حب دنیا به شمار می آید. انسان زاهد، حب دنیا ندارد و از آن فارغ است. کسی که اهل یقین و رضاست، انسانی که به محبت خدا رسید، دیگر خودش مطرح نیست و راحتی خودش را نمی خواهد. انس با خدا، ریشه همه راحتی هاست. در روایت می خوانیم:«أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَیرِ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَیرِ أُنْسِكَ».[11]

برای او سرور دیگری مطرح نیست، گرچه سرور قرب، بالاترین سرورهاست و لذت ذكر، برترین لذت هاست. او تنها مشغول خداست، نه خود. لذت نوعی حجاب و بت است. خواهان راحتی و آسایش بودن، نوعی بت است. انسان زاهد، از همه این ها فارغ است، گرچه نتیجه این فارغ شدن، رسیدن به محیطی امن است. امنیت، در فراغت از خود است. فراغت از لذت، راحتی و خوشی است.

بنابراین، انسان به تدریج رشد می كند. این رشد تدریجی انسان را به جایی می رساند كه جز خدا نمی خواهد و محبت خدا محور همه محبت ها می شود، نه این که این انسان دیگران را دوست نمی دارد. دوست می دارد، ولی خدایی دوست می دارد. كسانی را كه خدا گفته، دوست می دارد.

در روایت هست که خدای متعال به جناب ابراهیم خلیل فرمود: ابراهیم خلیل، خودت را بیشتر دوست داری یا پیغمبر آخرالزمان؟ عرض كرد پیغمبر آخرالزمان را. اگر سؤال كننده خدای متعال و جواب دهنده ابراهیم خلیل نبود، باور كردنش سخت بود. ابراهیم خلیل به مقام خلت رسیده است. معنای خلت چیست؟ وقتی آتش گداخته می شود، چوب را می سوزانند و کم کم شعله ها خاموش و گداخته می شود و یک پارچه می شود. سرخی ذغال، خل وارگی است.

خلیل انسانی است که در محبت خدا گداخته شده و به مرتبه خلت رسیده است. البته این آخرین مرحله به شمار نمی آید. پس از این مرحله، میثاق های سنگینی به ولایت نبی اکرم(ص) و ائمه معصومین از ابراهیم خلیل گرفتند. چنین انسانی نبی اكرم(ص) را از خودش بیشتر دوست می دارد، چون خدا بیشتر او را دوست می دارد. اگر او خلیل الله است، نبی اكرم (ص) حبیب الله است. چنین انسانی امام زمان (عج) را نیز از خودش بیشتر دوست می دارد.

معنای حب و بغض

دوست داشتن كسانی را كه خدا می خواهد، به گونه و اندازه ای که او دوست دارد، حب فی الله است. اگر کسی را دشمن می داند، به دلیل انگیزه های شخصی نیست، چون در این مرحله، خودی نمی ماند. او کسانی را دشمن می دارد که محبوب او را دشمن می دارد. دقیقا به همان اندازه و شکلی که خدای متعال فرموده، دوست و دشمن می دارد. بنابراین، انسانی نیست كه حب و بغض نداشته باشد، انسانی است كه حب و بغضش بر محور خداست و بلافاصله این حب و بغض الهی، به حب اولیای خدا تبدیل می شود. «أَوْثَقُ فَقَالُوا اللَّهُ».[12] ایمان به خدا، رشته های پیوند ما به خدای متعال و محكم ترین رشته پیوند ما با خدای متعال است که معنای رشد نیت است. رشد نیت این است كه انسان رفته رفته به مرحله ای برسد که فقط خدا را ببیند و خودش را بنده مطلق خدا بداند. ما هیچ هستیم. در روایت معراجیه قریب به این معنا را می خوانیم که نبی اکرم(ص) در معراج جایی که به جبرییل می گویند: «وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْت»[13] یك سر انگشت دیگر جلو نمی تواند برود، كسی كه مهمان سرّ خدا و حامل پیام برای انبیای مرسلین است.

خدای متعال به وجود مقدس نبی اكرم(ص) فرمود: كیستی؟ پیامبر عرض كرد:«عَبْدُكَ بَینَ یدَیك».[14] هیچ كس، بنده ام. یعنی هیچ. ایشان به مقام عبودیت می رسد و فقط می خواهد تنها خدا را عبادت كند. انگیزه اش نیز در عبادت تنها حب است و چیز دیگری نمی خواهد، چون خدا را دوست می دارد، عبادت می كند و فقط شاکر است و در شكرش هم خودش را بدهكار می داند. این معنای رشد نیت است. رشد نیت یعنی خدا را پرستیدن و با رفیع ترین نیت ها خدا را پرستیدن و به حریت رسیدن. در روایت می خوانیم:«قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَلَبَ الثَّوَابِ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ»[15] این گام اول است. اخلاص، حب و بندگی است كه بلافاصله به حب اولیای خدا تبدیل می شود. «مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ»[16]

در وجود آن ها چیزی، جز نور خدا نیست. حب آن ها، حب خداست. بغض آن ها نیز، بغض خداست. قدم بعدی این است كه حب الهی، در حب ولی الله و در بغض نسبت به دشمنان ولی خدا متجلی شود و باید برای ما، حب و بغض خدا معنا یابد.

دشمنان خدا چه کسانی هستند؟ ما باید مبغوضشان بداریم. دشمنان خدا كسانی جز دشمنان اولیای خدا نیستند. اولیای خدا هم به مفهوم خاصی كه در قرآن هست، محورش چهارده نور پاك است. اگر بخواهیم دشمنی دشمنان خدا ملموس شود، یعنی دشمنان نبی اكرم (ص)، یعنی دشمنان امیرالمؤمنین(ع) و امام زمان (عج). تمام نیت ما باید در این حب و بغض خلاصه شود. ریشه موضع گیری ما در حب و بغض ماست. باید حب و بغض رشد کند و به حب خدا و ائمه معصومین و دشمنی با دشمنان خدا و دشمنان آن ها تبدیل و در نیت ما پیدا شود و کم کم همه موضع گیری ها و رفتار ما تحت این نیت قرار بگیرد و وفور نیت پدید آید. یكی از معنای وفور نیت این است كه باید همه زندگی ما تحت این نیت قرار بگیرد. فقط نماز و روزه مان حب نباشد. تمام لحظه های زندگی ما و هر موضعی كه می گیریم، باید حب و بغض فی الله باشد.

مناسک حرکت در مسیر حب و بغض الهی

اگر ما بخواهیم حب و بغض فی الله داشته باشیم و آن را در زندگی مان جاری کنیم، چه سبکی دارد و چه کسانی را باید دوست بداریم تا بگوییم این حب، حب فی الله است و نسبت به چه کسانی باید بغض بورزیم تا بگوییم این بغض فی الله است؟ پرسش دیگر این است که کیفیت اعمال حب چگونه است.

به تعبیری دیگر، انسان می خواهد خدا را بپرستد و قصد قربت کند. آیا می تواند برای شرب خمر قصد قربت کند؟ پس نتیجه می گیریم، کسی که می خواهد قربة الی الله حرکت کند، باید مناسک حرکت را از محبوب خود فرا بگیرد. مناسک حب و بغض فی الله چیست؟ چگونه باید دور هم گرد آییم؟ چه رابطه هایی باید با هم داشته باشیم تا این رابطه ها بر اساس حب فی الله باشد؟ چه محافلی، محافل خداست؟ چه جمع هایی جمع خدایی و چه ارتباط هایی خدایی است؟ اگر بخواهیم به طرف یك جامعه حركت كنیم كه همه چیزش حب و بغض فی الله است و همه چیز بر محور موالات با اولیای خدا و محبت اولیای خدا و دشمنی با دشمنان اولیای خدا می چرخد، چه روابطی باید در آن حاکم باشد؟ آیا می شود هر رابطه ای را، رابطه بر محور محبت اولیای خدا دانست؟

به یاد دارم، در دوره انقلاب، بعضی از گروه هایی كه انحراف فكری داشتند، تفكرات ماركسیستی را با آیات و روایات قرآن می آمیختند و نامش را اندیشه اسلامی یا اقتصاد اسلامی می گذاشتند. آیا می شود با آمیختن چند آیه و روایت، جامعه ای را بر اساس اسلام بنا نهاد؟ این تحریف اسلام نیست؟ اگر در ارتباطات اجتماعی، همان مناسبات و روابط را بیاوریم، این را می توانیم اسلام بنامیم یا باید روابط بر محور حب خدا و تناسب با حب خدا باشد؟ چه رابطه هایی متناسب با حب خداست؟ چه ویژگی هایی دارند؟ چه زمینه هایی باید ایجاد شود تا جامعه بر محور خدا باشد؟

ذکر مصیبت

«السلام علیك یا ابا عبد الله و علی الارواح التی حلت بفنائك علیك منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعل الله آخر العهد منی لزیارتكم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین»[17]

  • مگر كفن به كربلا به غیر بوریا نبود مگر حسین تشنه لب عزیز مصطفی نبود

امام رضا(ع) فرمود: این ها حرمت ما را شكستند و عزیز ما را ذلیل كردند. از یك سو نظر كن و ببین این پیكر قطعه قطعه شده سیدالشهداست. در این سر به نیزه رفته چه می بینی؟ در این بدن عریان بی كفن چه می بینی؟ در این بدنی كه زیر سم اسب ها لگدكوب شده است، به طوری كه بدن قطعه قطعه شده و در این بدنی كه دشمن كاری با او كرده كه دختر این بدن را نشناخته، چه می بینی؟ جز عبادت، بندگی و خضوع چیزی دیده نمی شود. امام حسین(ع) چگونه به خدا بگوید خدایا من عبد تو هستم؟ چگونه بگوید خدا تو را دوست دارم؟ چگونه بگوید خدایا راضیم. او نه فقط عزیزانش را که خودش را نیز در راه خدا فدا کرد.

به راستی چرا برای رسیدن به دنیا، سر از پیكر امام حسین(ع) جدا و او را محاصره کردند و آب را به روی او بستند؟ چرا این بدن عریان را مقابل آفتاب رها کردند؟

حجه اسلام والمسلمین میرباقری