غایت سیر معنوی، مقام عبودیت و اخلاص

ماه محرم، ماه پیوند دوباره با ولیّ خداست؛ ماهی است كه باید تلاش كنیم با ولیّ خدا تجدید پیمان داشته باشیم. امیدوارم ماه محرم، زمینه ای برای این باشد كه بتوانیم در این فضای نورانی تا روز عاشورا، به ولیّ خدا برسیم و به درجه معیّت و همراهی ولیّ خدا دست یابیم و در مسیر نیازی كه نیاز ولیّ خداست، حركت كنیم. همۀ ارزش انسان به همین است كه با ولیّ خدا باشد. هر چه انسان از ولیّ خدا غفلت كند و جدا باشد، سبب لهو می شود.

در سیر معنوی غایت این است كه به مقام عبودیت و اخلاص برسیم که همان رسیدن به ولایت الهی است. بزرگانی چون علامه طباطبایی(رضوان الله تعالی علیه) و دیگران به این نکته اشاره داشتند كه مقام اخلاص و ولایت الهی چیزی غیر از این نیست كه ما از استكبار و خودبینی و توجه به خود دور شویم و با تمام وجودمان متوجه آستان الهی باشیم.

اگر ما به جایی رسیدیم كه خدای متعال ما را از غیر پاك كرد و در وجود ما غیر خدای متعال نبود، خدای متعال ولایت ما را به عهده می گیرد و به جایی می رسیم كه مقام اخلاص یا مقام ولایت الهی است. «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی ینْطِقُ بِهِ».[1] كسی كه به این مقام می رسد، جزء اولیای الهی به شمار می آید؛ این همان مقامی است که باید به آن برسیم، مقام عبودیت مطلقه است. خداوند می فرماید: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ».[2] پیش از این اشاره كردیم، راه رسیدن به این مقام كه انسان نمی تواند آن را در نظر نگیرد، ولیّ خداست.

حقیقت توحید، مقام ولایت الهی

به تعبیر دیگر، حقیقت توحید این است كه انسان به ولایت الهی خالص باشد. خلوص در تولّی و تبرّی، این است که انسان به طور کامل ولایت خدای متعال را بپذیرد و از ولایت غیر خدای متعال فارغ شود؛ این راه رسیدن به مقام توحید است. مقام توحید، مقام تولّی و تبرّی تام است؛ این دو بال، بال سلوك برای پرواز به سوی خدای متعال است كه نمی شود با یكی از این دو بال پرواز كرد. باید این دو بال را با هم داشت و این تولّی و تبرّی، جزء اصل دین است؛ نه اینکه از فروع دین است.

تمام دین، تولّی و تبرّی است. حقیقت تحقق توحید همین است. حقیقت دین این است كه در تولّی و تبرّی، اخلاص داشته باشیم. ولایت خدا را به نحو تام قبول كنیم و اراده خودمان را به او بسپاریم و از ولایت غیر اعراض كنیم. این حقیقت مقامی است كه ما باید به آن برسیم. آن حقیقتی که باید درك كنیم، مقام توحید است و این توحید هم به اخلاص در ولایت پیوند خورده و بدون آن نمی توان به مقام توحید رسید. بنابراین، راه درك مقام توحید، تولّی به ولایت و اولیای معصوم(علیه السلام) و تبرّی از ولایت دشمنان آن ها و ائمه جور و اولیای طاغوت است.

خدای متعال در قرآن می فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنیفاً».[3] چهرۀ خودتان را متوجه دین حنیف الهی بكنید. در روایات می خوانیم: «هِی الْوَلَایةُ».[4] این دین حنیف، همان ولایت ولیّ خدا و ولایت الله است. روایات متعددی در كتاب توحید اصول كافی و غیر آن از حضرت هست که فرمودند: «وَلَایتُنَا وَلَایةُ اللَّهِ»،[5] دو ولایت نیست؛ وقتی ما شما را به ولایت دعوت می کنیم، در کنار دعوتِ به توحید نیست. ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، همان ولایت الله و طریق جریان ولایت خدا بر عالم است. چیزی در عرض ولایت خدای متعال نیست. از این رو، متمم توحید و كمال توحید در آن است.

خدای متعال می فرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها».[6] این دین الهی دینی است كه ما شما را به آن دعوت كردیم و در فطرتتان نیز این دین را قرار دادیم. اگر رشد كنید و سالم پرورش یابید، فطرت شكوفا می شود. این همان دین الهی است و چیزی غیر از آن نیست. در روایات ما، ذیل این آیه می فرمایند که فطرت همان توحید است. بعضی روایات لطیف تر است.

موحد كسی است كه ولایت ولیّ خدا را قبول می كند. از این رو، ایمان كه سر آغاز عمل هست، این گونه تعریف می شود. البته ایمان به ولایت هم تعریف می شود. حقیقت موحد بودن به این است كه انسان ولایت ولیّ خدا را بپذیرد و تولّی تام به ولایت آن ها داشته و به ولایت آن ها تسلیم باشد و به تدبیر و ولایت ولیّ خدا راضی باشد كه این همان رضایت به ولایت الله و تسلیم ولایت بودن است. اعراض از ولایت، غیر مقوم و ركن دوم است. اعراض از ولایت غیر خدا، اعراض از ولایت دشمنان ولیّ خداست. تبرّی از ولایت اولیای طاغوت نیز یكی از دو ركن دین است.

هدف از دادن و گرفتن نعمت

پیش از این گفتیم که پیوند ما با ولیّ باید چگونه باشد. هم چنین توضیح دادیم كه اگر خدای متعال به انبیا و اولیا و محور آن ها، نبی مكرم اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت عصمت و طهارت(علیه السلام) ولایت داده و آن ها را به صورت تکوینی، ولیّ ما قرار داده است؛ علاوه بر آن به ما دستور دادند كه از ولایت آن ها تبعیت كنیم و به آن ها محبت و اشقاق پدری هم داده است. این را نیز توضیح دادیم كه رابطۀ ولیّ با ما محبت آمیز است و محبت، فداكاری و ایثاری كه در ولیّ خداست، در این امر بر همه چیز سبقت دارد. این یكی از اركانی است كه بر اساس روایات، سبب شده خدا به آن ها ولایت بدهد و اگر این جهت در آن ها نبود، خدا آن ها را ولیّ خود قرار نمی داد. موسی كلیم(علیه السلام) مدتی در محضر حضرت شعیب(علیه السلام) چوپانی می كردند؛ البته این مقام ویژه ای به شمار می آمد. ایشان مراحلی را طی کردند. گوسفندی از گله دور شد و فرار كرد.

حضرت موسی(علیه السلام) خیلی تلاش كرد تا گوسفند را بیابد. گوسفند را که به دست آورد، آن را نوازش كرد و به او فرمود: من به فكر تو هستم که از من جدا شدی، مبادا طعمۀ گرگ شوی. من می خواهم تو طعمۀ گرگ نشوی؛ حالا تو از من فرار می كنی؟ از این رو، خداوند به ایشان فرمودند: به خاطر برخورد و اشفاقی كه تو داری و حتی حاضر نیستی یك گوسفند طعمۀ گرگ شود و می خواهی او را بگیری و خودت را به زحمت می اندازی و خطر می كنی و خسته می شوی و بعد وقتی به او می رسی، ناراحت و عصبانی نیستی، ما تو را به مقام نبوت می رسانیم.

نمی خواهم بگویم این مورد برای پیغمبری كافی است؛ بلکه این یكی از امتیازات انبیاست كه حتی از یك گوسفند هم نمی گذرند و متأسفانه ما این گونه نیستیم. ما اگر برای مردم مجرای خیری هم باشیم و هدایت به وسیله ما بخواهد شکل بگیرد، واقعاً تحمل آن را نداریم. دو بار که طرف را برای نماز صبح بیدار کنید، لحن تان تغییر می کند. دو بار که به خیر دعوتش کنید و طرف همراهی نکند، برخوردتان با او تند می شود. پیامبران این گونه نبودند. آن ها پی جویی می کردند. طرف که فرار می کرد، دنبالش می رفتند و او را می یافتند؛ بعد هم از او عذرخواهی می کردند. آن ها خودشان را وامدار و بدهکار مردم می دانستند؛ این جزء الطاف آن هاست.

خدای متعال می خواهد ما رشد کنیم. از این رو به ما سرمایه می دهد؛ بعد هم سرمایه را از ما می گیرد. رشد در همین بخشیدن ها و گرفتن هاست. از یک دست بگیریم و از دستی دیگر بدهیم. نگه داشتن این سرمایه ما را ضایع و سرمایه را هم تباه می کند. ما باید سرمایه ها را از یک دست بگیریم و از یک دست بدهیم؛ مثل جوی آبی که مسیر عبور آب هست. ما باید مسیر رحمت خدا باشیم. خدا برای اینکه ما جلوی رحمت را نگیریم و این آب یک جا نماند و نابود شود، نعمتی را می گیرد. خداوند می فرماید: «مَنْ ذَا الَّذی یقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً».[7]

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه می فرماید: «اسْتَنْصَرَكُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ».[8] كسی كه به شما می گوید به من قرض بدهید، خزائن آسمان و زمین در محضر اوست. می دانید یعنی چی؟ یعنی همۀ آسمان و زمین از آن خزائن هستند.

خداوند در قرآن می فرماید: «وَ إِنْ مِنْ شَی ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ».[9] آیا خداوند یکتا نیازمند است؟ مثل یك كسی كه قرض می خواهد، حرف می زند. خدای متعال به ما می گوید مرا یاری كنید. آیا واقعاً خدا از ما یاری می خواهد؟ خداوند می فرماید: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ینْصُرْكُمْ».[10] حضرت علی(علیه السلام) در این باره می فرماید: «اسْتَنْصَرَكُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ».[11] آن كسی كه دارد به شما می گوید به من كمك كنید، همۀ جنود آسمان ها و زمین در اختیار اوست؛ همه جنود او هستند. کافی است به جسم ما دستور و به زمین اجازه بدهد؛ به این مورد در روایات ادعیه اشاره شده است.

اگر پرده ها کنار برود، جنود خدا ما را نابود می کند و اگر به جهنم اجازه بدهد که شعله ور شود، کافی است. چنین خدایی می گوید مرا یاری کنید. این نوع برخورد اولیای خدا با ماست. نبی اكرم(صلّی الله علیه وآله و سلّم) چه نیازی به ما دارد؟ با وجود این، به گونه ای حرف می زند كه خیال می كنیم كمك كار نبی اكرم(صلّی الله علیه وآله و سلّم) و ولیّ خدا هستیم؛ در حالی كه در كمك كردنمان هم محتاج نصرت اوییم. امام حسن عسکری(علیه السلام) چنین دعا می کند: «اللَّهُمَّ انْصُرْهُ وَ انْتَصِرْ بِهِ لِدِینِكَ وَ انْصُرْ بِهِ أَوْلِیاءَكَ وَ أَوْلِیاءَهُ وَ شِیعَتَهُ وَ أَنْصَارَهُ».[12]

خدایا به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) کمک كن و به وسیله او دینت را یاری و اولیای خودت را نصرت و به اولیای او کمک كن. این مقام خاصی است. شیعیان و انصار او را نصرت كن؛ یعنی كسانی هم كه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) را یاری می كنند، با كمك خودت حضرت را یاری می كنند. این نکته مهمی است كه اولیای خدا به ما محبت دارند.

خداوند در قرآن می فرماید: «النَّبِی أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ».[13] خدا این حق را به او داده است و این رابطه، رابطه ای محبت آمیز است. این گونه نیست که اگر او ولیّ ماست، پس به ما محبت ندارد. رابطه اش مانند رابطه حاکم جائر مقتدر نیست؛ رابطه اش بر پایۀ محبت است. خدای متعال به انسان محبت دارد؛ البته ما هم باید رابطه مان با ولیّ بر مبنای محبت باشد؛ یعنی اگر تبعیت می کنیم، تبعیت از سر محبت باشد. رابطه متقابل درست است؛ کما اینکه سرپرستی او بر اساس محبت است. تبعیت ما هم باید از سر محبت باشد، نه از سر اکراه و طمع. باید پیروی بر مبنای حبّ و تولّی از سر محبت باشد، نه از سر طمع یا از سر خوف.

محبت ولی خدا، محور روابط اجتماعی

اگر ما به جایی رسیدیم كه حبّ ولیّ خدا و تبرّی از دشمنان آنان در قلب ما جای گرفت و قلب ما كانون حبّ ولیّ خدا و تولّی به او و تبرّی به اعدا شد، چه می شود؟ حالا اگر در روابط اجتماعی ما محبت محور باشد؛ یعنی رابطۀ ما با دوستمان، پدر و مادر و همسر و دیگر خویشان، بر اساس تولّی و تبرّی باشد، چه می شود؟ یعنی به جایی برسیم که هم نیتمان رشد و توفیر پیدا کند. ان شاءالله در فرصتی به مصداق های رابطۀ محبت آمیز می پردازم که خدا چگونه به رابطه بین مؤمنین تبدیل می شود؟ چگونه از دل این رابطه، ایثار و انفاق و مواسات پدید می آید؟ چگونه محبت خدا می تواند محور روابط اجتماعی ما باشد؟ چگونه می توان در همۀ ارتباطات ما، روابط اقتصادی و فرهنگی و سیاسی، ولیّ خدا محور باشد؟ چگونه می شود محیط خانواده را به جای اینکه محیط مسابقه ای بر پیش افتادن بدانیم و همسر، مرد را رقیب خودش بداند و با او مسابقه بدهد و مرد بخواهد زن را رقیب خودش بداند و رابطه ها را به مودت و ایثار تبدیل کرد؟ چگونه محبت ولیّ خدا در روابط اجتماعی نهادینه می شود؟ در بعضی روایات هست که شما وقتی به دیدار هم می روید، به احیای امر خدا بپردازید. خدا می فرماید: این دیدار، زیارت خدا و احیای امر و ولایت ماست.

دور هم بنشینید و محفل داشته باشید و از احادیث ما بگویید که احیای امر خداست. هم چنین از مصائب اهل بیت(علیه السلام) بگویید. این محافل، محافل احیای امر است. چگونه انگیزۀ حبّ ولیّ و میل به تحقق ولایت آن ها در عالم جاری می شود و در رابطه های اجتماعی اثرگذار است؟ این یک نکته است. بعد باید مقایسه کنیم و ببینیم اگر حبّ ولیّ خدا، محور روابط اجتماعی قرار نگرفت، روابط اجتماعی چگونه خواهد بود. باید دید اگر حبّ دنیا و نفس، مبنای ارتباطات باشد، چه فسادی پدید می آید؟ یک مقایسه ای کنیم و ببینیم جامعه ای که بر محور ولیّ خدا می چرخد، چه آثاری دارد؟ آثار ولایت خدا را در زندگی فردی و اجتماعی مان بررسی کنیم.

در گذشته آثار ولایت خدا در زندگی فردی را توضیح دادم و گفتم: انسان با ولایت ولیّ خدا به حیات و نور می رسد. آیات و روایات مورد نظر را نیز بیان کردم. روابط اجتماعی هم همین گونه است. اگر ولایت ولیّ خدا جاری شد، سرشار از نور است و اگر رابطه ها بر محور نیت های مادی باشد و شرکت سهامی درست کنیم، برای اینکه بیشتر سود ببریم و در این سود بردن به رقابت بیندیشیم، دیگر به فکر هم نیستیم، هر کس به فکر خودش است. انسانی که این گونه فکر می کند، چگونه انسانی است؟ تفاوت انسانی که زندگی اش بر اساس محور ولیّ خدا و حبّ خدا شکل می گیرد، با انسانی که حیاتش بر پایۀ محور نفس و حبّ دنیاست، چیست؟ با دقت به جامعه ای که به حبّ ولیّ خدا و جامعه ای که به حبّ دنیا می اندیشد، توجه و این دو جامعه را با هم مقایسه کنید. باید پرده ها را کنار بزنیم تا با حقایق آشنا شویم و دریابیم در باطن جامعه چه می گذرد. رابطه های دنیایی، شهوت آمیز است.

اگر خدای متعال توفیق داد، در آینده درباره نقش عاشورا در شکل گیری جامعه تشیع نیز به نکته هایی اشاره می کنم. باید ببینیم عاشورا چگونه جامعه را تهذیب می کند. جامعۀ شیعه، شعاع ولیّ خداست. باید دید ماجرای عاشورا چگونه به عصر ظهور ختم می شود و جامعه عصر ظهور و انسان واپسین را بررسی کرد و با جامعه های آرمانی که بر محور دنیاپرستی و اصالت انسان و فردگرایی شکل می گیرد، مقایسه کنیم. امروزه بسیار از جامعه های مدرن سخن گفته می شود. باید دید جامعۀ مدرن یا فوق مدرنی که تصویر می کنند، چگونه جامعه ای است و با جامعۀ ولیّ خدا و جامعۀ موعود چه تفاوتی دارد؟ تفاوت انسان عصر ظهور با انسانی که آن ها می خواهند پرورش دهند، چیست؟

تکاثر و زیاده خواهی، عامل لهو

خدای متعال در سورۀ تکاثر هشدار می دهد و می فرماید: «أَلْهَئكُمُ التَّكاَثُرُ حَتىَ زُرْتمُ ُ الْمَقَابِرَكلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ كلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ علم الیقین لَترَوُنَّ الجْحِیمَ ثُمَّ لَترَوُنهَّا عَینْ َ الْیقِینِ ثُمَّ لَتُسْلُنَّ یوْمَئذٍ عَنِ النَّعِیمِ».[14]

خدای متعال ابتدا تصویری از انسان ها به دست می دهد و می فرماید: تكاثر شما را به لهو واداشت تا به دیدار قبرها بروید. خدای متعال با استفاده از واژه «كلا» كه به معنای هرگز است و برای منع كردن به كار می رود می فرماید: هرگز این گونه نیست؛ بعد توضیح می دهد که اگر شما به علم الیقین می رسیدید، می فهمیدید این راهتان نادرست است و اگر به علم الیقین هم نرسید، روزی فرا خواهد رسید که به علم الیقین خواهید رسید؛ آن گاه در می یابید که اشتباه كردید، ولی آن هنگام دیر است و در آن روز از نعیم و نعمت از شما سؤال می كنند.

من ابتدا مفردات سوره را توضیح می دهم و به كلمات بزرگان اشاره می كنم، بعد به آنچه بر اساس روایات فهم می شود، می پردازم. در این سوره خدای متعال می فرماید: «أَلْهَئكُمُ التَّكاَثُرُ»؛[15] تكاثر شما را به لهو واداشت. تكاثر و لهو یعنی چه؟ می گویند: هر چیزی كه انسان را از امر مهمی باز دارد، لهو است. بنابراین اگر چیزی انسان را از خدا، تكلیف و مسئولیت به كار حقی كه باید انجام بدهد بازدارد، لهو است.

خدای متعال می فرماید: تكاثر عامل لهو شماست؛ یعنی مسابقه در افزون خواهی واستكثار و زیاده طلبی. تفاعل فعل طرفینی است. دو نفر كه با هم درگیر می شوند، می گویند با همدیگر درگیر شدند و زد و خورد كردند. زد و خورد به معنای تضارب است. تكاثر نیز یعنی دو نفر دنبال كثرت گرایی هستند. یکی می خواهد بر دیگران سبقت بگیرد و دیگری می خواهد بر او سبقت بگیرد؛ اگر انسان به تكاثر مبتلا شود، حتماً به لهو نیز مبتلا می شود. تكاثر، مبدا لهو و غفلت است؛ البته گاهی تكاثر را این گونه معنا كردند که مسابقه در گردآوری مال و قدرت است. در قرآن به متعلقات تکاثر اشاره نشده و خدا نگفته تکاثر در چه چیزهایی هست. نوعی تکاثر وجود ندارد. تکاثر تنها در زمینۀ مال اندوزی نیست که آدم را از خدا باز می دارد و سبب لهو آدم می شود.

هر گاه با هم مسابقه بدهید و هر مسابقه ای شما را مشغول کند، به معنای تکاثر است. هر چیزی که شما را مشغول کند و غافل سازد، شما را دچار لهو کرده است. گاهی دلم می خواهد از شما، در زمینۀ علم اندوزی جلو بزنم و جلوتر باشم. می خواهم بیشتر مرید جمع کنم. می خواهم دارایی های بیشتری داشته باشم. می خواهم بشقاب من پُرتر باشد. این موارد تکاثر به شمار می آید و هر تکاثری نیز لهو است.

اگر انسان وارد این گونه مسابقه ها نمی شد و در پی بسیاری از این جمع کردن ها نمی رفت، از نور خدا باز نمی ماند. اینکه کسی همواره به مسابقه دادن می اندیشد، به خاطر تفاخر است؛ اگر مسئلۀ تفاخر نبود، انسان به جمع کردن نمی اندیشید؛ اگر تفاخر و مسابقه بر سر جلو افتادن نبود، سبب نمی شد این گونه به مطالعه بپردازد و در زمینۀ مال اندوزی کوشا باشد. همان طور که پیش تر عرض کردم، افزون خواهی تنها در مال اندوزی و جاه طلبی نیست. افزون خواهی انواع گوناگونی دارد که هرکسی به گونه ای به افزون خواهی مبتلا می شود. ممکن است بنده دنبال مسابقه در مال نباشد و به مسابقه ای دیگر فکر کنم. دو تاجر سر مال با هم مسابقه می دهند. مسابقه این دو با هم تفاوت دارد؛ این گونه مسابقه ها انسان را از چه چیزی باز می دارد و چه هنگامی انسان متوجه می شود که اشتباه کرده است؟ خدای متعال می فرماید: «نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً».[16]

این سرا مال كسانی است كه در زمین دنبال برتری جویی نیستند، چرا كه برتری جویی آغاز فساد است. روایتی در شرح این آیه هست که می فرماید: اگر كسی دنبال این باشد كه بند كفشش از بند كفش رفیقش بهتر باشد، این آیه شامل حال او نمی شود و این همان كسی است كه ارادۀ علو دارد. از این رو، از مقامات اخروی محروم می شود؛ اگر تكاثر اتفاق افتاد، سبب لهو انسان می شود و انسان را از مسئولیت باز می دارد.

ما در مقابل یک نعیمی مسئول هستیم. عبد، در مقابل نعیم مسئول است. انسان به هر چیزی غیر از مسئولیتش بپردازد، لهو است. غفلت از مسئولیت، غفلت از چیزی است که از آدم سؤال می کنند. اگر انسان به هر کاری بپردازد که غیر از آن مسئولیت انسان و سؤالی باشد که از او می کنند، لهو است. نیازها ما را به مسئولیتمان گره می زند. ما یک نیازی داریم؛ اگر بخواهیم دنبال تأمین نیازمان باشیم و نیازمان را بشناسیم، ما را به مسئولیتمان در مقابل خدا گره می زند. آنچه ما را از مسئولیتمان دور می کند، تکاثر و افزون خواهی های ماست. افزون خواهی در قدرت، افزون خواهی در مال، افزون خواهی در دیگر موردها.

در دعای شریف مکارم الاخلاق، امام سجاد(علیه السلام) به ما آموختند که این گونه دعا کنید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اكْفِنِی مَا یشْغَلُنِی الِاهْتِمَامُ بِهِ و اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ».[17]

خدایا چیزی هست که اهمیت و اهتمام با آن ها، مرا مشغول می کند و از مسئولیتم باز می دارد. خدایا تو آن ها را كفایت كن كه آن همّ و غم ها در دلم راه نیابد. آن گاه مرا به آن چیزهایی مشغول كن كه از من می خواهی. ما مسئولیتی داریم. اشتغال ما باید در جهت مسئولیت ما باشد؛ حالا اگر كسی اشتغالش در جهت تكاثر باشد، لهو است و او را از آن نعیم باز می دارد.

معرفت به نعیم الهی

در این سورۀ مباركه دو فراز دیگر نیز هست که به آن ها نیز اشاره می كنم. یكی اینکه خدای متعال سه بار از واژه «کلا» استفاده کرده است و با این واژه کار ما را تخطئه می کند. خدا می فرماید: شما به تكاثر مشغول شدید و در حال جمع آوری بودید و می خواستید از دیگران جلو بیفتید تا دم مرگتان، تا وقتی به دیدار قبرها رفتید، تمام فرصت ها را سوزاندید و از خودتان، هدفتان، ربتان و نعیمی كه به شما داده شده بود، غافل شدید. نعیم، ولایت اوست. غفلت از ولیّ خدا، لهو ماست و آنچه ما را به سمت لهو از ولیّمان كشانده، از تكاثر ماست؛ بعد می فرماید: دو جور معرفت برای شما هست، یك معرفتی است كه در این دنیا می توانید به آن برسید و اگر به آن برسید، دیگر به لهو نمی پردازید. یکی هم معرفتی است كه در این دنیا به آن نمی رسید و در عالم آخرت به آن دست می یابید؛ هر چند که فرصت ها تمام شده است. خداوند می فرماید: «الْمَقَابِرَكلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ».[18]

دو معرفت هست كه این دو معرفت هم با فاصله به انسان می رسند. خداوند می فرماید: «كلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ علم الیقین لَترَوُنَّ الجْحِیمَ»؛[19] اگر به علم یقین می رسیدید، جحیم را می دیدید. جهنمی كه در ادامۀ تكاثر و لهو به آن می رسید، به خاطر غفلت از ولی خدا و از نعیم است که جهنم در پی آن است؛ اگر اهل علم الیقین بودید، آن جهنم را می دیدید قبل از آنكه به عالم آخرت بروید ولی اهل علم نیستید؛ لذا به لهو مشغولید. اگر كسی اهل علم الیقین و اهل شهود ملكوت باشد و به یقین رسید، این از ولی خدا جدا نمی شود. آن هایی كه به لهو مشغولند، کسانی هستند كه به یقین و ملكوت عالم نرسیدند و از ولی خدا فاصله می گیرند.

یقین، محصول مشاهدۀ ملكوت عالم است و انسان را با ولی ّاش گره می زند و او را از لهوها جدا و از تكاثرها دور می كند. همۀ آنچه شما در دستگاه ابلیس می بینید و اینکه تمدن امروزی محصور تفرعن تاریخی بشر و استكبار تاریخی و بشر را غافل کرده، به این دلیل است که انسان دنبال علم الیقین نرفته است؛ اگر دنبال مشاهده ملكوت عالم می رفت، دچار لهو و غفلت و جدایی از ولیّ خدا نمی شد و با دستگاه گستردۀ ابلیس گره نمی خورد. نوعی شهود در این دنیا می تواند پدید آید كه اگر چنین شود، انسان از لهو و غفلت و از غفلت از ولیّ خدا، دور می شود. شهودی هم هست كه در قیامت به دست می آید. خداوند می فرماید: «كلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ علم الیقین لَترَوُنَّ الجْحِیمَ ثُمَّ لَترَوُنهَّا عَینْ َ الْیقِینِ».[20]

سرانجام روزی به علم الیقین می رسید. خداوند می فرماید: «وَ جی ءَ یوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یوْمَئِذٍ یتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ».[21] روزی حجاب ها كنار می رود و آن هایی كه منكر بودند، همه چیز را می بینند. آن گاه از شما در باب نعیم سؤال می كنند كه شما با نعیم چه كردید؟ ما برای شما ولیّ فرستادیم، شمایی كه برایتان ولیّ فرستادیم، چرا غافل شدید؟ اگر ولیّ نبود، همه جور غفلت، توجیه داشت ولی وقتی حجت آمد، با وجود او هیچ غفلتی بخشیده نمی شود. نه غفلت از حجت، نه غفلت از نعیم. نشناختن امام(علیه السلام) عذری پذیرفتنی نیست. هیچ كس روز قیامت نمی تواند بگوید: من امامم را نشناختم، چرا که از او می پرسند، چرا نشناختی؟ چه می كردی كه ولی ّات را نشناختی؟ تو که از ولیّ ات غافل شدی، به چه كاری مشغول شدی؟ مگر كار دیگری داشتی؟ مگر مسئولیت دیگری هم داشتی؟ مگر چیز دیگری از تو خواسته ایم؟

ما برای تو ولیّ فرستادیم كه او دست تو را بگیرد و ببرد و فقط به تو گفتیم دستت را به دست ولیّ بده و كار دیگر از تو نخواستیم. ما كه به تو نگفتیم تو خودت راه را پیدا کن. ما گفتیم ولیّ تو را بیاورد و عجیب این است كه ولیّ آمد و مثل شمع بر قلۀ تاریخ سوخت و عاشورا را به پا كرد و سنگین ترین بلا را تحمل كرد و جان خود و نزدیك ترین عزیزانش را داد. حالا شما چه كردید؟ چه حجتی دارید؟ اگر كسی از امام حسین(علیه السلام) و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) غافل شود، چه توجیحی دارد؟

خداوند می فرماید: «ثُمَّ لَتُسْلُنَّ یوْمَئذٍ عَنِ النَّعِیمِ».[22] وقتی جهنم را حاضر کردیم، گفته می شود با ولی ّتان چه كردید؟ اگر كسی به این سؤال جواب بدهد، از جهنم نجات می یابد. اگر كسی از عهدۀ این سؤال بر بیاید كه با ولیّ ات چه كردی، سؤال دیگری از او نمی كنند؛ اگر انسان از عهدۀ این یك سؤال برنیاید، خداوند در قرآن می فرماید: «وَ جی ءَ یوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یوْمَئِذٍ یتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى».[23] دیگر تذكر روز قیامت برای آدمی كه در دنیا متذكر نشده، به چه درد می خورد؟

ذکر مصیبت

در این ماه باید با گریه برای امام حسین(علیه السلام) وجودمان را صیقل بدهیم. هیچ چیزی مثل این گونه سوختن، ما را پاك نمی كند. در روایت می خوانیم: «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لَنَا الْمُغْتَمِّ لِظُلْمِنَا تَسْبِیحٌ، وَ هَمُّهُ لِأَمْرِنَا عِبَادَةٌ وَ كِتْمَانُهُ لِسِرِّنَا جِهَادٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ».[24]

كسی كه از روی غصه، بر مصیبتی كه بر ما رفته آه بكشد، آهَش تسبیح خداوند است. اگر كسی دغدغه ولیّ خدا را داشته باشد، خود این دغدغه عبادت است؛ البته این روایت معنای عمیقی دارد. همه چیز از غصه آغاز می شود و به دغدغه ولیّ خدا می رسد. بعد از همراهی ولیّ خدا، باید به كتمان سرّ رسید. اهل سرّ ولیّ خدا شوی؛ این روایت را با آب طلا بنویسید. روایت عجیبی است. آهی كه در مظلومیت امام حسین(علیه السلام) می كشی، تسبیح خداست. این مقدمه ای می شود که شما به همّ و غمّ ولیّ خدا برسید، آن گاه به عبادت می رسید؛ بعد اگر مواظبت كنید، اهل سرّ می شوید. اهالی سرّ، به مقام شهادت و مقام شهود و حقایق عالم دست می یابند که مقام رسیدن به ملكوت است. آغاز این مرتبه ها از مصیبت شروع می شود. اگر كسی اهل مصیبت بود، مصیبت برای ولیّ خدا و دغدغه برای ولیّ خدا و آن را در دل انسان زنده داشت و همواره به یاد ولیّ اش بود و تنهایی و غربت او را درك کرد، می تواند به سرّ ولیّ خدا پی ببرد.

ماه محرم، ماهی است كه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) ما را با مصیبت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) به طرف خدا هدایت می كند. نمی دانم می توانم بگویم در ماه رمضان مهمان خانۀ امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) باز است و شیاطین در زنجیر هستند یا نه. ایشان همه را به عبادت و مناجات و توبه می رساند. ماه حج، ماهی است كه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) شیطان و دستگاه ابلیس را رجم می کند و همه برای طواف به مکه می آیند و دور ولیّ خدا می چرخند و سرهایشان را می تراشند و مانند سلمان و ابوذر برای سقیفه آماده می شوند و با ولیّ خدا بیعت و دشمن ولی ّ خدا را رجم می كنند.

حقیقتاً شیطان به وسیله امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) و شیعیان رجم می شود؛ البته دیگران سنگ هایشان به خودشان می خورد. آن هایی كه ولیّ خدا را درك نمی كنند، خودشان را رجم می كنند. برداشت من این است که ماه رمضان و حج و محرم، امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) ما را به طرف خدا می برد. هركه مهمان این سفره بود، دستش به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) می رسد.

امام رضا(علیه السلام) به ابن شبیب فرمود: ابن شبیب، این ماهی است که اهل جاهلیت هم حرمت این ماه را نگه می داشتند و نمی جنگیدند؛ ولی در این ماه حرمت ما را شكستند.

در یك روایت دیگری هست که حضرت فرمود: در این ماه، خون ما را حلال دانستند و حرمت ما را شكستند و خیمه های ما را به آتش زدند و اموال و دارایی جدم را به غارت بردند و زنان ما را اسیر كردند. در این ماه عزیز، ما را در عاشورا ذلیل كردند. این ها غصه ای بر ما نازل كردند كه تا قیامت تمام شدنی نیست و تا انقضای عالم این غصه می ماند. بعد فرمودند: «إِنْ كُنْتَ بَاكِیاً لِشَی ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَینِ بْنِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام)».[25]

در روایت دیگری هست که امام رضا(علیه السلام) فرمودند كه مثل گوسفند، سر جدم را بریدند. اگر بر مصیبت سیدالشهدا(علیه السلام) گریه كنی، چه اتفاقی می افتد؟ چگونه گناهان تان پاك می شود؟ با گریه بر حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) و نشستن بر سفره امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) تطهیر می شویم تا بتوانیم به خودش پیوند بخوریم. آن چه سبب دوری ما از ولیّ خداست، گناه ماست. این گناه با گریه پاك می شود.

در روایتی هست که وقتی محرم وارد می شد، كسی دیگر لبخند بر لبان امام رضا(علیه السلام) نمی دید و همواره بر غصۀ امام(علیه السلام) اضافه می شد تا روز عاشورا كه روز گریه و عزاداری امام(علیه السلام) بود.

در روایت دیگری هست، روزی نبود كه نام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) در مقابل امام صادق(علیه السلام) برده شود و در آن روز تبسم بر لب امام صادق(علیه السلام) دیده شود. فدای انسان مظلومی كه امت جدش او را تنها گذاشتند. وقتی می خواست از مدینه بیرون بیاید، كنار حرم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شكایت كرد. شكایتش از امت این است: «إِنَّهُمْ قَدْ خَذَلُونِی».[26]

این ها مرا در مقابل دستگاه یزید تنها گذاشتند و كار به جایی رسید كه دشمن حضرت را تعقیب كرد و فرمود: من هر كجا مخفی شوم، این ها دست از سرم بر نمی دارند و می خواستند كنار خانۀ خدا حضرت را بزنند. از مكه بیرون آمد و دست زن و بچه اش را گرفت و به كربلا دارد نزدیك می شود، به سرعت می رفت.

سلام ما به آقای بزرگوار و باعظمتی كه میکاییل، گهواره جنبانش بود: «السَّلَامُ عَلَى مَنْ نَاغَاهُ فِی الْمَهْدِ مِیكَائِیلُ».[27]

سلام ما به آقایی كه جایش روی دوش رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود. سلام ما به بزرگواری كه نبی اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) لب و دندانش را می بوسید و می مكید: «السَّلَامُ عَلَى الشَّیبِ الْخَضِیبِ».[28]

سلام بر محاسن شریفی كه با خون خضاب شد: «السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِیبِ».[29]

سلام بر گونه های خاك مالیده شده آقای مظلوم: «السَّلَامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلِیبِ».[30]

سلام بر لب و دندانی كه هدف چوب خیزران قرار گرفت. فرمود: عمه جان! دامن خیمه را بالا بزن. دشمن پای یك نیزه پایكوبی می كرد. دید سر برادرش بالای نیزه است.

حجة الاسلام والمسلمین میرباقری