كَانَ لِي فِيمَامَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ وَكَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِذَا جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَادٍ وَ صِلُّ وَادٍ لَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً ...

اهمیت مقام اخوت

مرحوم سيد رضي در حكمت های نهج البلاغه نقل كردند كه اميرالمومنين(علیه السلام) فرمودند: من در گذشته برادري داشتم که اخوت من با او اخوت در راه خدا بود. بعد حضرت صفاتي را براي اين انسان فوق العاده و برجسته اي كه به اخوت اميرالمومنين(علیه السلام) رسيده، بيان مي كنند و در پايان مي فرمايند: فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْأَخْلَاقِ[1] توصيه مي كنند که مراقب باشيد اين فضيلت ها و صفات را به دست بياوريد. فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَ [2] ملازم اين صفات باشيد و در آن ها با همديگر مسابقه بدهيد. فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِيرِ[3] اگر نتوانستيد همه اين صفت ها را هم به كف بياورید، دست کم همه آنها را رها نكنيد.

اين يك قاعده عمومي است که در حركت به سوي خداي متعال ممكن است همه چشم اندازها در دسترس ما نباشند؛ اما اين نبايد موجب شود كه ما كوتاهي كنيم. مقام اخوت ولي خدا در گرو دست يابي به اين صفات است. حال اگر کسی به مقام اخوت رسيد، باید در انتظار عنايت هاي خاصي باشد.

وجود مقدس قمر بني هاشم (علیه السلام) است هم به اخوت امام حسين (علیه السلام) راه يافت و در اين اخوت به مواسات رسيد. در زيارت نامه حضرت آمده كه ایشان نسبت به وجود مقدس سیدالشهدا (علیه السلام) اخوت دارند.

ویژگی های مقام اخوت

من چند ویژگی را بر اساس حدیثی که از حضرت امیر(علیه السلام) ذکر گردید، بیان می کنم: آنچه انسان را در چشم وليش بزرگ مي كند، کوچک بودن دنيا با همه عظمتش در نگاه اوست. اگر كسي به جايي نرسيده كه جاذبه ها و جلوه هاي دنيا در نگاه او كوچك بشوند، اين انسان در چشم ولي خدا جايي ندارد. حضرت علی (علیه السلام) مي فرمود: دنياي شما در نگاه من از استخوان خوك در دست جذامي خوارتر است. همچنین مي فرمود: حكومت بر شما و همه دنيايتان با همه وسعتش در نگاه علی از آب بيني يك بز كه مبتلا به بيماري شده بي ارزش تر است.

حضرت (علیه السلام) به ابن عباس فرمود: وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ [4] اگر اقامه حق در حكومت بر شما نباشد، همه اين حكومت گسترده در نگاه من به اندازه يك كفش كهنه نمي اَرزد.

حالا عبارات حضرت در اين زمينه فراوان است. ایشان در جای دیگر فرمودند: قَلُّوا فَلْتَكُنِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِكُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَمِ[5] دنیا باید در نگاه شیعیان من از ته مانده برگ هاي خشكيده كوچك تر باشد. اگر مي خواهيد دنبال من راه بياييد، تا آزاد نشويد، تا تعلقات شما را زنداني كرده باشد، نمي توانيد.

وقتي گفته مي شود که دنيا در نگاه شما بايد از اين امور خوارتر باشد، معنايش اين نيست كه بيكار بنشينيد. در آن حديث نوراني می خوانیم: هفت صفت است كه حب الدنيا را شكل مي دهد. يكي حب راحتي است. بی ارزش بودن دنیا یعنی هدف و انگیزه حركت، دستيابي به دنياي برتر باشد. گاهی انسان ها براي مقاصد كوچك دنيا همه هستي شان را مي گذارند. بنابراين اگر انسان انگيزه هايش بزرگ شد، ديگر دل مشغولي هايش سنگين تر است. شغِلَ عَنِ الْجَنَّةِ وَ النَّارُ أَمَامَهُ [6] كسي كه بهشت به آن وسعت و عظمت و جهنم به آن گستردگي را مي بيند، بيكار نيست .

برخی بر این باورند که علت اصلي عقب ماندگي مسلمان ها همين حرف ها و دلیل پيشرفت کفار بی توجهی به آموزه هاي ديني است. البته باطل بودن این سخنان بر کسی پوشیده نیست. انسان هایی که دنیا را رها کرده اند، در هيچ مرحله اي احساس شكست نمي كنند؛ يعني در اوج تنهايي هم احساس شكست نمي كنند. برخی هم گفته اند: اسلام فقط هفده ركعت نماز را از شما خواسته، پس مابقی را به کار بپردازید. البته هر دو گونه، یعنی گوشه نشینی و بی توجهی به عبادت پسندیده نیست.

«لوتر» يكي از موثرترين افراد در پيدايش توسعه و تمدن جديد غربي است که پروتستان و تجديد نظر در مفاهيم ديني در مسيحيت با او آغاز شده است. وی مفهوم دين و معارف ديني و تعقلات معنوي را در خدمت توسعه و آباداني مادي قرار داده است.

بعضي ها مي خواهند از او الگو بگيرند و معني زهد و فراغت و آزادي را طوري معنا كنند كه معنايش همين باشد. یعنی مي خواهند بگويند: نباید دلبستگي داشت، ولي بايد براي خدا كار كرد. پس بی درنگ کارهای اهل دنیا را تکرار می کنند و اسمش را مي گذارند کار برای خدا. كسي كه روحش وابسته به دنياست، هر چه هم بخواهد براي خدا كار كند، بيشتر در دنيا فرو مي رود. بعضی ها ظرفيت كارهاي بزرگ را ندارند و بازيچه شيطان مي شوند. دنيا با همه كوچكي خود انسان هايي را جذب می کند و شب و روزشان را از آنها مي گيرد؛ نمي دانند چرا سه شيفت كار مي كنند.

انسان هايي كه از دنيا بزرگتر شده اند، انگيزه هاي بزرگتری در دلشان زنده می شود. دین آنها را به بيكاری دعوت نمي كند؛ شغِلَ عَنِ الْجَنَّةِ وَ النَّارُ أَمَامَهُ آنها دل مشغولند و بيكار نيستند، با انگیزه های متفاوت در ميدان تلاش اجتماعي فعالیت می کنند. هيچ كس در دنيا از انبياي اولوالعزم مشغول تر نبوده است؛ ولی هدف آنها از کار و تلاش چیز دیگری بوده است.

حضرت امير مي فرمايد: متقين اين گونه اند: عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ [7] اگر غير خدا از چشمشان افتاده، به خاطر اين است كه خدا در دلشان نشسته است. مومن وقتي به خدا گره خورد، به عزت مي رسد و از سلطه غرائز خارج مي شود؛ او كالجبل الراسخ [8] است و اين موج ها او را به حركت در نمي آورند. اگر خدا سفره را برايش پهن مي كرد، زياده روي نمي كرد. آن كسي كه براي خود دنيا دنبال آن مي دود، يا اسير آرزوهاست يا اسير افراط، اسراف و زياده روي ها. انساني كه از همه هوس ها خارج است، نه آرزوی دست نيافتني دنيا را دنبال مي كند و نه يافته هاي دنيا را بيش از نياز می خواهد.

ویژگی دیگر سکوت است. سکوت، فضايي را برای انسان ايجاد مي كند که مي تواند بالا برود. در روايات می خوانیم: وقتی بني اسرائيل مي خواستند به زهد و فراغت رو بياورند، سالها سكوت اختيار مي كردند. مؤمن وقتي حرف مي زند، حرفش حرف برتر است، تكرار حرف های دیگر نیست. وقتي حرف مي زند، دل هاي تشنه را سيراب مي كند. اين زبان، اين گفت وگو و اين گويش، ابزار ارتباط ماست.

اکنون در نشریات و رسانه ها به ویژه رسانه ملی می بینیم که زبان تخصصي و هنر موجود، زبان خدا نيست. حرف زياد است، ولی دعوت به خدا در آن به چشم نمی خورد. زيبايي ها، رابطه ها و حساسيت ها متوجه حضرت حق نمی شود. زبان برای این است که دل ها را سيراب و با خدا مأنوس کند، نه این که هوس ها را دامن بزند. وَ كَانَ عَلَى أَنْ يَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ [9] بر شنیدن، حريص تر از گفتن بود. این ارتباط را بيشتر مي پسنديد؛ چون اين نوع ارتباط مقدمه رشد و شكوفايي است. انسان وقتي مي شنود، مي تواند حرف خوب بزند.

مَنْ أَخْلَصَ الْعِبَادَةَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ [10] كسي كه چهل صبح براي خدا خالص باشد، گوش قلبش شنوا مي شود و سپس سرچشمه هاي جوشان حكمتي كه به گوش قلب رسيده، بر زبانش جاري مي گردد.

گاهي انسان اگر از يافته هایش برای دیگران بگوید، آنان را آشفته مي كند. إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِ [11] سيره انبيا اين است که آنچه در دلشان مي گذرد را به زبان نمی آورند.

اگر كسي بخواهد حرف حق را برقرار و دل ها را هدايت كند، بايد بيش از حرف زدن گوش کند. اگر مي خواهد با سخنش ديگران را در ميسر خدا و ولي خدا قرار بدهد، بايد بيش از آنكه حرف بزند، به حرف ولي خدا گوش بسپارد. اگر اهل گوش دادن و شنيدن بود و خلوتي داشت، به چنین مقامی می رسد؛ كَلَامُكُمْ نُورٌ.[12] انساني كه خلوتي ندارد و به سمعي نرسيده، نه چيزي مي شنود و نه چيزي مي گويد.

گاهی فردی خيلي خوب حرف مي زند؛ ولي وقتي صداي هواپيماي دشمن بلند مي شود، با تمام وجود مي ترسد؛ وقتي کسی تهديدش مي كند، از راهش دست بر مي دارد؛ با يك نگاه عقب گرد مي كند. بنابراین هيچكس از او نمي ترسد و او از همه مي ترسد. ظاهرش بسیار تواناست، ولی باطنش بسيار ذليل است. اين انسان نمي تواند همراه ولي خدا باشد. اين با يك نامه معاويه، نه با يك تهديد، از اميرالمومنين (علیه السلام) جدا مي شود.

ولی انساني كه رابطه هاي باطني را محكم كرده، به عزت رسيده و تصميمش را گرفته است. حضرت فرمود: فَإِذَا جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَادٍ وَ صِلُّ وَادٍ لَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً.[13] اين ظاهرش ضعيف و مستضعف است؛ ولي وقتي موقع كار مي آيد، شير بيابان و بيشه است و از هيچ چيز نمي ترسد. تا آرام است، آرام است؛ ولی وقتي به غرش مي آيد، همه از او حساب مي برند.

پس ولی خدا را كسي تصديق مي كند كه وادي تسليم را پشت سر بگذارد، كسي كه سلم ولي خدا نشده، هنوز موانعي در وجودش در مقابل اراده ولي خدا وجود دارد که اين موانع جلوي تصديق را مي گيرد و در مرحله ای ولي خدا را تكذيب مي كند.

اگر انسان اهل راه باشد، كم كم وقتي حجاب ها را از جلوي چشمش بر مي دارند، تصديق مي كند. دچار شك و تردید نمي شود. اگر انسان وادي تصديق را پشت سر گذاشت، باید ولی خدا ترازوی وجود او بشود. اگر كسي به اين مقام معرفت رسيد، به مقام عبوديت می رسد. عبد صالح، همه چيزش در مسير مصلحت و صلاح قرار می گیرد؛ به طوري كه خودش صالح مي شود.

مقام اخوت حضرت ابو الفضل (علیه السلام)

حضرت ابوالفضل (علیه السلام) همه لوازم اخوت را پشت سر گذاشتند. از امام صادق (علیه السلام) نقل شد که فرمودند: وقتی حضرت را زيارت مي كنيد، براي اذن دخول در حرمشان اين قسمت را بگوييد: أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ.[14] كسي كه به مقام معرفت رسيد، اهل وفاست؛ چه این که ريشه وفا معرفت ولي است. آنهايي كه به معرفت و محبت مي رسند، پيمانه شان را پر مي کنند، همه چيزشان در اختيار ولي شان است. اين محبت و اشتياق به ولي خدا بهترين چيزي است كه انسان را به وفا مي رساند.

اين فرزند بزرگوار اميرالمومنين (علیه السلام) با تمام وجود به امام حسين وفا كرد. امام هم بسیار به اين برادر علاقه مند است؛ چون يك برادر ظاهري نيست، او به اخوت ولي خدا رسيده و نسبت به او مسئوليت هايي را احساس مي كند. بنابراین امام حسين خيلي مراقب او هستند و ايشان هم متقابلا نسبت به ولي خودشان به مقام اخوت رسيده اند.

وجود مقدس حضرت ابوالفضل برای امام حسین (علیه السلام) شخصيتی استثنايي است. او صرفا يك برادر نيست، سرمايه امام حسين است، جلوه اميرالمومنين است، اميرالمومنين او را براي اين روز تربيت كرده تا در كنار امام حسين (علیه السلام) باشد، همه ویژگی های حضرت در او دیده می شود. ایشان همه چيزش را براي امام حسين (علیه السلام) مي بيند؛ نه حرفي مي زند، نه سبقتي دارد، نه نمود و ظهوري. در پی فرمان امام حسين (علیه السلام) است و برايش فرق نمی کند چه دستوری به او بدهند؛ بلکه مقام دستور دهنده برایش مهم است.

ذکر مصیبت

اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحجة بن الحسن فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ قَاعِداً وَ عَوْناً وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلًا [15]

  • مهدي بيا كه عالم، بي تو صفا ندارددر كوي آشنايي، كس آشنا ندارد
  • مهدي بيا كه بي تو، جان ها به لب رسيدهني بي تو در نيستان، ديگر نوا ندارد
  • در زير بار غم ها، ما را خميده قامتغم هست و شادماني، كاري به ما ندارد
  • اي يوسفي كه يوسف، گرديده مشتريّتكالاي بهتر از تو، گويا خدا ندارد
  • تا كي ز هجر رويت، دست دعا بگيريمباز آ كه بي تو ديگر، روحي دعا ندارد

امام زمان را دعوت كنيم، قدم بر چشم ما بگذارند و جمله ای از عموي بزرگوار شان بخوانم.

رفت آب بياورد. جانش را در راه اين تكليف گذاشت و کوتاهی نكرد. خودش را سپر مشك آب قرار داد تا آب را به لب عطشان امام حسين برساند، ولي نتوانست. در اثر محاصره دشمن، در اثر تير و نيزه ها و عمود آهنين روي زمين افتاد.

امام حسين (علیه السلام) بيشتر دوست داشت به بالين عباس بیاید يا عباس بيشتر دوست داشت در اين لحظه آخر، امام حسين را نزد خود ببیند؟ نمي دانم چرا امام حسين را صدا زد؟ گفت: برادر عزيزم! آقاي من! مولاي من! من را به خيمه نبر. تا نفس مي كشم، من را به خيمه ها نبر؛ چون به بچه هايت وعده آب داده ام و شرمنده بچه هايت می شوم. اگر از بچه ها خجالت مي كشد، ارباب وفا حتما از امام حسين بيشتر شرمنده است، خجالت زده مولی است؛ لذا اگر دل خودش بود و خواست خودش، امام حسين را صدا نمي زد. احساس كرد امام حسين خيلي دوست دارد به بالينش بيايد. احساس كرد که اگر امام حسين را صدا نزند، حضرت خيلي غصه مي خورد كه عباسش در ميدان تنها جان داده و وقت رفتن در محاصره دشمن بوده است؛ لذا صدا زد: برادر! برادرت را در یاب. امام حسين آمد، ولي كمرش شكست؛ کمااین که فرمود: الآن انكسر ظهري و قلّت حيلتي![16]

حجه الاسلام و المسلمین میرباقری