توسعه غربی و عواقب آن

انسان در ظلمات، جواهرات را با خزف معامله می کند. کسی در روز روشن این کار را نمی کند. ظلمات نشانه ولایت باطل است. همه می دوند، اما نمی دانند برای چه می دوند؛ زن می دود، مرد می دود، ولی نمی دانند برای چه می دوند. می دوند که بیشتر مصرف کنند. جامعه طوری مبتلا به ظلمات است که بحث از نور قابل فهم نیست. وقتی ارزش های معنوی و الهی را مطرح می کنید، نمی تواند بفهمد. معروف در این جامعه منکر می شود. شما نمی توانید از ارزش های دینی صحبت کنید، چون فهمی از این ارزش ها نیست.

در جامعه مؤمنین همه چیز بر محور ولی خداست، همه چیز بوی خدا می دهد. عمل انسان و فکر او خدایی است. این به خاطر جریان ولایت است. اگر همه عالم هم تحت سرپرستی او باشد، باز به سمت خدا می رود. جریان ولایت او جریان نور است. در مقابل ولایت نور هم ولایت ظلمات است. آیا جبری است؟ ما می توانیم به این ولایت تولی پیدا کنیم و در این جامعه حضور بیابیم؟ اگر تولی پیدا کردیم، مجرای نور یا ظلمت می شویم؟ نقش ما، نقش تولی و تسلیم است. نقش خودسپاری است.

ما پاره ای از شئون خود را به ولایت الهیه می سپاریم و پاره ای را به ولایت باطل. اگر مشرک بودیم، جریان نور و ظلمت هر دو در جامعه اتفاق می افتد و جامعه به هر دو مبتلا می شود. یک جا نورانی است و یک جا ظلمات. امروز بشریت به چنین چیزی مبتلاست، حیرت اندر حیرت. این مسئله خیلی روشن است. لذت های دنیا، ما را به حیرت دعوت می کنند. همین که پا در جامعه ای می گذارند، جلوه های مختلف دنیا را در نظر همه آشکار می کنند، همه را به طرف دنیای حریص می برند، دائماً در کوره حرص به دنیا می دمند و این کوره را داغ تر می کنند.

تمدن مادی انسان ها را به سمت دنیا سوق می دهد و به دنیا حریص می کند. وقتی غربی ها به فلان کشور در جنوب شرقی آسیا یا آفریقا که از نظر آنها عقب افتاده است، می روند و می خواهند پیشرفت ایجاد کنند، اول از همه فیلم های سکس در جامعه پخش می کنند. می گوییم: این چه ربطی به توسعه و رفاه اجتماعی دارد؟ می گویند: علت اینکه توسعه در این جامعه واقع نمی شود، این است که تحرک ندارند. چرا تحرک ندارند؟ چون انگیزه ندارند. پس ما باید با انگیزش اجتماعی، تحریک شان کنیم. تحریک شان کن، تحرک پیدا می کنند. تحرک را سازماندهی کنی، توسعه شکل می گیرد.

این چرخه توسعه است. خدمات، کالا، سرمایه و ثروت که تولید شد، جامعه مصرف می کند. می گوییم: تحریک یعنی چه؟ می گویند: تحریک به دنیا. لذا به تحریص و تحریک می پردازند. در دوره های اخیر که علوم انسانی هم پیشرفت کرده، هنر و ابزار جدید هم در اختیارشان قرار گرفته، از طریق هنر به انواع جلوه های دنیا تحریک می کنند.

یکی از فاجعه هایی که در جامعه خودمان اتفاق افتاده، این است که بانوان را به تحصیل تحریص کردند. با تحصیل مخالف نیستم. این که همه دانشگاه بروند، کمال است؟ این که کمال نیست، چه مرد درس بخواند، چه زن. همه می دانیم که این ها علوم ابزاری است. در اسلام مرد کفیل خرج است و اگر ندهد، ضامن است. واجب است پدر خرج فرزند را بدهد و فرزند خرج پدر را در صورتی که نداشته باشد، بدهد؛ ولی این فقط یک حکم تکلیفی است. نسبت به همسر، هم حکم تکلیفی است و هم حکم وضعی؛ یعنی اگر ندهد، شرعاً مدیون اوست.

آیا در چنین جامعه ای فاجعه نیست که شصت درصد قبولی دانشگاه برای خانم ها باشد و چهل درصد برای آقایان؟ چند سال دیگر باید با این فاجعه روبه رو شوید که مردهای جامعه سوادشان پایین تر از خانم هاست. بعد خانم ها باید با مردهای بی سوادتر از خودشان ازدواج کنند و فاجعه هایی که در زندگی پیدا می شود. مردهایی که از نظر اسلام واجب است خرج خانم ها را بدهند و تأمین شان کنند، باید بیکار و خانم ها کار داشته باشند و بچه ها هم آواره در مهد کودک ها و محروم از عاطفه مادر باشند.

یکی از اموری که دشمن برنامه ریزی کرده، این است که در مقابل جمهوری اسلامی ایران به دموکراسی دامن بزنند و حضور بانوان در فعالیت های اجتماعی را به شکل غربی مطرح کنند. این برای ما مشکلات و بحران های اجتماعی ایجاد می کند و موجب فروپاشی خانواده و بحران عاطفی می شود. حضور زنان، طبق ضوابط شرع اشکالی ندارد؛ ولی نباید مردها بیکار باشند و خانم ها شاغل. نباید نوع اشتغال خانم ها به اختلاط غیر قاعده مند با آقایان بیانجامد که وقتی به خانه می روند، عواطفشان اشباع شده باشد که در این صورت محیط خانواده سرد می شود.

کمترین فاجعه ای که اتفاق می افتد، اشباع عواطف است. امیر المؤمنین در نامه به امام حسن مجتبی (علیه السلام) می فرماید: اگر می شود، خانم ها جز مرد خودشان را نبینند و جز مرد خود را نشناسند. این حکم خداست. وقتی فرهنگ کفر می آید و زیر پای خانم ها را داغ می کند، ریشه اش چیزی جز سوء استفاده از آن ها نیست. غرب زن و مرد را به عنوان ابزار تولید برای خودش نگاه می کند؛ اما برای اینکه آن ها را به عرصه فعالیت اجتماعی بیاورد، برای اینکه اخلاق و عواطف اجتماعی را به دست آنها تغییر دهد، اسمش را پیشرفت، توسعه و حقوق زن می گذارد. نهضت جهانی درست می کند و نامش را نهضت «فمنیسم» می گذارد. تعدی به بانوان جایز نیست و ستمی نارواست. مکتب انبیا، به خصوص اسلام با این ستم تاریخی مخالف است؛ ولی واقعاً ستمی که در دوره تمدن مدرن در حق بانوان شده، در هیچ دوره ای نشده است.

ولایت؛ عامل وحدت و تعالی جامعه

وقتی کفر در عالم خیمه می افکند، نظام کفر بین المللی پیش می تازد و در جریان ولایت باطل، خوبی و بدی آمیخته می شود. این فاجعه، جامعه اسلامی را تهدید می کند. وقتی ولایت امیر المؤمنین تعطیل شود و مردم زیر بار دیگران بروند، نتیجه ولایت آن ها این است که جامعه به جایی برود که عاشورایی دیگر اتفاق بیفتد.

جای این سوال هست که چه انحطاطی در دنیای اسلام اتفاق افتاده بود که دعوت سیدالشهدا اجابت نشد و حضرت در دنیای اسلام تنها بود؟ غربت سید الشهدا برای چیست؟ وقتی جامعه اسلامی به انحطاط معنوی مبتلا شود و روح ایمان در جامعه از بین برود، سید الشهدا غریب و تنها می ماند و خون او ریخته می شود و اهل بیت او را به اسارت می برند.

سرآغاز انحطاط معنوی جامعه از جایی است که انسان در امر ولایت الهیه، در این امتحان عظیم الهی که مهم ترین امتحان است، شکست می خورد. اگر فردی یا جامعه ای در این امتحان پیروز و موفق نباشد، در سراشیبی سقوط قرار می گیرد و به انحطاط معنوی مبتلا می شود. بر همین اساس یک نکته ای را اشاره کردیم و یک بابی باز شد که خودش بحث مستقلی است. آن باب این است که اساسی ترین ابتلای جامعه، ابتلا به امر ولایت و مهم ترین وسیله ارتقای معنوی فرد و جمع نیز توجه به امر ولایت الهیه است.

هدف، رسیدن به مقام توحید است. هیچ ولی و نبی ای انسان را به سمت خود دعوت نمی کند. همه انبیا و اولیای الهی آمدند که ما را به خداپرستی دعوت کنند. دعوت آنها به غیر توحید نبود. وقتی خدای متعال به پیامبر خاتم دستور می دهد که دعوت خودت را اعلام کن، می فرماید:«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ»[1] بگو من مثل شما هستم، با یک تفاوت که من از علم مطلق الهی برخوردارم، اتصال به غیب دارم، به من وحی می شود و شما محجوب اید. لذا تمام نیاز شما به من هم به خاطر همین مسئله است.

باید همه شئون حیات فرد و جمع بر محور خدای متعال بچرخد و همه شئون زندگی انسان یک آهنگ داشته باشد. «حَتَّى تَكُونَ أَعْمَالِي وَ أَوْرَادِي [إِرَادَتِي ] كُلُّهَا وِرْدا وَاحِدا وَ حَالِي فِي خِدْمَتِكَ سَرْمَدا»[2] باید تمام شئون زندگی انسان در خدمت خدای متعال قرار بگیرد. دعوت انبیا و اولیای الهی، دعوت به همین یک کلمه است؛ ولی مهم این است که راه رسیدن به این مقام چیست؟ چگونه انسان می تواند به مقام توحید راه بیابد؟ آیا هرکسی به راه افتاد، می تواند به مقام توحید برسد؟ موحد شدن، به این منزلت رسیدن، احیای معنویت در انسان، از چه راهی ممکن است؟ هرکسی از هر راهی رفت، می تواند برسد یا راه معین و مشخصی وجود دارد؟ تولی به ولایت الهیه، طریق رسیدن به مقام توحید است و اعراض از ولایت الهیه، عین شرک و کفر است. این همان چیزی است که در ادامه همین آیه شریفه آمده است.

هدف، نیل به مقام توحید است. اگر کسی دعوت انبیای الهی را فهمید، باید به طرف موحد شدن حرکت کند. راهش چیست؟ خداوند می فرماید:«فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا»ً [3] در روایاتی باطن آیه این گونه معنا می شود:«لَا يَتَّخِذْ مَعَ وَلَايَةِ آلِ مُحَمَّدٍ غَيْرَهُمْ وَلَايَتُهُمُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ فَمَنْ أَشْرَكَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ فَقَدْ أَشْرَكَ بِوَلَايَتِنَا وَ كَفَرَ بِهَا وَ جَحَدَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع حَقَّهُ وَ وَلَايَتَهُ»[4] برای ائمه شریک در ولایت قرار نده. معنویت یعنی توجه به خدای متعال، یعنی موحد شدن، یعنی اعراض از غیر خدای متعال؛ ولی راه رسیدن به این معنویت و مقام توحید، این است که انسان تولی به ولایت الهیه پیدا کند و در مقابل ولایت او تسلیم باشد.

آنچه این جامعه را به وحدت می رساند، وجود ولی خداست. اگر ولی خدا باشد، این جامعه جامعه ای است که همه شئونش، شئون توحیدی خواهد بود و معنویت در همه شئونش جریان پیدا می کند. به عکس، اگر جامعه ای بر محور ولی باطل شکل گرفت، جامعه ای است که مبتلا به انحطاط معنوی، شرک و کفر می شود و معنویت در این جامعه از بین می رود.

ولایت الهیه طریق رسیدن به قرب خدای متعال و راه رسیدن به سرچشمه نور است. لذا مهم ترین تکلیفی را که خدای متعال از انسان می خواهد، پیروی از ولایت الهی است. احدی هم در این امر معذور نیست. روایات متعددی هست که از اهل بیت(علیهم السلام) نقل شده که احدی در نشناختن امام معذور نیست. اگر کسی امام خود را نشناخت، نمی تواند عذر بیاورد. در روایت هست که هدف خلقت، همان معرفت امام است.

روایتی معروف از سید الشهدا (علیه السلام) در مجامع روایی نقل شده که حضرت فرمودند:«فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَا سِوَاهُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُه»[5] خدای متعال بندگان را نیافریده، مگر برای این که به مقام معرفت برسند. هدف دیگری جز این نیست که او را بشناسند. وقتی طعم بندگی و شیرینی بندگی خدا را چشیدند، لذت بندگی خدا را درک کردند، از پرستش نفس و دنیا و بردگی غیر خدا به استغنا می رسند. از حضرت سؤال شد: معرفت الله چیست که ثمره اش عبودیت و نجات از شرک است؟ حضرت فرمودند:«مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُ»وقتی مردم هر زمان امام خودشان را شناختند، به معرفت الله می رسند و ولایت الهیه را درک می کنند.

دلیل این که این معرفت امام همان معرفت الله است، این است که این ها طریق ولایت الهیه هستند. طاعت آنها همان طاعت الله است، محبت آن ها هم همان محبت الله است. بنابراین طریق رسیدن به معنویت و توحید، تولی به ولایت اولیای الهی است و از همین طریق است که انوار الهی در افق جان انسان طلوع پیدا می کند. انسان باید به نورانیت توحید برسد، اما چطور به این نورانیت می رسد؟ چطور این معنویت در انسان احیا می شود؟ چطور انسان مبتلا به ظلمات شرک و کفر، به خدای متعال می رسد؟ طریق آن تولی به ولایت الهیه است.

ولایت نور و ظلمت

«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»[6] خدای متعال ولی آن هایی است که ایمان آورده اند. مقصود از ایمان در این آیه، ولایت الهیه است. آنها را از تاریکی ها، به سمت نور هدایت می کند. آن هایی که کفر به این ولایت الهیه می ورزند، ولایت شان به دست طاغوت است و دیگران را هم از نور، سرچشمه معنویت، ایمان و توحید به سمت ظلمات شرک و کفر بیرون می برند. اگر کفر بورزند، ولایت آن ها به دست طاغوت می افتد.

انسان در مسئله سلوک و تهذیب باید بداند اساس سیر معنوی به خود او برنمی گردد. سیر معنوی انسان با ولایت الهی به انجام می رسد، نه با خود انسان. انسان می تواند به آن ولایت ایمان بیاورد و تولی به آن ولایت پیدا بکند. اگر تولی به آن ولایت پیدا کرد، از ظلمات به سمت نور می رود. اگر تولی به آن ولایت پیدا نکرد، هر کاری که انجام بدهد، سیر به طرف ظلمات است و ولایت او به دست اولیای طاغوت است.

از نظر قرآن و معارف اهل بیت (علیه السلام)، دو ولایت در عالم است که انسان خارج از چتر این دو ولایت نیست. یکی ولایت اولیای نور و یکی ولایت اولیای طاغوت و ظلمات. اینها عین نورند و آنها عین ظلمت. کسی که تحت ولایت نور قرار می گیرد، به میزانی که تولی به ولایت آنها پیدا می کند، از ظلمات به سمت نور می رود. آنهایی هم که به میزانی که تحت ولایت طاغوت قرار می گیرد، آنها را از سرچشمه نور دور می کنند و به سمت حیرت ها و تاریکی ها می برند. خدای متعال در قرآن می فرماید:«فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذي أَنْزَلْنا»[7] به نوری که ما از عالم بالا نازل کردیم، ایمان بیاورید.

ابو خالد کابلی از امام باقر (علیه السلام) در باره نور سؤال کرد. حضرت فرمود: این نور ائمه(علیهم السلام) است. این ها هستند که در جان مؤمن ظهور و آن را نورانی می کنند«لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلَمُ قُلُوبُهُمْ»[8] نور امام در قلب انسان مؤمن، انسانی که ایمان به این ولایت الهیه می آورد، انسانی که تولی به این ولایت پیدا می کند، از نور خورشید در روز آشکارتر است. بعد فرمودند: کسی که شایسته نباشد، خدا او را از این نور محروم می کند و قلبشان ظلمانی می شود. بین آنها و این نور حجاب می افتد. نور دیگری در کار نیست. بنابراین اگر نوری در عالم هست و انسان می تواند به وسیله آن نور منور شود، نوری است که خدا نازل کرده است. این نور همین نور ولی الله است و محرومیت از این نور، یعنی دچار ظلمات شدن و در حیرت و سردرگمی قرار گرفتن.

تسلیم؛ شرط نورانی شدن به ولایت

راه رسیدن به نورانیت، برخورداری از نور امام و تجلیات امام این است که انسان خود را تسلیم کند. اگر خود را تسلیم کرد، خدای متعال او را پاک می کند و اگر پاک کرد، به وادی ولایت پا می گذارد. وادی ولایت همان وادی توحید است؛«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»[9]

روایت معروف سلسله الذهب امام رضا(علیه السلام) همین مطلب را بیان می کند. حضرت فرمودند که خدای متعال فرمود: مقام توحید، کلمه توحید حصن من است و کسی که در این حصن وارد شود، هیچ رنجی او را تحدید نمی کند. بعد فرمودند: من از شروط توحیدم. بنابراین ورود به عرصه ولایت یعنی ورود به وادی ایمن؛ ورود به وادی محبت و ولای اهل بیت یعنی ایمنی از هر خطر.

چطور انسان وارد این وادی می شود؟ می گویند: انسان باید در معرض تابش انوار الهی قرار بگیرد. ارباب معرفت زیاد درباره این موضوع سخن می گویند. راهش چیست؟ راهش این است که انسان تسلیم به ولایت الهیه شود. همه عبادات، خلقیات وریاضت هایی که انسان می کشد، به او دستور داده شده و طریق نیل به این ولایت الهیه است. اینها به خودی خود نور نمی آورد. اگر این موردها در مسیر صحیح بود، انسان را در معرض انوار خداوند و اهل بیت قرار می دهد.

جوامع دو دسته اند: جامعه بر محور ولایت الهیه و جامعه بر محور ولایت باطل. جامعه بر محور ولایت الهیه به میزانی است که تولی به ولایت الهی پیدا می کند، نورانی می شود، شئونش در مسیر خدای متعال قرار می گیرد و آهنگ خدا پیدا می کند. به عکس جامعه ای که در مسیر ولایت باطل قرار می گیرد، همه شئونش دنیایی است و آهنگ توجه به مخلوق و نفس را پیدا می کند. این دو ولایت است که مجرای جریان ولایت الهیه یا ولایت باطل در جامعه است.

تمام دولت های باطل، تلاششان این است که انسان ها به لذت جویی بیشتر مادی برسند. در مناجات خمسه عشر آمده:«أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَيْرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغْلٍ بِغَيْرِ طَاعَتِكَ»[10] خدایا من از این چند چیز استغفار می کنم: لذتی که از غیر ذکر تو به دست می آید، راحتی ای که از طریق غیر انس با تو به دست می آید، سروری که از غیر قرب تو ایجاد می شود و در جای دیگری ریشه دارد. پس بحث این نیست که ما نباید لذت ببریم، نباید سرور داشته باشیم، راحتی داشته باشیم. تفاوت در این است که یک کسی انسان را در حد دنیا و عمر کوتاه دنیایی تعریف می کند. تمام لذایذی که انسان را به سمت او دعوت می کند، همین جرعه های تلخ دنیاست. آنهایی که دور ولایت حق جمع می شوند، تفکر، فرهنگ، رفتار و انگیزه های خاص خودشان را دارند. در جامعه کفار هم این ویژگی ها هست. تفاوتش این است که یکی بر محور خداست و دیگری بر محور دنیا. یکی دعوت به حرص و دیگری دعوت به اعراض از دنیاست. این دو ولایت در جان و روح انسان حضور پیدا می کند.

در روایات آمده است:«نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ»[11] ائمه اصل خیرات هستند. هر خیری در عوالم است، از فروع آنهاست. دشمن آنها هم که ولی و اولیای باطل اند، محور باطل در عالم و تاریخ اند و هر شری به آنها برمی گردد.

اساس سیر و سلوک انسان یک چیز بیشتر نیست. اگر همة شئون انسان بر محور ولایت الهی باشد و ولایت الهیه در وجود او حضور پیدا کند، ولایت الهیه متجلی و همه شئون انسان نورانی می شود و هر میزانی که تحت ولایت باطل قرار بگیرد و ولایت آنها را بپذیرد، ظلمات آنها در انسان و جامعه جریان پیدا می کند. کما اینکه خداوند می فرماید:«ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ»[12]

ذکر مصیبت

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكَ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ». [13]

نقل شده که چند بار سیدالشهدا در روز عاشورا خجالت کشید و شرمنده شد. یکی جایی که علی اکبر کنار خیمه ها آمد و گفت: «يا أبة! العطش قد قتلني! وثقل الحديد قد أجهدني». [14] یکی هم جایی که کودکش را روی دستش گرفت. سیدالشهدا به میدان رفت و با دشمن صحبت کرد:«هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه؟»[15] وقتی صدای حضرت به خیمه ها رسید، شیون اهل حرم بلند شد. کنار خیمه آمد و خودش را به خیمه هایش نزدیک کرد.

در مقاتل نوشته اند: همین وقت بود که بی بی زینب کودک شش ماهه را به دست سید الشهدا داد. حضرت او را آورد و مقابل دشمن گرفت. «فالتفت الحسين فإذا بطفل له يبكي عطشاً، فأخذه على يده وقال: يا قوم إنْ لم ترحموني فأرحموا هذا الطفل. فرماه رجل منهم بسهم فذبحه»[16].

آن قدر کودک تشنه شده بود که از حرکت باز مانده بود. سرش روی دوش سید الشهدا بود و فقط گاهی لب ها را حرکت می داد، گاهی هم زبانش را بیرون می آورد. حضرت فرمود: اگر به من رحم نمی کنید، خودتان این کودک را بگیرید و سیراب کنید.

نمی دانم این تیر با گلوی علی چه کرد، تیر سه شعبه آهنین. یک دست حضرت به قنداقه علی بود و دست دیگر زیر گلو. خون ها را به آسمان می پاشد، قنداقه علی را خضاب می کند. شاید این شعر ناظر به همین صحنه است که به امام زمان (عج) عرضه می دارد: جدتان با یک دست علی را در آغوش گرفته و با دست دیگر مواظب است که خون ها به زمین نریزد.

تو ای دست خدا با شست قدرت

بکش تیر از گلوی شیرخوارت

حجه الاسلام و المسلمین میرباقری