ولایت معصومین؛ نور خداوند

يُرِيدُونَ لِيُطْفِواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهْدَى وَ دِينِ الحْقّ ِ لِيُظْهِرَهُ عَلىَ الدِّينِ كلُّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ .[1]

در این دو آیه مبارک و نورانی که در سوره صف آمده، خدای متعال می فرماید: کفار و منافقین می خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند. در سوره مبارکه توبه می خوانیم: يُرِيدُونَ لِيُطْفِواْ نُورَ اللَّهِ. تفاوت این دو را این گونه ذکر کرده اند. مرحوم علامه طباطبائی (رض) می فرمایند: معنای اولی این است که دنبال وسیله ای هستند که با آن وسیله نور خدا را خاموش کنند؛ اما يُرِيدُونَ لِيُطْفِواْ نُورَ اللَّهِ، یعنی مستقیما و بدون واسطه می خواهند این نور را خاموش کنند. انسان گاهی چراغ را با دمیدن و بوسیله دهانش خاموش می کند. آنها هم می خواهند این چراغ را با حرفهایشان و نسبت هایی که به نبی اکرم(صلی الله...) می دهند، خاموش کنند.

خدای متعال نه فقط اجازه نمی دهد که این نور خاموش بشود، بلکه این چراغی را که برافروخته، روشن نگاه می دارد. ولو اینکه آنهایی که خدا را نمی شناسند، این را نخواهند؛ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ. در بعضی آیات می خوانیم: اگر کسانی که کفر دارند، نخواهند نور الهی عالم گیر شود، خدای متعال اراده اش به این تعلق گرفته که این نور را فراگیر و همه عالم را با آن نورانی کند.

مرحوم علامه طباطبایی می فرماید: آیه دوم، توضیح آیه اول است. او کسی است که رسول خودش را برای این دو چیز فرستاده: یکی خدا و دوم «دین الحْقّ ِ لِيُظْهِرَهُ عَلىَ الدِّينِ كلُّهِ». هدف خدای متعال این است که این دین را بر همه ادیان غالب کند و هیچ دینی باقی نماند، جز اینکه تحت سیطره این دین قرار بگیرد. اراده الهی به این تعلق گرفته که دین حق ظاهر شود.

خدای متعال برای اینکه نورش را تمام کند، این پیامبر را با هدایت و دین حق فرستاد و خواست که این دین غالب شود. مرحوم علامه طباطبایی (رض) در ذیل این آیه می فرماید: این نور الهی همان دین خدای متعال است که عالم را روشن می کند و کفار و منافقین مایل نیستند که دین حق که همان دین اسلام است، عالم گیر شود.

این نور چیست؟ این دین حق چیست؟ نور یعنی هدایت خاصی که خدای متعال فرستاده که انسان ها را به سمت پروردگار متعال راهبری می کند و دین حق را هم به حسب ظاهر به همین دین اسلام معنا کرده اند که إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ [2] آن دینی را که خدای متعال می پذیرد و راضی به اوست، اسلام است.

باید گفت: دین همه پیامبران الهی همین دین اسلام بوده است. باطن دین اسلام، تسلیم شدن به خدای متعال است. آن دینی که حق است و ما به او دعوت شدیم، این است که همه باید تسلیم محض خدای متعال باشیم. فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ [3] پیامبر ما! به پروردگار تو قسم که اینها ایمان نمی آورند و به مقام ایمان نمی رسند، مگر اینکه در همه امورشان تو را حَکَم قرار بدهند و تسلیم محضِ شما باشند؛ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً[4]. ذیل این آیه نورانی روایاتی آمده که به تعبیر بزرگان، باطن این آیه را به خوبی بیان می کند .

این روایات را مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی نقل کرده اند. محمد بن فضیل از وجود مقدس حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) نقل می کند: از حضرت پرسیدم که مقصود از «نورالله» چیست؟ حضرت فرمودند: مقصود ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) است و منافقین و آنهایی که به ولایت کافر هستند، می خواهند این نور را خاموش کنند.

آیه دیگری هم در سوره تغابن به این موضوع می پردازد: فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذي أَنْزَلْنا[5] اگر می خواهید نجات پیدا کنید و به سعادت برسید، به جای اینکه معاد را انکار کنید، ادعای خودتان را انکار کنید. از این آیه نورانی درمی یابیم که خدای متعال رسول را فرستاد و همراه با این رسول، این نور آمد. این نکته بسیار مهمی است که او خبر از عالم غیب آورده و رسول مطلق است. اگر این رسول نمی آمد، همه عالم در بی خبری بودند و هیچ کسی راهی به خدا نمی برد.

در کتاب حجت کافی در روایتی نورانی آمده که حضرت فرمودند: اگر کسی متوجه شد که ربی دارد که می خواهد او را تربیت کند، در قدم بعد می فهمد که اگر او مربی من است، مرا برای هدفی خلق کرده و حتما رضا و سخطی دارد. در قدم بعدی یا انسان باید خودش رضا و سخط خدا را بفهمد؛ یعنی مي تواند بگوید که من می فهمم رضا و سخط خدا در چیست. ولی بی شک ما نمی فهمیم؛ پس محتاج رسولی هستیم که از طرف او بیاید و انسان را با این رضا و سخط خدای متعال آشنا کند.

حضرت فرمود که مقصود از نورالله، ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) است که در طول ولایت خدا و رسول اوست؛ وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ.[6] سپس حضرت فرمودند: به خدا و رسول او ایمان بیاورید و آن نوری که ما نازل کردیم که ظاهرا این نور هم با این پیامبر به عالم نازل شده است. بعد فرمودند: آن نوری که خدا می خواهد تمام کند، حضرت مهدی(عجل الله...) است. پس نوری است که خدای متعال نازل کرده است.

البته کفار و منافقان با این نور مخالفند و می خواهند عالم تاریک باشد؛ چون در ظلمت و تاریکی است که آنها مي توانند به هدف خودشان برسند. امیرالمومنین(علیه السلام) در خطبه شقشقیه می فرمایند: فضا را تاریک کرده اند، چشم ها را نابینا کرده اند، بصیرت ها را گرفته اند؛ آن گاه در این فضای تاریک، هر کاری می شود انجام داد. می شود طلحه و زبیر را هم سنگ امیرالمومنین قرار بدهند یا مي شود معاویه را هم ردیف حضرت قرار داد؛ همان کاری که دومی در شورا کرد.

حضرت فرمودند: فَيَا لِلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ. [7] چه شورایی که در آن چه کسانی را هم سنگ حضرت قرار دادند تا درباره خلافت تصمیم بگیرند. حضرت فرمود: کجا من با آنها قابل مقایسه بودم؛ در نگاه مسلمان ها من اولین مسلمانم، من در همه جنگ ها در کنار پیامبر بودم، آنجا که همه فرار مي کردند، من در کنار حضرت می ماندم. این همه پیامبر در فضیلت من سخن گفته اند. معاویه دستور داد برای فضائل شیخین حدیث های فراوان در جمع گفتند؛ از آن طرف هم گفت اگر کسی در فضیلت آل ابی طالب یک حدیث نقل کند، خونش هدر است؛ بعد دستور داد درباره عثمان حدیث جعل کردند. آن قدر جعل کردند که خودش دستور داد جلوگیری کنند؛ در فضای تاریک می شود این کارها را کرد.

دین حق؛ ولایت اهل بیت(علیهم السلام)

نور به وسیله وجود مقدس امام زمان (علیه السلام) تمام می شود که روایاتش گوناگون است. فرمود کار به جایی می رسد که در عالم هیچ قریه ای باقی نمی ماند، مگر این که در آن قریه به توحید و نبوت شهادت داده می شود. وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها [8] امام تجلی می کند؛ مثل خورشیدی که از پشت ابر بیرون می آید و فضا را کاملا نورانی می کند. حضرت از پس پرده غیبتی که دشمن ایجاد کردند، بیرون می آیند و حجاب ها کنار می رود.

باطن دین چیزی جز ولایت الله و ولایت ولی الله نیست. اگر دین نور الهی است، این دین همان ولایت می باشد؛ گواهش آیه بعدی است: هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ [9] خدا او را فرستاد، کسی که از آن عالم آمده و خبر آورده است. اگر او نمی آمد، خبری هم نبود. کتاب هم به همراه او آمده؛ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ[10] خدای متعال این پیامبر را فرستاد. او دو چیز با خود آورد: کتاب و عترت. این دین حق، بر همه ادیان غلبه می کند.

وجود مقدس و نورانی حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمودند: مقصود از دین حق این است که خدای متعال پیامبر گرامی را مأمور کرده اند که مردم را به امیرالمومنین (علیه السلام) سفارش کنند. «دین الحق» یعنی ولایت امیرالمومنین (علیه السلام). اگر رسول خدا نمی آمد، نه قرآن می آمد و نه ولایت. هر دو حقیقت را این وجود مقدس به عالم نازل کردند. خدای متعال در روز غدیر فرمود: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً [11] دین حق، یعنی همین دینی که خدای متعال آن را به عنوان دین پسندیده و راضی است که مردم این دین را داشته باشند. این همان دینی است که با ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) به کمال رسیده است.

سنی و شیعه نقل کرده اند که پیامبر در روزهای آخر عمر با کسالتی که داشتند، دستور فرمودند مردم در مسجد جمع شدند. بر پله منبر نشستند و فرمودند: إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ وَ هُوَ كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ [12] من دارم از بین شما می روم، اما دو چیز با عظمت سنگین بین شما گذاشتم: کتاب خدا و اهل بیتم که اگر به این دو متمسک باشید، هرگز در ضلال و تاریکی قرار نمی گیرید. با این دو حقیقت نورانی راه خدا را می فهمید. این همان هدی و دین الحقی است که با حضرت آمده. این دو از هم جدا نیستند؛ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ این دو از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض، آن زمان که نتیجه این دیانت و دین داری معلوم می شود و من سقایت می کنم، به من برمی گردند.

این وجود مقدس است که این دو حقیقت را آورده و اراده الهی بر این است که این نوری که با نبی اکرم آمده، عالم گیر شود. برای تحقق این نور در عالم، خداوند وجود مقدس امام عصر (علیه السلام) را ذخیره کرده است که به وسیله حضرت، این حقیقت تحقق پیدا می کند.

راه نورانی شدن عالم چیست؟ چگونه است که بشریت به این دین الهی راه پیدا می کنند؟ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَالَ الْعَدْلَ بَعْدَ الْجَوْرِ[13]. فرمود: زنده شدن زمین به زنده شدن اهلش است و وقتی حضرت ظهور می کند، اهل زمین زنده می شوند و به حیات و حقیقت ایمان می رسند. روح ایمان در آنها دمیده می شود که این از شعاع آن روح الهی است که در وجود مقدس امام زمان وجود دارد.

حقیقت نورانی شدن زمین، نورانی شدن قلوب مومنین است. قلوب اهل ارض به نور ولی الله روشن می شود؛ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ [14] هدف اصلی، روشن کردن زمین نیست، بلکه روشن شدن قلوب مومنین است. اگر قلوب مومنین روشن شد، عالم هم روشن خواهد شد؛ اگر نور ولی خدا در قلوب مومنین جلوه کرد، همه عالم روشن می شود. قلوب باید برای پذیرش معارف نورانی آماده شوند.

امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمود: ای کاش کسی حامل این معارف بود و من این معارف الهی را به او مي دادم. حضرت انتظار می کشند قلب آماده ای پیدا شود تا انوارشان را در او جاری کنند. همان گونه که بیان فرمودند: در عصر ظهور بیست و پنج حرف از بیست و هفت حرف معارف ربانی به وسیله امام زمان (عجل الله...) آشکار می شود؛ چون قلوب برای بهره مندی از آن معارف الهی آمادگی پیدا می کنند. البته به شفاعت حضرت است که قلوب آماده می شوند تا این انوار را بپذیرند. حضرت تیرگی های قلوب را برمی دارند. در روایات متعدد می خوانیم که با بیمار شدن مومن، خدای متعال آثار گناهانش را از بین می برد. ما أوذي نبي مثل ما أوذيت.[15]حضرت عالم را به سمت خدای متعال هدایت می کند. ایشان در این راه عزیزترین کسان خودشان را از دست دادند.

مصائب اهل بیت، سپر بلای شیعه

همه مصیبت معصومین، مصیبت نبی اکرم(صلی الله...) است. مثلاً بلایی که بر یک جوان وارد می شود، بلاء بر پدر هم هست. بیماری کودک، بلاء مادر است؛ یعنی ابتلاء و امتحان اوست. والا ممکن است کودک در بی خبری باشد. حال باید گفت ابتلاء حضرت ابراهیم به اسماعیل کجا و ابتلاء نبی اکرم به سید الشهدا کجا؟ اگر مومنین و شیعیان این حقیقت را می فهمیدند، دست کم به بصیرت می رسیدند و درمی یافتند که باید ولایت آنها را بپذیرند. اگر زودتر إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ [16] را می فهمیدند لازم نبود این بلاهای سنگین وارد شود. همان گونه که موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمود: خدای متعال بر شیعه غضب کرد و من را مخیر نمود تا یا خود را بکشم یا شیعه؛ من سپر شیعه شدم!

اگر شیعه می فهمید که امام نباید این بلا را بکشد و اگر می فهمیدند که راهی جز ولایت بسوی خدا نیست، این سنگینی ها پیش نمی آمد و خیلی زودتر حقایق آشکار می شد. همه رنج ها و گرفتاری ها مال این است که از ولایت اعراض شده است. وقتی زیر بار ولایت خدا نرفتیم، باید در تاریکی زندگی کنیم که باطن این تاریکی جهنم است و از همین جا جهنم شروع می شود؛ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ. [17]

این رنج ها همان جهنمی است که ما با اعراض از ولایت برای خودمان ساخته ایم. اگر شیعه با توجه به بلاء آنها بعد از عاشورا چشم از ولی خدا برنمی داشت و در کنار امام سجاد(علیه السلام) جمع می شدند و با امام سجاد پلک میزدند و نفس می کشیدند، زمان امام سجاد گشایش می شد. ولی بعد از عاشورا هم نفهمیدند.

کسی که ولایت خدا را منکر است، انسان نیست؛ أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ. [18] لذا فرمود: ناس یعنی شیعه ما. حالا که ما شیعیان تحمل نکردیم، باید بلاهای سنگینی را تحمل کنیم؛ وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ[19] ما شما را مبتلا می کنیم، باید صبر کنید. انسان باید بفهمد که «انا لله و انا الیه راجعون»؛ همه عالم هستی از خداست و ما به سوی خدا برمی گردیم.

شیعه باید بفهمد هر چیزی که به او دادند، مال خداست و باید این را تحویل ولی خدا بدهد. وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ[20] باید خودمان را به ولی الله می سپردیم. وقتی که نسپردیم، باید بدانیم برای اینکه ما از سردرگمی نجات یابیم، سیدالشهدا چراغ هدایت شد؛ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ. [21] ولی این را نفهمیدیم. شیعیان باید آماده شوند، اخلاص اجتماعی پیدا کنند. وقتی حاضر شدند، آن وقت ظهور حضرت واقع می شود. آنگاه خدای متعال عالم را روشن و قلوب مؤمنین را منور می کند. وقتی عصر ظهور شد، معلوم می شود دین خدا چیست و پیامبر خدا چه آورده است؟

ظهور دین حقیقی در عصر ظهور

در زیارت حضرت صاحب الامر می خوانیم: وَ اقْصِمْ بِهِ جَبَابِرَةَ الْكُفْرِ وَ اقْتُلْ بِهِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ جَمِيعَ الْمُلْحِدِينَ حَيْثُ كَانُوا مِنْ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ امْلَأْ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلا وَ أَظْهِرْ بِهِ دِينَ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.[22] اول باید سران کفر ریشه کن شوند. وقتی حضرت می آید، ابلیس را گردن می زند. در ماجرای مدینه هم ریشه آن دو نفر را از عالم می کند. وقتی حضرت می آید، اتمام حجت می کند و اگر کسی قبول نکرد، او را از سر راه بر می دارد؛ آن وقت همه هستی پر از عدل می شود که حقیقت عدل، همان ولایت ولی خداست. ترازو خود حضرت است؛ علی میزان الاعمال وَ أَظْهِرْ بِهِ دِينَ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ. دین حقیقی در آن هنگام اظهار می شود. دین خدا در بهشت موعودی که در عصر ظهور محقق می شود، اظهار می گردد. حقیقت ولایت نبی اکرم(صلی الله...) در چهره ولایت امام زمان (علیه السلام) محقق می شود.

در عصر ظهور است که اولیای خدا و مومنین شیرینی عبادت را می چشند. همه مومنین در دوره رجعت زنده می شوند. حضرت قدم به قدم ما را می برند تا پاکمان کنند. فرق هم نمی کند، همه عالم را می رسانند. سیدالشهدا(علیه السلام) وقتی به میدان آمدند، اگر همه مردم کوفه مثل حربن یزید ریاحی توبه می کردند، همه را مثل او می رساندند. پیامبر(صلی الله...) خودشان آهسته آهسته آن رسالتی را که باید انجام بدهند، انجام دادند و بعد دوره معصومین (علیه السلام) رسید.

ذکر مصیبت

در واقع از مثل امروزه مصیبت های وجود مقدس نبی اکرم آغاز می شود. ام سلمه می گوید: روز عاشورا در خواب بودم. دیدم نبی اکرم با سر و پای برهنه و غبار آلود آمدند. گفتم: یا رسول الله! چه شده؟ این چه حالتی است؟ فرمود: ام سلمه! حسینم را کشتند. حضرت در صحنه های مختلف این مصیبت را یاد می کردند و می گریستند. اینها مصیبت های حقیقی رسول خدا است.

يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ [بِكُمْ ] عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ الْإِسْلامِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِيبَتُكَ فِي السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ. [23]

مصیبت سیدالشهداء بر دوش همه آسمان ها سنگینی می کند. اهل معرفت نقل می کردند که چگونه شانه همه سماوات زیر این بار خم شد. وقتی ما غصه دار می شویم، روح متألم است، ولی آثار این غصه خوردن روح در جسم آشکار می شود. سلول های بدن هم ضعیف می شوند. انسان لاغر می شود، رنگش زرد می شود. اگر غصه اش طولانی شد، همه جسمش از هم می پاشد. حقیقت این مصیبت به روح نبی اکرم (صلی الله...) واقع شد و این تألم نبی اکرم که جان همه هستی است، همه عالم را مبتلا کرده است.

روزهای آخر بود که جبرئیل آمد و فرمود: یا رسول الله! امیرالمومنین را بخوانید. باید تشریف بیاورند برای عهد و میثاق های سنگین. امیرالمومنین تشریف آوردند. در کافی شریف نقل شده که یکی یکی گفته شد که این فتنه ها پیش می آید و شما باید تحمل کنید. امیرالمومنین فرمودند: یا رسول الله! اگر باید صبر کنم، صبر می کنم. وقتی مصیبت فاطمه زهرا(س) مطرح شد، امیرالمومنین با صورت بر زمین افتادند. خود رسول خدا چه می کشد؟ فاطمه زهرا جان رسول خداست، قلب رسول خداست. آنهایی که در کمین بودند، تیرها را از کمان ها می کشند و با تمام توانشان اهل بیت را مورد هجوم قرار می دهند. همه کینه های احد و خیبر را بر سر فاطمه زهرا خالی می کنند. دومی در نامه اش نوشت: وقتی آمدم پشت در و صدای فاطمه را شنیدم، خواستم برگردم؛ ولی کینه هایی که با امیرالمومنین داشتم یادم آمد.

پیامبر در آخرین لحظه ها فرمود: دوات و قلم بیاورید تا چیزی برایتان بنویسم که دیگر گمراه نشوید. دومی گفت: هذیان می گوید. اختلاف شد، گفتند: این حرف ها چیست که می زنید؟ پیغمبر خدا که هذیان نمی گوید؛ وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى .[24] گفت: مریض است. حضرت فرمود: شما را سفارش می کنم به اهل بیت خودم. چه کردند با این سفارش های رسول خدا؟

مثل امروزی حضرت دیگر روز آخرشان بود. اصحاب، اهل بیت شان(علیه السلام)، حسنین(علیه السلام)، امیرالمومنین(علیه السلام)، حضرت زهرا(س) و شاید یکی دو نفر از نزدیک ترین ها دور حضرت بودند. فرمود: بگویید برادر و حبیب من بیاید. اولی را فرستادند، آمد. حضرت رویش را برگرداند. دومی را فرستادند. ام سلمه گفت: چرا این دست و آن دست می کنید، چرا تعلل می کنید؟ پیداست که باید امیرالمومنین را بفرستید. وقتی امیرالمومنین(علیه السلام) آمدند، ایشان را در آغوش کشید و آخرین وصیت هایش را فرمود؛ وقتی من بخواهم از دنیا بروم، سر من را در دامن بگیر. وقتی از دنیا رفتم، از من جدا نشو تا مرا به خاک بسپاری. خودت بر من نماز بخوان.

این صحنه ها برای صدیقه طاهره(س) خیلی سخت بود. لذا رسول خدا فاطمه زهرا سلام الله علیها را خواستند و آرام به او فرمودند: فاطمه جان! اول کسی که به من ملحق می شود، تو هستی. دوری من و تو طولانی نخواهد بود. این بود که این مصیبت برای حضرت قابل تحمل شده بود. مصیبتی که می فرمود :

  • صُبَّتْ عَلَيَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَاصُبَّتْ عَلَى الْأَيَّامِ صِرْنَ لَيَالِيَا [25]

اگر این مصیبت ها به همه روزها تقسیم می شد، مثل شب تاریک می شدند. آن قدر مصیبت بر آن بانوی بزرگوار وارد شده بود که از فراق رسول خدا (صلی الله...) صبح و شب گریه می کرد. می گویند: آنقدر گریه کرد که مردم مدینه پیغام فرستادند: یا علی! بگو یا شب گریه کند یا روز.

وقتی خبر رحلت را منتشر کردند، در مدینه غوغایی برپا شد. امیرالمومنین نماز خواندند. عده ای می آمدند با حضرت نماز می خواندند. حضرت بدن رسول خدا را در همان حجره ای که از دنیا رفته بودند، به خاک سپرد.

ولی طولی نکشید همین کسانی که مشغول عزاداری بودند، به در خانه امیرالمومنین و فاطمه زهرا هجوم آوردند که باید امیرالمومنین بیاید و با خلیفه رسول خدا بیعت کند. بی بی دو عالم آمد پشت در و فرمود: بروید، دست از سر ما بردارید، شما را به رسول خدا قسم می دهم. خانه امیرالمومنین را به آتش کشیدند. وقتی درب خانه نیمه سوخته شد، فاطمه زهرا (س) پشت در ایستاده بود و مقاومت می کرد. کاری کردند که صدای بی بی از پشت در بلند شد: يَا رَسُولَ اللَّهِ هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ ابْنَتِكَ، آهِ يَا فِضَّةُ إِلَيْكِ فَخُذِينِي فَقَدْ وَ اللَّهِ قُتِلَ مَا فِي أَحْشَائِي مِنْ حَمْلٍ.[26]

این صحنه ها تمام شد. طولی نکشید که در همین مدینه، روز رحلت پیامبر، بدن مطهر امام مجتبی(علیه السلام) را برای طواف به سمت حجره رسول الله (صلی الله...) آوردند.

نوشتند: امام مجتبی (علیه السلام) در روز شهادتشان امام حسین (علیه السلام) را خواستند و فرمودند: مرا غسل بدهید، کفن کنید و برای طواف به طرف حرم جدم ببرید. اگر اجازه ندادند، من راضی نیستم که خونی ریخته شود. وقتی تابوت بر دوش بنی هاشم به طرف خانه رسول خدا حرکت داده می شد، عایشه همراه با عده ای دیگر جمع شدند و ممانعت کردند؛ سپس دستور داد بدن را تیر باران کردند. تعبیر زیارت جامعه ائمه این است: وَ شَهِيدٍ فَوْقَ الْجَنَازَةِ قَدْ شُكَّتْ أَكْفَانُهُ بِالسِّهَامِ [27] آن شهید عزیزی که تمام کفنهایش، حتی زیرین ترین کفنش با تیرها دریده شده بود. شاید این تعبیری که گفته اند: تیرها بدن حضرت را به تابوت دوخته بود، ترجمه همین جمله است.

وقتی بنی هاشم دست به قبضه شمشیر بردند، سید الشهدا فرمودند: نه، برادرم فرموده که راضی نیستم خونی ریخته شود. بدن را مظلومانه به طرف بقیع برگرداندند و حتی برای طواف نبردند در حجره رسول خدا(صلی الله...). سیدالشهدا (علیه السلام) خودش وارد قبر شد. وقتی این بدن مسموم تیرباران شده را در قبر گذاشتند، صورت برادرشان را روی خاک نهادند و آنجا بود که مصیبت به حضرت هجوم آورد.

حجه الاسلام و المسلمین میرباقری