فاطمه(س)، طریق درک مقام رضوان

«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل و اهلک اعدائهم اجمعین»

«یا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّةَ عَینِ الرَّسُولِ یا سَیدَتَنَا وَ مَوْلَاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَی اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَی حَاجَاتِنَا یا وَجِیهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِی لَنَا عِنْدَ اللَّهِ» [1]

در قیامت همه درمی یابند که نتوانستند از این پیغمبر استفاده کنند؛ لذا«یوْمَ التَّغَابُنِ»[2]است. همه شهدا به مقام قمر بنی هاشم غبطه می خورند و درمی یابند که آن گونه که باید از امام حسین استفاده نکردند. این نعمت خیلی بزرگ تر از این حرف ها بوده است.

فرمودند: ما در مشکلات خود به مادرمان فاطمه زهرا متوسل می شویم. رسول خدا خم می شد، دستش را می بوسید و هنگام ورود او به احترامش می ایستاد و می فرمود: اگر می خواهید به مقام رضوان برسید، یک راهش فاطمه زهرا سلام الله علیها است.

«إِنَّ اللَّهَ یغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ یرْضَی لِرِضَاهَا» [3] بارها می آمد در این خانه می ایستاد، دست ها را به چارچوب در می گرفت و آیه تطهیر را تلاوت می فرمود:«إِنَّما یریدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهیراً»[4] هرکس پاکی می خواهد، تنها باید به اهل این خانه متوسل شود. می آمد در خانه می ایستاد، سلام می کرد و اجازه ورود می گرفت. بدون اجازه وارد این خانه نمی شد؛ یعنی این باب، باب الله است و کسی حق ندارد بی اجازه وارد این خانه شود. حتی اگر کسی بخواهد به معارف، توحید و طهارت برسد،حق نداردبدون اجازه وارد این خانه شود. این همه تعلیم و این همه یاد دادن ها، ولی نتیجه چه شد؟ ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِی إِلَّا ثَلَاثَةَ[5] طولی نکشید که دیدند آتش از خانه امیرالمؤمنین زبانه می کشد.

  • طور سینای تجلی مشعلی از نور بودسینه ای کز معرفت گنجینه اسرار بود
  • سینه سینای عصمت مشتعل از نار بودکی سزاوار فشار آن در و دیوار بود

وقتی درب خانه نیم سوخته شد، هنوز فاطمه زهرا سلام الله علیها پشت در مقاومت می کرد. کاری کردند که صدای فاطمه زهرا بین در و دیوار بلند شد:«یا فِضَّةُ إِلَیكِ فَخُذِینِی فَقَدْ وَ اللَّهِ قُتِلَ مَا فِی أَحْشَائِی مِنْ حَمْلٍ»[6]

به خانه امیرالمؤمنین هجومآوردند، ریسمان به گردن امیرالمؤمنین انداختند، دست های حضرت را بستند و به طرف مسجد بردند. حضرت به خود آمد، دید خانه از جمعیت خالی شده. دست به دیوار شد،کمربند امیرالمؤمنین راگرفت و فرمود: اجازه نمیدهم علی راببرید. دومی دید تا فاطمه زنده است، نمی تواند به مقصد خودش برسد؛ به قنفذ و مغیره اشاره کرد: چرا ایستادید؟ دست فاطمه را کوتاه کنید!

  • گردیده بود قنفذ همدست با مغیرهاو با قلاف شمشیر، این تازیانه می زد

اثر این ضربات قلاف شمشیر مثل بازو بند بر بازوی فاطمه باقی مانده بود.

  • از رهگذر خاک سر کوی شما بودهر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

حجه الاسلام و المسلمین میرباقری