برویم سراغ کسی که دستمان را می گیرد و حفظمان می کند و سفینه نجات ما است. می نویسند روز عاشورا «فنَظَرَ یمیناً و شمالاً»؛ امام حسین(علیه السلام) یک نگاهی کرد به سمت چپ و راست خودش، «و لَم یَرَ مِن أصحابِه أحَدا»؛ دید دیگر هیچ یک از اصحابش باقی نمانده است؛ همه رفته اند. «فَنَادی یا مُسلِمُ بنَ عَقیل وَ یا هَانِیُ بنَ عُروَه، یا بُرَیر، یا زُهَیر،...» دانه دانه این ها را صدا زد؛ «قُومُوا عَن نَومِکم أیُّهَا الکِرامُ، إدفَعُوا عَن حَرَمِ الرَّسُول»؛ بلند شوید و از این زن و بچه ها دفاع کنید.

امام حسین(علیه السلام) وقتی آماده شد که خودش به میدان برود، «فَنادَی یا زینَب، یا امَّ کُلثُوم، یا سُکَینَه، یا رُباب، عَلَیکُنَّ مِنّی السَّلام»؛ یعنی خداحافظ، من هم رفتم. می گویند وقتی صدای امام حسین(علیه السلام) بلند شد، این زن و بچه ها و بی بی ها ریختند بیرون و اطراف امام حسین(علیه السلام) را گرفتند. هرکس یک چیزی می گوید؛ هرکدام یک مطلبی دارند؛ امّا خواهرش یک تقاضا دارد و آن اینکه بگذار یک بوسه به زیر گلویت بزنم.

دخترش سکینه آمد و جلوی بابا را گرفت. رو کرد به پدر و گفت: «یا أبه، أ استَسلَمتَ لِلمَوت؟» پدر، دیگر تن به مرگ دادی؟ می دانید امام حسین(علیه السلام) در جواب به او چه گفت؟ گفت «کیفَ لا یَستَسلِمُ لِلمَوتِ مَن لا ناصِرَ لَه؟»[1] چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یاوری ندارد؟ سکینه گفت حالا که چاره ای جز این نیست، «رُدَّنا إلی حَرَمِ جَدِّنا»؛ یعنی اوّل ما را بگذار مدینه و بعد خودت بیا و بجنگ. امام حسین(علیه السلام) با کنایه جواب او را داد؛ فرمود: «لَو تُرِکَ القَطا لَنام»؛ دخترم، دیگر راه برگشت بر حسین بسته است. اینجا بود که سکینه شروع کرد های های گریه کردن؛ امام حسین(علیه السلام) آمد دخترش را بغل کرد و روی زانوهایش نشاند. با آستین هایش اشک های سکینه را پاک می کرد و این جملات را می گفت: «سَیَطُولُ بَعدِی یا سُکَینَة فَأعلَمِی مِنکِ البُکاءُ إذ الحمام دِهانی»؛ دخترم، گریه ها برای بعد از این است نه الآن، «لا تُحرِقی قَلبی بِدَمعِکِ حَسرَتا ...»، دل حسین(علیه السلام) را با این قطره های اشکت آتش نزن.

آیت الله مجتبی تهرانی