دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 215 نهج البلاغه : ستايش و نيايش

خطبه 215 نهج البلاغه موضوع "ستايش و نيايش" را مطرح می کند.
No image
خطبه 215 نهج البلاغه : ستايش و نيايش

عنوان خطبه 215 نهج البلاغه خطبه (دشتي)

متن صبحي صالح

ترجمه فيض الاسلام

ترجمه شهيدي

ترجمه شرح ابن ميثم

شرح ابن ابي الحديد

شرح ابن ميثم

شرح ثواب لاهيجي

شرح منظوم انصاري

عنوان خطبه 215 نهج البلاغه خطبه (دشتي)

ستايش و نيايش

متن صبحي صالح

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُصْبِحْ بِي مَيِّتاً وَ لَا سَقِيماً- وَ لَا مَضْرُوباً عَلَى عُرُوقِي بِسُوءٍ- وَ لَا مَأْخُوذاً بِأَسْوَإِ عَمَلِي وَ لَا مَقْطُوعاً دَابِرِي- وَ لَا مُرْتَدّاً عَنْ دِينِي وَ لَا مُنْكِراً لِرَبِّي- وَ لَا مُسْتَوْحِشاً مِنْ إِيمَانِي وَ لَا مُلْتَبِساً عَقْلِي- وَ لَا مُعَذَّباً بِعَذَابِ الْأُمَمِ مِنْ قَبْلِي- أَصْبَحْتُ عَبْداً مَمْلُوكاً ظَالِماً لِنَفْسِي- لَكَ الْحُجَّةُ عَلَيَّ وَ لَا حُجَّةَ لِي- وَ لَا أَسْتَطِيعُ أَنْ آخُذَ إِلَّا مَا أَعْطَيْتَنِي- وَ لَا أَتَّقِيَ إِلَّا مَا وَقَيْتَنِي- اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَفْتَقِرَ فِي غِنَاكَ- أَوْ أَضِلَّ فِي هُدَاكَ أَوْ أُضَامَ فِي سُلْطَانِكَ- أَوْ أُضْطَهَدَ وَ الْأَمْرُ لَكَ- اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي- وَ أَوَّلَ وَدِيعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِكَ عِنْدِي- اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ أَنْ نَذْهَبَ عَنْ قَوْلِكَ- أَوْ أَنْ نُفْتَتَنَ عَنْ دِينِكَ- أَوْ تَتَابَعَ بِنَا أَهْوَاؤُنَا دُونَ الْهُدَى الَّذِي جَاءَ مِنْ عِنْدِكَ

ترجمه فيض الاسلام

از دعاهاى آن حضرت عليه السّلام است (در سپاسگزارى از نعمتهاى خداوند سبحان)

كه بسيار آنرا مى خوانده: 1 سپاس خدائى را سزا است كه شبم را صبح نموده در حاليكه نمرده ام، و نه بيمارم، و نه اندامم بد حال است، و نه گرفتار بدترين كردار خويشم، و نه بى فرزند مانده ام، و نه از دينم برگشته ام، و نه منكر پروردگارم، و نه از ايمانم نگرانم، و نه ديوانه ام، و نه بعذاب امّتهاى پيش از خود گرفتارم. 2 صبح كرده ام در حالى كه بنده اى هستم بى اختيار و ستمكار بر نفس خويش (از جهت تقصير در طاعت) خداوندا براى تو است حقّ اعتراض بر من و مرا عذر و بهانه اى نيست، و توانائى بدست آوردن سودى ندارم مگر آنچه تو بمن ببخشى، و از بدى نمى توانم بپرهيزم مگر آنرا كه تو مرا نگاه دارى. 3 بار خدايا پناه مى برم بتو از اينكه در بى نيازيت تهى دست و پريشان بوده يا در هدايت و رستگاريت گمراه باشم يا در سلطنت و توانگريت ستمديده يا مغلوب و خوار شوم و حال آنكه اختيار بدست تو است (هر چه بخواهى همان ميشود). 4 بار خدايا جان مرا نخستين چيز گرامى قرار ده كه از اعضاى گرامى من (مانند چشم و گوش و دست و پا و سائر اعضاء) مى گيرى، و اوّلين امانتى كه از نعمتهاى امانت گذاشته خود نزد من بر مى گردانى (چون هر يك از اعضاء شخص كه پيش از مرگ تباه شود در بلاء و رنج مى ماند، پس لطف خدا بر بنده آنست كه پيش از گرفتن اعضاء جان را بستاند كه آدمى نيم مرده و نيم زنده نماند). 5 بار خدايا پناه مى بريم بتو از اينكه از گفتارت بيرون رويم (به دستورت رفتار ننمائيم) يا از دين تو در فتنه و گمراهى افتيم، يا خواهشهاى ما بما دست يابد پيش از هدايت و رستگارى كه از جانب تو آمده است.

ترجمه شهيدي

و از دعاهاى آن حضرت است كه فراوان مى خواند

سپاس خدايى را سزاوار، كه به بامدادم در آورد، نه مرده و نه بيمار و نه رگهايم به بيمارى دچار، و نه به كيفر بدترين كردارم گرفتار. نه بى فرزند و تبار، و نه از دين برگشته و نه منكر پروردگار. نه از ايمانم نگرانم، و نه خردم آشفته و سرگردان، و نه در عذابى هستم كه امّتهاى پيش از من گرفتار بودند بدان. بامداد كردم حالى كه بنده اى هستم بى اختيار، بر نفس خود ستمكار. تو راست كه بر من حجت آرى و مرا چه جاى عذر- در خطاكارى- . نتوانم گرفتن جز آنچه تو عطا فرمايى، و نه از گزندى خود را واپايم جز تو كه تو مرا واپايى. خدايا به تو پناه مى برم از آن كه در سايه بى نيازى ات نادار مانم، يا در روشنى هدايتت به گمراهى دچار، يا در پناه قدرتت به ستمى گرفتار، يا كار به دست تو باشد و من خوار. خدايا جانم را نخستين نعمت گرانبهايى كن كه داده اى و مى ستانى و نخستين سپرده از سپرده هايت كه نزد من است و باز مى گردانى. خدايا ما به تو پناه مى بريم كه از گفته تو به يكسو شويم، يا از دين تو به دين ديگر رويم، يا خواهشهاى پياپى بر ما روى آرد و به راه هدايت كه از جانب تو آمده است رفتن نگذارد.

ترجمه شرح ابن ميثم

لغات

دابر: فرزند و نسل انسان، و نيز به معناى كمر و پشت آمده است.

التباس: آميختگى.

اضطهد: مورد ستم واقع شد.

تتابع: هجوم آوردن به كار ناشايست و خود در آن افكندن.

ترجمه

«ستايش خداى را كه مرا مرده و بيمار، داخل صبح نگردانيد، و مرا به بيماريهاى بد منظرى دچار نكرده، و به كيفر بدترين كردارهايم نرسانده و مقطوع النسل قرار نداد، و مرا در عقيده دينى متزلزل و منكر خدا و وحشت زده از ايمان نساخت، عقل مرا با جنون درهم نياميخت و مرا به كيفر امّتهاى پيشين مبتلا نكرد.

داخل صبح شدم در حالى كه بنده اى مملوك و بر خويشتن ستمكارم (خدايا) تو حجت را بر من تمام كردى و مرا عذر و بهانه اى نيست، قوت دريافت هيچ گونه سودى ندارم، مگر تو آن را به من ببخشى، و از هيچ زيانى خود را نمى توانم دور كنم، مگر تو مرا از آن نگاهدارى.

بار پروردگارا به تو پناه مى برم از اين كه با توجه به بى نيازى تو نيازمند و با هدايت تو گمراه شوم و در سايه حكومتت بر من ستم شود و با اين كه فرمان تراست مقهور و مغلوب شوم.

پروردگارا نخستين عضو گرانبها از اعضايم را كه از من مى گيرى جانم قرار بده و همان را اولين وديعه از ودايع نعم خود گردان كه نزد من دارى و به سوى خود باز مى گردانى.

بار خدايا به تو پناه مى بريم از اين كه از گفتارت روى برتابيم، يا به كناره گيرى از آيينت فريفته شويم، و يا اين كه هوسهاى سركش دل- نه هدايت تو- بر ما چيره شود.»

شرح

امام (ع) در اوايل اين خطبه با توجه به انواع نعمتهاى الهى كه بدانها اقرار دارد خداى را ستايش كرده و ده نوع از آنها را بر شمرده است: 1- نعمت حيات و زندگى.

2- سلامت و تندرستى از بيماريهاى معمولى.

3- دورى از بيماريهاى نفرت آميزى كه احيانا باعث زشتى منظر مى شود، از قبيل جذام و برص و...

4- او را به كيفر بدترين گناهان دچار نفرموده است (چون او را معصوم از هر گناه و خطا قرار داده است.) 5- او را مقطوع النسل و ابتر، و بى فرزند قرار نداده است، و در معناى و لا مقطوعا دابرى، احتمال ديگرى نيز هست: كه منظور از كلمه «دابر» پشت و كمر و منظور از «قطع» هدف بلاهاى كمرشكن و توان فرسا واقع شدن باشد، يعنى حمد خدا را كه كمر مرا به سبب گرفتاريهاى توان فرسا خم نكرد و پشت مرا درهم نشكست.

6- از مرتدّان در دين و اهل شبهه نيست.

7- بى عقيده و منكر خدا نيست.

8- چنان نيست كه به علت بد بينى نسبت به دين و يا سنگين شمردن ايمان از آن وحشت داشته باشد.

9- و او را مبتلا به اختلال حواس و عقل او را مشوب و مخلوط به ديوانگى نفرموده است.

10- مانند امّتهاى پيشين به توسط صاعقه ها و فرو رفتن در زمين و جز آنها كيفر و مجازات نگرديده است.

پس از حمد خداوند در مقابل نعمتهايش، خود را حقير شمرده و اقرار به صفاتى كرده است كه لازمه آن طلب رحمت و عفو از پروردگار است، و پنج قسم از آنها را ذكر مى كند: 1- خود را مملوك و بنده اى مى داند كه در قبضه مالكيت خداوند است.

2- ظالم به نفس است و بر خود ستم مى كند.

3- اعتراف مى كند كه خدا بر او حق اعتراض دارد ولى او را هيچگونه عذر و بهانه اى در تقصيرات نيست زيرا حجت از طرف حق تعالى تمام است.

4- هيچ سودى نمى تواند بدست آورد مگر خداوند او را بهره اى دهد و وسيله آن را برايش فراهم كند.

5- بالاخره خويشتن را از هيچ زيانى نمى تواند نگاه دارد جز اين كه خداوند او را از آن زيانها نگاه دارد.

امام (ع) پس از اقرار بر اين همه ناتوانى از درگاه خداوند متعال درخواست عفو و بخشندگى كرده در جملات بعد، از چند چيز به او پناه مى برد: الف: با داشتن خدايى غنّى بالذات و بى نياز مطلق، محتاج و نيازمند به ديگران باشد.

ب: با آن كه هدايت واقعى و خلل ناپذير خداوند سر تا سر عالم هستى را فرا گرفته، به ضلالت افتد و راه به جايى نبرد.

ج: در حكومت خداوند، و سلطنت او كه همه جا ظاهر است، مورد ظلم و ستم واقع شود.

د: و نيز از اين كه مغلوب شود با آن كه فرمان حق بر همه چيز غالب است.

در قسمتى از اين خطبه دعا كرده و از خدا خواسته است كه روح و جان او را نخستين كريمه اى قرار دهد كه از او به وسيله مرگ خواهد گرفت، و منظور از كرايم، قواى نفسانى و حواس جسمانى و اعضاى بدنى اوست (چشم، گوش، زبان، دل، دست و پا، و غيره).

با چنين دعايى از خداوند مى خواهد كه تا هنگام وفات نيروهاى روحانى و جسمانى او را سالم نگه داشته و به او توفيق بهره مندى از آنها را عنايت فرمايد، و پيش از اين كه قوا و اعضاى او از كار بيفتند، روحش از او گرفته

شود [تا نيمه مرده و نيمه زنده نباشد فيض الاسلام ] نظير اين دعا از حضرت پيامبر (ص) نيز نقل شده است: «خدايا مرا از گوش و چشم بهره كامل عنايت كن، و آن دو را وارثان من قرار ده .» يعنى تا هنگام مرگ و پرواز روح از بدنم آنها را سالم بدار.

امام (ع) لفظ وديعه را بدين دليل براى روح استعاره فرموده است كه بايد امانت را به صاحبش برگرداند، روح و نفس انسانى نيز بايد به جانب پروردگار برگردانده شود.

در قسمتهاى پايانى خطبه، از اين كه مبادا به واسطه وساوس درونى نفس امّاره و يا راهزنان بيرونى و شيطان صفتان انسى از فرمان سرپيچى كند به خدا پناه برده است، سيد رضى «يفتتن» را مبنى بر فاعل ذكر كرده، بنا بر اين كه فتنه از نفس اماره ناشى شود و مبنى بر مفعول نيز نقل شده تا مستعار منه آن فتنه از سوى غير باشد و نيز از وارد شدن در ورطه هلاكت هواهاى نفسانى و درّه شقاوت و بدبختى و منحرف شدن از راه هدايتى كه كتابهاى آسمانى از طرف خدا ارائه داده اند پناه به پروردگار متعال برده است. توفيق از خداوند است.

شرح ابن ابي الحديد

قوله كثيرا منصوب بأنه صفة مصدر محذوف- أي دعاء كثيرا- و ميتا منصوب على الحال- أي لم يفلق الصباح على ميتا- و لا يجوز أن تكون يصبح ناقصة- و يكون ميتا خبرها كما قال الراوندي- لأن خبر كان و أخواتها- يجب أن يكون هو الاسم- أ لا ترى أنهما مبتدأ و خبر في الأصل- و اسم يصبح ضمير الله تعالى- و ميتا ليس هو الله سبحانه- . قوله و لا مضروبا على عروقي بسوء- أي و لا أبرص- و العرب تكني عن البرص بالسوء- و من أمثالهم ما أنكرك من سوء- أي ليس إنكاري لك عن برص- حدث بك فغير صورتك- . و أراد بعروقه أعضاءه- و يجوز أن يريد و لا مطعونا في نسبي- و التفسير الأول أظهر- . و لا مأخوذا بأسوإ عملي- أي و لا معاقبا بأفحش ذنوبي- . و لا مقطوعا دابري أي عقبي و نسلي- و الدابر في الأصل التابع لأنه يأتي دبرا- و يقال للهالك قد قطع الله دابره- كأنه يراد أنه عفا أثره و محا اسمه- قال سبحانه أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ- . و لا مستوحشا أي و لا شاكا في الإيمان- لأن من شك في عقيدة استوحش منها- . و لا متلبسا عقلي أي و لا مختلطا عقلي- لبست عليهم الأمر بالفتح أي خلطته- و عذاب الأمم من قبل المسخ و الزلزلة و الظلمة و نحو ذلك- .

قوله لك الحجة علي و لا حجة لي- لأن الله سبحانه قد كلفه بعد تمكينه و إقداره- و إعلامه قبح القبيح و وجوب الواجب- و ترديد دواعيه إلى الفعل و تركه- و هذه حجة الله تعالى على عباده- و لا حجة للعباد عليه لأنه ما كلفهم إلا بما يطيقونه- و لا كان لهم لطف في أمر إلا و فعله- . قوله لا أستطيع أن آخذ إلا ما أعطيتني- و لا أتقي إلا ما وقيتني- أي لا أستطيع أن أرزق نفسي أمرا- و لكنك الرزاق- و لا أدفع عن نفسي محذورا من المرض و الموت- إلا ما دفعته أنت عني- . و قال الشاعر-

  • لعمرك ما يدرى الفتى كيف يتقينوائب هذا الدهر أم كيف يحذر
  • يرى الشي ء مما يتقى فيخافهو ما لا يرى مما يقي الله أكثر

و قال عبد الله بن سليمان بن وهب-

  • كفاية الله أجدى من توقيناو عادة الله في الأعداء تكفينا
  • كاد الأعادي فما أبقوا و لا تركواعيبا و طعنا و تقبيحا و تهجينا
  • و لم نزد نحن في سر و في علنعلى مقالتنا الله يكفينا
  • و كان ذاك و رد الله حاسدنابغيظه لم ينل مأموله فينا

- . قوله ع أن أفتقر في غناك- موضع الجار و المجرور نصب على الحال- و في متعلقة بمحذوف- و المعنى أن أفتقر و أنت الموصوف بالغنى- الفائض على الخلق- . و كذلك قوله أو أضل في هداك- معناه أو أضل و أنت ذو الهداية العامة للبشر كافة- و كذلك أو أضام في سلطانك- كما يقول المستغيث إلى السلطان كيف أظلم في عدلك- .

و كذلك قوله أو أضطهد و الأمر لك- أي و أنت الحاكم صاحب الأمر- و الطاء في أضطهد هي تاء الافتعال- و أصل الفعل ضهدت فلانا فهو مضهود أي قهرته- و فلان ضهده لكل أحد- أي كل من شاء أن يقهره فعل- . قوله اللهم اجعل نفسي- هذه الدعوة مثل دعوة رسول الله ص- و هي

قوله اللهم متعنا بأسماعنا و أبصارنا- و اجعله الوارث منا

- أي لا تجعل موتنا متأخرا عن ذهاب حواسنا- و

كان علي بن الحسين يقول في دعائه اللهم احفظ علي سمعي و بصري إلى انتهاء أجلي

- . و فسروا قوله ع و اجعله الوارث منا- فقالوا الضمير في و اجعله يرجع إلى الإمتاع- . فإن قلت كيف يتقى الإمتاع بالسمع و البصر- بعد خروج الروح- . قلت هذا توسع في الكلام- و المراد لا تبلنا بالعمى و لا الصمم- فنكون أحياء في الصورة و لسنا بأحياء في المعنى- لأن من فقدهما لا خير له في الحياة- فحملته المبالغة على أن طلب بقاءهما بعد ذهاب النفس- إيذانا و إشعارا بحبه ألا يبلى بفقدهما- . و نفتتن على ما لم يسم فاعله- نصاب بفتنة تضلنا عن الدين- و روي نفتتن بفتح حرف المضارعة على نفتعل- افتتن الرجل أي فتن- و لا يجوز أن يكون الافتتان متعديا كما ذكره الراوندي- و لكنه قرأ في الصحاح للجوهري- و الفتون الافتتان يتعدى و لا يتعدى- فظن أن ذلك للافتتان و ليس كما ظن- و إنما ذلك راجع إلى الفتون- . و التتابع التهافت في اللجاج و الشر- و لا يكون إلا في مثل ذلك- و روي أو تتابع بطرح إحدى التاءات

شرح ابن ميثم

اللغة

أقول: الدابر: بقيّة الرجل و ولده و نسله. و الدابر: الظهر. و الالتباس: الاختلاط. و اضطهد: أظلم. و التتابع: التهافت في الشرّ و إلقاء النفس فيه.

المعنى

و قد حمد اللّه تعالى باعتبار ضروب من النعم اعترف بها و عدّ منها عشرة: و هى الحياة، و الصحّة، و السلامة من آفات العروق و أمراضها. و من الأخذ بالجريمة.

و قطع النسل، و يحتمل أن يريد بالدابر الظهر، و كنّى بالقطع عن الرمى بالدواهى العظيمة الّتي من شأنها قصم الظهر و قطع القوّ. ثمّ عن الارتداد. ثمّ عن جحود ربوبيّة اللّه. ثمّ عن الاستيحاش من الإيمان استثقاله و النفرة عنه. ثمّ من اختلاط العقل.

ثمّ من التعذيب بعذاب الامم السالفة بالصواعق و الخسف و نحوها. و عقّب ذلك الحمد بالإقرار على نفسه و صفات الخضوع و الذلّة المستلزمة لاستنزال الرحمة و عدّ منها خمسة: و هى كونه عبدا مملوكا للّه تعالى. ثمّ كونه ظالما لنفسه. ثمّ كونه معترفا بحجّة اللّه عليه مقطوع الحجّة في نفسه. ثمّ كونه معترفا بعدم استطاعة أن يأخذ إلّا ما قسّم اللّه له و سبّب له الوصول إليه، و أنّه لا يقدر أن يتّقى من المضارّ إلّا ما وقاه اللّه إيّاه. ثمّ لمّا أعدّ نفسه بهذه الإقرارات بقبول الرحمة من اللّه استعاذ به من اموره: و هى أن يفتقر في غناه تعالى: أى أن يفتقر مع أنّه الغنىّ المطلق، و أن يضلّ في هداه: أى مع أنّ له الهدى الّذي لا اختلال معه، و أن يظلم في سلطانه: أى مع أنّ له السلطان الظاهر، و أن يضطهد و له الأمر القاهر. ثمّ سأله أن يجعل نفسه أوّل كريمة ينتزعها من كرائمه. و أراد بكرائمه قواه النفسانيّة و البدنيّة و أعضاه، و غرض السؤال تمتّعه بجميعها سليمة من الآفات إلى حين الممات فتكون نفسه أوّل منتزع من كرائمه قبل أن يفقد شي ء منها. و نحوه قول الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: الّلهمّ متّعنى بسمعى و بصرى و اجعلهما الوارث منى: أى اجعلهما باقيين صحيحين إلى حين وفاتى. و استعار لفظ الوديعة للنفس باعتبار أنّها في معرض الاسترجاع كالوديعة. ثمّ استعاذ به من الذهاب عن قوله تعالى: و الافتنان عن دينه. و قد روى الرضى- رضوان اللّه عليه- يفتتن بالبناء للفاعل على أن يكون الفتنة من النفس الأمّارة. و روى و يفتتن بالبناء للمفعول فيكون المستعار منه الفتنة بالغير. ثمّ من الانخراط في سلك الأهواء و تتابعها به في مرامى الشقاوة دون الهدى الّذي جاءت به الكتب الإلهيّة من عند اللّه. و باللّه التوفيق.

شرح ثواب لاهيجي

و من دعائه كان يدعو به (- ع- ) كثيرا يعنى از جمله دعاء امير المؤمنين عليه السّلام است كه بود دعا ميكرد باين دعا بسيارى از اوقات الحمد للّه الّذى لم يصبح بى ميّتا و لا سقيما و لا مضروبا على عروقى بسوء و لا مأخوذا باسوء عملى و لا مقطوعا دابرى و لا مرتدّا عن دينى و لا منكرا لربّى و لا مستوحشا من ايمانى و لا ملتبسا عقلى و لا معذّبا بعذاب الامم من قبلى يعنى حقيقت حمد مختصّ خداى آن چنانى است كه داخل صبح نكرد مرا در حالتى كه مرده باشم يعنى متنعّم بنعمت بزرگ حيات و نه در حالتى كه مريض باشم و نه در حالتى كه زده شده باشد بزرگ و ريشهاى من بدى و نا خوشى و نه در حالتى كه بريده شده باشد نسل و عقب من و نه در حالتى كه مخلوط و مشتبه باشد علم من بجهالات و شبهات و نه در حالتى كه معذّب باشم بعذاب امّتان پيش از من از قبيل مسخ و خسف و صيحه و زلازل اصبحت عبدا مملوكا ظالما لنفسى لك الحجّة علىّ و لا حجّة لى لا استطيع ان اخذ الّا ما اعطيتنى و لا اتّقى الّا ما وقيتنى اللّهمّ انّى اعوذ بك ان افتقر فى غناك او اضلّ فى هداك او اضام فى سلطانك او اضطهد و الامر لك يعنى صبح كردم در حالتى كه بنده ام مالك دارنده ام ستم كننده ام بر نفسم از براى تو است پروردگارا حجّت بر من در بندگى تو از افاضه عقل و ارسال رسل و انزال كتب و نيست حجّتى از براى من در تقصير كردن بندگى تو قدرت ندارم كسب كنم منفعتى را مگر چيزى كه تو عطا كرده مرا و نه اين كه بپرهيزم مضرّتى را مگر آن چه را كه تو واپاييده مرا پروردگارا بتحقيق كه پناه مى برم بتو از اين كه فقير باشم با غنىّ بودن تو يا گمراه باشم با هادى بودن تو يا مظلوم باشم با پادشاه بودن تو يا مقهور گردم و حال آن كه حكم مختصّ تو باشد اللّهمّ اجعل نفسى اوّل كريمة تنتزعها من كرائمى و اوّل وديعة ترتجعها من ودايع نعمك عندى اللّهمّ انّا نعوذ بك ان نذهب عن قولك او نفتتن عن دينك او تتابع بنا اهوائنا دون الهدى الّذى جاء من عندك يعنى بار خدايا بگردان روح مرا اوّل نعمت بزرگى كه تو وامى گيرى انرا از نعمتهاى بزرگ يعنى باقى بدار جميع نعمتهاى بزرگ را كه بمن عطا كرده تا وقت نزع روح من و سلب مكن هيچ نعمتى از نعمتهاى تو را از من ما دام حيات من و بگردان روح مرا اوّل امانتى كه پس مى گيرى از امانتهاى نعمتهاى تو در نزد من يعنى ودايع نعماى تو را ما دام حيات من از من مگير پروردگارا بتحقيق كه ما پناه مى بريم بتو از اين كه در رويم از امر تو يا اين كه فريفته شيطان گرديم از دين تو يا اين كه متابع گرداند ما را خواهشهاى نفسانيّه ما بدون هدايت آن چنانى كه امده است از پيش تو

شرح منظوم انصاري

از دعاهاى آن حضرت عليه السّلام است كه آن را بسيار مى خواندند خدائى را سپاس سزا است كه شبم را صبح نكرده، در حالى كه بيمار يا مرده باشم، نه پيكرم دردمند است، نه ببدترين كردارم گرفتارم، نه بى فرزند مانده، نه از دينم برگشته، نه منكر پروردگارم، نه از ايمانم نگران، نه از خرد بيگانه، و نه بگرفتاريهاى امّتهاى پيش از خويش گرفتارم صبح كردم در حالى كه اختيارى از خويش نداشته، و بر نفسم ستمكارم، پروردگارا حجّت تو بر من تمام است (كه دين را از كفر، راه را از چاه، زيبا را از زشت نشانم دادى) و مرا بر تو حجّتى نيست، (اگر بدستوراتت رفتار نكرده سر از فرمانت برتافتم) آلها مرا آن توش و توان نيست كه جز بخشوده تو سودى فرا چنگ آرم، يا جز از آنچه مرا از زيانش نگه داشته خويش را وا پايم.

خداوندا من از اين كه در بى نيازى تو نيازمند و پريشان، و در رهنمائى تو گمراه، و در سلطه و اقتدار تو ستمكش و خوار باشم بتو پناه مى برم (و اگر مشيّت قرار گيرد، مرا از هر پيش آمدى نگهدارى خواهى كرد) زيرا كه اختيار بدست (قدرت) تو است.

بار خدايا از چيزهاى گراميى كه از من فرا مى گيرى جانم را نخستين چيز گرامى قرار ده، و آن را اوّلين نعمتى از نعمتهاى خودت كه بمن باز مى گردانى بگردان (و تا زنده هستم دچار نقص اعضايم مفرماى كه در آن انواع خفّتها است).

بار خدايا بتو پناه مى برم از اين كه از گفتار تو بيرون رفته، و در دينت بگمراهى افتاده، و بدون اين كه هدايتى از نزد تو برسد، پيرو خواهشهاى خويش باشيم.

نظم

  • سپاس آمد خدائى را سزواركه باشد چون خور از هستى پديدار
  • ز تقديرش شبم را صبح كردمبه حالى كه نه بيمارم نمردم
  • به پيكر نى عليل و دردمندمنه بر كردار زشتم پاى بندم
  • نه فرزند عزيزم رفته از دستنه بيدينىّ و گمراهى دلم خست
  • نه منكر بر وجود كردگارمنه در ايمان خود ترديد دارم
  • نه مغزم از خرد خالىّ و دور استخرد از من پذيرفتار نور است
  • بسان امّتان پيش از خويشز رنج و از عذابم نيست دل ريش
  • هلاك از آتش و از آب و از بادنيم چون قوم نوح و صالح و عاد
  • نمودم صبح و از خويش اختيارىنباشد در كفم در هيچ كارى
  • بنفس خويش بل هستم ستمكاربيازردم روان را دارم اقرار
  • آلها فيض و انعام تو عام استدليل و حجّتت بر من تمام است
  • نمودم از تو من كفران نعمتبرويم بسته باب عذر و حجّت
  • بتن آن توش و نيرو را ندارمكه در كف سودى از نزد خود آرم
  • بود چون درّ احسانت گرانسنگز بخشوده توأم سوداست در چنگ
  • زيان زندگانى هست بسياربتو جان را از آن گشتم نگه دار
  • خداوند از دل آشفتگيهاز فقر و خفّت و درماندگيها
  • ز گمره ماندن اندر راه دينتز بدبختى كمر بستن به كينت
  • ز خوارىّ و ستم ديدن بدورانشدن از درد و از محنت پريشان
  • بقلعه عزّت و جاهت مرا رو استدلم با بى نيازيّت چو مينو است
  • بود محكم دژت پشت و پناهمبنزدت دعوى صدقم گواهم
  • بدست تست دانند اهل بينشزمام اختيار آفرينش
  • مشيّتهات گر گيرد تعلّقدهى بر خيل اقرايم تفوّق
  • بهر پيش آمدى يارم تو باشىبه بيمارى پرستارم تو باشى
  • عطاهاى تو در نزدم تمامىعزيز و ارجمندند و گرامى
  • گرامى تر ز اعضا جمله جان استروانى كه در اين پيكر نهان است
  • به پيش از آنكه نقص افتد باعضادهم از دست پا و افتم از پا
  • تن چون جوهرم در چنگ اعراضفتد تا زند بر وى خيل امراض
  • ز چشمم نور و دين رخت بنددبمن آن يك بگريد و آن بخندد
  • نخستين از تنم دركش روانمز دست اين مذلّتها رهانم
  • دگر وقتى كه هنگام نشور استبدنها خاك و در گودال گور است
  • ز نعمتها بتن جانم عطا كندوباره آن امانت را ادا كن
  • خداوند از گمراهى پناهىبده و ز دين نشانمان ده تو راهى
  • در توفيق را بر قلب بگشاىبتوفيقت هدايت را بيفزاى
  • ز خواهشهاى نفس دون برنجيمز زرق و برق آن در غمز و غنجيم
  • چو خوش باشد كز آن مان جان رهانىببزم انس نيكانمان كشانى

اللغة:

عروقي: أعضائي. و دابري: نسلي. و ملتبسا: مختلطا. و التتابع- بالياء- التهافت في الشر و اللجاجة، و في بع

عروقي: أعضائي. و دابري: نسلي. و ملتبسا: مختلطا. و التتابع- بالياء- التهافت في الشر و اللجاجة، و في بعض النسخ تتابع بالباء لا بالياء.

الإعراب: يصبح تامة، و ميتا حال من ياء المتكلم، و المصدر من أن أفتقر و ان نذهب مجرور بمن محذوفة.

المعنى: الحمد للّه الذي لم يصبح بي ميتا إلخ.. يحمد الإمام ع خالقه تعالى على نعمه التي لا تحصى، و منها انه أصبح سليما معافى في بدنه و صحته. و من أقواله: نعمتان مجهولتان: الصحة و الأمان و لا مضروبا على عروقي بسوء أي سليم الأعضاء.

لا إيمان بلا خوف من اللّه: و لا مأخوذا بأسوإ أعمالي. حقر الإمام الدنيا و صغّرها، و قوّمها بعفطة عنز، أو ورقة في فم جرادة، و نعتها بالأفعى و بكل سوء و رذيلة، و لذا قطع معها العلاقات و الصلات، و مع هذا يتهم نفسه بسوء العمل، و يحمد اللّه الذي لم يأخذه من مأمنه.. و ليس هذا مجرد تواضع، و لا هو درس و تعليم للآخرين

- كما يقال- كلا، انه صدق في الايمان و رسوخ في اليقين، و من بداهة الحقائق ان الخوف من اللّه يقاس بمعرفته و الفهم عنه. و كذلك الرجاء.

و مهما شككت فإني لا أشك إطلاقا ان من أكبر الكبائر أن يمتلى ء قلب المرء رعبا من المخلوق و لا يخاف الخالق في شي ء، و ان من كان هذا شأنه يعامل في الآخرة معاملة الكافر الملحد إلا ان يشاء اللّه. و أنا أعرف من يعترف بلسانه للّه بالوحدانية و لمحمد بالرسالة، و لكن لا أثر في تصرفاته للخوف من اللّه في كثير أو قليل.. انها تصدر عن مصلحته، و لا شي ء وراءها، فكيف أصدق انه من اللّه في شي ء حتى و لو طلب العون منه لقضاء مصلحة من مصالح دنياه.. أبدا لا دليل على الإيمان الصادق إلا الخوف من اللّه عمليا لا نظريا فقط.

أصبحت عبدا مملوكا ظالما لنفسي إلخ أما الإمام العادل فإنه ينظر الى الحكم على أنه تحمّل تبعات و مسئوليات بتأمين الدعة و الأمن للرعية، و إقامة العدل و المساواة بين الجميع، و انه لو وجد مظلوم واحد في رعيته فهو المسئول الأول عن ظلامته. و من أجل هذا الشعور بالمسئولية، و انه أجير مؤتمن- يرى أنه قد ظلم نفسه بالتصدي للحكم و قبول السلطان، و لذا ترك بوذا الملك، و ولى هاربا.. و لو أحجم الإمام عن الخلافة في مثل الظروف التي كان عليها المسلمون آنذاك، و الأحداث التي قتل فيها عثمان- ما اخضرّ للإسلام عود، و لكن الإمام تحمل المسئولية على ضخامتها، و ظلم نفسه، لا لشي ء إلا لأنه عبد مملوك- كما قال- للّه و للإسلام و صالح المسلمين

اللهم اجعل نفسي أول كريمة تنتزعها من كرائمي إلخ .. أراد بالكرائم عقله و سمعه و بصره، و كل شي ء فيه يعينه على التصرف و الحركة، و الإمام ع

و الإمام أخذ هذا الدعاء من رسول اللّه ص فقد سمع منه أكثر من مرة أو تتابع بنا الأهواء إلخ

و بعد، فإن الدعاء ضرب من العبادة، ما في ذلك ريب، فقد حث عليه اللّه و رسوله و الأئمة الأطهار، و لكن أفضل الدعاء ترك الذنوب.

اللغة

الدّابر الاخر من دبر إذا أدبر قال تعالى وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ يعني آخرهم أى يستأصلون عن آخرهم، و قال «و يقطع دابر الكافرين» أى باستيصاله

و قتلهم و اسرهم، و قال «فقطع دابر القوم الذين ظلموا» أى آخر من بقي منهم و الضّيم

الاعراب كثيرا في كلام الرّضي صفة إمّا لظرف محذوف أو لمصدر محذوف أى حينا كثيرا أو دعاء كثيرا و الأوّل أظهر، و قوله: ميّتا قال الشارح المعتزلي: منصوب على الحال أى لم يفلق الصّباح عليّ ميّتا و لا يجوز أن يكون يصبح ناقصة و يكون ميّتا خبرها كما يقول الرّاوندى، لأنّ خبر كان و اخواتها يجب أن يكون هو الاسم، ألا ترى أنّهما مبتدأ و خبر في الحال، و اسم يصبح ضمير اللّه تعالى و ميّتا ليس هو اللّه سبحانه، انتهى.

أقول: و لقائل أن يقول: إنّ مراد الرّاوندى بكون ميّتا خبر أصبح أنّه في الأصل خبرها و المخبر به ياء المتكلّم فانّ أصبح على كونها ناقصة بمعني صار، فلمّا عدّيت بالباء صارت بمعني صيّر و تكون من أفعال التّصيير فيكون المعني لم يصيّرني ميّتا كما يقال: صيّرني اللّه فداك، و هذا ممّا لا غبار عليه، و قوله عليه السّلام إلّا ما أعطيتني استثناء مفرّغ.

و قوله: أفتقر فى غناك قال الشّارح المعتزلي: موضع الجارّ و المجرور نصب على الحال و في متعلّقة بمحذوف و المعني افتقر و أنت الموصوف بالغنى الفايض على الخلق، و قوله: دون الهدى، ظرف متعلّق بقوله: تتايع، و هو إمّا بمعني عند أو بمعني أمام

المعنى اعلم أنّه عليه السّلام حمد اللّه عزّ و جلّ و أثنى عليه بما أنعم عليه من نعمه العظيمة

و قال الحمد للّه الذى لم يصبح بي ميّتا فان قلت: كيف يجتمع حمده عليه السّلام على عدم موته مع قوله الّذى ما زال عليه السّلام يقوله من كونه آنس بالموت من الطّفل بثدى امّه، فانّ الأوّل مشعر بحبّه عليه السّلام للبقاء و الثاني مفيد للّقاء

قلت: لا تنافي بين الكلامين لانتفاء المنافاة في المقامين.

فانّ الأوّل أعنى الحمد على الحياة إنما هو في مقام الرّضاء بالقضاء و الشكر على النعماء، فانّ وظيفة أهل اليقين لا سيّما أئمة الدّين الذين لا يشاءون إلّا أن يشاء اللّه هو أن يرضى بجميع ما قدره اللّه في حقه و قضاه من الحياة و المماة و الصحة و السقم و الغنى و الفقر، فقد قال تعالى في الحديث القدسي: من لم يرض بقضائى و لم يصبر على بلائي و لم يشكر على نعمائي و لم يقنع بعطائى فيطلب ربا سوائي و يخرج من تحت أرضى و سمائي، فهم ما لم يقدر في حقهم الموت لا بدّ أن يكونوا راضين بالحياة محبّين لها شاكرين عليها لكونها المقدّرة في حقّهم، حتّى إذا بلغ الكتاب أجله و تمّ مقاديره يكون الموت أحبّ إليهم و قرّة عينهم فيه.

و يشير إلى ذلك ما رواه المحدّث الجزائرى عن الشهيد الثاني أنّ جابر بن عبد اللّه الأنصارى ابتلى في آخره عمره بضعف الهرم و العجز فرآه محمّد بن عليّ الباقر عليه الصلاة و السلام فسأله عن حاله فقال: أنا فى حالة أحبّ فيها الشيخوخة على الشباب و إن جعلني اللّه شابا أحبّ الشبوبة و إن أمرضنى أحبّ المرض و إن شفاني أحبّ الشفاء و الصّحة و إن أماتنى أحبّ الموت و إن أبقانى أحبّ البقاء، الحديث و أما الثاني و هو إظهار فرط انسه بالموت فانما هو فى مقام الزهد و النفرة عن الدنيا و زخارفها و لذاتها و شهواتها الفانية و امنياتها الباطلة.

و أيضا فانّ الدّنيا من حيث انها معبد أحبّاء اللّه و مسجد أولياء اللّه و متجر عباد اللّه و الوصلة إلى الرّحمة و الوسيلة إلى الرضوان و الجنة فحياتها مطلوبة و بقاؤها نعمة عظيمة يجب الشكر عليها بل لا نعمة فوقها لكونها المحصّلة لجميع النعم.

و قد روى عن أمير المؤمنين عليه السّلام أنه قال: بقية عمر المؤمن لا ثمن لها يدرك بها ما فات و يحيى بها ما مات.

و قال بعضهم: الدّنيا أحبّ إلىّ من الجنة لأنّى فيها مشغول بعبادة ربّى و فى الجنة مشغول بلذة نفسى، و بين الأمرين بون بائن، و من حيث إنها حلوة خضرة حفت بالشهوات و تجلّبت بالامنيات ضرّارة غرّارة تزينت بغرورها و غرّت بزينتها مهانة على ربها مبغوضة إليه تعالى، و لذلك لم يصفها لأوليائه و لم يضن بها على أعدائه فهى أهون عند أهل المعرفة و أخسّ و أحقر من عراق خنزير فى يد مجذوم، و الموت أحبّ إليهم من هذه الجهة لايصاله إلى الدار الاخرة و بما حققنا علم سرّ ثنائه على سلامته كما أشار إليه بقوله و لا سقيما و لا مضروبا على عروقى بسوء أى على أعضائى بافة توجب سوء المنظر و قبحه كالجذام و البرص و نحوهما و قال الشّارح المعتزلي أى و لا أبرص و العرب تكنّي عن البرص بالسّوء، و في أمثالهم: ما انكرك من سوء، أى ليس انكارى لك عن برص حدث بك فغيّر صورتك، و أراد بعروقه أعضاءه، و يجوز أن يريد و لا مطعونا في نسبي و الأوّل أظهر انتهى

و لا مأخوذا بأسوء عملى و الأوّل أظهر و لا ملتبسا عقلى أى مختلطا بالجنون و لا معذّبا بعذاب الامم من قبلي أى بالمسخ و الخسف و الصّاعقة و الظلّة و نحوها.

و لمّا حمد اللّه تعالى على ما أنعم به عليه من ضروب نعمه الّتي عددها أردفه بالاعتراف بالذّل و التقصير و الاستكانة و قال: أصبحت عبدا مملوكا أى صرت داخرا ذليلا في قيد العبوديّة ظالما لنفسي

و فى البحار من كتاب فتح الأبواب عن الزّهرى قال: دخلت مع علىّ بن الحسين عليهما السّلام على عبد الملك بن مروان قال: فاستعظم عبد الملك ما رأى من أثر السّجود بين عينى عليّ بن الحسين عليهما السّلام فقال: يا با محمّد لقد بيّن عليك الاجتهاد و لقد سبق لك من اللّه الحسنى و أنت بضعة من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قريب النّسب و كيد السّبب و انّك لذو فضل عظيم على أهل بيتك و ذوى عصرك و لقد اوتيت من العلم و الفضل و الدّين و الورع ما لم يؤته أحد مثلك و لا قبلك إلّا من مضى من سلفك- و اقبل يثنى عليه يطريه- قال فقال عليّ بن الحسين عليه السّلام: كلّما ذكرته و وصفته من فضل اللّه سبحانه و تأييده و توفيقه فأين شكره على ما أنعم يا أمير المؤمنين كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقف في الصلاة حتى ترم قدماه و يظمأ في الصيام حتي يصعب فوه، فقيل له: يا رسول اللّه ألم يغفر لك اللّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر، فيقول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:

أفلا أكون عبدا شكورا، الحمد للّه على ما أولى، و أبلى، و له الحمد في الاخرة و الاولى و اللّه لو تقطعت أعضائي و سالت مقلتاى على صدرى لن أقوم للّه جلّ جلاله بشكر عشر العشير من نعمة واحدة من جميع نعمه التي لا يحصيها العادّون و لا يبلغ حدّ نعمة منها علىّ جميع حمد الحامدين، لا و اللّه أو يراني اللّه لا يشغلني شي ء عن شكره و ذكره في ليل و لا نهار و لا سرّ و لا علانية، و لولا أن لأهلي عليّ حقا و لساير الناس من خاصّهم و عامهم علىّ حقوقا لا يسعني إلّا القيام بها حسب الوسع و الطاقة حتى اؤدّيها إليهم لرميت بطرفي إلى السماء و بقلبي إلى اللّه ثمّ لم أرددهما حتّى يقضى اللّه على نفسى و هو خير الحاكمين، هذا.

و في ادعية الصحيفة السجادية من اتهام النفس و الاعتراف بالتقصير ما لا يحصى و قد مضى في شرح الخطبة المأة و الثانية و التسعين عند شرح قوله عليه السّلام: فهم لأنفسهم متّهمون و من أعمالهم مشفقون، أخبار نفيسة، و كذلك في التنبيه الثالث من الفصل الثالث عشر من فصول الخطبة الاولى تحقيقات عميقة كثيرة الفائدة في هذا المقام.

لك الحجة عليّ و لا حجة لي عليك أو لم يبق لي عذر في ترك تكاليفك كما لساير المكلّفين لأنه عزّ و جلّ إنما كلّف بعد البيان و بعد ما مكن أداء المأمور و سهّل سبيل اجتناب المحظور و لم يكلّف الطاعة إلّا دون الوسع و الطاقة لئلّا يكون للناس على اللّه حجّة بعد الرسل و لا يقولوا يوم القيامة إنا كنّا عن هذا غافلين، فلم تبق عاذرة للمعذرين

و لا أستطيع أن آخذ لنفسه موتا و لا حياتا و لا نشورا.

اللهم إنّي أعوذ بك أن أفتقر في غناك أو أضلّ في هداك أى أكون ضالّا و الحال أنك نور السماوات و الأرضين هادى أهلها إلى نهج اليقين

أو أضأم في سلطانك أو اضطهدوا لأمر لك أى أكون مغلوبا مقهورا و أنت صاحب الاختيار و القدرة القاصم لظهور الجبابرة و الظّالمين

اللّهم اجعل نفسي أوّل كريمة تنتزعها من كرائمي كما قال زين العابدين عليه السّلام: اللهمّ احفظ علىّ سمعى و بصرى إلى انتهاء أجلي و من دعائه عليه السّلام إذا سأل العافية: و امنن علىّ بالصحّة و الأمن و السّلامة في دينى و بدنى و البصيرة في قلبى و النفاق في امورى و الخشية لك و الخوف منك و القوّة على ما أمرتنى به من طاعتك و الاجتناب لما نهيتنى عنه من معصيتك

و من هذا الدّعاء يستفاد سرّ طلب أمير المؤمنين عليه السّلام كون نفسه أوّل الكريم المنتزعة، لأنّ سبق انتزاعها على نفسه يوجب العجز عن إقامة وظايف الطاعات المربوطة بها و عدم القدرة على تحصيل الضّروريات من المعاش و عدم النّفاذ في الامور و قوله و أوّل وديعة ترتجعها من ودائع نعمك عندى و تشبيهها بالوديعة لكونها في معرض الاسترجاع و الاسترداد كالوديعة و إلي

يومى قوله سبحانه يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً.

اللهمّ انا نعوذ بك أن نذهب عن قولك أو نفتتن عن دينك أى نضلّ أو نضلّ عن دينك على اختلاف النسخ في رواية نفتتن علي ما قدّمنا، و المراد على الأول الوقوع في الضلال باضلال الغير، و على الثاني الوقوع فيه من تلقاء النفس أو تتايع بنا أهواؤنا دون الهدى الّذي جاء من عندك أراد به ايقاع الأهواء له في مهاوى الهلكات و صرفها إيّاه عن الهدى النازل في محكمات الايات كما قال عزّ من قائل ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ و قال قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ

از جمله دعاى آن حضرتست كه أكثر أوقات دعا مى كرد باين دعا: حمد و ثنا معبود بحقى را سزاست كه داخل نكرد مرا در صباح در حالتى كه مرده باشم و نه در حالتى كه مريض باشم، و نه در حالتى كه مؤاخذه شده باشم بقبيح تر عمل خودم، و نه در حالتى كه مقطوع النسل و بى عقب باشم، و نه در حالتى كه مرتد باشم از دينم، و نه در حالتى كه منكر باشم پروردگار مرا، و نه در حالتى كه وحشت كننده باشم از ايمان خودم، و نه در حالتى كه مخلوط باشد عقل من بجنون، و نه در حالتى كه معذب باشم بعذاب امّتان كه پيش از من بودند.

صباح كردم من در حالتى كه بنده مملوكى هستم ظلم كننده مر نفس خود را، از براى تو است حجت بر من و نيست

صباح كردم من در حالتى كه بنده مملوكى هستم ظلم كننده مر نفس خود را، از براى تو است حجت بر من و نيست حجتى از براى من استطاعت و قدرت ندارم كه دريافت نمايم مگر چيزى را كه تو عطا كرده مرا، و نه پرهيز نمايم مگراز چيزى كه تو نگه داشته مرا بار الها بتحقيق كه من پناه مى برم بتو از اين كه فقير باشم با وجود غنى بودن تو، يا اين كه گمراه شوم با وجود هادى بودن تو، يا مظلوم شوم با وجود سلطنت تو، يا مقهور و مغلوب باشم و حال آنكه اختيار تو راست.

پروردگارا بگردان روح مرا اول نعمت عزيزى كه انتزاع ميكنى تو آن را از نعمتهاى عزيز بدن من، و اول أمانتى كه پس مى گيرى تو آنرا در امانت هاى نعمتهاى تو كه در نزد من است، پروردگارا بتحقيق كه پناه مى برم بتو از اين كه بدر رويم از امر و فرمايش تو، يا اين كه فريفته شويم از دين تو تا اين كه بشتاباند ما را خواهشات نفسانيه ما در ضلالت، و برگرداند از هدايتى كه آمده است از جانب تو.

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 139 نهج البلاغه : علمى، اخلاقى، اعتقادى

موضوع حکمت 139 نهج البلاغه درباره "علمى، اخلاقى، اعتقادى" است.
No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

نامه 28 نهج البلاغه : پاسخ به نامه معاویه

نامه 28 نهج البلاغه به موضوع " پاسخ به نامه معاویه" می پردازد.
No image

حکمت 445 نهج البلاغه : راه غرور زدایی

حکمت 445 نهج البلاغه به موضوع "راه غرور زدایی" می پردازد.
No image

حکمت 423 نهج البلاغه : اقسام روزی

حکمت 423 نهج البلاغه به موضوع "اقسام روزی" اشاره دارد.
Powered by TayaCMS