كلمات كليدي : حقيقت، مطابق، پوزيتويسم، پراگماتيسم، ماترياليسم، ادارك، Essence, essential reality, fact, reality, truth
نویسنده : حسن رضايي
حقیقت در لغت به معنی چیزی است که به طور قطع و یقین ثابت است یا اسمی است برای چیزی که در محل خویش مستقر است[1] و در اصطلاح فلسفی معمولا هم ردیف با صدق یا صحیح است و عبارتست از آن قضیه ذهنی و ادراکی که با واقع و نفس الامری (که از آن حکایت میکند) مطابقت دارد؛ یعنی آن ذهنیتی که با عینیت مطابق است.[2] مثلا اعتقاد به اینکه عدد شش مساوی است با سه ضرب در دو، حقیقی و صحیح است اما اعتقاد به اینکه خورشید به دور زمین می گردد، خطا و کذب است. پس در نتیجه، حقیقت، وصف ادراکات است به این لحاظ که مطابقت با واقع و نفس الامر را دارا میباشد.
در اصطلاحات جدید، معمولا به خود واقع و نفس الامر، واقعیت اطلاق میشود ولی حقیقت، همان ادراکی است که با واقع مطابق است.[3]
بحث در مورد واژه حقیقت، قدر مسلم از زمان افلاطون مطرح بوده است. او در باب اخلاق میگوید که انسان در جستجوی سه چیز است؛ خیر، حقیقت و سعادت. ولی در کلمات فلاسفه هیچگاه به صورت مستقل به آن اشاره نشده است و همیشه در لابهلای بحثها پنهان بوده است.
اطلاقات حقیقت:
واژه حقیقت از اصطلاحاتی است که به نحو مشترک لفظی استعمال شده است و دارای اطلاقات چندی است. تعدادی از این موارد عبارتند از:
1. حقیقت در مقابل اعتبار که مراد از حقیقت ذات شیء و مراد از اعتبار، حیثیات لاحقه است؛
2. حقیقت به معنای شناخت مطابق با واقع؛
3. حقیقت به معنای ماهیت، چنانچه گفته میشود دو فرد انسان متفق الحقیقة هستند؛
4. حقیقت به معنای واقعیت عینی؛ این معنای از حقیقت در مقابل مفهوم قرار دارد که هیچ عینیت خارجی ندارد. چنانچه میگویند بینایی داخل در مفهوم «عمی»(عدم بینایی) است نه در حقیقت و مصداق آن، چنانچه اگر کسی بخواهد مفهوم بینایی را بفهمد باید مفهوم عدمی که عدم بینایی است را درک کند؛ یعنی فهم ملکه با عدم ملکه میسر است.
5. حقیقت به معنای وجود مستقل مطلق که منحصر به خدای متعال است و در اصطلاح عرفا به کار میرود و در برابر، وجود مخلوقات مجازی نامیده میشود؛
6. حقیقت به معنای کنه و باطن، چنانکه گفته میشود، حقیقت ذات الهی، قابل درک نیست.
7. حقیقت به معنای استعمال لفظ در معنایی که برای آن وضع شده اشت، در مقابل مجاز که استعمال آن در معنای دیگری است که نوعی مناسبت با معنای حقیقی داشته باشد؛ چنانچه میگویند استعمال کلمه شیر در انسان شجاع، مجاز است.[4]
فلاسفه از دورههای قدیم، حقیقت یا صدق یا صحیح را به معنای شناخت و ادراک مطابق با واقع، تفسیر نموده اند. یعنی هر وقت گفتهاند که فلان مطلب حقیقت است یا صحیح است یا صادق، مرادشان این بوده که مطابق با واقع است و اگر میگفتند که خطا یا کذب است، مرادشان عدم مطابقت آن امر با واقع بوده است. در منطق و فلسفه قدیم نیز وقتی صحبت از مناط صدق و کذب قضایا میشده است، بحثشان بر همین اساس بوده است. در قرن اخیر به علت ایرادهایی که فلاسفه غرب به بحث شناخت شناسی کلاسیک و سنتی و تعریف مشهور حقیقت وارد کردند، این بحث به عنوان یکی از جنجالیترین مباحث فلسفی درآمده است و به علت اینکه این افراد گمان میکردند که ایراداتی که تعریف معروف و مشهور حقیقت مبتلا بدان است، لاینحل است، مناط صدق و حقیقی بودن قضایا را چیزهای دیگری غیر از مطابقت با واقع بیان نمودهاند و تعریفهای دیگری برای حقیقت ارائه نمودهاند.
دو ایراد اساسی بر تعریف مشهور
ایراد اول: اگرچه این تعریف در برخی موارد صادق است (مثل مسائل طبیعی و تجربی) ولی در مورد مسائلی از قبیل مسائل ریاضی (چون مسائل مطرح در ریاضی ما به ازاء خارجی ندارد)، مسائل ذهنی و مسائل تاریخی (چون این مسائل مربوط به گذشته است و ما به ازاء خارجی بالفعل ندارد) صدق نمیکند و تعریف شامل آن مسائل نمیشود.[5] این ایراد اولین بار از سوی فلیسین شاله مطرح شده است.[6]
ایراد دوم: ویلیامز جیمز[7] در مورد این تعریف میگوید: این تعریف مربوط به کسانی است که جهان را ثابت و بیتغییر میدانند، در حالی که بر اساس نظریات علمی ثابت شده، جهان همواره در حال تغییر است، و همیشه ما به ازاء موجودات ذهنی، تغییر کرده و چیزی ثابت نمیماند تا این درک ذهنی بخواهد با آن مطابقت نماید.[8]
تعریف های واژه حقیقت:
بر اساس همین ایرادات بود که هر یک از فلاسفه غرب تعریف دیگری از «حقیقت» ارائه نموده است:
تعریف اول: آگوست کنت[9]دانشمند معروف فرانسوی و موسس پوزیتیویسم و سایر پوزیتویستها[10] معتقدند حقیقت عبارتست از اندیشهای که تمام فکرهای دانشمندان یک زمان بر آن مطابق باشد و به همین جهت یک امر ممکن است در یک زمان حقیقت باشد و در زمان دیگر مخالف حقیقت.[11] او معتقد است که توافق تمام ذهنها در یک زمان بر یک امر، علامت حقیقت نیست بلکه خود حقیقت است. فیلیسین شاله[12]نیز همین عقیده را اختیار نموده است و در این زمینه میگوید وصف بارز حقیقت این است که وفاق افکار را در ذهن فرد و توافق تمام افراد جامعه انسانی را در یک زمان، حاصل میکند و وحدت معنوی ایجاد مینماید.
تعریف دوم: ویلیام جیمز[13] روان شناس و فیلسوف معروف امریکایی و یکی از موسسین فلسفه پراگماتیسم و سایر پراگمایتسمها[14] عقیده دارند که حقیقت عبارتست از شناخت و فکری که به حال بشر، اثر نیکو داشته و در عمل به نحو نیکو موثر باشد.[15]
به اعتقاد این شخص، مفید بودن و حقیقی بودن، مرادف با یکدیگر است و مفید بودن در عمل، علامت حقیقت نیست بلکه معنای حقیقت است. خود وی در این زمینه میگوید:
حق رونوشت امر واقع است، یعنی قولی که مطابق با واقع باشد، حق است. تا اینجا واضح است، اما آیا واقعی که حق رونوشتی از آن است، امری ثابت است؟ جواب منفی است و قول صحیح در این زمینه آن است که قول حق آن است که برآنچه فعلا هست، تاثیر نیکو بگذارد، بنابراین، قول به این دلیل که نتیجه صحیحی دارد حق است نه آنکه چون حق است نتیجهاش صحیح است.[16]
ایراد این تعرف این است که در این تعریف میان حق و نافع بودن خلط شده است.[17]
تعریف سوم: پرتوگراس[18]، شکاک معروف عهد سقراط میگوید، حقیقت عبارتست از آنچه انسان از خارج درک میکند و چون مقیاس همه چیز، انسان است، پس حقیقت نسبی و در قیاس با فهم هر شخص است.[19]
تعریف چهارم: عدهای میگویند: حقیقت یعنی آن چیزی که پذیرفتن او برای ذهن سهلتر و آسانتر باشد؛ مثلا اینکه میگوییم وجود داشتن جهان خارج حقیقت دارد، به این معناست که پذیرفتن این مطلب برای ذهن سهلتر و آسانتر است و غیر از این معنایی ندارد.
تعریف پنجم: عدهای معتقدند که حقیقت یعنی آن فکری که ذهن با اسلوب علمی به سوی به سوی آن هدایت شده باشد.
تعریف ششم: ماتریالیستها اعتقاد دارند حقیقت، چیزی است که در اثر برخورد قوای ادراکی و حواس با عالم خارج و ماده خارجی پیدا شده است و هر چیزی که معلول این برخورد باشد، حقیقت دارد نه چیزی که مطابق با واقع است.[20] پس اگر فرض کنیم که دو نفر در اثر مواجهه و مقاله با یک واقعیت، دو نوع ادراک کنند و اعصابشان دو گونه متاثر شود، هر دو حقیقت است؛ مثلا اگر یک نفر یک رنگ را سبز و شخص دیگر آنرا قرمز دید، هر دو حقیقت است؛ زیرا هر دو کیفیت در اثر تماس حواس با خارج پدید آمده است. بر طبق این نظر، حقیقت، امری نسبی است و هر کس آنچه را که توسط قوای ادراکیاش در مییابد، همان برایش حقیقت دارد.[21]
تعریف هفتم: هر نظریهای که تجربه و عمل، موید آن باشد، همان حقیقت است.[22] این نظریه که طرفداران زیادی دارد، چند ایراد اساسی دارد.[23]
اولاً: حقایق تاریخی و ریاضی و... قابل آزمایش نیستند و اصلاً این تعریف فقط در مورد محسوسات و امور قابل تجربه عملی، صدق میکند و گرنه غیر از این امور کمتر چیزی در دنیا وجود دارد که قابل آزمایش باشد.[24]
ثانیاً: نتیجه آزمایشات هم یک اندیشه و نظریه است و حقانیت آن باید به وسیله علم حصولی درک شود و عیناً همین سوال مطرح میشود که معیار سنجش حقیقی بودن آنها در چیست.[25] (و این تا بینهایت ادامه مییابد).
تمامی این تعریفها و نزاع ها برای رهایی از ایراداتی است که ایده آلیستها و سوفسطائیان و نیز دستهای از فلاسفه مانند فیلیسین شاله و ویلیام جیمز، مطرح نمودهاند در حالیکه نزاع میان فلسفه و سفسطه، نزاع لفظی و اصطلاحی نیست که با تغییر اصطلاح بتوان از محذور ایده آلیسم رها شد. از سوی دیگر به نظر میرسد ایراد دیگری که متوجه تمام این نظریات است این است که این نحو اظهار نظرها در تفسیر حقیقت مستلزم نفی ارزش معلومات و غوطه ور شدن در ایده آلیسم است.
مباحث مطرح در بحث حقیقت:
در فلسفه قدیم و جدید، مباحث زیادی تحت عنوان حقیقت و واقعیت مطرح شده است که پاره ای از آنها عبارتند از:
1. آیا حقیقت فی الجمله وجود دارد یا انکه تمام ادراکات بشر موهوم وباطل و پوچ است؟
2. میزان تشخیص حقیقت از خطا چیست؟
3. آیا ممکن است یک چیز هم حقیقت باشد و هم خطا؟
4. آیا حقیقت موقت است یا دائم؟
5. آیا حقیقت قابل تحول و تکامل است؟
6. چرا حقیقت حاصل از تجربه غیر یقینی است؟
7. آیا حقیقت مطلق است یا نسبی؟
معیار تشخیص حقیقت
معیار تشخیص حقیقت، علمی به نام منطق است که قدیمیترین اسلوب مدرن آن را، ارسطو جمعآوری نموده است ولی در اروپای قرون اخیر، دانشمندانی مثل دکارت[26] و هگل[27] مدعی منطق جدیدی شدهاند که به نظر آنها ایرادات منطق قدیمی ارسطو را ندارد.[28]
یکی از خواص حقیقی بودن مفاهیم و محتویات فکری، دوام و ثبات آنهاست، شیخ الرئیس در شفا و سایر فلاسفه و منطقدانها از قدیم الایام چنین عقیده داشتهاند ولی دانشمندان جدید در غرب و بالأخص مادیون گمان کردهاند که مراد از دوام این است که یک امر ثابت و جاویدان باشد و ایراد گرفتهاند که با توجه به اثبات متغیر بودن طبیعت، این حرف درست نیست.[29] در حالی که مراد از فلاسفه اسلامی از دوام این است که مادامی که مابهازاء خارجی این ادراک ذهنی، بدون تغییر وجود داشته باشد، درک ذهنی از آن هم باقی است و تغییر نمیکند.
آیا حقیقت فی الجمله وجود دارد؟
این بحث در صدد جواب به سوفیسطها و ایده الیستها است که معتقدند به خاطر وقوع خطا در حس و عقل، معلومات بشر صد در صد خطا و موهوم است. در حالیکه یک سلسه حقایق مسلم و بدیهی که به فطریات مشهور هستند در ذهن هر کسی وجود دارد و حتی این افراد نیز به این حقایق اعتراف دارند. از سوی دیگر، خود همین مطلب که آنان معتقد به خطا بودن ادراکات شدهاند، دلیل بر این است که یک سلسه از حقایق مسلم در نزد ما هست که آنها را معیار و مقیاس قرار دادهایم و از روی آنها به خطاهایی پی بردهایم وگرنه پی بردن به خطا معنی نداشت؛ پی بردن به یک غلط از طریق یک امر خطای دیگر معنی ندارد.[30]
ویژگی های مفاهیم حقیقی:
1. دائمی بودن: یکی از اموری که در ادراکات بشری از قدیم مطرح بوده است این است که آیا حقیقت امری دائمی است و یا موقت؟ محققین از فلاسفه و منطقی ها معتقدند که یکی از خواص حقیقی بودن مفاهیم ،دوام است. البته مراد آنان از این مطلب این نبوده که موضوع یک فکر حقیقی و مطابق با واقع باید یک امر ثابت و جاوید باشد. بلکه مقصود آنان از این مطلب این بوده است که مطابقت مفاهیم و محتویات ذهنی با واقع و نفس الامر موقت نیست؛ زیرا هر چند مفاهیم یک واقعیت متغیر که مربوط به یک لحظه خاصی از زمان است را بیان کند، اما مطابق آن محتوا با واقع خود، ابدی است و اختصاصی به یک لحظه معین از زمان ندارد. به عبارت روشنتر، آنچه مقید و محدود به زمان است، واقعیت خارجی است نه مطابق مفهوم ذهنی با آن واقعیت خارجی. البته پر واضح است که این ویژگی مربوط به معنای مشهور از حقیقت است نه تعاریف و تفاسیر دیگر حقیقت و نیز این دوام، مربوط به علوم حقیقی است و درباره امور یقینی است نه امور احتمالی.[31]
2. عدم قابلیت تحول و تکامل:
این مطلب نیز واضح است و بحث از تکامل و تحول حقیقت، امری مسامحی است. هر یک از حقایق که در نظر گرفته شود، خواه جزیی باشد، خواه کلی، خواه مربوط به امور مادی باشد و خواه غیر مادی، همیشه و در همه زمانها یه یک نحو و به یک منوال صادق است و اساسا معنی ندارد که به تدریج صادق تر شود و آنچه در لسان برخی از دانشمندان به عنوان تکامل علوم دیده میشود ناشی از همین تسامحات است.
3. مطلق بودن حقایق:
عدهای از دانشمندان جدید که به نسبیون و رولاتیویست معروفند و به نسبیت معتقدند میگویند که هر فکری در عین اینکه صحیح و حقیقت است، فقط برای خود آن شخص درک کننده است که حقیقت دارد اما برای شخص دیگر و یا برای خود آن شخص در شرایط دیگر، حقیقت نیست. به همین جهت عدهای از دانشمندان، حقایق ناشی از تجربه را از آن جهت که جنبه احتمالی دارد و موجب یقین نیست حقیقت نسبی نامیدهاند و در مقابل به حقایق ریاضی که موجب یقین و قطعیت است، حقیقت مطلق میگویند. اما این گفتار درستی نیست زیرا:
اولا: چنانچه در مقاله واقعیت اشاره شده است این گفتار ناقض خودش است. زیرا اگر این مدعا شامل قضیه «هر حقیقتی نسبی است» نیز بشود، پس نمیتوان به صورت قطعی حکم به نسبی بودن حقیقتی نمود؛ زیرا خود نسبی بودن نیز نسبی است نه قطعی و در صورتی که شامل این قضیه نشود، لااقل این مطلب در یک مورد نقض شده است و دیگر نمیتوان گفت که هر حقیقتی نسبی است با نقض یک قضیه ولو در یک مرتبه، اعتبار و کلیت آن زیر سوال میرود.
ثانیا: ذهن انسانها فیالجمله قدرت این را دارد که به ماهیت اشیاء به طور مطلق و دست نخورده نائل شود و یک رشته مسائل است که ذهن می تواند با کمال جزم و یقین و اطمینان در آنها نظر بدهد.[32]