اهمیت وجود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه(علیه السلام):

از وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمة طاهرین(علیه السلام)؛ از امیرالمومنین(علیه السلام) تا امام عسکری(علیه السلام)؛ در رابطه با حلال و حرام مالی، روایات مهمی را کتاب های با ارزشی مانند کتاب شریف کافی، تألیف کلینی؛ من لا یحضر، تألیف شیخ صدوق؛ تهذیب استبصار، تألیف شیخ طوسی؛ وسائل الشیعه، تألیف شیخ حرّ آملی و در این اواخر هم کتاب جامع الاحادیث شیعه با بیست وپنج جلد، تألیف آیت الله العظمی بروجردی نقل کرده اند؛ این چهره هایی که این کتاب ها را نوشته اند، جزء چهره های کم نظیر شیعه هستند؛ تقریباً هر کدام در دورة خودشان و در رأس علمای زمان و استاد مراجع بعد از خودشان بودند. شخصیت هایی هم هستند که به شدت مورد اعتماد و اطمینان دانشمندان و علما و فقهای شیعه هستند. نود درصد فرهنگ اهل بیت(علیه السلام) را هم همین کتاب ها برای ما نقل کرده است؛ چون شما می دانید که دین به صورت تفسیر در کتاب خدا نیست. کتاب خدا فقط می فرماید: «کلوا ما فی الارض حلالاً طیبا»[1]؛ این حلال چیست؟ در مقابل حرام خبیث چیست؟ این را وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمة طاهرین(علیه السلام) برای ما توضیح داده اند. در قرآن هم خوانده اید که در بیش از چهار آیه، خداوند پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را معلم قرآن معرفی می کند: «یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمة»[2]؛ یعنی با اینکه قرآن عربی بوده است، نشان می دهد که خود عرب زبان های مکهیا عرب زبان های مدینه،توان این را نداشتندکه از آیات شریفۀ قرآنو از متن آیات، مسائل را به طور مفصل استخراج کنند. هیچ وقت عرب مکه ای یا مدینه ای نمی توانست یک آیۀ شریفة:«ما فی الارض حلالاً طیباً»[3]، را توضیح بدهد که حلال طیب، از چه کانال هایی به انسان می رسد. باب تجارت، کسب، صنعت، کشاورزی، اجاره، مساواتو مشارکت، در قرآن نیست. این ها را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمة طاهرین(علیه السلام) کنار همین گونه آیات برای مردم توضیح دادند. تصور نفرمایید چون قرآن عربی است، مردم عرب زبان، قرآن مجید را به صورت تفسیر می فهمند؛ این کار عرب زبان نیست. شما آیۀ شریفۀ:«أقیموا الصَّلوة و آتوا الزَّکاة»[4] را به هر عربی بدهید که وارد به دین نباشد،بگویید برایتان توضیح بدهد که«أقیم صلاة» یعنی چه؟ عربی که اصل دین را نمی داند، درجا به شما می گوید:«صلاة»؛ در لغت مادری ما، به معنای دعاست؛ یعنی بروید دعا کنید. بیشتر از این از آیه نمی فهمد؛ این رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که وقتی خدا به او می گوید:«اقم الصلوة»، می آید و مردم را جمع می کند و به آن ها می گوید، شما از جانب پروردگار مأمور به نماز هستید. حالا «صَلوا کَما رَأیتُمونی اُصلی»[5]؛ بیایید ببینید من چگونه نماز می خوانم، تا امر «اقیموا الصلوة»[6] رعایت شود؛ بعد می آید دو رکعت نماز صبح می خواند؛ برای مردم که نماز وضو، عمل، تیمم،تکبیره الاحرام،حمد، سوره،رکوع، سجود، تشهد و سلام دارد؛ هیچ کجای قرآن، پروردگار شکل نماز را بیان نکرده است. نه عدد رکعات نماز را بیان کرده و نه اینکه نماز اولش با تکبیره الاحرام شروع می شود و نه اینکه آخرش با «السلام علیکم» تمام می شود. نزدیک صد آیه هم در قرآن راجع به نماز است ولی نه حمد و سورۀ نماز و نه رکعات نماز و نه شکل نماز، هیچ کدام در قرآن بیان نشده. شکل نماز را خدا در قرآن نگفته؛این را چه کسی باید توضیح دهد؛ آن قلب مبارکی که قرآن به آن نازل شده. آیات حلال و حرام هم همین طور است. اکثر آیات کلی است. فقط می گوید: «لاتأکلوا اموالکم بینکم بالباطل»[7] ؛ بین خودتان اموال یکدیگر را به حرام نخورید. مال حرام چیست؟ این را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)و ائمه(علیه السلام)باید توضیح بدهند؛ که توضیح دادند. به خاطر همین، از زمان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسانی بودند که تا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) منبر را شروعمی کردند؛-البته منبرهایشان هم طولانی نبود؛ حتی خطبه های نماز جمعه - شان هم طولانی نبود. من خطبه های نماز جمعه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، یکی دوتایشان را از کتاب های خیلی قدیم در دفترچهیادداشت کردم که همان خطبه ها را خطیب نماز جمعۀ امروز اگر بخواهد بخواند، پنج دقیقه طول می کشد.- این است که مشکل نبود منبرهای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بنویسند؛ لذا آن هایی که با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند، حرف های حضرت را که می شنیدند، یادداشت می کردند و به دیگران هم می دادند تا یادداشت کنند. اولین کسی هم که قلم به دست گرفت و فرمایشات گهربار پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را شروع به نوشتنکرد، وجود مبارک حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) بود. حالا آن نوشته ها به ما نرسیده و نمی دانیم کجا هستند. می گویند خدمت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) است؛ ولی در روایات می بینیم؛ مثلاًگاهی امام صادق(علیه السلام)یا حضرت باقر(علیه السلام) یا حضرت رضا(علیه السلام) مطلبی را نقل کرده و فرموده اند؛ این مطلب را در کتاب حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) دیده ایم. این ها یادداشت می کردند که این یادداشت ها، زمان امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) خیلی گسترده شد؛ چون حضرت باقر(علیه السلام) و حضرت صادق(علیه السلام) بیشتر توانستند معارف الهی را پخش کنند؛ که در زمان این دو امام(علیه السلام)، شاگردانشان کتاب هایی تألیف کرده اند که می آمدند با دو گوش خودشان از زبان امام باقر(علیه السلام) وامام صادق(علیه السلام) می شنیدند و می نوشتند. خبر داریم چهارصد کتاب به وجود آمده که در فقه از این چهارصد کتاب، کلی اسم برده شده. اصول کافی، چهارصد کتاب ریشه ای دارد؛ این چهارصد کتاب در دسترسی شیعه بوده تا زمان مرحوم کلینی که ایشان آمدند و از این چهارصد کتاب و کتاب های دیگر و دانشمندان دیگر، روایات را به شکلی بسیار منظمی در کتابی ده جلدی با نام کافی تألیف کرده اند؛ که بیست سال هم نوشتن این کتاب، طول کشید و در این ده جلد هم حدود هفده هزار روایت نقل شده که مرحوم کلینی در مقدمة این کتاب به مردم و شیعیان تا قیامت گفته، من هر چه در این کتاب خودم نوشتم، سعیم بر این بوده که بین خودم و پروردگار،حجت شرعی باشد؛ بعد آمده و نوشته که فردای قیامت مرا به محاکمه نکشند و بگویند در این هفده هزار روایت، دروغی هم آمیخته کرده ای؛ من آنچه که بین خودم و خدا حجت بوده نوشته ام؛ به این شکل فرهنگ خدا را حفظ کردند. تمام فرهنگ خدا که در قرآن نیست. خیلی از امور در قرآن قیافة کلی دارد. شما مبطلات روزه را در قرآن نمی بینید. اینکه آدم برود حج و دو حولۀ سفید بپوشد و مُحرم می شود، در قرآن نیست. مسجد شجره و هفت بار طواف وتعداد سعی صفا و مروه،در قرآن نیست؛ اصلاً ما دربارۀ صفا و مروه بیشتر از این آیه نداریم که خدا می فرماید، صفا و مروه از شعائر پروردگار است. هرکه آمد حج یا عمره،«لاجُناحَ علیه»[8] گناهی ندارد که بیاید و این صفا و مروه را طواف کند؛ حتی نمی گوید واجب است. می گوید گناهی بر او نیست؛ ولی از کجا واجب شده. به زبان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، «لاجُناحَ». پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می دانست که ارادۀ خدا از جملۀ «لاجُناحَ علیه»[9] ، واجب بوده است. اگر به من عرب می دادند، می گفتم:«لاجُناحَ»؛ یعنی هر که طواف بکند،گناهی نکرده. اگر به این راحتی بگوید گناهی نکرده، خب طواف هم نکردید. اساس دین ما این کتاب ها است.

جایگاه روایات در دین اسلام

اگر کسی بخواهد ژست روشن فکری بگیرد و بگوید هر چی می گویید، اگر بخواهید من قبول کنم از قرآن بگویید؛ من این کتاب ها را قبول ندارم. ما همۀ دین را که از قرآن نمی توانیم برای مردم بگوییم. حالا کسی می گوید کتاب مال قدیم است و در آن هم ممکن است روایتی باشد که از زبان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صادر نشده باشد؛ پس من قبول ندارم. شما فقط از قرآن بخوان. من از او بپرسم علاقه مندی دین را عمل کنی؟ بگوید: بله. بگویم «اقیم صلوة» یعنی برو نماز بخوان؛ بعد می گوید چطور بخوانم؟ بگویم نمی دانم. تو که می گویی کتاب ها را قبول ندارم. در قرآن هم بیشتر از این ندارد. با قرآنِ تنها،آدم دین دار نمی شود و به رضای خدا نمی رسد. اگر قرآن تنها کافی بود،پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیست وسه سال و اهل بیت(علیه السلام)این همه نمی گفتند؛ همان حرف عمر را می گفت: «حَسبُنا کتاب الله»[10]؛ قرآن برای ما بس است. اگر قرآن برای ما بس است، چرا کنار قرآن، خلاف عمر، کتاب صحیح بخاری گذاشته اید؟ چرا کتاب مقطع ابن مالک را گذاشته اید؟ چرا کتاب ابوحنیفه را گذاشته اید؟ مگر رهبر شما نگفته:«حَسبُنا کتاب الله»[11] ؛ قرآن برای ما بس است. شما چرا در دینتان به این شش کتاب مراجعه می کنید؟ مگر می شود قرآن برای ما بس باشد؟ اصلاً حرفی که عمر زده، باطل و غلط و خطای قطعی است. یک نفر هم تا حالا به حرف عمر عمل نکرده. شما هر کشور سنی نشینی که می روید، می بینید کنار قرآن شش کتاب گذاشته اند. چرا می گوید من برای عمل به دین، مجبورم به این کتاب ها مراجعه کنم؛ یعنی قرآن کافی نیست. حالا به او بگو مگر عمر نگفته:«حَسبُنا کتاب الله»[12]؛ همین طور آدم را نگاه می کند؛ چون نمی تواند جواب دهد. یک بار یکی از علمای اهل تسنن داشت درس می داد،طلبه ای با سواد خودش به استاد ایراد گرفت. گفت آقا شما این حرف را نزن برای اینکه حضرت عمر غیر این را گفته؛ او هم عصبانی شد و گفت، فضولی نکن. عمر سواد دینی نداشته است. من از دومیلیون عمر با سوادترم. «حَسبُنا کتاب الله»[13]، را نمی تواند عمل کند. این مطلب دروغ و غلط است. با توهین هم گفت؛ ولی خودشان نوشتند، وقتی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیم ساعتی به مرگش مانده،گفت قلم و کاغذ برای من بیاورید که چیزی را ثبت کنم؛ بین شما باشد تا بعد از من گمراه نشوید. گفت:«إنَّ هذا الرجل لَیَهجَر»[14]؛ تبش بالاست و دارد هذیان می گوید و نگذاشت؛ بعد هم گفت:«حَسبُنا کتاب الله»[15]؛ یعنی ما قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)و قال حضرت امیرالمومنین(علیه السلام)و قال امام صادق(علیه السلام) نیاز نداریم. قرآن برای ما بس است؛ حالا یکی به عمر بگوید قرآن برایت بس است. نماز صبح ها را که دو رکعتی در مدینه می خواندی، از کجای قرآن درآوردی؟در قرآن که نیست؛ بالاخره از جای دیگر گرفتی. معلوم می شود قرآن برای ما بس نیست؛ البته این بحثی بسیار شیرین، سنگین، استوارو پایدار است که حالا جایش کم است. من این بحث گستردۀ وسیع را در چهارپنج دقیقه و یک ربع برایتان گفتم. دورنمایی از حقایق و باطل ها برایتان نشان داده شد که چی می گویند و چی می گوییم. اگر بخواهیم کتاب شریف کافی، من لایحزن، تهذیب استبصار، وسائل و جامع الاحادیث شیعه را کنار بگذاریم و بگوییم قرآن برای ما بس است، حرف عمر را زده ایم. این حرف هم به درد نمی خورد. کجا برای ما بس است. به ناچار باید اقرار کنم که بخش عمده ای از دین ما در این کتاب هاست. حالا روایتی هم در یکی از این هاست که قابل قبول نیست و من نمی توانم بگویم و آن را قبول ندارم؛ باید بروم قم. این روایتی را که می گویم، قبول ندارم که آنجا بنشینم و بعد متخصص بیایدو به من بگوید که کدام روایت را در کتاب کافی یا کتاب های دیگر قبول نداری؛ او هم انگشت بگذارد و بگوید این روایت. آن وقت این متخصص به او بگوید که روایت ما در میزان سنجش از نظر علمی بر چند بخش است. خبر و حدیثو خبر متواتر، این یک بخش. خبر صحیحه، یک بخش. خبر حسن، یک بخش. خبر موصه، یک بخش. خبر ضعیف، یک بخش. خبر مجهول، یک بخش. خبر مسند، یک بخش. خبر بی سند، یک بخش. خبر مطلق، یک بخش. حدیث مقید، یک بخش. حدیث عامی، یک بخش. حدیث خاصی، یک بخش. حدیث عام، یک بخش. حدیث خاص، یک بخش. ما چهارده جور روایت قابل تجزیه و تحلیل داریم؛ حالا این روایتی را که می گویی قبول نداری، ببینیم جزء کدام چهارده بخش است؛ این ها را تحلیل کنیم تا بگوییم قبول نداشتن تو درست است یا غلط. همین طور که نمی شود هر کس روایت خواند، مردم بگویند قبول نداریم.

درجة روزی حلال در دایرة عفاف:

کسی ژست روشن فکری بگیرد، بگوید من قبول ندارم. تازه بعد از بررسی چهارده گانه روایت را می برند کنار قرآن ببینند، قرآن روایت را از نظر مفهومی می پذیرد یا رد می کند؛ این بند آخر مسئله است. دین ما به این سادگی نیست. نمی دانید چه خون دل هایی خوردند تا این فرهنگ را به این زمان رساندند. نمی دانید چه مرجع های تقلیدی در این هزاروپانصد ساله به دار کشیده شدندو در زندان مردند. گاهی آتششان زدند و خاکسترشان را در رودخانه ریختند تا این فرهنگ را به این جا رساندند. حالا یکی از راه برسد و ژست بگیرد، بنده قبول ندارم. تو کی هستی که قبول نداری هزاروپانصد سال است خون و جون دادند. تبعید شدند. زندان رفتند. بیداری کشیدند. سفرها رفتند؛ تا این کتاب ها را به وجود آوردند؛ بعد به این راحتی بگویی قبول ندارم. این قدر آدم به بزرگان عالم بی ادبیو بی احترامی می کند که قبول ندارم. حالا امروز نظر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دربارة مال حلال ببینید که چیست؛ چون من پنج روز تا روز گذشته فقط حرام مالی را گفتم. چه از نظر قرآن و چه از نظر روایات. «مَن طَلَبَ الدُّنیا حَلالاً فی عفافِ»[16]؛ کسی که دنبال مال و کسب مشروع می رود و قصد او هم فقط به دست آوردن حلال است، آن هم در دایرة عفاف؛ یعنی حلال را در کمال پاکی بدست آوردن. عفت یعنی کف نفس؛ یعنی حتی در معاملۀ حلال طوریه هم نمی کنندو عفت نفس به خرج می دهد. وقتی می بیند مشتری دارد، بالا و پایین می گوید اسم بچۀ خودش عباس است. نمی آید در نیتش بچة خودش را در نظر بگیرد با اینکه دارد معاملة حلال می کند و به مشتری بگوید به حضرت عباس(علیه السلام) قسم، من این را ده تومان خریدم و دوازده تومان به شما می دهم و طوریه هم می کند؛ واقعاً قسمش به برادر امام حسین(علیه السلام) نیست. در ذهنش قسمش، به بچه اش است؛ حتی این کار را هم نمی کند. «طَلَبَ حلالاً فی عفافِ»[17]؛همچین آدمی که پنجاه شصت سال رفته دنبال حلال و عفت نفس، عفت زبان، عفت نگاهو عفت دست را در طلب حلال رعایت کرده؛ چون ممکن است مشتری اش زنی جوان و زیبا چهره باشد، هم حلال، دادوستد کند و هم با نگاه لذت آور مرتکب حرام هم شود؛ موقع خرید و فروش حلال ولی «فی عفاف»؛ واقعاً این آدمی امین است. امین ناموس مردم است. آن ناموس مردم آمده در بازار و حالا کمی مو و صورتش بیرون است ولی بالاخره شوهر و بچه دارد؛ این کاسب، عفت چشم، دست، فکر و زبان را رعایت می کند. حلال را با گناه قاطی نمی کند. حلال با گناه حرام نمی شود؛ یعنی ممکن است آدم کاملاّ این دادوستدش حلال باشد ولی نگاهیا زبانش در حال معامله حرام باشد. یا صدای محبت انگیزی با مشتری زن حرف بزند که دل زن تغییر حال بدهد؛ یعنی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید:«طَلَبَ الدُّنیا حلالاً فی عِفافِ»[18]؛ همچین آدمی را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید در روز قیامت وقتی از قبر بیرون می آید، کجا قرارش می دهند؟ قیامت صف به صف است، این آدم را کجا قرار می دهند؟ ببینید روایت در کتاب هایی است که گفتم؛ کافی و تهذیب و وسائل جامع الاحادیث شیعه که این مفصل ترین کتاب روایتی فقهی است که پنجاه سال پیش در دویست وپنجاه جلدنوشته شده، تألیف آیت الله بروجردی؛ این روایات در این چند کتاب است. این آدم که پنجاه سال،«طَلَبَ الدُّنیا حلالاً فی عِفافِ»[19]؛ قیامت کجا قرارش می دهند؟ چقدر زیباست. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید:«کانَ فی دَرَجَةِ الشُّهداء»، هم مقام شهیدان؛ مگر این آقا آمده در مغازه تا شب مثلاً صدهزار تومان کار کرده، چه کار کرده است؟ روی صندلی نشسته، پشت میز و دادوستدی کرده. شب هم می بیند صدهزار تومان گیرش آمده و خیلی هم خوشحال است؛ این چرا باید درجۀ شهید را داشته باشد؟ شهید رفته جبهه، با دشمن جنگیده و کشته شده؛ این چکار کرده؟ زیر پنکهو کولر و چراغ. ایشان هم مغازه اش را کرده بود میدان جهاد؛ با وسوسه، تقلب، بندوبست دولتی ها در فروش و هوای نفس مبارزه کرده. شهید فقط با سرباز صدام جنگیده؛ این با سربازهای مختلفی جنگیده، باید در درجة شهدا باشد؛ این جنگ او جنگ کمی نبوده که حالا دولتی آمده و گفته من می خواهم ده میلیون جنس از تو بخرم، شما به من فاکتور یازده میلیونبدهتا یک میلیون هم گیر ما بیاید. ما یازده میلیون از اداره بگیریم، ده میلیون به شما بدهیم و ده میلیون هم به جیب بزنیم؛ چیزی هم به خودت می دهیم. گفت، نه؛ این دارد جهاد می کندو در درجۀ شهدا است. این نظر پیغمبر عظیم الشأن اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. این روایت چقدر عالی است؛ این دیگر تجربه شده. کجا تجربه شده؟ خیلی جاها.

زندگی انسان حلال خور و مقام خلع:

شما اگر از کتاب فروشی ها، من نمی دانم کدام کتاب فروشی ها این کتاب راچاپ کرده. بخوانید و ببینید این روایت، به تجربه هم ثابت شده. وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: کسی که چهل شبانه روز فقط حلال بخورد؛ یعنی از دروازة دهان به شکمش هیچ حرامی را راه ندهد؛ آن هایی که این جاده را طی کردند، آدم های معرکه ای بودند. من بعضی هایشان را دیده بودم؛ البته این آقایی که می گویم، من ندیده بودمش. من بچة هفت ساله بودم؛ وقتی او از دنیا رفت. به نام الهیان که اصالتاً اهل تنکابن بود ولی درسش را قزوین خوانده و آنجا به سرحد اجتهاد می رسد؛ بعد می آید قم و خواهرزاده ای هم داشت که زمانی آیت الله زنجانی، در مشهد بعد از فوت خواهرزادۀ مرحوم الهیان، از ایشان صحبت کرد. دربارة مرحوم آیت الله آقا شیخ مجتبی قزوینی، آیت الله زنجانی می گفت، به طور یقین آقا شیخ مجتبی به مقام خلع رسیده بود؛ این را آدمی فرمودند که نزدیک بُعد مرجعیت و از رؤسای شاگردان علامه طباطبایی است در تلویزیون مصاحبه می کردند.

مقام خلع؛ یعنی آقا شیخ مجتبی خیلی راحت با اختیار خودش بدنش را می توانست در مشهد بگذارد و خودش برود کربلا، نجف، مکهو قزوین و برگردد؛ البته حاج شیخ مجتبی همچین حالتی داشت؛ چون بیست سال بود نیامده بود قزوین و به دهشان نرفته بود؛ بعد از بیست سال که آمد، همۀ اقوام و دهاتیان هم محله اش، آمدند دیدنش. ایشان فرمودند، بیست سال پیش قتلی اینجا اتفاق افتاده، قاتلش را پیدا کردید؟ گفتند: نه. ایشان فرمودند من بدنم را گذاشتم مشهد و یک سری آمدم تا اینجا که فقط دیداری از اقوامم داشته باشم. آن ها مرا نمی دیدند ولی من آن ها را می دیدم؛ وقتی رسیدم که بیرون ده دعوا بود و یک نفر کسی را کشت و قاتل هم این آقاست؛ همان جا در همان جلسه و قاتل هم مجبور شده بود اقرار کند؛ این مقام خلع است. ایشان خواهرزادۀ مرحوم الهیان بودند. مرحوم الهیان قبرش قم و در شیخان است. یک وقت رفتید، از خادم بپرسید و برایش فاتحه بخوانید. مهمانی کم می رفت. حلال خوراکی را سخت رعایتمی کرد. خودشان فرمودند یک بار شخصی به زور مرا دعوت کردو من به خانه اش رفتم. گفت سفره ای را انداخت. بره ای را کشته بود و گوشتش را در دیگ در تنور پخته بود؛ این سر سفره بود. من گفتم حالا چند جور غذا سر سفره است، نخورم. امشب ذره ای گوشت را بردارم و با نان بخورم. دستم را دراز کردم طرف سینی گوشت، از وسط گوشت صدا درآمد که الهیان، من شرعی ذبح نشده ام، مرا نخور؛ این همین حرف پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: انسانی که چهل شبانه روز فقط حلال خدا را بخورد، خدا دل او را روشن می کند. «وَ أجرا ینابیعِ الحِکمَة مِن قلبه علی لسانه»[20]؛ نه یکی دو چشمه، پروردگار بعد از آن چهل شبانه روز، چشمه های حکمت را از قلبش بر زبانش جاری می کند. آدم بی سوادی است اما حرف های خیلی عمیقی می زند. من از خیلی از بی سوادها چیزهای خیلی جالبی یادداشت کردم؛ از بس که پاک بودند و معلوم بود که از دلشان چشمه های حکمت بر زبانشان جاری شده. یکی از اصحاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به نام سعدسئل آمد نزد رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و گفت: من خواهشی از شما دارم؛ مثلاً دستی به سر من بگذار یا آب دهنت را بده که به دهنم بمالم تا من مستجاب دعوه شوم؛ یا نگاهی به من بکن یا دمی به من بزن که من هر دعایی می کنم، خدا مستجاب کند. پیغمبراکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: لقمه ات را حلال کن، دعایت مستجاب می شود. نمی خواهد من آب دهانم را به تو بمالم یا یک دم به تو بزنم یا دستت را در دست پروردگار یا... . نه؛ هیچ کدام از این کارها را نمی خواهد. لقمه ات را حلال کن، دعایت مستجاب می شود.

چقدر مال حلال با ارزش است که شیخ بهایی نمی دانم از حضرت مجتبی(علیه السلام) نقل می کند یا امام عسکری(علیه السلام). بیان هم نکرده؛ در کتاب فحلاتش می گوید:«ان الحسن(علیه السلام)» ؛ حالا منظورش امام مجتبی(علیه السلام) است یا حضرت عسکری(علیه السلام)، نمی دانم. امام مجتبی(علیه السلام) یا امام عسکری(علیه السلام) می فرماید، اگر دانه ای نان حلال را به من بدهند، من این نان حلال را می گذارم در آفتاب خشک شود. خوب که خشک شد، می آورم و در هونگ می کوبم و یک گردِ نرمش می کنم. آن گرد را در ظرفیمی ریزم و پنهان می کنم. هر مریضی آمد، گفت دکتر نتوانسته من را خوب کند. ذره ای از آن گرد نان حلال را به او می دهمو می گویم برو بخور، خوب می شوی؛ اینقدر حلال ارزش دارد.

ذکر مصیبت:

شب جمعه و شب خداست. شب حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) است. جمعۀ آخر سال است. برادران به خدا فشاری ندارد اگر خدا نکرده، بین ما کسی هست که اموالش قاطی است. بیاید تا وارد سال تحویل نشده، تحولی در زندگیش بدهد. بیاید با خدا معامله کند. بیاید مال یا ارث حرامو غصبی اگر در مالش است، با خدا معامله کند. بگوید من می روم این اموال مردم را پس می دهم؛ گرچه حالا به من فشار وارد می شود ولی بالاخره دستور تو را اطاعت می کنم. تو هم به من لطف کن. لطف هم می کند. یقیناً لطف می کند. این را من بارها در جلسات به عنوان روضه و ذکر مصیبتگفتم. گفتم برادران و خواهران، اگر ما سی سال کسی را نبینیم، بعد از سی سال وقتیاو را می بینیم،به او نمی گوییم آقا خودت را معرفی کن؛ ما بعد از سی سال تا طرف را می بینیم، یک دفعه حالمان عوض می شود. کجا بودی؟ از تو بی خبر بودم. سی سال چیزی نیست که آدم طرفش را ببیند و نشناسد؛ولی شانزده هفده ساعت، این خواهر، برادر را ندید؛ یعنی از چهار بعد از ظهر عاشورا ندید تا طلوع آفتاب روز یازدهم؛ یعنی بیست و چهار ساعت هم نشد. روایاتمان می گویند وقتی آمد، اول خیره خیره نگاه کرد، نشناخت. مجبور شد با سه تا سؤالبپرسد. «أنتَ أخی؟»؛ آیا تو برادر منی؟.«و بنُ والدی؟»؛ آیا تو پسر حضرت امیرالمومنین(علیه السلام)، بابای منی؟. «و بنُ امی؟»؛ آیا تو پسر حضرت فاطمةزهرا(سلام الله علیها)، مادر منی؟. خیلی حرف زده. من حرف های حضرت را یادداشت کردم. صفحه ای بزرگ است؛ فقط دو جمله اش را برایتان می گویم. یک جمله اش نشان دهندة فروتنی و تواضع و خضوع زینب کبری(سلام الله علیها) به پروردگار است. دست برد زیر بغل و صدا زد: «اللهُمَّ تَقَبَّل مِنّا هذا القَلیل» خدایا! این عمل کم را از ما قبول کن و بعد هم رو کرد به حضرت اباعبدالله(علیه السلام)؛ به من بگو این تیر سه شعبه را چه کسی به سینۀ تو زد؟ ای کاش! به قلب خواهرت زده بودند. رگ حیات من را قطع می کردند که من حالا تو را به این حال نمی دیدم. «بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمین».

حجةالاسلام و المسلمین انصاریان