دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

گذري بر كتاب شريف صحيفه سجاديه

No image
گذري بر كتاب شريف صحيفه سجاديه

صحیفه سجادیه، چراغ هدایت گر

نگاهي كوتاه به زندگاني امام زين العابدين(عليه السلام)

مادر امام زین العابدین(علیه السلام)

ضلم وستم بنی امیه به اهل البیت(علیهم السلام)

حیات، در صحیفه سجادیه

موت در صحیفه

داستان تاثيرگذاري شگرف دعاي توبه صحيفه

موضوع:گذری بر کتاب شریف صحیفه سجادیه

کلید واژه ها: زین العابدین(ع)، صحیفه سجادیه، اثر دعا، موت، حیات، توبه

صحیفه سجادیه، چراغ هدایت گر

بعد از حادثه کربلا که وجود مبارک حضرت زین العابدین(عليه السلام) عهده دار هدایت مردم شدند، و در همان دورانی که بنی امیه برای هدایت مردم مضیقه و مشکلاتی ایجاد کرده بودند، آن امام چراغ هدایت را با پنجاه و چهار دعا روشن کردند.

آن حضرت هر دعايی را در هر مناسبتی که انشاء می فرمود و می خواند: وجود مبارک حضرت باقر(عليه السلام) هم با قلم پاک الهی و ملکوتی و خالصانه اش آن را می نوشت. البته، این دعاها، یک بار دیگر هم به خط مبارک حضرت صادق(عليه السلام) نوشته شد. ما در سيرة ائمۀ اطهار(عليهم السلام) نداریم که آن ها خانواده خود، نسل خود و مردم را به خواندن دعایی مانند دعاهای صحیفه سجادیّه سفارش کرده باشند. با هدفی که حضرت زین العابدین(عليه السلام) از خواندن اين دعاها داشت تا مردم از شرک ها، ضلالت و زشتی ها بیرون بیایند و به منطقه نور، معرفت، اخلاق و عمل هدایت شوند. باید گفت که این پنجاه و چهار دعا باید به وسیله اساتید متخصص تعلیم داده شود تا حقایق این دعاها متناسب ساختمان انسانیّت به کار گرفته شود.

اولین باری که در هشتاد سال قبل یکی از علمای بزرگ شیعه صحیفه سجادیّه را برای يك مرجع تقلید اهل تسنن در کشور مصر فرستاد و او این پنج و چهار دعا را مطالعه کرد، آن مرجع تقلید در نامه اي براي آن عالم شيعي نوشت که هزار چهارصد سال است كه ما به خاطر بی خبری از این کتاب، دچار خسارت بزرگی شده ایم. من باید به این مرجع سنی بگويم، نه تنها شما بی خبر از اين نبأ عظیم بوده و خسارت دیده اید، جامعه شیعه هم مانند شما در خسارت، زیان و ضرر بوده است.

نگاهي كوتاه به زندگاني امام زين العابدين(عليه السلام)

ایشان در پنجاه و هفت سالی که در دنیا بودند، برای یک روز به قول ما ایرانی ها آب خوش از گلویش پايین نرفت؛ یعنی در حیات حضرت یک روز آرام هم وجود نداشت. من مانند ایشان کسی را نشناختم که در معرض انواع سختی ها، بلاها و فشارها باشد. اولاًٌ سال ولادت حضرت دو سال مانده به پایان حکومت امیرالمؤمنان(عليه السلام) است. همان دو سالي كه برای خانواده امیرالمؤمنان(عليه السلام) سخت ترین سال هاي دوره عمر امیرالمؤمنان(عليه السلام)بود. امت اسلام به فرموده خود امیرالمؤمنان(عليه السلام)، به جاهلیت قبل از بعثت برگردانده شده بودند.

امام باقر(عليه السلام) می فرماید: در کل مملکت چهل نفر هم تحمّل علی(عليه السلام) را نداشت؛ یعنی بی دینی، فساد، گناه و نفاق بر سراسر مملکت حاکم بود و دو سال آخر عمر امیرالمؤمنان(عليه السلام) به دو جنگ، با عاقبت بسیار تلخ -صفين و نهروان- گذشت که در این جنگ ها فقط و فقط کسانی علیه امیرالمؤمنان(عليه السلام) شرکت داشتند که ادعای مسلمانی می کردند و در جنگ دوم نهروان کشتن امیرالمؤمنان(عليه السلام) را واجب شرعی اعلام کرده بودند، و از این عجیب تر اینکه می گفتند: منشأ تمام فتنه ها، علی(عليه السلام) و معاویه هستند. امیرالمؤمنان(عليه السلام) در اين باره می فرماید: ببینید روزگار با من چه کرد که ديگر مرا هم وزن با معاویه می کنند.

مادر امام زین العابدین(علیه السلام)

در اين دو سال در چنين طوفاني که کام زن و مرد اين خانواده از روز اول ولادت این فرزند تا شهادت امیرالمؤمنان(عليه السلام) در اوج تلخی بود. حالا در اين میان، مصیبت ديگري به خانواده اضافه شد، و آن این بود که خانوادة طهارت و اهل بیت(عليهم السلام) برای حضرت سید الشهداء(عليه السلام) دختر یحیی ابن طویل را که دختر کم نمونه ای در ایمان، کرامت و بزرگواری بود و بعداً پدرش هم در زمان حجاج ابن یوسف به جرم محبت امیرالمؤمنان(عليه السلام) کشته شد، دختر چنين مرد الهی را برای حضرت حسین(عليه السلام) انتخاب کردند. اسم اين دختر سلافه بود. این دختر آن قدر عظمت دینی و اخلاقی داشت که یک روز كه اميرالمؤمنان(عليه السلام) به منزل حضرت ابی عبدالله الحسین(عليه السلام) آمده بود، به فرزند بزرگوارشان فرمود: پسرم! علاقه دارم اسم همسرت را عوض کنم؛ چون اهل بیت(عليهم السلام) روی نام هم حساس بودند.

امام حسین(عليه السلام) عرض کرد:یا امیرالمؤمنان! من مأمور شما هستم و اطاعت از شما هم بر من واجب است. خودتان نامی را انتخاب کنید. آن حضرت فرمود: از امروز به بعد، نام همسرت را مریم بگذار و همین كه اين خانم به وجود مبارک زین العابدین(عليه السلام) حامله شد، از داشتن چنين فرزندي می شود فهميد که اين مادر در چه مقامی به سر می برده که فرزندش در عالم زین العابدین(عليه السلام) شده است.این مصیبت هم این بود که به محض اینکه حضرت سجاد(عليه السلام) از مادر متولّد شد، مادرش بر اثر شدت درد زایمان و از نبود امکانات از دنیا رفت.

ضلم وستم بنی امیه به اهل البیت(علیهم السلام)

بعد از شهادت امیرالمؤمنان(عليه السلام)، دوران بسیار تاریک خفقانی، ظلم، ستم، کشتار، تبعید، و شکنجه بنی امیه شروع شد. معاویه بر تمام مملکت حاکم شده بود و در این دوران، حضرت زین العابدین(عليه السلام) ده سال عمر خود را گذراند.

بعد شهادت حضرت مجتبی(عليه السلام) ده سال ایام حیات امامت ابی عبدالله(عليه السلام)شروع شد که ظلم بنی امیه در آن ده سال فوق العاده اوج گرفت، و بالاترین ظلم این بود که معاویه داشت با زمینه سازی، یزید را بر گردن امت سوار می کرد و با چنين كاري، دیگر حکومت به دست طایفه اي سگ باز، شراب خوار، منکر قرآن و منکر دین میافتد. معلوم است که این طایفه فرمانداری که انتخاب می کنند؛ استانداری که انتخاب می کنند؛ عواملی که انتخاب می کنند، چه نوع مردمی هستند تا حادثه بسیار شکننده کربلا پیش می آید و وجود مبارک زین العابدین(عليه السلام) در گردونه این حادثه می افتد.

در حادثه كربلا پروردگار عالم هم با گرفتن سلامتي، و در نتيجه با بیمار شدن یکروزه حضرت، فقط به ایشان اجازه شهادت را روز عاشورا نمی دهد و بعد هم كه ايشان به اسارت در می آیند. این قابل لمس نیست که علم، دین، ایمان، فضیلت، کرامت و همۀ ارزش ها را این اراذل و اوباش به اسارت گرفتند. شما به حساب آوريد كه رفتار این اراذل با زین العابدین(عليه السلام) تا شام چه بوده و چه فشاری بر آن حضرت وارد مي کردند. اراذل جاهل تا جايی که خود حضرت می فرماید: ما را عین غلامان سیاه حبشی به اسارت گرفته بودند؛ آن ها ما را می زدند؛ به ما توهین می کردند؛ به ما توجّه نمی کردند كه ما در چه مشکلات بسیار سختی به سر مي بريم، به خصوص اينکه لحظه به لحظه چشمم به عمه ها و دخترها مي افتاد و درك مي كردم که آن ها چه بلاهايی می کشند.

تا اينكه اسرا از شام برگشتند. از اين برگشتن تا شهادت حضرت حدود سي سال طول کشید. در این سی سال بود که ایشان هر منظره ای را می دید، به یاد خاطره تلخ کربلا می افتاد؛ كشاورزي می خواست به زراعتش آب بدهد امام می نشست و زار زار گریه می کرد؛ همين كه بچه شیرخواري را در بغل خواهر و يا مادری می دید، زار زار گریه می کرد؛ جوانی را می دید، زار زار گریه می کرد. به علاوه اینکه هر روز در خانه اش بر روی ایتام کربلا باز بود و آن ها تنها زین العابدین(عليه السلام) را تکیه گاه خودشان می دانستند. در روایات ما هست که حداقل هر چند روز یک بار بچه قمر بنی هاشم کنار زین العابدین(عليه السلام) می آمد. خود دیدن این بچه، حضرت را ناراحت می کرد.

حیات، در صحیفه سجادیه

این مقدمه را برای این گفتم که به نظر می رسد که چنین انسانی، تحت این همه فشار و سختی، خیلی نرم به پروردگار عالم بگوید: خدایا! حیات و مرگ که به دست توست، قلم مصلحت خودت را عوض کن و مرگ مرا برسان. او باید این را بگوید؛ امّا نگاه امام به حیات و مرگ در صحیفه سجادیّه اين است: برای چه بمانم و برای چه بمیرم. این خیلی مهم است که همان طور كه بايد حیات آدمي هدف دار باشد، بايد مرگش هم هدف دار باشد. او همان طور كه بايد به حیات عشق بورزد،بايد به مرگ هم عین حیات عشق بورزد.
از پنجاه و چهار دعاهمراه با گریه و با ندبه، این تنها یک تعلیم زین العابدین(عليه السلام) است.

حضرت با تضرّع، به پروردگار عالم می گوید و در واقع، چگونه زیستن و چگونه مردن را دارد به ما یاد می دهد.
حالا در کنار این خواسته انسانی، آن مقدمه در ذهنتان بیاید که برای یکبار و در یک روز هم آب خوش از گلوی حضرت پايین نرفته است. خواسته «وَ عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ» حضرت در اين دعا این چنين است: خدایا! تا من را بنده خودت می بینی که در فضای اطاعت از تو هستم، مرگ من را نرسان و بگذار كه من بمانم. اگر من بندۀ تو و مطیع تو هستم، پس برای چه دعا كنم كه بمیرم؟ پس خدايا! چرا تو مرا به دنیا آورده ای؟ آيا برای اینکه من انسان ظرف معرفت، هدایت و عبادت بشوم، مگر این مشت خاک را تبدیل به من انسان نکردی؟ حالا كه این عنایت را به من کردی و من اكنون هم اهل معرفتم، و هم اهل عبادتم و هم اهل هدایت، پس چرا بمیرم؟ هر لحظه اي که من بر این حال بمانم، به بالاترین تجارت دست زده ام. من هر چه بیشتر بمانم، آخرت آبادتر و گسترده تری را می سازم. با این معماری و با این بنّایی، و با این تجارت، چرا دستم از دنیا کوتاه باشد؟ من عمر می خواهم؛ من ماندن می خواهم؛ من مرگ نمی خواهم. آن وقت انسان اینجا این معنا را می فهمد که چقدر معرفت، هدایت و عبادت ارزش دارد که در کنار این سه حقیقت، اگر تمام تلخی های اين عالم را به کام آدم بریزند، براي او قابل تحمّل بوده و هیچ مشکلی برایش نیست. این قسمت از دعاي حضرت، درخواست عمر طولانی است.

در روايت نبوي است كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلمّ) سعادت را چنين معنا کرده اند: «اِنَّ السَّعَادَةَ، كُلَّ الَّسعَادَةِ طُولُ الْعُمْرِ فِی طَاعَةِ اللهِ[1]» اين سخن رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) روشن مي كند كه آروزي داشتن طول عمر آرزوي درستي است امّا اگر انسان مي خواهد چنين آرزویی كند كه مثلاً صد سال و يا صد و بیست سال بماند، بايد چنين آرزو كند و بخواهد كه در گردونه طاعت حق بماند؛ چون طاعت و نتیجة طاعت، هدف نهایی خلقت انسان را نشان داده و تحقّق می بخشد.

موت در صحیفه

و امّا مرگ، و اينكه کی بمیرم. در اين باره، حضرت چه تعلیم عظیمی دارد که ای کاش! این هفتاد میلیون جمعیت، مخصوصاً مُفسدان، بي بندباران و گناهکارانش، این زنان و مردان رها شده از مدار دین و این دخترانی که هزار و پانصد سال پیش خبر لباس، اوضاع و روابط نامشروعشان، اشک (پیغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در آورده است. البته، خبر چنين كساني، و نه دیدنشان. ای کاش! این ها همین یک جمله زین العابدین(عليه السلام) را درک و لمس می کردند که مسأله گناه و معصیت براي انسان چه مصيبتي هست.
«فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ» خدایا! به محض اینکه دیدی، برای اولین بار من زین العابدینمی خواهم، دچار گناه شوم، هنوز كه دچار آن گناه نشده ام، مرگم را برسان که من نباشم تا مرتکب آن گناه شوم.

آنچه بيان شد، تنها داستان یک جمله صحیفه است.

داستان تاثيرگذاري شگرف دعاي توبه صحيفه

خدمت یکی چهره های برجسته علم، ایمان و امر به معروف و نهی از منکر، رسیدم که بعد در سن صد و سه سالگی در شهری از دنیا رفت. او به من فرمود: الانمشغول به چه کاری هستي؟ آن وقتی که من در خدمتشان بودم، ايشان در سنّ نود و دو سالگي به سر مي برد. این شخص در اين سن، یک لحظه هم آرام نبود و برای دین می چرخید و می نالید و غصّه می خورد. حتی در آن سن، در همان شهر از او كه مجتهد بود، دعوت کردند كه به دانشگاه برود و درس بدهد، و او هم با آن محاسن سفید و در سن نود سالگی هر روز به دانشگاه می رفت، و هفته ای چهار روز و روزی پنج ساعت یا چهار ساعت به منبر می رفت. در عين حال، در کوچه و خیابان با مردم حرف می زد و آن ها را امر به معروف و نهی از منکر می کرد.

او خیلی انسان والايی بود. او كه از من پرسيد در حال حاضر دارم چكار مي كنم، گفتم: دارم صحیفه سجاديه را شرح و تفسیر می کنم و اكنون به جلد پنجم رسیده ام؛ چون شرح فارسی مفصلّی بر آن در ایران نبود و اين برای اولین بار بود که این شرح و تفسیر بر صحیفه به ميدان آمده بود که من در نهايت اين شرح و تفسير را با هفت جلد به اتمام رساندم. بعد هم پشیمان شدم؛ چون احساس مي كردم اين كار هنوز هم بايد ادامه پيدا مي كرد و باید به حدود بیست جلد مي رسيد، ولی برنامه ريزان كارهاي من، براي نگارش بیش از این هفت جلد، سهمي از وقتم را براي نگارشم نگذاشته بودند. البته، الان دوباره دارد کلّ برنامه هايم پایه ریزی جدیدي می شود و اگر خدا بخواهد و من مهلت داشته باشم،مي خواهم کلّ حیات زین العابدین (عليه السلام) دعاها و آثار آن حضرت را در پنجاه جلد نظام دهم تا بتوانم از یکی از اماممان، فرهنگي صد در صد را به جهانیان ارايه بدهم.

اينكه گفتم چنين شرح و تفسيري را دارم بر صحيفه مي نويسم، چشمش پر از اشک شد و گفت: اگر میل دارید، من داستانی را در رابطه با صحيفة سجاديه را براي شما بگویم. گفتم: با کمال رغبت آن را مي شنوم. او این داستان را كه بعد من آن را در تفسیر صحیفه سجادیه ام هم آورده ام، چنين براي من نقل كرد:حدود سی سالم بود كه در نجف جزء شاگردان درس آیت الله العظمي اصفهانی بودم. ایّام ماه رمضان مرحوم سیّد طلبه های خوش بیان را در مناطق شیعه نشین عراق پخش کرد. سهم ما به بصره افتاد. با یک روحانی درس خوانده متین از نجف حرکت کردیم و به بغداد آمدیم و از آنجا با قطار به بصره رفتيم. ماه مبارک رمضان را گذراندیم و عید فطر هم تمام شد. بلیط قطار گرفتیم كه به بغداد برگردیم و از آنجا هم به نجف برویم. کوپه قطار هم شش نفره بود و من و آن شیخ بزرگوار كه آمدیم سر جاهايمان در کوپه نشستیم، سهمرد لات، بی تربیت و ناجوري به همراه زن بدکاره اي كه اصلاً حجاب نداشت، وارد کوپه ما شدند.

به رئیس قطار متوسل شدیم. او گفت که ما جا ديگري نداریم. ما كه نمي توانستيم صبر كنيم؛ چون درس داشت شروع می شد و ما بايد برمي گشتيم. در همين گفتگو بوديم كه قطار به راه افتاد. با خود گفتیم، با اين مصيبت چكار كنيم؟ تصميم گرفتيم تا بغداد سر خود را پايین بياندازيم و یا اينكه به سقف قطار نگاه کنیم. آنان مقداري که با هم بودیم پيش ما حرف زدند، دیدیم که اهل تسنن هستند، از سنی هاي بی دین، مثل شیعه هاي بی دیني كه در بين ما هستند.

پنج و شش کیلومتري که قطار رفت، دیدیم آن ها از بساط خود تنبکي درآورده اند و یکی از آن ها شروع کرده به تنبک زدن و آن خانم هم بلند شده که برقصد. در بين، آن دو نفر دیگر از آن ها هم شروع کرد ه اند به تصنیف خواندن. به شیخ گفتم که چکار کنیم؟ گفت: من که می ترسم، و شما اينكار را انجام بده؛ چون بالاخره تو عمامه ات سیاه است و شاید اگر با این ها حرف بزنی، آن ها از كارهاي خود خجالت بکشند.

گفتم: آخر با این لات ها و با این چاقوکش ها، آن هم با این زن، چه چيزي مي توانم به آن ها بگويم. تصنيف خواندن آن ها به عربی همين طور داشت اوج می گرفت؛ می زدند و می رقصیدند. آهسته آهسته هر چهار تای آن ها شکل کارشان را طوری کردند که به ما بفهمانند كه به مسخره گرفته شده ايم. ایشان می فرمود که فلانی هیچ راهی برای ما نمانده بود، جز اينكه بلند شوم و بساطم را باز کنم و صحیفه سجادیه کهنه چاپ سنگی اي را كه داشتم، از توی بقچه ام درآورم، و بگذارم بر روي همان صندلی قطار و دعای مربوط به توبه حضرت زین العابدین(عليه السلام) را باز كنم که در آن، ناله هايي که حضرت به خدا می کند و التماسی که برای آمرزش به پروردگار دارد كه دل سنگ را هم آتش می زد. اين دعا طوری تنظیم شده که انگار زین العابدین(عليه السلام) گناه کارترین گناهكاران جهان است. بعد با صدای روضه شروع کردم به خواندن و در قلب خود، متوسّل به زین العابدین(عليه السلام) شدم و گفتم: یا بن رسول الله! کلید حلّ مشکل ما شما هستید و کاری از دست ما بر نمی آید، و اگر آن ها تنها به ما دو ضربه چاقو را بزنند، کار ما تمام می شود و کسی هم از ما دفاع نمی کند.

خط اول و خط دوم دعا را كه خواندم و همين طور داشت به پهنای صورتم، از چشمانم اشک می آمد كه شنيدم صدای تنبک کم شد و بعد هم اصلاً خاموش شد و زن هم از رقصیدن ايستاد و در جاي خودش نشست و دو تای دیگرشان هم از تصنیف خوانی افتادند. به نيمه دعا كه رسيدم، دیدم آن زن بلند شد و چادرش را درآورد و بر سرش گذاشت و صورتش را هم چسباند به ديوار اتاق قطار و شروع کرد به گریه کردن.آن ها كه می خواستند نزدیک شهري نرسیده به بغداد پیاده شوند، به من گفتند: ای آقا! این چه کتابی است؟

گفتم که این کتاب، جان من است. گفتند که این كتاب را به ما بده. گفتم: براي من، این کتاب از این دنیا و از این عالم، بیشتر ارزش دارد. هر چند در دلم می خواستم كتاب را به آن ها بدهم، امّا با نشان دادن امتناع از دادن كتاب، می خواستم ارزش کتاب را به آن ها نشان بدهم. براي همين سخنم را در دلبستگي ام به كتاب صحيفه ادامه دادم و گفتم: براي من، قیمت این کتاب، از همة عالم هم بالاتر است، پس براي چی آن را به شما بدهم. من براي لحظه اي نمی توانم این کتاب را از خودم جدا کنم. آن ها گریه کردند و گفتند: آقا! لباست نشان می دهد که از اولاد پیغمبر هستی، به حقّ پیغمبر، این کتاب را خودت به ما بده. تو که دیدی ما کی هستیم. اگر آن را به ما ندهي، به زور هم كه شده آن را از تو می گیریم.

گفتم: باشد. ولي اول بگذاريد كه من بگويم که این کتاب از چه کسی است؟ شما وجود مبارک حضرت ابی عبدالله الحسین(عليه السلام) را می شناسید. همین که اسم ابی عبدالله(عليه السلام) را بردم، آن ها بیشتر منقلب شدند و گفتند: بله، ما او را می شناسیم. گفتم: حضرت سید الشهداء(عليه السلام) پسري داشت به نام علی بن حسین، زین العابدین(عليه السلام). این کتاب، دعاها و نيايش هاي او است. گفتند: که آقا سیّد! ایستگاة مقصد ما نزدیک است، ما چهار نفر را شیعه کن تا دستمان پاک باشد که بتوانیم این کتاب را بگیریم. من کتاب را با گریه به آ ن ها دادم و آن ها هم با گریه از ما خداحافظی کردند. موقع خداحافظي، آن زن به ما گفت: شما من را نجات دادید. من بیدار نبودم و من خواب بودم.

مرده بودم، به سخن هاي تو گشتم زندهخفته بودم، صفت حسن تو بيدارم [2]

حجة الاسلام و المسلمین انصاریان


[1] . جلال الدين سيوطي، جامع صغير، ج2، ص207

[2] . اوحدي مراغه اي

منبع:پژوهه تبلیغ

جدیدترین ها در این موضوع

No image

اهمیت شبهای قدر

بعضی از کارها انسان را از شفاعت اهل بیت سلام الله علیهم محروم می کند. و بعضی از کارها هم شفاعت را نصیب می کند.
No image

اهميت توبه در شب قدر

پيغمبر بزرگ اسلام امشب در مسجد ظرف آبى در اختيار داشتند. به محض اين كه مى ديدند كسى چشمش سنگين مى شود، بلند مى شدند و خودشان با دست مباركشان صورت آن شخص را مى شستند و مى فرمودند: برادر! مواظب باش خواب نروى.
Powered by TayaCMS