در این نوشتار، در پی توضیح معنای «هنر دینی» و کارکردهای اجتماعی آن هستیم. در مباحث جاری هنر، تعبیرهایی مثل هنر قدسی، هنر سنّتی، هنر معنوی، هنر دینی یا حتی هنر اسلامی، هنر مسیحی، هنر بودایی و غیره را فراوان میخوانیم و میشنویم. امّا درست آن است که پیش از هرگونه داوری و سخنی در این باب، به تنقیح و وضوح بخشیدن به مفهوم هنر دینی بپردازیم. هنر دینی یعنی چه؟ ملاک دینیبودن هنر چیست؟ آیا سرزمین و جغرافیای تولد آن هنر است که آن را دینی میسازد یا جهانبینی شخص هنرمند و نوع و نحوهی نگرش او است که معیار دینی بودن یا نبودن هنر میشود؟ یا ساختار اثر هنری و ویژگیهای آن است که موجب دینی بودن یا غیر دینی بودن هنر میشود؟ آیا معیار دینیبودن هنر وابسته به مراحل و فرایند تکوین آن و شیوهی پدیدآمدنش است؟ یا اینکه دینی بودن یا نبودن هنر مربوط و منوط به هیچیک از عناصر و عوامل یادشده نیست، بلکه تابع نحوهی نگرش و افق فکری و قرائتی است که مخاطب یا مخاطبان از آن دارند؛ بهگونهای که مثلاً برخی کسان در یک اثر هنری، باورها و ارزشها و جهانبینی دینی را متجلی میبینند و از آن قرائتی دینباورانه و معنوی و قدسی ارائه میدهند و برخی دیگر تفسیری الحادی و غیردینی یا حتی دینستیزانه از آن اثر ارائه میدهند و کسان دیگری نیز احتمالاً هیچگونه جلوه و نشانی از دینباوری یا دینستیزی در آن نمیبینند و آن را از این حیث خنثی و فاقد موضع و مضمون خاصی تلقی میکنند زیرا صرفاً بازتاب یک احساس طبیعی عادی و بیرنگ است و در هیچ قالب دینی یا ضدّدینیای نمیگنجد.
از اینرو است که تعریف هنر و شناخت ماهیت آن و بهخصوص روشنساختن مفهوم تعبیر هنر دینی در بحث حاضر کاملاً ضرورت دارد تا پس از آن به «هنر اسلامی» و کارکردهای آن در جامعهی مدرن بپردازیم و سیر بحث مبتنی بر یک توالی منطقی و منسجم باشد.
از آنجا که رویکرد این نوشتار رویکرد مبتنی بر دانش ادیان، الهیات و پدیدهشناسی دین است، در آغاز دربارهی «امر قدسی و شیوههای تجلی آن در هنر» توضیحاتی را میآوریم تا شاخص هنر دینی را از دیدگاه دانش ادیان معرفی کرده باشیم و در ادامهی بحث از آن بهرهگیری کنیم.
دینپژوهان هنرشناس غالباً باور و حضور یک امر قدسی یا مینوی را شاخص دینیبودن یک پدیده بهشمار میآورند. عقیده به امر قدسی، اعتماد به حضور و تجلی آن و احساسکردن یا تجربهی آن که نوعی مواجههی وجودی است، از سوی پدیدهشناسان دین همواره به عنوان ملاک و معیار دینیبودن معرفی شده است. مقصود از امر قدسی، امر متعالی، امر معنوی، حقیقتی فراعقلانی، مبرّا و منزّه از هر عیب و نقص و محیط بر همهی مخلوقات و موجودات است که با زبان متعارف و تعقّل عادی، بیانناپذیر، دسترسناپذیر و ورای شرح و توصیف است. هرگاه عقیده به چنین حقیقتی پیدا شود یا کسی آن را تجربه کند و اتصال و ارتباط وجودی با آن موجود متعالی بیابد، درواقع وارد ساحت دین و امور دینی شده است. البته این باور مواجهه در قالب مناسک، احکام شرعی، سمبلها، اسطورهها، ایدئولوژیها، رفتار شخص دیندار، شیوهی زندگی، مناسبات اجتماعی و... بهگونهای متجلی و نمودار میشود. امّا بهطور کلی، دین بدون عقیده به یک موجود متعالی، فراعقلانی، فرامادّی، فراحسّی که در ادراک بشر نمیگنجد و بقیهی موجودات مخلوق اویند و او در همه جا حضور دارد و قدرت نامتناهی و کمال نامتناهی دارد و از نقص و کاستی مبرّا است، هرگز قوام نمییابد.
به اعتقاد پدیدهشناسان دین، محور و کانون هرگونه باور و تجربهی دینی، عقیده به امر قدسی یا موجود متعالی است که آفریدگار است و در سراسر هستی تجلی کرده است. در اینجا، برای نمونه پارهای از دیدگاههای رودولف اُتّو را نقل میکنیم که از پیشگامان پدیدهشناسی دین است و در ضمن به هنر دینی و تجلیات امر قدسی نیز کمال توجه را دارد. او در کتاب معروفش به نام مفهوم امر قدسی که شهرتی جهانی و بیهمتا دارد، در ابتدا برای امر قدسی سه ویژگی هیبت،[1] جذّابیت[2] و رازآلودگی[3] را ذکر میکند که در کنار آنها، به عناصر عظمت،[4] قدرت،[5] حضور همهجایی،[6] آگاهی مطلق،[7] جلوهگری آفریدگاری و دیگر صفات کمال نیز اشاره دارد. او عقیده به چنین موجود و حقیقتی را کانون و اساس دین و ملاک دینیبودن هر باور، احساس، تجربه، فعل و اثری میداند. همچون دیگر پدیدهشناسان دین، اتو معتقد است که همهی آدمیان در عمق ضمیرشان گرایشی به چنین حقیقت متعالی و ماورایی و نامتناهی دارند که قابل وصف و بیان نیست ولی عمیقاً احساس میشود و الهامبخش همهی افعال آنان است. وی این کشش درونی را «نیروی شهود الوهی»[8] مینامد که نوعی حسّ غیبشناسی و قوّه و غریزهی خداجویی است.
اتو معتقد است این گرایش نهانی در آثار و افعال و باورها و شیوهی زندگی آدمی تجلی مییابد و از اینجا است که مظاهر دینی پدید میآیند، خواه در قالب سرودهای دینی و موسیقی، نقاشی، شعرسرایی باشد یا در قالب معماری، نمایش و دیگر هنرهای دینی متجلی شود. هنر دینی همواره رو به سوی امر قدسی و موجود متعالی دارد و آدمی را به قدرت و کمال بیکران متصل میسازد. این احساس توسط هنرمند به اثر هنری و درنتیجه به مخاطب انتقال مییابد. او معتقد است که چنین موجودی و چنین تجربههایی را نمیتوان با توصیف مفهومی متعارف شناخت، بلکه باید آن حسّ مقدس در آدمی بیدار و برانگیخته شود تا خودْ حقیقت را بیابد و شهود کند. وی مینویسد:[9]
بنابراین، درک چنین حالاتی تنها میتواند از طریق فعالیت روحی در ما بیدار شود. و این نکته باید در مورد دین دقیقاً تأکید شود که همانطور که غالباً هم چنین است، دین به منزلهی یک مجموعهی کلی و به طور عام حاوی مطالب بسیاری است که قابلآموزشاند، یعنی در قالب مفاهیم و آموزههای مدرسهای انتقال مییابند. آنچه قابلانتقال نیست همین مبنا و اساس قدسی دین است که تنها میتواند برانگیخته و بیدار شود و ظهور بیابد.
اتّو در ادامهی همین مطلب، دربارهی تجلی قدسی در پرستش، رفتار و حالات مؤمنان سخن میگوید و مینویسد:
بخش غالب این تجربه مربوط به وضعیت و رفتار، ادا و اطوار، لحن و نحوهی صدا و طرز رفتار اشخاص میشود که اهمیت آن را در قالب اجتماعی عبادی پرشکوه یک جماعت پرستشگر میتوان دید تا در تعبیرات و مفاهیم سلبی خاصی که برای بیان آنها به کار میرود. درحقیقت، استفاده از مفاهیم سلبی هیچگاه دلالت مثبتی بر موجودی که متعلّق آگاهی دینی است، نمیکند. آنها فقط در بیان و اشاره به یک موجود یاری میرسانند که در همان حال با موجودات دیگر متضاد است و درعینحال از موجودات پستتر از خود متمایز است؛ یعنی موجودی است «نادیدنی»، «سرمدی» (غیرزمانی)، «فراطبیعی» و «متعالی».
او معتقد است که بهترین ابزار شناسایی امر قدسی، تجربهکردن آن و رسیدن به ساحت شهود است؛ و در دعاها به بهترین وجه میتوان حضور این امر متعالی و خطاب او را احساس کرد و صدای زنده[10] و تکاندهنده و تحولآفرینش را به گوش جان شنید.
این پدیدهشناس نامدار دین سپس مثالهای زیادی دربارهی مناسک دینی، نمادهای دینی و چگونگی شیوههای تجلی امر قدسی در این امور ارائه میدهد که تفصیل آنها از حوصلهی این مقاله بیرون است. تنها در اینجا به خصیصهی تسرّی[11] و تجلّی[12] امر قدسی در موجودات و بهویژه در هنر و امور هنری اشاره میکنیم. همهی پدیدهشناسان دین از تجلی امر قدسی به انحای مختلف سخن راندهاند و اُتّو نیز مانند همهی پدیدهشناسان دین معتقد است که هنر دینی آن نوع هنری است که مجلا و مرآت تجلی امر قدسی است و آدمی را به او رهنمون میگردد. او در این زمینه چنین مینویسد:
در هنرها تقریباً همه جا مؤثرترین شیوهی تجلی امر قدسی در قالب شکوه امر متعالی است. این مسئله بهخصوص دربارهی معماری صادق است که ظاهراً (در میان انواع هنرها) تجلی قدسی نخستین بار در ضمن آن تحقق یافته است.
او سپس از شکوه حیرتانگیز و تأثیرگذاری سبکهای معماری باستان، معابد چین، تبت، ژاپن و اهرام مصر یاد میکند و از شعر و موسیقی مذهبی و توالی منظم و تأثیرگذار نُتها سخن میگوید که چگونه مخاطب را مسحور میسازند و غرق در شگفتی و احساس حضور میکنند. اُتّو از تابلوهای نقاشی بهخصوص در چین باستان یاد میکند که چگونه رنگ و شکل و اندازه و تناسب و نظم در این آفرینشهای هنری جاودان، تداعیکننده و یادآور امر قدسی و شکوه و جلال بیبدیل آن است. از سبک گوتیک تا قلعههای کلیسایی قرون وسطا تا الواح و کتیبههای مصری و بابلی و زنجیرهی میراث کهن فرهنگ بشری، همه جا نشان و ردّ پای امر قدسی را میتوان دید؛ نشانی که هیچگاه محو نمیشود، هرچند در برخی اعصار ممکن است کمرنگ یا ضعیف شود. او معتقد است در آثار هنری، ما با رنگ و لفظ و نوا و سنگ و غیره سروکار نداریم، بلکه با خودِ امر قدسی مواجه میشویم و حضور واقعی او را احساس میکنیم:
اینجا دیگر نمیتوان سخن از خصلت سحرآمیز(هنرها) راند، بلکه با خودِ امر قدسی مواجه هستیم، با همهی انگیزهی وادارندهی نیرومندی که دارد و از عقل فراتر میرود و در قالب خطوط فراگیر (نقاشیها) و ضربآهنگ (موسیقی) تجلی یافته است.
همهی پدیدهشناسان دین که به پژوهش دربارهی هنر قدسی و دینی پرداختهاند،[13] اتفاق نظر دارند که شیوهی تجلی امر قدسی در جهان هستی و از آن جمله در هنر یکسان و ثابت نیست و شیوههای مستقیم و غیرمستقیمی وجود دارند. اتّو نیز از «تاریکی» و «سکوت» در دو هنر تئاتر و موسیقی نام میبرد و اهمیت تداعی سازندهی آنها را نسبت به هیبت و رازآلودگی امر قدسی یادآور میشود و به اینکه چرا در هنرهای شرقی، بهخصوص در بودیسم و تائوئیسم و سبکهای هنری متأثر از آنها، به «تاریکی» و «سکوت» هیبتانگیز و تأملبرانگیز بهاین پایه توجه میشود، میپردازد. خاموشی، مراقبه و خشیت از عناصر بیدارسازنده و برانگیزانندهی حسّ تعالیجویی، مطلقگرایی و طلب شهود الوهی در ضمیر آدمیاند که در انواع هنرها مورد استفاده قرار میگیرند. او سخنی از ترستیگن[14] نقل میکند که گفته است: «خدا حاضر است، بگذار تمامی ما خاموش بمانیم.» و این را رمز رعایت سکوت و توجه و حضور در عبادات میداند. اتّو میگوید: «این سکوت نوعی واکنش خودجوش نسبت به احساس حضور واقعی امر قدسی است.» او مینویسد:
علاوه بر سکوت و تاریکی، هنر شرقی شیوهی سومی برای ایجاد تأثیر قدسی نیرومند میشناسد که عبارت است از تهی و فاصلهی خالی. فاصلهی تهی،[15] خلأ[16] دور در سطح افقی از نوعی شکوه برخوردار است. پهنهی وسیع کویر، همشکلی بیحدّومرز علفزارهای بیدرخت، نوعی شکوه واقعی دارند. حتی برای ما غربیان ارتعاش پرهیجان همخوانی موسیقی همراه با نُتهای شکوهمند که مطابق اصل تداعی احساساتاند، تأثیری قدسی را ایجاد میکند. معماری چینی که اساساً نوعی هنر چیدن و دستهبندیکردن سازهها است، استفادهی خردمندانه و شگفتآوری از این واقعیت کرده است. در این معماری از تأثیر صلابت تالارهای وسیع و انبوه یا ارتفاعات وحشتآور استفاده نمیشود، بلکه در این سبک هیچ چیز با صلابتتر از وسعت خاموش فضاهای بسته، محوطهی حیاطها و دالانهایی که بهکار برده شده است، نیست. گورهای سلطنتی امپراتوریهای سلسلهی مینگ در نانکینگ و پکینگ شاید قویترین نمونه در این مورد باشند که مشتمل بر فواصل خالی و منظرههای کاملی هستند. تازه جالبتر از این نقشی است که عامل خلأ یا تهی در نقاشی چینی ایفا میکند. این هنر تقریباً هنر خاصی است که به نقاشیکردن فضاهای خالی میپردازد تا بدینسان آنها را نمایان سازد و تغییرات لازم را بر روی موضوع واحدی ایجاد کند. نه تنها تابلوهایی وجود دارند که در آنها «تقریباً هیچ چیز» تصویر نشده، نه تنها این یک ویژگی اساسی سبک آنها برای ایجاد مهمترین تأثیرها با کمترین حرکات و مقدسترین ابزارهاست، بلکه تابلوهای بسیار زیادی وجود دارند، بهخصوص آنها که در مورد عبادت و مراقبه هستند و این احساس را به بیننده منتقل میکنند که خلأ، خود به منزلهی یک موضوع، به تصویر کشیده شده است و درواقع موضوع عمدهی اینگونه تابلوهای نقاشی است.
اُتّو در اینجا از مفهوم «خلأ» یا تُهیوارگی[17] برای بیان مفهوم عرفانی عدم، نیستی، فنا و زوال نزد عارفان و نیز در تفکر دینی استفاده میکند و میگوید درک اهمیت موضوع خلأ در نقاشی مذهبی چینی با توجه به تلقی عدم و فنا نزد عارفان و جاذبه و گیرایی سرودها و اشعار تنزیهی دینی میسّر است: «زیرا خلأ مانند تاریکی و سکوت نوعی نفی و بطلان است، امّا نفی و بطلانی که مربوط به یک شیء خاص و مکان خاص است و به همین سبب میتواند بازتابدهندهی واقعی موجود «مطلقاً دیگر» (امر قدسی) باشد.»
موجود «مطلقاً دیگر» یا «غیرمطلق» یا «بهکلی دیگر» ( the wholly other ) در بیان اُتّو و همهی پدیدهشناسان دین، همان خداوند آفریدگار یا امر قدسی جذّاب رازآلود و هیبتناک است که همه در مقابل او پست و حقیرند و عظمت تنها از آنِ اوست. دست عقل به آنجا نمیرسد و به قول مولانا "درشکسته عقل را آنجا قدم".»
به عقیدهی اُتّو، سکوت، تاریکی و خلأ سه مظهر و نمونهی بارز تجلی هیبت و اسرارآمیزی امر قدسیاند که آدمی را به ترس و لرز[18] (به تعبیر کییرکگارد) و خشیت[19] (به تعبیر اُتّو) در برابر شکوه و عظمت خداوند میکشاند و احساسی را در او بیدار میسازند که هم هیبتآور است و هم لطیف و جذّاب، چنانکه قهر و لطف خداوند و جلال و جمال او با هم آمیخته و درهم تنیده است که حکیمان و عارفان مسلمان ما در این زمینه به تفصیل سخن گفتهاند و اکنون مجال بحث در این خصوص نیست.
آنچه تا اینجا آوردیم توضیحاتی بود با رویکرد پدیدهشناسانه به دین دربارهی هنر دینی و مفهوم آن. هنر دینی نه تنها هنری است که باورها و ارزشهای دینی را متجلی و متبلور میسازد، بلکه اثری است که توسط یک پدیدآورندهی دیندار و برخوردار از تجربهی ایمانی پدید آمده است. اینجا است که اهمیت نقش هنرمند و تفکر و ذهنیت او، طهارت نفس او، آرمانها و ارزشهای او و کوتاهسخن «جهانبینی» او مطرح میشود. هنر دینی، که هنر اسلامی نیز از آن مستثنی نیست، بلکه از بارزترین و برجستهترین مصادیق آن است، هنری است که هم از نظر فاعل و هم به لحاظ غایت و تأثیر و نتیجه و هم به دلیل مراحل تکوین، دارای صبغهای دینی و تمامعیار است؛ هنری است که با معنویت شکل گرفته و آثار و پیامدهای معنوی پدید میآورد؛ از روحی دیندار و پاک و جانی حقطلب پدید آمده است و نتیجهای معنوی و ایمانآفرین و پاک و آرمانی در پی دارد. در سیر پیدایش آن نیز ارزشهای دینی مراعات شده و راهنما و الهامبخش بودهاند. هم فاعل و هم غایت آن و هم بستر ظهور و تولّد آن آغشته به عطر و بوی ایمان، باور و نگرش ژرف دینباورانه بوده است. مضمون و محتوا و پیام آن نیز قدسی، متعالی، معنوی و دینی است؛ یعنی بیدارساز و آگاهیبخش و پیامدار است و آدمی را به بیکرانهها، به پاک زیستن، آزادگی، عزتمندی، ارزشهای ماندگار دینی و انسانی و ارتباط با خداوند فرا میخواند. به انسانماندن و انسانیزیستن و شرف و آزادگی بشر کمک میکند و او را مدد میرساند تا بندهای اسارت را از دست و پا و دل و ذهن خود بگسلد و به «رهایی» برسد.
هنر دینی، که در اینجا هنر اسلامی بیشتر مقصود ما است، مترادف هنر قدسی است که پیام الهی را به بشر منتقل میسازد و فراتر از زمان و مکان است و ریشه در عالم تجرّد و دیار مرسلات و ساحتهای برین هستی دارد و از عالم بالا ریشه گرفته و در جهان جسمانی خود را متجلی میسازد. امّا هنری انتزاعی و بریده از واقعیتها نیست که یکسره به لاهوت بپردازد و از ناسوت و زندگی روزمرّه غافل شود، بلکه ریشه در واقعیت دارد و از فریب بهدور است. تاکنون هنرپژوهان غربی بیشتر از دیدگاه تاریخی در باب هنر و معماری اسلامی سخن گفتهاند. گاه نیز به مسئلهی ممنوعیت چهرهپردازی و شمایل دینی در اسلام پرداختهاند و در این خصوص مبالغه نموده و حتی متعصبانه داوری کردهاند. از خوشنویسی و تأثیر قرآن در پیدایش و بالیدن خطّاطی و کتابت نیز سخن راندهاند.[20] امّا به اعتقاد ما تنها رویکرد تاریخی به هنر اسلامی کافی نیست و تدوین فلسفهی هنر اسلامی و پدیدهشناسی هنر اسلامی اهمیت زیادی دارد و بحث از پایههای معرفتشناسانه و الهیاتی این نوع هنر حتی اهمیت بیشتری مییابد چرا که امروز و در شرایط غلبهی تفکر موسوم به پستمدرن از امتناع عقلانیت سخن میرود که در هنر اسلامی تبلوری شگرف دارد. هنر اسلامی مبتنی بر توحید است که یک جهانبینی کامل و گونهای هستیشناسی منظم هندسهوار است که نظم پلکانی[21] جهان هستی و اطوار وجود و جایگاه آدمی و نسبت به او با خدای خالق و دیگر موجودات را همچون یک «ماندالا»[22] یا طرح و نقشهی هنری به تصویر میکشد. هستی به تمامی فعل خداوند است و جلوهی او و موجودات همه آینهی خدانما و ظهور کمالات یا اسما و صفات الهیاند.
مسئلهی مهم و پیچیدهی «وحدت وجود» و ظهور و تجلّی حق در کثرات و مرائی و مجالی عالم طبیعت، محور اصلی نگرش هنری اسلام است. تیتوس بورکهارت که از سنّتگرایان و هنرپژوهان نامدار معاصر است و در خصوص هنر اسلامی آثار و تألیفاتی دارد، بهدرستی مسئلهی وحدت و ظهور وحدت در کثرت را اساس و مبنای هنر اسلامی دانسته است. او معتقد است: «مبنای هنر اسلامی را " وحدت " شکل میدهد، وحدتی که هم عقلانی و هم فراعقلانی است و زیبایی خداوند را که مطلق و ابدی است، به شهود میگذارد.»[23] این وحدت که بیانی از اصل توحید است بنیان جهانبینی اسلامی را میسازد و هنرمند مسلمان توحیدگرا با چنین چشماندازی به هستی، با خلق و ابداع اثر هنری، زیبایی خداوند را به نظّاره مینشیند و فرادید همنوعان خود قرار میدهد و خود را در این کار نه مستقل میبیند و نه شریک و همتای خداوند، بلکه فعل و جلوهی خالقیت او میداند که به تعبیر عارفان و حکیمان اشراقی «فاعل بالتّجلی» و زیبایی مطلق و جاودانه است و مُبدع همهی آثار و پدیدهها است. بورکهارت مینویسد:
هنرمند مسلمان، به سبب مسلمانبودن و تسلیمبودنش در برابر قانون الهی، همواره از این واقعیت آگاه است که او، خود، زیبایی را خلق یا ابداع نمیکند، بلکه اثر هنری به اندازهای که از نظم کیهانی پیروی و بنابراین زیبایی کلی را منعکس میکند، زیبا است.
در منابع اسلامی و بهویژه ادعیه و مناجاتهای پیشوایان دین بر زیبایی، دوام فیض، تجلّی، نورانیت، عظمت، عفو و رحمت عام پروردگار و جلال و جمال، اسما و صفات فراوان تأکید شده است و همین مضامین پیوسته الهامبخش هنرمندان مسلمان بوده و هست و در همهی هنرهای اسلامی از تذهیب و خوشنویسی و کتابت قرآن تا شعر و موسیقی و ادبیات و معماری و دیگر هنرها بازتابی ژرف و شگرف یافته است، بهطوری که بیننده و خواننده و مخاطب را به عوالم بالا سوق میدهد و پیمان الست و عهد نخستین آدمی با خدا (میثاق فطرت) را فرایاد او میآورد و گاه این احساس چنان قوّت مییابد که آدمی احساس دلتنگی و فراق و هجران میکند و آهنگ بازگشت به اصل را در درون جان خود به تجربت میشنود و همان نی مولانا میشود که زینتبخش آغاز مثنوی شریف است. غربت آدمی در این خاکدان، گسستن از اصل وجود و مبتلاشدن به هجران و درد فراق و شوق رجوع به «نیستان ازل» و خلاصی و رهیدن از زندان، پیوسته مضمون هنرمندانهترین اشعار فارسی و عربی شاعران و حکیمان و عارفان مسلمان بوده است. ابنسینا در قصیدهی عینیه و مولانا در آغاز دفتر نخست مثنوی معنوی و عطّار، جامی، شبستری، مغربی، حافظ و همهی شاعران عارفمشرب مسلمان در آثار لطیفشان همین حکایت را به نظم کشیدهاند، ابنسینا چنین سروده است:
هُبَطَتْ الیکَ مِنَالْمَحلِّ الْأرْفَعِ وَرقْاءُ ذاتُ تَعَزِّزِ وَ تَمَنُّعِ
مَحْجُوبَةٌ عَنْ کُلِّ مُقْلَةِ عارفٍ وَ هِیالّتی سَفَرَتْ وَلَمْ تَتَبَرْقَعِ
وَصَلَتْ عَلی' کُرْهٍ الیکَ وَ رُبَّما کَرِهَتْ فِراقَکَ وَهِی ذاتُ تَفَجُّعِ
أَنِفَتْ وَ ما أَنِسَتْ فَلَّما وا'صَلَتْ أَلِفَتْ مُجاوَرَةَالْخَرابِالْبُلْقَعِ
وَ أظُّنُها نَسِیتْ عُهُوداً بِالْحمِی' وَ مَنازِلاً بِفِراقِها لَمْ تَقْنَعِ
منبع: knowledgebase.icro.ir 24/12/84