دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

آفات "حب نفس" در اخلاق اجتماعی و سیاسی

اشاره: حب نفس که در پی خود عبودیت نفس را تثبیت می‌کند، در نقطة مقابل حب خدا و به دنبال آن عبودیت خداوند قرار دارد.
آفات "حب نفس" در اخلاق اجتماعی و سیاسی
آفات "حب نفس" در اخلاق اجتماعی و سیاسی
نویسنده: امام خمینی (ره)

اشاره: حب نفس که در پی خود عبودیت نفس را تثبیت می‌کند، در نقطة مقابل حب خدا و به دنبال آن عبودیت خداوند قرار دارد. تا انسان از حب نفس نرهد، به حب خدا نمی‌رسد و با عبور از نفسانیت است که وحدانیت به صورت اقرار لسانی و تجلی عملی تحقق می‌یابد.

یکی از غفلت‌های بزرگ در اخلاق فردی، رها کردن یا سطحی انگاشتن مراقبت‌ها و مجاهدت‌ها برای مقابله با حب نفس است، و از این بدتر غفلتی بزرگتر و تهدیدآمیزتر در اخلاق اجتماعی و سیاسی درباره نقش مخرب دوستداری نفس و مهار نزدن بر این مرکب سرکش است.

اگر چه حب نفس ابتدا اخلاق فردی ریشه می‌دواند و فساد و تباهی به وجود می‌آورد و مقابله با آن ضرورت می‌یابد و غفلت از آن آفت و آسیب تولید می‌کند، لکن مراتب خطر آفرینی حب نفس در اخلاق اجتماعی و سیاسی بسیار شدیدتر و بالاتر است و این تفاوت فراوان در مراتب باید با وسعت و گستردگی اخلاق اجتماعی که در سطح جامعه حضور دارد و اهمیت اخلاق سیاسی که با مدیریت کلان و اداره کشور پیوند می‌یابد سنجیده شود.

در اندیشه‌های امام خمینی در موضوع اخلاق و عرفان، به صراحت آفات و خطرات‌"حب‌ نفس" چه در اخلاق فردی، چه دراخلاق اجتماعی و چه در اخلاق سیاسی نمایانده می‌شود. با آن که این پیشوای الهی در همة ابعاد و سطوح اخلاق سه گانه به کالبد شکافی حب نفس و آفات و آسیب‌های آن می‌پردازد، لکن حجم این رهنمودهای دقیق و تکان‌دهنده را دراخلاق اجتماعی و از این هم بالاتر در اخلاق سیاسی بسیار بیشتر و فزون‌تر می‌یابیم. این واقعیت نشان می‌‌دهد که امام خمینی چقدر عالمانه و در عمق و ژرفا به موضوع حب نفس در مدیریت کلان سیاسی نظر می‌گسترد، به گونه‌ای که در موارد کثیر و در دیدار با سران نظام و دولتمردان بارها این موضوع را در ابعاد و جلوه‌های مختلف مطرح و تبیین می‌کرد.

آنچه پیش روی دارید، نمونه‌ای از این شرح و بینش آفرینی‌ها در اخلاق اجتماعی و سیاسی می‌باشد که در تاریخ 4 بهمن 1359 و در دیدار با هیئت دولت و نمایندگان مجلس شورای اسلامی ایراد شده و هم اینک تقدیم شیفتگان اندیشه‌های اخلاقی و عرفانی این پیشوای بزرگ و محبوب می‌کنیم.

***

کوشش انبیا و ایده بعثت در تمام قرنها؛ تربیت این موجود است. این موجودی که عصاره همه مخلوقات است و با اصلاح او اصلاح می‌شود عالم و با فساد او به فسادکشیده می‌شود. کوشش انبیا از اول تا آخر این بوده است که این موجود را به صراط مستقیم دعوت کنند و راه ببرند. نه همان هدایت و گفتن تنها، بلکه راهنمایی و الگو بودن خودشان در اعمال و در افعال و در اقوال، برای اینکه این موجود را به آن کمالی که لایق است برساند. و مع الاسف این ایده به آن طوری که آنها می‌خواستند حاصل نشد و بعدهاهم به آنطوری که انبیا در نظر داشتند حاصل نخواهد شد. برای اینکه اینها مواجه هستند بایک موجودی که این موجود شناخته نشده است الا برای خدا و کسانی که علم را ازخدای تبارک و تعالی اتخاذ کردند. و یک موجود پیچیده‌ای است که حتی خودش ازخودش اطلاع ندارد. و شاید این کلمه‌ای که وارد شده است که من عرف نفسه فقد عرف ربه (1)تعلیق به یک امر محالی باشد برای نوع بشر. شناخت انسان خودش را، و شناخت اوصافی که در انسان هست و غرایزی که در انسان هست، این از اموری است که یا محال است یانظیر محال الا آن کسی که عصمه‌الله تعالی. انسان خودش از باب اینکه حب نفس دارد و هر چه را می‌خواهد برای خودش می‌خواهد، برای خاطر این حب نفس شدید ازبسیاری از امور غافل است ؛ یعنی با این حب نفس نمی‌تواند خودش را آزاد بشناسد.

حب نفس بزرگترین خطر

سه نظر در عالم هست. یک نظری که از روی حب، مطالعه می‌کند موجودات را یابعض موجودات را و یک نظری که از راه بغض نظر می‌کند به همه چیز و یک نظر ثالثی که حب و بغض در آن نیست و آزاد است. آن دو نظر، نظر اشخاصی است که آزادنیستند. بزرگترین گرفتاری بشر و ماها این گرفتاری است که خودمان داریم و از ناحیه خود ما هست. کسی که از روی حب نفس به مردم و اشیاء نظر می‌کند و به اشیایی که نظرمی کند از راه دشمنی و بغض نظر می‌کند؛ این نمی‌تواند آزاد باشد، در نظر دادن گرفتاراست. و کسی که از راه حب نفس نظر می‌کند به موجودات یا به اشخاص یا به گروهها این آزاد نیست، نمی‌تواند حکم صحیح بکند. انسان گمان می‌کند که من خودم هر چه می‌گویم از روی آزادی است و بینظری، لکن اگر کسی یک همچو ادعایی کرد؛ این رانپذیرید. نمی‌تواند این انسان موجود آزاد از هواهای نفسانی و از حب نفس - که منشاءهمه گرفتاریهاست - آزاد بشود. مدعی آزادی از این طور امور زیاد است، لکن واقعیت کم است. ممکن است که بسیاری از اشخاص حتی خودشان هم توجه نداشته باشند به اینکه بنده خودشان هستند، نه بنده خدا، خودشان هم خودشان را مبرا و منزه می‌دانند، واین برای همان حب نفسی است که انسان دارد. این حب نفس، تمام عیوب انسان را به خود انسان می‌پوشاند. هر عیبی که داشته باشد برای خاطر این حب نفس، آن عیب رانمی بیند، و گاهی هم آن عیب را حسن می‌داند. و تا انسان با مجاهدتها و تبعیت ازتعلیمات انبیا از این گرفتاری و عبودیت نفس خارج نشود، نه خودش اصلاح می‌شود ونه می‌تواند احکامی که می‌کند و رایهای که می‌دهد صحیح باشد، مطابق واقع باشد. اتفاق می‌افتد، لکن نمی‌تواند مطلقا این طور باشد انسان. یک عملی از یک شخص در یک محیط در یک ساعت از یک شخص صادر می‌شود، دو نفر که این عمل را می‌بینند یکی از اینها با این دشمن است، این عمل را بد می‌بیند و یکی از آنها که با این دوست است این عمل را خوب می‌بیند. عمل از یک آدم است، در یک وقت است، در یک محیط است،در یک شرایط است، همه چیزهایش باهم مجتمع است. لکن برای آن گرفتاری که بیننده دارد، آن عدم آزادی که بیننده دارد و اسیر هوای نفس است ؛ این عمل را عینا خوب می‌بیند، اگر با آن آدم خوب باشد. و این عمل را عینا بد می‌بیند، چنانچه با آن آدم بدباشد. و انسان خودش هم متوجه نیست. بله، هستند اشخاصی که بی‌جهت می‌دانند وتکذیب می‌کنند. یا می‌دانند و تعریف می‌کنند. این طور هستند، اما شاید بسیاری این طورباشند که به واسطه آن اسارتی که دارند و آن گرفتاری که در باطن خودشان مبتلای به اوهستند، و آن شیطانی که در نفس انسان فعال است، این گرفتاری نمی‌گذارد که انسان آزادانه حکم بکند، نمی‌گذارد که انسان آن طوری که واقعیت است ادراک کند. و آن طوری که واقعیت است او را بگوید. یا واقعیت را به واسطه همین عبودیتی که دارد،بندگی که دارد و آن طوری که سلطنت است بر او دارد شیطان و قوای شیطانی خودش، یا ادراک نمی‌کندمطلب را و یا اگر ادراک هم کرد، او نمی خواهد او را اظهار کند از آن طرف هم همین طور، تعریف‌ها و تکذیبهایی که ماها می‌کنیم، انسان عادی می‌کند، این تعریف و تکذیب‌ها به واسطه همین علاقه‌ای که انسان به خودش و وابستگان خودش که آن هم علاقه به خود است، علاقه به وابستگان، علاقه به خود است؛ این چون پسر من است و این چون برادر من است، و این چون همسلک من است، این همه من است و تمام این اشیا در انسانهای عادی تماما بر می‌گردد به خود من. اگر کس دیگری هم تعریف کند، این از باب اینکه به او متعلق است تعریف می‌کند.

اگر انسان بخواهد خودش را تجربه کند، یک وقت که خلوت می‌شود خودش بنشیندپیش خودش. دو نفر را که یکی شان از رفقای اوست، از اقربای اوست، بسته به اوست ویکیشان با او مخالف‌اند و با او دشمن‌اند مثلا، این بنشیند و فکر کند که این عملی که از این دشمن من و دوست من صادر شده است، چه شده است که من این عمل خصوصی راوقتی که نسبتش می‌دهم به دوستم، شروع می‌کنم از آن تعریف کردن، یا لااقل عیبپوشی کردن به حیل. و آن عمل چنانچه از دشمن من صادر بشود یکی را چند می‌کنم و هیاهومی کند؟ اگر انسان بنشیند و واقعا بخواهد بفهمد که خودش چکاره است، باید این موازین را ملاحظه کند. اگر یک عمل خوبی صادر شد از یک دشمنی، این عمل خوب را ستایش کند، ببیند که همچو هنری دارد. اگر یک عمل بدی از یک دسته‌ای صادر شداین را بد بداند و بگوید بد است. نمی‌گویم که اسرار مردم را فاش کند، من می‌گویم پیش خودش. البته اسرار مردم هر چه باشد، فاش کردن برخلاف اسلام است. و غیبت و تهمت و همه اینها از مکایبی است که انسان به آن مبتلا هست. لکن ابتلای انسان به خودش ازهمه ابتلاها بالاتر است. شاهد، همین است که من اگر یک امر خیلی برجسته‌ای از یکی صادر شد، من بنای به مناقشه می‌گذارم که این امر شایسته را هر چه بتوانم این را از ارزش بیندازم. و اگر این امر شایسته از یک دوستی، یک متعلق به خود من صادر شد، بنای بر این می‌گذارم که این امر شایسته را بیشتر از آن مقداری که هست این را نمایش بدهم.همه اینها زیر سر خود من است، به خارج هیچ مربوط نیست، دنیا من هستم.

دلبستگی به دنیا منشاء انحطاط انسان

این عالم ملک، این عالم طبیعت یکی از مخلوقات خداست، و این عالم طبیعت هم جلوه‌ای از جلوه‌های خداست. تعلق به این عالم طبیعت، تعلق به این دنیا، این اسباب این می‌شود که انسان را منحط می‌کند. ممکن است یک کسی به یک تسبیحی آن قدر تعلق داشته باشد که یک کس دیگری به یک سلطنت این تعلق را نداشته باشد. این اولی بیشتربه دنیا چسبیده است و آن دومی کمتر. سلیمان بن داود هم سلطان بود، سلطانی که بر همه چیز حکم می‌کرد. لکن آن سلطنت یک سلطنتی نبود که دل سلطان را، دل سلیمان بن داود را به خودش جذب کند رسول اکرم هم رئیس یک ملت بود و فرمانفرمای ملت بود، لکن این فرمانفرمایی اینطور نبود که او را جذب کند به خودش. فرمانفرمایی درتحت سیطره او بود، نه او در تحت سیطره فرمانفرمایی. اگر انسان سیطره پیدا بکند به حسب نفس بر خودش و بر همه چیز، این اهل دنیا دیگر نیست ولو اینکه همه دنیا هم داشته باشد، مثل حضرت سلیمان و امثال او. و اگر این سیطره نباشد و انسان در این غفلت که ما داریم باشد، این آدم اهل دنیا هست و دنیای دنی پست. دنیا و آخرت، خدا و دنیا،اینها دو چیزی است که ما وقتی تعلق به او داشتیم عالم ملک می‌شود دنیا، این دنیای من است. من وقتی تعلق به این داشتم و تحت نفوذ او بودم، تحت نفوذ و سیطره او بودم،تحت نفوذ ریاستها، تحت نفوذ مقامات بودم، همه اینها دنیاست و من خودم اسیر است.هر چه سعه سلطنت زیادتر بشود اسارت زیادتر می‌شود، من اسیر او هستم و خودم ملتفت نیستم. و اگر چنانچه انسان موفق بشود به آنکه انبیا می‌خواستند که از تحت این سیطره نفس بیرون برود، این اعدی عدو بیرون برود، این اسارت را، قید اسارت را از گردن خودش بردارد، این آدم می‌شود یک آدمی که بر همه چیز سیطره دارد و چیزی بر او سیطره ندارد، و سیطره‌ای که بر همه چیز دارد هم در حساب نمی‌آورد. نمی‌بیند او راچیزی. و همان طوری که برای دوستان خودش خیر و صلاح می‌خواهد برای دشمنان خودش هم خیر و صلاح می‌خواهد. انبیا این طور بودند. انبیا غصه می‌خوردند برای کفار، غصه می‌خوردند برای منافقین که چرا باید اینها این طور باشند. انبیا زحمتشان این بود که این کفار و منافقین را و این اشخاص معوج را و این انسان‌هایی [که] در بند اسارت خود و علایق دنیا هستند - و همه مفاسد هم زیر سر همین است - اینها را می‌خواهندآزادشان کنند، و این ماموریت بسیار مشکل بوده است. و این ماموریت هم عمومی نشدکه بشود. و از این به بعد هم این معنا نخواهد شد. این انسان آدم نمی‌شود تا آخر هم. یک مثل معروفی بود که می‌گفتند ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل. شیخ ما - رحمه‌الله - می‌فرمود که: ملا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است.

میزان در درستی و نادرستی قضاوت انسانها

انسان اگر بخواهد حکم بکند به یک مطلبی، تصدیق کند در باطن یک مطلبی را. اول برود سراغ خودش، خودش ببیند چکاره است. انسان آن کنار بنشیند و نظرش را به عیوب مردم بیندازد یا محسنات دیگران را عیبجویی بکند یا بدیهای دیگران را تحسین بکند،خوب این یکی امرش آسان است. انسان وارد هیچ معرکه‌ای نمی‌شود. آنهایی که درسرحدات دارند جنگ می‌کنند هی اشکال می‌کند به آنها. وارد هیچ اداره‌ای نمی‌شود.آنهایی که وارد هستند اشکال می‌کند. وارد هیچ مرکزی که باید اصلاح بکند امور رانمی شود. این کنار می‌نشیند و شروع می‌کند هی مناقشه کردن و عیب تراشیدن. این کارآسان هست و خیلی هم رایج شاید باشد. اما اگر انسان اول نشست و پیش دل خودش نشست، پیش افکار خودش نشست، ببیند خودش چکاره هست، امتحان کند خودش را،اگر یک پیروزی از دشمن حاصل شد، برای اسلام و به صلاح اسلام بود، ببیند این خوشحال می‌شود از این و تبریک به حسب قلبش می‌گوید به این دشمن یا نه بدش می‌آید از پیروزی اسلام که به دست این واقع شده است ؛ می‌خواهد اسلام پیروز نباشدکه مبادا این آدم پیروز بشود. اگر انسان پیش دل خودش بنشیند و فکر این را بکند که اگرپیروزی که به دست او حاصل شده بود برای اسلام، به دست من حاصل شده بود، فرقی می‌کند در قلب من بین این و او؟ این اسلامخواه است؟! این اسلام را می‌خواهد؟! آن که اسلام را می‌خواهد، اگر به دست کافر هم حاصل بشود خوشش می‌آید. اگر پیروزی به دست یک کافر برای اسلام حاصل بشود، این از کافر به اینکه کافر است خوشش نمی‌آیداز آن عملش خوشش می‌آید. و از این به اعتبار اینکه این پیروز شده است و اسلام راپیروز کرده خوشش می‌آید. و چنانچه کارشکنی از یک نفر آدمی که دوست او هست،محبت به او دارد این حاصل بشود یا از خودش حاصل بشود، ببیند در قلبش این اثری می‌گذارد یا نه، اثر نمی‌گذارد. یک کار خارجی که در خارج واقع می‌شود - هر کاری می‌خواهد باشد - انسان وقتی می‌خواهد قلم دستش بگیرد و راجع به این کار یک چیزی بنویسد، یا می‌خواهد برود در مرجع مردم، در محضر ملت راجع به این مسئله یک مطلبی بگوید قبل از اینکه می‌رود و این مسئله را می‌گوید، ببیند که آیا این حب نفس - که تابع اوحب به علایق خودش هست، حب به دوستان خودش هست - او را همچو کور کرده است که نمی‌تواند واقعیت را بگوید، و واقعیت را فدای خودش می‌کند یا نه، این طورنیست و فدای خودش نمی‌خواهد بکند چیزی را. آن وقت اگر دید آن طوری است،بداند که قلم مال شیطان است و به دست اوست و زبان مال شیطان است و در قدرت اوست. و اگر دید که نه، کار خوب را هر کس بکند این خوب است، چون خوب است،هر کس بکند این کار را، تحسین می‌کند. کار، خودکار را ببیند، صدور کار از فلان، این است که انسان را مبتلا می‌کند. خود کار را وقتی نگاه بکند بدون صدورش از این و آن،انسان می‌تواند حکم بکند، می‌تواند حکم بکند که مجلس شورای اسلامی ما، این مجلس چطور است. می‌تواند حکم بکند اگر خود مجلس را نگاه کند، نه افراد را در نظربگیرد. یک چیزی که از مجلس می‌گذرد خود او را نگاه کند که این چیزی که از مجلس گذشته است این چطور است. اینجا می‌تواند قضاوت کند برای اینکه این بسته به افراد نیست. اما اگر پای افراد پیش آمد به مجردی که پای افراد پیش می‌آید همین معنایی که قبلا وقتی که بدون افراد، بدون توجه به افراد، حکم به خوبی‌اش یا بدی‌اش کرده بودحالا وقتی که توجه به افراد کرد عوض می‌شود، حکم عوض می‌شود در باطن انسان.اکثرا هم خودشان غفلت دارند؛ یعنی بینش از روی دوستی و بینش از روی عداوت یک چیزی است که در انسان تاثیر می‌گذارد. ممکن است که این آدم هم، مطلب را خیال کندبه اینکه خیلی هم خوب است. این نفهمیده خود مطلب را. این بینشش از باب اینکه ازکانال محبت به این آدم رفته سراغ او، این بینش، بینش خطاست. از کانال بغض بر اینکه این عمل را می‌کند، برود طرف او. این بینش، بینش خطاست. ما باید خودمان را اول امتحان کنیم و بعد که امتحان کردیم آن وقت برویم سراغ اینکه فلان عمل چطور بوده.فلان عمل خوب بوده فلان عمل بد بوده. آنهایی که در یک عملی با هم دشمنی دارند،یک عملی که صادر می‌شود، می‌روند سراغ آن جهات ضعفش. جهات قوتش را اصلانمی گویند. ساکت می‌شوند. وقتی هم خیلی خوب آدمی باشد جهات قوتش را ساکت می‌شود. و اگر اعوجاج داشته باشد و آدم شیطانی باشد جهات خوبش را هم بد می‌کند.می رود سراغ اینکه این جهت خوبش است این هم بد بود.

مقاله

نویسنده امام خمینی (ره)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

چگونه خود را از گمراهی نگه داریم؟

چگونه خود را از گمراهی نگه داریم؟

انسان به طور طبیعی گرایش به کمال و امور کمالی دارد و لذا عشق به زیبایی‌ها و بیزاری از کاستی‌ها و زشتی‌ها در وجود انسان نهادینه شده است.
علم آموزی و تأمین رزق و روزی (پرسش و پاسخ؟)

علم آموزی و تأمین رزق و روزی (پرسش و پاسخ؟)

پرسش: بر اساس آموزه‌های وحیانی چگونه علم آموزی موجبات از بین رفتن فقر و تنگدستی را فراهم آورده و مستوجب تضمین رزق و روزی انسان می‌گردد؟ لطفاً به نحو اجمال پاسخ دهید.
بخل و آثار زیانبار آن

بخل و آثار زیانبار آن

برخی از رفتارهای اجتماعی بیانگر بینش و نگرش افراد است.
انسان از خاک تا افلاک

انسان از خاک تا افلاک

انسان موجودی مرکب است ولی آنچه هویت انسانی را معنا می‌بخشد، بخش معنوی و روحانی اوست که جایگاه خلافت الهی را به همین سبب کسب کرده است؛ زیرا خداوند پس از آنکه در کالبد خاکی انسان روح خویش را دمید و همه صفات خویش را در انسان با تعلیم اسمایی به ودیعت گذاشت، آنگاه بود که فرمان سجده را صادر کرد و از همه ما سوی الله خواست تا بر انسان سجده کنند.
بی احترامی به بهانه رفاقت!

بی احترامی به بهانه رفاقت!

با توجه به اینکه انسان موجودی اجتماعی است و برای ارائه حیات خویش نیاز به ارتباطات در جامعه دارد.

پر بازدیدترین ها

No image

اشعار ناقوسیه

حضرت موسی و شب قدر

حضرت موسی و شب قدر

خداوندا! مى‌خواهم به تو نزدیک شوم، فرمود: قرب من از آن کسى است که شب قدر بیدار شود.
الخیر فی ماوقع

الخیر فی ماوقع

برای خیلی‌ها این پرسش مطرح می‌شود که چرا ما هر گاه با مصیبت و گرفتاری مواجه می‌شویم، و نخستین تحلیل و توصیف ما از آن این است که در آن خیری بوده است؟
Powered by TayaCMS