دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

در اندیشه مرگ

No image
در اندیشه مرگ در اندیشه مرگ

آن عالم فرهیخته، از همان آغاز زندگى، خود را مهاجرى مى دید که دیر یا زود باید از قفس تنگ دنیا برهد و به عالم جاویدان آخرت بپیوندد. او این احساس غریب را از کودکى به همراه داشت و همین تصویر آن سفر بى بازگشت، او را فوق العاده خدوم و نیکوکار ساخت. به همین جهت، تا غروب زندگى، از ساختن و سوختن باز نایستاد.

آن چه در پى مى آید، تصویرى از مرگ است که او از دوران کودکى اش همواره در ذهن داشته است:

«چهار ساله بودم همسایه اى به نام غلامحسین داشتیم که از دنیا رفت. همراه پدرم در تشییع جنازه او شرکت کردم. جنازه را در گورستان دفن کردند. هنگام برگشت، از پدرم پرسیدم: چرا همسایه مان را زیر خاک کردند؟ در پاسخ گفت: مُرد و خاکش کردند. گفتم: دیگر به خانه اش نمى آید؟ گفت: نه. گفتم: ماهم همین طور مى شویم؟ گفت: بله. از آن زمان تاکنون، در دنیا راحت نبودم. همیشه حادثه مرگ همسایه مان به یادم مى آمد و ناراحتم مى کرد. براى گریز از این ناراحتى، از پدر و مادرم پرسیدم: چه کنم تا وقتى مُردم، راحت باشم؟ گفتند: انسان باید دروغ نگویدکسى را اذیت نکندمال کسى را نخوردنمازش را بخواندروزه اش را بگیرد و...[15]».

منبع:فرهیختگان تمدن شیعه

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خاطره

No image

تجلى نفس

No image

عبادت

No image

صفات اخلاقى

Powered by TayaCMS