دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

شهید مطهرى در رویارویى با باستان گرایانِ زمینه ساز فرهنگ غرب (قسمت اول)

در تاریخ صدساله اخیر ایران, بویژه در دوران پهلوى, به باستان گرایى, در چندین برهه, پى‌گیرانه دامن زده شد.احیاى اوستا, آیین زرتشت, آتشکده ها, آثار به جاى مانده از دوران پیش از اسلام, فخر و بالیدن به ادبها و سنتهاى ایران باستان در سرلوحه کار دولت‌ها قرار گرفت...
No image
شهید مطهرى در رویارویى با باستان گرایانِ زمینه ساز فرهنگ غرب (قسمت اول)
در تاریخ صدساله اخیر ایران, بویژه در دوران پهلوى, به باستان گرایى, در چندین برهه, پى‌گیرانه دامن زده شد.احیاى اوستا, آیین زرتشت, آتشکده ها, آثار به جاى مانده از دوران پیش از اسلام, فخر و بالیدن به ادبها و سنتهاى ایران باستان در سرلوحه کار دولت‌ها قرار گرفت. رویارویى با نمادها و نمودهاى اسلامى, روز به روز و رفته رفته, بیش تر دامن مى گستراند. ستیز با زبان عربى و تلاش براى زدودن آن, به گونه گسترده اى دنبال مى شد. بازگشت به دوران پیش از اسلام, سخن روز در گرداییهاى روشنفکرى و نُقل مجلسها و محفلهاى وابستگان به دربار بود. روشنفکران وابسته و جریان میدان دار عرصه روشنفکرى و بسیارى از حاکمان و دولتیان, تلاش مى ورزیدند در این میدان خودى نشان دهند. در رسانه هاى نوشتارى و گفتارى و کتابهایى که عرضه مى شد, به گونه گسترده, باستان گرایى و احیاى ادبها و سنتهاى ایران باستان, مهم, سرنوشت ساز, دگرگونى آفرین, جبران کننده واپس ماندگیها, چاره همه گرفتاریها و درمان همه دردهاى ایران و ایرانى جلوه داده مى شد. این حرکت, یک باره پدید نیامد و فضاى ایران را فرانگرفت. از سالها پیش, پیش از مشروطیت محفلهاى روشنفکرى را درنوردید ودر نگاه ها و بینشها, دگرگونى پدید آورد. روشنفکر درمانده این مرز و بوم و در بن بست گرفتار آمده را در برابر پیشرفت غرب, به این باتلاق کشاند و به او القا کرد که واماندگى ملت تو از کاروان ترقى, تمدن و فرهنگ, در آیینى است که به آن پاى بندى نشان مى دهد و از آن پیروى مى کند و زندگى خود را برابر معیارها و ترازهاى آن به پیش مى برد و چرخهاى آن را مى چرخاند. شبان و روزان به این کوتاه اندیشان و تاریک اندیشان که کرسیها و پستهاى روشنفکرى این ملت را در اشغال کرده بودند, القا مى کردند: ایران در زمان ساسانیان, آقا و سرور سرزمینها و بخشهاى بزرگى از جهان بود, امّا اکنون زبون است و ناتوان و توسرى خور. پس باید به دوران ساسانیان برگشت و آن آداب و آیین را احیا کرد! پیش از مشروطیت, از میرزا فتحعلى آخوندزاده, جلال الدین میرزاى قاجار, میرزاحسین خان سپهسالار, میرزا عبدالرحیم طالبوف, آقاخان کرمانى,… به عنوانِ بنیان گذاران اصلى باستان گرایى در ایران نام برده شده است. باستان گرایى این گروه, بیش از آن که جنبه ایجابى داشته باشد, بُعد سلبى داشت و از راه نفى اسلام و ارزشهاى اسلامى و تبلیغ تز ایران, منهاى اسلام, انجام مى گرفت; به گونه اى که هر چه, رنگ و بوى اسلامى داشت و نُمادى و نمودى بود از ارزشهاى اسلامى, از سوى آنان به سخره گرفته مى شد و مورد هجوم. و با تحریف شگفت انگیز و بسیار کینه ورزانه, از هم گسستن نظامِ پوشالى, استبدادى, ضد مردمى, خرافى, تبعیض گرایانه, خشن و درون تهیِ ساسانى به دستِ مسلمانان ناب اندیش, شجاع و سپیده آفرین, سرآغاز زشتیها, بدیها و واپس ماندگیها و دورانِ تاریک و نکبت آلود پیش از اسلام, روزگار درخشندگیها و پیشرفتها وانمود مى گردید. در همین راستا و براى پیش بردن این سیاست, از هرگونه حرکت و تلاشى که براى جدایى ایران از اسلام و جدایى آموزه ها, ارزشها و والاییهاى اسلامى از تمدن و فرهنگ ایرانى انجام مى گرفت, سخت پشتیبانى مى شد و زمینه براى دامن گسترى آن فراهم مى گردید. اگر نویسنده اى با دستور و یا بى دستور, کتابى در این باب مى نگاشت که به گونه اى مراد سیاستگذاران مقوله باستان گرایى را برمى آورد و یا استاد دانشگاهى روى این مقوله پاى مى فشرد و به دانشجویان این فکر را القاء مى کرد, یا روزنامه نگارى در باب احیاى باستان گرایى و جدایى ایران از اسلام قلم مى زد, از خوان گسترده دربار بهره مند مى گردید و با لقبها و عنوانهاى دهان پرکن از او یاد مى شد و در کوتاه مدت, در ردیف بزرگان دانش قرار مى گرفت و به رسانه هاى گفتارى و نوشتارى دستور داده مى شد که به طرح دیدگاه هاى او بپردازد و با بزرگ نمایى, زمینه را براى اثرگذارى دیدگاه ها و سخنان او فراهم آورند. در روزگار پهلوى, چه پدر و چه پسر, باستان گرایى, به گونه گسترده و برنامه ریزى شده و با پشتیبانى آشکار و نهان قدرتهاى استعمارى و صهیونیسم جهانى, مجال طرح یافت و اشاعه گردید و حالت رسمى یافت و در دستور کار حکومت قرار گرفت و حکومت از تمام تواناییهاى خود و روشنفکران اجیر و نواله خور خود, براى احیاى ایران باستان و از صحنه راندن اسلام, قرآن, آموزه هاى بلند نبوى و روشنگریهاى امامان معصوم و عالمان دین, بهره مى گرفت. انگلستان, براى روى کار آوردن رضاخان, که با قلدرى, بى باکى و حرکتهاى نابخردانه اسلام را به انزوا بکشاند, از روشنفکران وابسته و سرسپرده خود کمک گرفت و آنان را واداشت پا به پاى این مرد وحشى و بى سواد و به دور از آداب و فرهنگ حرکت کنند و تمام بازدارنده هاى فکرى و سیاسى را از سر راه او بردارند. هم اینان, ایدئولوژى نظام شاهنشاهى را بر پایه باستان گرایى پى ریختند و به تلاش گسترده پرداختند که این پایه را استوار سازند و در این راستا, عنوانها, لقبها و نقشهایى به رضاخان دادند که بسیار خنده آور و به دور از خرد مى نمود و جایگاه روشنفکر وابسته را در این خیمه شب بازى, آشکار مى ساخت. محمدعلى فروغى, از روشنفکرانى است که در هموار کردن جاى پاى غرب در ایران و زمینه سازى و دروازه گشایى براى ورود سربازان استعمار به این سرزمین, نقش کلیدى داشت و در به قدرت رسیدن رضاخان و استوارسازى پایه هاى حکومت وى, سخت میدان دارى کرد و نیز در به روى کار آوردن محمدرضا پهلوى: (سلطنت هر دو پهلوى با نخست وزیرى فروغى شروع شد. علاوه بر مأموریتهاى خارجى و نخست وزیرى فروغى, پنج بار وزیر امور خارجه , 4بار وزیر دارایى,3بار وزیر دادگسترى, 4بار وزیر جنگ و یک بار وزیر اقتصاد ملى بود.)1 فروغى, با خطابه اى که در گاهِ تاج گذارى رضاخان ایراد مى کند, ایدئولوژى شاهنشاهى را بر مبناى باستان گرایى پى مى ریزد و خط و سیر باستان گرایى را به روشنى مى نمایاند: (اعلیحضرتا! این تاج و تخت که امروز به مبارکى و میمنت, به وجود مسعود اعلیحضرت همایون شاهنشاهى, خلدالله ملکه وسلطانه, مزیّن مى شود, یادگار سلاسل عدیده اى از ملوک تاجدار و جمعى کثیر از سلاطین عظیم الشأن است که از دیرزمانى آوازه این سرزمین را در دنیا به نیکى بلند نموده و قوم ایرانى را به مدارج عالیه مجد و شرف رسانیده اند. جمشید و فریدون پیشدادى و کیکاوس و کیخسروى کیانى را اگر موضوع افسانه هاى باستانى بخوانند, درباره رفعت مقام کورش و داریوش هخامنشى, شبهه نمى توانند که مصداق: (الفضل ما شهدت به الاعداء) گردیده و در بیست و پنج قرن پیش, به تصدیق دشمنان, معظم ترین دولت دنیا را تأسیس نموده و عرصه پهناورى را که یک حدّ آن چین و هند و حدّ دیگرش رُم و یونان بود,. جولانگاه رشادت و شهامت ایران ساخته و آثار حیرت انگیزى مانند عمارت تخت جمشید و نقوش بیستون از خود باقى گذاشته و مزایاى جهانگیرى و جهاندارى را در وجود خود جمع نموده اند. ذکر اسامى اردشیر و شاپور ذوالاکتاف, به خاطر مى آورد که چگونه پادشاهانِ ساسانى سر به سر امپراتوریهاى رُم مى گذاشتند و همواره دست تعدّى و تجاوز آنها را از خاکِ پاکِ ایران کوتاه مى نمودند. خسرو انوشیروان, نامِ نامى خود را مرادف عدل و داد قرار داده, علم و حکمت را اگرچه در هند و رُم بود, به حکمت خود جلب نموده و در عالم انسانیت, داراى آن مقام منیع گردیده که سیّد کائنات, صلى اللّه علیه وآله وسلم, به دوران او نازیده است. خسرو پرویز, دربار ایران را به ثروت و حشمت و جلال بى نظیر, معرفى کرده. و امراى سامانى و دیلمى, مانند نصر بن احمد و عضد الدوله, عشق و شور ایرانى را به هنرپرورى و آبادى و عمران ثابت نموده اند. شاه اسماعیل صفوى, خود را جوهر غیرت و رشادت قلمداد کرده. و شاه عباس کبیر, نمونه کاملى از مملکت دارى و رعیّت پرورى و سیاستمدارى به دست عالمیان داده است. … شهریارا! اقتضاى این محفل عالى, که وجوهِ ملت ایران, با قلبى سرشار از شادى و مسرّت و صمیمیت و حسن ارادت در آن شرف حضور یافته و مقارن این احوال, عموم مملکت در سر تا سر ایران, به جشن و سرور اشتغال دارند و دوستان خارجى ما نیز با شوق و ذوق وافر, در این شادمانى شرکت مى نمایند, تنها براى آن نیست که یک پادشاهِ نو, به تخت این سلطنت کهن پا مى نهد و تاج کیانى بر سر مى گذارد; بلکه براى آن است که به این ملت ستمدیده بشارت رسیده است که بار دیگر, آب رفته به جوى آمده و به خواست خداوندى, روزگار حرمان و محنت سپرى شده و ایام سربلندى و عزت, روى نموده است. بیش تر این نوید و حامل این مژده که جان فشاندن بر آن رواست. عملیات محیّر العقول ذات ملوکانه است که در گشودن ِابواب خیر به روى این ملت, در مدتى قبل, راه طویل, پیموده و در موقعى که هیچ گونه ترقّب و انتظارى نبوده, بلکه علائم یأس و ناامیدى از همه طرف هویدا بوده است, دست همت از آستین غیرت درآورده و وسائل قدرت دوست و سعادت ملت را از سرحدّ عدم, به اقلیم وجود رسانیده و مدارج عالیه ارتقا دارد و به این موجب, وارث بالاستحقاق تاج کیانى و تخت جم گردیده. شاهنشاها! ملت ایران مى داند که امروز, پادشاهى پاکزاد و ایرانى نژاد دارد که غمخوار اوست و مقام سلطنت را براى هواى نفس وعیش و کامرانى خویش ننموده, بلکه در اِزاى زحمات و مجاهدت فوق العاده اش در راه احیاى ملک و دولت و براى تکمیل اجراى نیّات مقدسه خود در فراهم ساختن اسباب آسایش ابناى نوع و آبادى این مرز و بوم دریافته است. ملت ایران, مى داند که ذات شاهانه, با آن که وظیفه خود را نسبت به وطن, به طور وافى و اکمل, قبلاً ادا فرموده اید و پس از تحمّل این همه متاعب و به کار بردنِ آن اندازه مساعى, بر حسب قاعده, حقاً براى وجود مبارک, نوبت استراحت و فراغت رسیده, مع هذا, آن ضمیر منیر, آنى از خیال رعیت آسوده نیست و دائماً در فکر بهبودى احوال آنان است و اگر هر آینه به واسطه موانع طبیعى, با فقدانِ وسائل و اسباب در انجام منظورات همایونى, راجع به اصلاح امور مملکتى, اندک تأخیر و تأنى حاصل شود, خاطر مقدس, مکدر و قلب مبارک متألم مى گردد. ملت ایران مى بیند که امروز به فیض وجود شاهنشاهى فایز شده که رفتار و گفتارش براى هر فردى از افراد و هر جمعیتى از جماعات, سرمشق واقع شود و اگر طریق الناس على دین ملوک بپیماید, همانا به سرمنزل سعادت و شرافت خواهد رسید. ملت ایران باید بداند و البته خواهد دانست که امروز تقرّب به حضرت سلطنت, به وسیله تأیید هواى نفسانى و استرضاى جنبه ضعف بشرى و تشبثات گوناگون و توسّل به مقامات غیر مقتضیّه میسّر نخواهد شد, بلکه یگانه راه نیل به آن مقصدِ عالى, احراز مقاماتِ رفیعه هنر و کمال و ابراز لیاقت و کفایت و حسن نیّت و درایت در خدمتگزارى این آب و خاک است. خادم, محترم و عزیز و خائن, خوار و ضعیف خواهد بود. و به همین مناسبت, در سایه توجهات ملوکانه دوست, خدمتگزاران لایق پرورش داده و ملت, قابلیت و استعداد خود را نمودار خواهد ساخت و یقین است که نیّت پاک اعلیحضرت همایونى, ارواحنا فدا, افراد ملت و چاکران درگاه را نیز در شاهراه… و استقامت هدایت خواهد نمود و روحِ آن بزرگواران عالى نشان, که اکنون وجود مبارک, بحق بر جاى ایشان تکیه مى زند, شاد و خرم خواهد گشت. شاهنشاها! همه کس انصاف خواهد داد که سخن بیهوده و گزاف نگفتم…)2 این خطابه یک روشنفکر باستان گراست. روشنفکر وابسته به غرب, فراماسون و یهودى الاصل. او, به روشنى مى داند لباس شاهنشاهى با همه آلودگیهایى که دارد, به قد و قامت رضاخانِ بى سواد, نادان و کم خرد و بدون هیچ گونه غیرت و شهامت و رشادت و پیشینه افتخارآمیزى ساز نیست, امّا با این حال, از برازندگى این لباس به تن او سخن مى گوید و تاج کیانى و سرور و شادمانى ملت بر جلوس وى بر تخت کهن پادشاهی… فروغى, دانشمند است, آشناى به روح و تاریخ ملتها, مى داند قزّاقى مثل رضاخان, شایستگى رهبرى و اداره ایران را ندارد و ویژگیهاى او هیچ سازگارى با روح و روان و ویژگیهاى ملت ایران ندارد, ولى براى پیاده کردن هدفهایى که غرب در سر داشت و او نیز علاقه مندانه در پى آنها بود, رضاخان, بهترین گزینه مى توانست باشد. فروغى از یک سو وابسته به غرب بود و دل باخته تمدن آن دیار; و از دیگر سو علاقه مند به ایران باستان و البته ممکن است باستان گرایى او به سفارش دستور سازمان فراماسونرى باشد که فروغى به آن وابسته بود وگرنه خود او مى دانست در ایران باستان چیز درخور عرضه وجود ندارد. فروغى به خوبى مى دانست غربى کردن ایران و شکستن همه سدّها براى ورود کالاهاى غرب, پایگاه زدن کمپانیها و شرکتهاى غربى در این سرزمین, با باورها و سنتهاى مردم ایران و درخشش و روشنایى بخشى اسلام و نقش آفرینى عالمان آگاه, ممکن نیست; از این روى به دامن ایران باستان آویخت, تا اسلام را به حاشیه براند و روحانیت و عالمان دین را زمین گیر و راه را براى غرب هموار سازد. زیرا سخن از ایران باستان, رواج ایدئولوژى شاهنشاهى, افتخار به پادشاهان هخامنشى و ساسانى, یعنى از گردونه خارج کردن اسلام. وقتى اسلام از گردونه خارج شد و عالمان دینى از میدان دارى باز ماندند, به آسانى مى توان عَلَم غرب را برافراشت و بین ایران و غرب پُل زد و گذرگاه ساخت. گشودن دروازه ها به روى غرب, بى هویت کردن مردم, با احیاى باستان گرایى و حذف اسلام از زندگى اجتماعى و فردى مردم, کار سخت دشوار و پر سنگلاخى بود که نه جریان روشنفکرى وابسته به تنهایى مى توانست از عهده آن برآید و نه یک فرد دیکتاتور و مستبدى مانند رضاخان, بدون پشتوانه فکرى, مى توانست آن را به پیش برد از این روى استراتژیستهاى غرب, روشنفکران وابسته به خود را به خدمت رضاخان درآوردند. فروغى و کسانى مانند او, که به دستور انگلیس, باید در خدمت رضاخان مى بودند, براى هر کارى که رضاخان مى خواست انجام دهد, زیربناى فکرى و ایدئولوژى مى ساختند. از سوى این گروه, با پشتوانه حکومت رضاخانى, ایدئولوژى باستان گرایى در بین اهل فرهنگ و دانش, استادان دانشگاه و… راه یافت و کتابهاى درسى, تاریخى, ادبى و مطبوعات, آکنده از این ایدئولوژى شد. فروغى, زیر نظر پدرش, محمدحسین فروغى, (تاریخ ایران قدیم) را مى نگارد و در این اثر از شکوه دوران ساسانى یاد مى کند و از خرابى ایران و برچیده شدن تمدنِ عجم و نابود شدن آثار ایرانیان تربیت شده به دست عربانِ خشن و بى تربیت. فروغى در این اثر تلاش مى ورزد, اثرگذارى اسلام و تشیع را بر ایران و فرهنگ و ادب ایرانى نادیده انگارد و فرهنگ و ادب ایرانى را, که از تمدن ایران باستان به ارث برده و با خود دارد و تار و پود روح و روان اش جاى داده, بالا ببرد و بسیار اثرگذار بنمایاند در قومها و طایفه هاى وحشى که به او هجوم آورده و عَلَم قدرت خویش را در دل این سرزمین برافراشته اند: (از طرف دیگر, هر وقت سیادت از ایرانى سلب شده و غلبه اقوام خارجى, ذوق سلیم و طبع رقیق ایرانى را محجوب کرده, عالم انسانیت در این قسمت دنیا, که ما هستیم, تنزل و انحطاط یافته است. ولیکن در آن مواقع نیز مایه و استعداد ایرانى, تأثیر خود را بخشید و اقوام وحشى و بى تربیت را, که به زور کثرت جمعیت و یا برحسب پیش آمدهاى خاص بر مملکت ایران چیره شده اند, در اندک زمانى, بر حسب استعداد آنان, بیش یا کم, داخل در عالم تمدن و تربیت کرده است.)3 فروغى, با نگاشتن این اثر و اثرهاى دیگر, این خط را دنبال مى کند و تلاش مى ورزد ایدئولوژى شاهنشاهى را رواج دهد و در برابر اسلام و آموزه هاى بلند آن, بیرق تمدن ایران باستان را برافرازد و عربان مسلمان را که به یارى همه جانبه ایرانیان, نظام پوسیده شاهنشاهى را برچیدند, قومى وحشى و بى تربیت بشناساند و از پایگاه روشنفکرى و علمى و با پشتوانه قدرت استعمارى انگلیس و یال و کوپال رضاخانى, چنین در ذهنها و مغزهاى استادان, دانشگاهیان و دانشجویان فرو کند که با آمدن و یورش عربان به این سرزمین, ایران از قافله تمدن عقب ماند و اگر در دوره ها و برهه هایى در پرتو حکومتهاى اسلامى و خاندانهاى مسلمان حکومت گر, مانند بنى عباس, ایران راه کمال را پوییده و تمدنى بزرگ را سامان داده, از همت, کاردانى, شعورمندى, سیاستمدارى و خردمندى ایرانیانى بوده است که رأس هرم حکومت جاى گرفته اند. یعنى ایرانیان, با استعداد درخشان خود, عرب وحشى و بى تربیت را به راهى کشاند که تمدن بیافریند و مسلمانان جلوه خوشى بکنند: (رونق کلیه لوازم تمدن و تربیت در زمان خلفاى عباسى که یکى از دوره هاى درخشان تاریخ عالم انسانیت به شمار مى رود, بهترین شاهد این مدعاست. چه همه کس تصدیق دارد که جلوه خوشى که مسلمین در آن دوره در علم و حکمت و سیاست و صنعت و غیره ها کرده اند, جزو اعظم آن, به همت ایرانیان و از اثر وجود ایشان بوده است. قریحه و استعداد ایرانیان در ابراز افکار عالى و بدیع و ایجاد آثار صنعتى ظریف و لطیف, چنان سرشار و زاینده بوده که انسداد مجارى عادى از آن جلوگیرى ننموده و خود مجارى براى ظهور و بروز احداث کرده است. اگر مایه طبیعى فکر خود را به صورت حکمت و فلسفه نمى توانست درست جلوه دهد, به عنوان دین و مذهب درآورد و اگر ممنوع بوده است که ذوق صنعتى خود را به نقاشى و مجسمه سازى ظاهر کند, به خوش نویسى و تذهیب و منبت کارى و سایر تزئینات و تنزهات, جلوه داده است.)4 فروغى, آگاهانه حقیقت را کتمان مى کند, وارونه سخن مى گوید, به تحریف دست مى زند و نقش اسلام را در انگیزاندن ایرانیان و بهره درست از استعداد و توانایى ایرانى را نادیده مى گیرد و از این راه و با میدان گسترده اى که در سیاست و فرهنگ در اختیار دارد, به فرهنگ سازى مى پردازد, به گونه اى که هم اربابان را خرسند سازد و هم ایران دوستان را به سوى سراب بکشاند و از حقارت و پستى که استعمار انگلیس با گماردن فرد بى ادب, وحشى و به دور از آداب انسانى, یعنى رضاخان, براى آنان به ارمغان آورده, غافل شان سازد. فروغى, با تکیه بر قدرت استعمارى انگلیس و بهره گیرى از نفوذ اُختاپوس وار فراماسونرها در دستگاه هاى دولتى و صهیونیزم بین المللى, در عرصه فرهنگ و مراکز علمى یکه تاز مى شود و بختک وار اندیشه هاى خود را در حوزه هاى گوناگون, از جمله تاریخ و ادب مى گستراند. مجتبى مینوى در بهمن 1350, در مجلسى که در کتابخانه مرکزى دانشگاه به یاد سى سالگى وفات فروغى برگزار مى شود, به سخنرانى مى پردازد و در فرازى از چیرگى فکرى فروغى, پدر و برادر او در عرصه فرهنگ و دانش و حوزه نشو و نماى نسل نوخاسته این مرز و بوم چنین گزارش مى دهد: (تاریخ مختصر ایرانى که ما در کلاس پنج و شش ابتدایى خوانده بودیم, تألیف همین میرزا محمدعلى خان فروغى بود و این جمله اول آن براى ما ضرب المثل شده بود که: مملکت ما ایران است و ما ایرانى هستیم و پدران ما هم ایرانى بوده اند. در سالهاى مدارس متوسطه یک تاریخ ایران مفصل تر به ما درس دادند که آن را هم, همین محمدعلى خان ترجمه و تألیف کرده بود. ولى پدر او, مرحوم محمدحسین ذکاءالملک فروغى, آن را نگارش کرده بود. …بعدها کتابى در علم بدیع و کتابى در تاریخ ادبیات و احوال شعرا در مدرسه درس خواندیم که آنها هم نوشته مرحوم محمدحسین خان ذکاءالملک بود. وقتى مى خواستیم کتابى خارج از کتب درسى بخوانیم هم, باز با نام ذکاءالملک فروغى اول رو به رو مى شدیم و کتابهایى به ما توصیه مى شد, از قبیل: عشق و عفت, کلبه هندى, عجز بشر, سفر هشتاد روزه دور دنیا, بوسه عذرا, غرائب زمین و عجائب آسمان و امثال اینها, کتابهایى که انشاء و نگارش محمدحسین خان فروغى بود, اگرچه اشخاص دیگرى, و من جمله محمدعلى فروغى و شیخ محمد قزوینى و غیرهم آنها را تألیف, یا ترجمه کرده بودند. در دارالمعلمین مرکزى که داخل شدم, رئیس مدرسه, مرحوم میرزا ابوالحسن خان فروغى بود که اصول تعلیم و تربیت و منطق و تفسیر به ما درس مى داد…. خلاصه این که تمام دوره درس خواندن و نشو و نماى ما, با تألیفات فروغیها و اسم خاندان فروغى, به هم پیچیده بود. اوراق مشوّش را که مجموعه مقالات میرزا ابوالحسن خان بود, خوانده بودم و سعى کرده بودم که بفهمم. دوره نزدیک به کاملى, از نُه ساله جریده تربیت به من دادند و من بسیارى از اوقات, به خواندنِ مقالات آن مشغول مى شدم. در مدرسه دارالمعلمین مرکزى, دو مجله اصول تعلیم و فروغ تربیت منتشر مى شد که ما شاگردها غالب آنها را مى خواندیم.)5 مینوى در فراز دیگرى از سخنرانى خود مى گوید: (دوره تاریخ ملل قدیمه مشرق و تاریخ ایران که اصل آن تالیف سینوبوس ( از تاریخ نگاران فرانسه) بوده است، ترجمه میرزا محمد علی خان بوده و در طبع دوم آن ، کاملا متابعت از سینوبوس نشده ، بلکه اضافاتی نسبت به آن دارد. بخصوص جزء مربوط به تاریخ ایران که مجلدی جداگانه کرده اند، بسیار مفصل و به اندازه تمام تاریخ ملل قدیمه شرق شده است. این دو جلد ، تا سالهایی که بنده در مدارس متوسطه تحصیل می کردم ، هنوز کتاب درسی بود و تاریخ ایران آن را ، حتی در حدود 1302 شمسی هم در دارالمعلمین مرکزی می خواندیم.)(6) و مینوی در بخشی دیگر از سخنرانی خود می افزاید : (تاریخ ساسانیان که از روى کتاب را لینسن ترجمه شده است, از کارهاى میرزا محمدعلى خان است و آن را پدرش میرزا محمدحسین خان نگارش کرده و به انشاى مزیّن و مسجّع خود درآورده است. چاپ این کتاب در دو مجلد, در سالهاى 1313 تا 1316 هجرى قمرى در تهران به پایان رسیده و این هم از جمله کتبى بود که ما خارج از کتب درسى مى خواندیم.)7 فروغى فراماسون, روشنفکرِ باستان گرا, در بر دست رضاخان وظیفه بس مهمى از سوى دولت انگلیس داشت: (وظیفه اى که فروغى, به اتفاق تقى زاده و علا, در ارتباط با رضاخان به عهده گرفته بود, به مراتب دشوارتر از کارى بود که تیمورتاش, نصرت الدوله, داور و مخبر السلطنه به ثمر رساندند. گروه تیمورتاش, از سردار سپه, پادشاهى مستبد و مال اندوز و خشن ساختند که همه تحقق بخشیدن به آرزوهاى دیرین رضاخان بود. اما فروغى و برادران ماسونى اش مى بایست از آن قزاق بى سوادِ سوادکوهى, چیزى بسازند, که نبود رضاشاه, نه متجدد بود, نه با فرهنگ. نه سواد آن را داشت که ظرایف تحولات اجتماعى مملکت را دریابد. نه شناختى از سیاست خارجى داشت تا بتواند خود را هماهنگ با برنامه هاى انگلستان نگهدارد. همه اینها به عهده فروغى و یارانش بود. با دولت تازه, این گروه از برادران ماسونى, فرصت یافتند تا آن تجددطلبى و غرب گرایى (فرنگى مآبى) را که در انقلاب مشروطه, خواست مشروطه خواهان فرنگى مآب بود, به دست رضاشاه عملى سازند.)8 رضاخان مى باید اهلى مى شد و روز به روز به سوى انگلستان و برنامه ها و هدفهایى که آن امپراطورى در سر مى پروراند, نزدیک تر. با ظواهر دنیاى جدید باید آشنایى پیدا مى کرد و راه را بر تجددطلبى مى گشود. از این روى, نخستین برنامه فروغى ماسیون به دستور انگلیس, پیوند بین آتاتورک و رضاخان بود. آتاتورک و فروغى با هم آشنایى داشتند, زوایاى فکرى هم را مى شناختند و هر دو در یک گنداب رشد و نمو کرده بودند. رضاخان, جذب اصلاحات آتاتورک شد. علاقه مند گردید مانند آتاتورک دست به دگرگونیهایى بزند و ایران را به سبک اروپا درآورد. آتاتورک براى جدا کردن کشورش از اسلام, که سدّ راه نفوذ غرب به شمار مى رفت, به پان ترکیسم پناه برده بود. رضاخان هم بر آن شد که همین نسخه را براى ایران بپیچد و ناسیونالیسم ایرانى را شعار خویش قرار دهد و این پندار را در بین مردم بپراکند که ما مى خواهیم ایران را براساس الگوى ایران باستان بسازیم و تمدن کهن خود را احیا کنیم: (رضاشاه با مشاهده تبلیغات ناسیونالیستى (پان ترکیسم) پیش از پیش مطمئن شد که قباى ناسیونالیسم ایرانى, براى تن او دوخته شده است. هنوز نرسیده, دستور برنامه تبلیغاتى وسیعى را داد که برگزارى هزاره فردوسى از آن جمله بود. على اصغر حکمت و دیگر ادیبان, پیشقدم شده, بناى آرامگاهِ تازه فردوسى طوسى را ریختند و ده ها تن از مستشرقان بزرگ را دعوت کردند, تا در جشن هزاره فردوسى شرکت کنند. فروغى و یارانش, از پیش به رضاشاه باورانده بودند که او مظهر ناسیونالیسم ایرانى است, همچون نادر. و ناسیونالیسم, این باور, از سوى لندن, در ذهنِ آتاتورک و دیگر معادلهاى رضاشاه در منطقه نیز کاشته شده بود. به این ترتیب, بزرگ استعمارگر زمانه مى توانست مطمئن باشد, مردمى با دین و فرهنگ تاریخ مشترک, تقسیم شده به فارس, ترک و عرب, همصدایى نخواهد داشت. حمله وهابى ها به بقاع متبرکه مسلمانان ـ مورد احترامِ شیعیان ـ اقدامات تند آتاتورک در تأسیس یک جمهورى بى دین, دامن زدن به نزاع مذاهب مختلف مسلمانان و… از ترفندهایى بود که براى تثبیت مرزبندیهاى جدید خاورمیانه و جلوگیرى از وحدت مسلمانان به کار گرفته شده بود. در ایران, بر همه اینها, استفاده از ادبیاتِ ناسیونالیستى, مهم تر از همه, شاهنامه, و بزرگ کردن نقش (شاه) تا شعار (خدا, شاه, میهن) پیش رفته بود و به جعل ابیاتى به نامِ فردوسى, همچون: (چه فرمان یزدان چه فرمان شاه), (چو ایران نباشد تن ما مباد) رسیده بود. بعدها در ابتداى سخنرانى ها به جاى (بسم الله) و یا (به نام خدا), مى گفتند: (به نامِ خدایگان شاهنشاه) و…)9 به روشنى مى بینیم که جریان روشنفکرى غرب زده و فراماسون, زمینه را براى باستان گرایى, نبش قبر و در آوردن استخوانهاى پوسیده پادشاهان ایران باستان فراهم مى آورد و تلاش مى ورزد با سرگرم کردن دانشوران و فرهیختگان کشور به کارهاى ناسودمند و بى اثر در آبادانى و تعالى جامعه و غافل و دور کننده از آن چه در پیرامونش مى گذرد و یغماگریهایى که صورت مى گیرد و ثروتها و منابعى که شبان و روزان به یغما مى روند و هویت و فرهنگى به باد داده مى شود, راه را براى دامن گسترى و گسترش قلمرو استعمار آماده سازد و انسانهایى را براى سربازى و کار در اردوى استعمار تربیت کند. نمونه هاى فراوانى را از این کادرسازیها در دست داریم. نسل جوان, شاداب, جویاى دانش, و پر استعداد این مرز و بوم را روشنفکران ماسونى, وابسته به غرب, غرب زده و باستان گرا, در دام عنکبوتى غرب گرفتار ساختند و جامعه را از نقش آفرینى و اثرگذارى آنان محروم کردند. کارى کردند که نسل پرتوان, پر استعداد و کارامد, نسلى که جامعه مى توانست در سایه اندیشه او بیاساید, به طاعونِ باستان گرایى که گذرگاهى بود براى غرب زدگى و ماسونى گرى, گرفتار آمد. تا آن جا که به جاى دغدغه, نگرانى, دلواپسى, خشم و ناراحتى از گرفتارى کشور در دست پلید استعمار و چنگ انداختن استعمار به شریانهاى این سرزمین و غارت گریهاى او و گریه بر وضع زار و نزار مردم, در کنگره اى, گرد هم آمدند و بر فروپاشى نظام پوسیده شاهنشاهى به دست مسلمانان در چهارده قرن پیش گریه کردند: امام خمینى از این جریان ویران گر چنین یاد مى کند: (در چندین سال قبل ـ محتمل است, گمان مى کنم زمان رضاخان بود ـ یک جمعى درست کردند و یک فیلمهایى تهیه کردند و یک اشعارى گفتند و یک خطابه هایى خواندند براى تأسف از این که اسلام بر ایران غلبه کرده, عرب بر ایران غلبه کرده, شعر خواندند, فیلم به نمایش گذاشتند که عرب آمد و طاق کسرى را, مدائن را گرفت و گریه ها کردند. همین ملى ها, همین خبیثها گریه ها کردند. دستمالها را درآوردند و گریه کردند که اسلام آمده و سلاطین را, سلاطین فاسد را شکست داده)10 روشنفکر ایرانى را به گونه اى سرش را گرم کردند و کم کم تخم کینه اسلام را در دلش کاشتند و بذر مهر به ایران باستان را در دلش افشاندند. این, و نواله هایى که پیش آنان افکندند, سبب شد که جریان روشنفکرى براى این مرز و بوم جز ننگ و نکبت, چیزى به بار نیاورد و با پشت کردن به اسلام و روى آوردن به باستان گرایى و تبلیغ آن و استوارسازى پایه هاى دیکتاتورى وابسته به غرب, ایران را چراگاه و آخور غرب قرار دهد. ادامه دارد/
فصلنامه حوزه

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

مطلب مکمل

کتاب نقد فمینیسم از منظر نویسندگان غرب

کتاب نقد فمینیسم از منظر نویسندگان غرب

کتاب «نقد فمینیسم از منظر نویسندگان غرب» مجموعه مقالاتی است که در فضای جامعه غرب در انتقاد از ابعاد نظری و عملی فمینیسم نگاشته شده است.

جدیدترین ها در این موضوع

پرسش و پاسخ چگونگی یاری کردن اهل بیت(ع) بخش اول

پرسش و پاسخ چگونگی یاری کردن اهل بیت(ع) بخش اول

در آموزه‌های اهل بیت(ع) به ویژه ائمه اطهار(ع) طلب یاری کردن توسط آن بزرگواران مطرح شده است.
پیامدهای تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی چه بود؟

پیامدهای تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی چه بود؟

دوره پهلوی را می‌توان دوره رشد و گسترش بهائیت دانست. بسیاری از چهره‌های شاخص بهائیت در این دوره، با بهره‌مندی از حمایت‌های ویژه شاه، سمت‌های سیاسی و اقتصادی متعددی را به دست آوردند.
چگونه عاشورا مسیر اسلامِ شیعی و شیعیانِ ایرانی را تغییر داد؟

چگونه عاشورا مسیر اسلامِ شیعی و شیعیانِ ایرانی را تغییر داد؟

درباره عوامل گرایش ایرانیان به علویان و مذهب تشیع، مورخان و پژوهشگران نظرات متفاوتی بیان کرده‌اند.
چگونگی متخلق شدن به اخلاق فاضله(کیمیای اخلاق)

چگونگی متخلق شدن به اخلاق فاضله(کیمیای اخلاق)

انسان چگونه خودش را به اخلاق فاضله متخلق کند و از رذایل اخلاقی دوری نماید؟ چگونه این معنا را در مرحله عمل پیاده کند؟ علمای اخلاق می‌گویند: ابتدا انسان باید حالت موجود نفس را حفظ کند و سپس به تهذیب رذایل و جبران ضررهای گذشته بپردازد.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
No image

اشعار ناقوسیه

Powered by TayaCMS