دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

عوامل زوال دولت بنی امیه (1)

No image
عوامل زوال دولت بنی امیه (1)

كلمات كليدي : تاريخ، امويان، بني اميه، معاويه، سقوط، قيام

سيد مرتضي مير تبار

از زمانی که دولت اموی تشکیل شد تا زمانی که توسط عباسیان از بین رفت اتفاقات مختلفی افتاد که موجبات سقوط این دولت را فراهم نمود. این حکومت با وجود این که آثار متعددی، همچون گسترش اسلام به مناطق دور و ترویج اسلام در این مناطق،[1] ضرب سکه‌های عربی ـ اسلامی[2] و همین طور تدوین احادیث نبوی در دوره این حکومت، از خود بر جای گذاشت؛ اما در کنار آن خود نیز پی نابودی خود را کند.

قبل از بیان علل زوال این حکومت عبارتی از مسعودی آورده می‌شود که علت نابودی حکومت اموی از نگاه بزرگان بنی امیه را می‌رساند:

«به جای آن که در پی چیزی باشیم که بر ما واجب است، به خوش گذرانی‌های خودمان مشغول شدیم؛ به مردم خود ستم کردیم، آنان از دادگری ما مأیوس شدند و آرزو کردند از دست ما راحت شوند، بر خراج دهندگان جفا کردیم، ما را واگذاشتند، زمین‌های زراعتی ما خراب شد، بیت المال‌های ما خالی شد، به وزیران‌مان اعتماد کردیم، آنان وابستگان و خویشان خود را بر منافع ما ترجیح دادند و کارها را انجام می‌دادند، بی‌ آن‌که ما اطلاع داشته باشیم؛ مقرری سپاهیان به تأخیر افتاد، از اطاعت ما بیرون رفتند، دشمنان ما ایشان را خواندند و با آنان بر جنگ با ما همدست شدند؛ دشمنان، ما را به جنگ فرا می‌خواندند؛ اما ما به علت کمبود یاورانمان از پاسخ به آنان عاجز ماندیم؛ اخبار و اطلاعات را از ما پنهان داشتند و این‌ها از علل عمده نابودی حکومت ما بود».[3]

تأیید این حرف را می‌توان در سخنان یکی از دعوت کنندگان به بنی عباس مشاهده کرد: «مرگ بر شما، آیا کشته شدن پدرم خالد و ستم بنى امیه و قطع مقررى خود را از سوى ایشان از یاد برده‌اید؟ اى عموزادگان، خداوند پادشاهى بنى امیه را نابود ساخت و آن را از ایشان به دیگران برگرداند، اکنون به پسر عموى خود بپیوندید».[4]

بررسی عوامل زوال

اگر نگاهی کلی به حکومت امویان شود به وضوح مشخص است که همبستگی که در خلافت امویان وجود داشت تا دوران هشام بن عبدالملک از بین رفت و عوامل متعددی همچون طرفداری هشام از هاشمیان[5] و درگیری‌ها و شورش‌های داخلی بعد از هشام باعث اختلافات بین رجال اموی شد که باعث از بین رفتن انسجامشان شد. از سوی دیگر موضع‌گیری‌ها و جنگ‌های خاندانی که بعد از مرگ ولید دوم رخ داد باعث شکسته شدن هیبت و عظمت این حکومت شد و نظر مردم را به خود بیش از پیش منفی ساخت.[6] با به حکومت رسیدن مروان دوم، با وجود شجاعت و درایت او، اوضاع پریشان حکومت امویان سامان نیافت و جنگ‌های خاندانی؛ همچون جنگ مروان دوم و سلیمان بن هشام بن عبدالملک به وقوع پیوست و آن عاملی برای سقوط این دولت گردید.[7]

با توضیحاتی که بیان گردید مشخص می‌شود که علل سقوط این حکومت در طول دوره‌ زمانی نسبتا طولانی اتفاق افتاده است که در این مقاله به مهم‌ترین این عوامل اشاره می‌گردد:

1- اختلاف بین امویان

در زمانی که عثمان بن عفان خلافت را برعهده داشت قوم‌گرایی و تلاش برای شخصی سازی حکومت را رواج داد و بنی امیه نیز که از ابتدا به دور او جمع شدند،[8] راه او را ادامه دادند. در زمان معاویه این تفکر به بار نشست هر چند که از لحاظ اداری یا نظامی، این خاندان نقش مهمی در اداره حکومت معاویه نداشته است، چرا که بیشتر فرماندهان و استانداران معاویه از غیر از خاندان اموی بوده است، البته او به خاندانش جفا نکرد و از آنان کمک گرفت از جمله آن استفاده از مروان بن حکم در مسأله ولایت عهدی بود به این صورت که به وی اعتماد کرد و برای گرفتن بیعت از حجاز برای پسرش یزید، او را به حجاز فرستاد و مروان را نیز ولی عهد یزید کرد.[9] معاویه گاهی اوقات برای جلوگیری از حملات سیاسی از سوی این دو گروه، بین آنان اختلاف به وجود می‌آورد که از نمونه‌های آن می‌توان به اختلاف افکنی بین مروان بن حکم و سعید بن عاص اشاره نمود[10]. از همین جا اختلاف در مسائل سیاسی بین رجال سیاسی ایجاد شد و با مطرح شدن مسئله ولایت عهدی مروان این اختلاف شدت گرفت.

زمانی که مروان در جابیه به حکومت رسید[11] امر بر این بود که بعد از او به ترتیب خالد بن یزید بن معاویه و سپس عمرو بن سعید بن عاص به حکومت برسند؛ اما مروان با این نیت که خلافت را در خاندان خود نگه دارد برای فرزندانش عبدالملک و سپس عبدالعزیز بیعت گرفت[12] که در واقع با این کار نخستین اختلاف جدی در این خاندان ایجاد گذشت. عمرو نیز با عبدالملک بیعت نکرد.[13] با کشته شدن عمرو بن سعید به دست عبدالملک،[14] حکومت در خاندان مروان تثبیت شد؛ اما همچنان مخالفت‌ها وجود داشت هر چند که تأثیری در سرنوشت حکومت در آن دوره نداشت.

این تعصب قبیله‌گی تا پایان دوران حکومت بنی امیه ادامه داشت و نزاع‌های مختلفی را دربرداشت و در واقع همین عصبیت موجبات انقراض را به تدریج فراهم نمود.[15] با مرگ هشام بن عبدالملک و به حکومت رسیدن ولید دوم، درگیری‌هایی در خاندان اموی به وجود آمد از جمله دشمنی ولید دوم با پسرعموهایش (فرزندان هشام) بود که باعث شد در برابر هم موضع بگیرند و به بدگویی از هم در اذهان عمومی پرداختند که در نهایت موجبات شورش‌های داخلی در این دوره فراهم گردید و مردم بر علیه حکومت دست به یورش زدند.[16] با این اوضاع خرابی‌های متعددی در روابط خاندان اموی ایجاد گشت که می‌توان از نتایج آن درگیری‌ها بین قبایلی که پشتوانه اساسی این حکومت بودند را اشاره نمود و در ادامه نزاع‌ها بین استانداران و حکام اموی برای رسیدن به قدرت در منطقه خود را موجب شد. بیشترین اثر این اختلافات را می‌توان در کشته شدن ولید دوم در دوران حکومتش مشاهده کرد.[17]

در دوران به حکومت رسیدن یزید سوم نیز اوضاع بدتر از پیش بود و درگیری‌های مختلفی برای کسب قدرت در میان امویان رخ داد.[18] چنین وضعیتی در دوران ابراهیم نیز ادامه داشت. بیعت با ابراهیم به سبب همین درگیری‌های داخل خاندانی، به صورت ناقصی انجام گرفت که مشکلات بزرگی را برای این خاندان ایجاد کرد که می‌توان مهمترین آن را به این صورت بیان نمود:

الف) افزایش پاشیدگی در ساختار خلافت اموی

ب) رشد چشم داشت‌های احزاب و اشخاصی که دوست داشتند قدرت را از چنگ اموی‌ها خارج کنند.[19]

با وجود این اتفاقات دیگر وحدتی میان امویان باقی نماند و حتی زمانی که مروان دوم به خلافت رسید نتوانست اوضاع را سامان بدهد و ضعف چشم گیری دولت اموی را فرا گرفت و کار را برای عباسیان آسان نمود.

2) انجام خلاف شرع و دین

دولت امویان از جهتی با گسترش اسلام به سرزمین‌های دور کار چشمگیر و قابل توجهی انجام دادند؛ اما از طرفی با انجام کارهای خلاف شرع و عرف جامعه اسلامی[20]، محبوبیت خود را حتی در میان مردم شام نیز از دست دادند. رسم خلفای راشدین این بود که اگر می‌خواستند درباره موضوعی حکمی بدهند، به قرآن و سنت رسول الله(ص) و نظر سایر صحابه توجه می‌کردند؛ اما در عصر اموی، خلفا علاوه بر بی احترامی به صحابه، هیچ مانعی نمی‌دیدند که حکمی صادر کنند، حتی اگر آن حکم خلاف قرآن و گفته پیامبر(ص) باشد.[21] حتی آنان را خارج از دین نیز نسبت دادند.[22]

گرایش به تجمل گرایی و بنای کاخ‌های زیبا به سبک امپراتوری رم در این دوره رواج یافت. منصور عباسی نیز یکی از دلایل سقوط امویان را مال دوستی عنوان نمود به ویژه جواهر.[23] می‌گساری، زن بارگی و خریداری کنیزکان آوازخوان متداول شد تا آن‌جا که گفتار روزانه برخی خلفای اموی فقط درباره زن و خوراک و شراب بود.[24] در مورد اکثر خلفای اموی در تاریخ سخن از عیاشی و بذله گویی مطرح است به عنوان مثال ولید بن یزید بن عبدالملک به عیاشی[25] و بی‌پروای امویان معروف است. وی فردی جبار، لجوج، بدکیش، بدکاره و بدبین توصیف شده است.[26] او را بدترین خلفای بنی امیه عنوان می‌کنند.[27] این چنین نگرش‌هایی از سوی خلفای اموی باعث روی گردانی بسیاری از مسلمانان و خالی شدن صفوف لشکر امویان گشت. اعمالی که از ولید سر زد[28] و میان مردم شایع شد سبب سستی موقعیت بنی امیه در میان مردم گردید.[29] ابوالفرج درباره او می‌گوید: اشعار زیادی از او نقل شده که دلالت بر خباثت و کفر او دارد.[30]

3) ظلم و بیدادگری امویان نسبت به اهل بیت

خاندان پیامبر اسلام(ص) که دارای ارج و مقام والایی در بین مردم بودند در زمان خلافت امویان از صحنه اجتماع رانده شدند و فجیع‌ترین برخوردها و شکنجه‌ها نسبت به آنان اعمال شد.

وقایع دلخراشی که در محرم سال 61 هجری با شهادت امام حسین(ع) در کربلا رخ داد و همین طور نهضت‌های مختلفی که بعد از آن اتفاق افتاد و همه با شکست رو برو شد، وضعیت را برای علویان سخت نمود. اقدامات معترضانه علیه وضعیت حاکم و رفتار جائرانه خلفای بنی امیه اوج گرفت. این اعتراض‌ها ابتدا به صورت سخن و گفتگو در محافل خصوصی و سپس عمومی صورت گرفت و در نهایت، به حرکت‌های انقلابی خونباری تبدیل شد برای کنترل و مهار سادات که در واقع اداره کننده این دستجات بودند، ظلم و ستم و فشار بر علیه سادات افزایش یافت. یعقوبی می‌نویسد: زمانی که زید بن علی(ع) کشته شد، شیعیان خراسان به حرکت درآمده و تلاش‌هایشان را آشکار کردند و تعداد زیادی نزد آنها رفت و آمد نموده و متمایل به آن‌ها شدند.[31] امام باقر(ع) درباره مظلومیت اهل بیت(ع) فرمود:

«همیشه ما تحقیر می‌شدیم و مورد ظلم و ستم قرار می‌گرفتیم، ما را دور می‌کنند، حقیر می‌سازند، محروم می‌کنند و می‌کشند. ما همیشه در معرض خوف و ترس بوده و بر خون خود و دوستان امنیت نداشتیم (در زمان معاویه) شیعیان ما را در شهرها کشتند، دست‌ها و پاهایشان را تنها به ظن و گمان قطع کردند، نام هر کس در زمره محبین یا اصحاب ما برده می‌شد، زندانی می‌شد، مالش را غارت می‌کردند و خانه‌اش را ویران می‌ساختند. این بلا هم چنان در تزاید و شدت بود تا زمان عبیدالله بن زیاد، پس از آن حجاج آمد شیعیان بسیاری را کشت و ایشان را به ظن و گمان بازداشت نموده؛ کار شیعیان در این جامعه بلا زده به جایی رسیده بود که اگر مردی را زندیق و یا کافر معرفی می‌کردند نزد حجاج محبوب‌تر از آن بود که او را شیعه علی(ع) معرفی کنند[32]

خوارزمی در کتاب رسائل خود، شرح جامعی از شهادت علویان و شیعیان و ظلم‌هایی که بر آنان روا داشته می‌شد، به رشته تحریر آورده است. عبارت او با تلخیص چنین است:

«هیچ شهری از شهرهای کشور اسلامی نیست؛ مگر آنکه طالبی مظلومی در آنجا به شهادت رسیده و اموی و عباسی در قتل او شریک‌اند و عدنانی و قحطانی بر آن متفق. معاویه، حجر بن عدی کندی و عمرو بن حمق خزاعی را بعد از آن که قسم‌های موکد و عهدهای شدید کرده بود (تا آنها را نکشد) به شهادت رساند ... [حجاج]، بنی‌هاشم را به بازی گرفته، بنی‌فاطمه را تهدید می‌کرد و شیعیان علی(ع) را می‌کشت و آثار اهل بیت رسول الله(ص) را محو می‌نمود ...[33]

این گونه ظلم‌ها که شامل غیر علویان نیز بود باعث شد تا مردم در مقابل خلفای اموی قرار بگیرند، به طوری که در دوره عبدالملک مروان قیام‌های فراوانی در جای جای سرزمین‌های اسلامی به ویژه ایران به وقوع پیوست.

4) شورش‌های متعدد در دوران اموی

از جمله دلایل زوال دولت اموی، قیام‌های مختلفی بود که بر علیه این حکومت رخ می‌داد. این شورش‌ها باعث می‌شد تا حاکمان اموی تمام هم خود را برای خواباندن آن به کار بگیرند و از کشورداری روی گردان شوند. بسیاری از این قیام‌ها توسط عاملان بنی امیه در مناطق مختلف شکل گرفت کسانی که در ابتدا به عنوان حاکم منطقه‌ای از طرف خلیفه اموی انتخاب می‌شدند؛ ولی در ادامه بر علیه خود خلیفه دست به قیام می‌زدند که از جمله می‌توان به یزید بن مهلب ابی صفره[34]، مطرف بن مغیره ثقفی[35]، موسی بن عبدالله خازمی[36] و عبدالرحمن بن اشعث[37] اشاره نمود.

مقاله

نویسنده سيد مرتضي مير تبار

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS