دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خاطرات شاپور بختیار(آخرین نخست وزیر رژیم پهلوی)

گزیده ای از کتاب«خاطرات شاپور بختیار» (آخرین نخست وزیر رژیم پهلوی) را که توسط دست اندرکاران «طرح تاریخ شفاهی ایران» تهیه شده و در سال 1380 توسط نشر زیبا در ایران به چاپ رسیده است، جهت استحضار تقدیم حضور می داریم. این خاطرات در اسفند ماه 1362 در پاریس توسط آقای صدقی(یکی از همکاران طرح تاریخ شفاهی ایران وابسته به مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد) ضبط شده است، اما پس از 18 سال برای اولین بار در ایران عرضه می شود. ناشر ایرانی در مقدمه خود اعلام می دارد به جای «کلمات و واژه های سخیف و به دور از ادب» آخرین نخست وزیر محمدرضا پهلوی علامت (...) گذاشته، با این وجود کتاب حاضر همچنان از چنین عباراتی برخوردار است. ما نیز با اکراه به نقل برخی از این عبارات پرداخته که پیشاپیش از خوانندگان بزرگوار پوزش می طلبیم. امید آن که گزیده حاضر بتواند شما را با کلیات و محتوای کتاب «خاطرات شاپور بختیار» آشناسازد.
No image
خاطرات شاپور بختیار(آخرین نخست وزیر رژیم پهلوی) q وقتی حزب ایران تشکیل شد، من در اروپا دانشجو بودم، در این صورت از مؤسسین حزب ایران نبودم و مابین آن افراد نبودم. ولی بعضی‌ها را می شناختم به علت این که چند سال قبل از من تحصیلاتشان را تمام کرده بودند. مثلاً آقای زیرک‌زاده و یک عده دیگری را هم که بعداً در ایران شناختم از افرادی بودند که اکثراً در فرانسه تحصیل کرده بودند...- و بنده بعداً با آنها آشنا شدم- یعنی بعد از بازگشت به ایران. من اوایل [سال] 1946 [میلادی] وارد ایران شدم یعنی اواخر سال 1324 و اوایل 1325 [هجری شمسی]. (ص23)
q پس بعد از شهریور [1320]، بعد از دیکتاتوری رضا شاه و بعد از این که یک آزادی نسبی به ایران داده شد- بدون تربیت سیاسی صحیح و با وجود اختناق بیست ساله- یکدفعه soupape ها [دریچه‌ها]‌ باز شد و افراد دور دو قطب عمده فعالیت را شروع کردند. آن افرادی را که من می‌شناسم و می‌گویم سوسیال دمکراتها و ملی‌ها بودند دور حزب ایران بودند. اشخاص رادیکال‌تر و بعضی‌ها هم بسیار بعداً وطن‌پرست بودند، دور حزب توده بودند... (ص24)
q ... بعد هم شنیدم یک حزبی که شبیه به آن بوده که سنجابی هم در آن جا بوده، به نام حزب میهن، به حزب ایران ملحق شد. در تمام این جریانات بنده حضور نداشتم و در اروپا بودم و یا تازه وارد ایران شده بودم... (ص25)
q وقتی من در سال 1328 وارد [حزب] شده بودم آن جریان غم‌انگیز ائتلاف با حزب توده شده بود و بعد از مدت کوتاهی جدایی هم پیش آمده بود و دیگر حزب ایران با حزب توده ارتباطی نداشت. بد نیست که یادآور بشوم که این ائتلاف را به تحریک آقای فریور، که بعد هم سفیر آقای خمینی شد در «برن»... (ص26)
q ... در این حیص و بیص- یعنی از سال 1327 تا 1329 و 1330- یک عده‌ای از افراد حزب توده از آن حزب انشعاب کرده بودند، منجمله آقای خلیل‌ ملکی، ‌آقای مهندس اسماعیل زنجانی، قندهاریان... همین طور مهندس [محمد] زاوش و غیره. اینها هم به نهضت مصدق پیوستند. اینها هم به تز ملی شدن صنعت نفت پیوستند و صمیمانه کوشیدند. در آن وقت متاسفانه آقای خلیل ملکی که بی‌پناه شده بود و مورد تهاجم مستمر مسکو بود، به آقای [مظفر] بقائی که بعداً خودش را آن چنان که هست معرفی کرد، نزدیک شد... (ص28)
q ... آقای سنجابی کسی بود که [بعد از 28 مرداد] بدون اینکه وارد یک [مقام] بالایی بشود، بیش از هرکس از آنهایی که در دور مصدق بودند استفاده‌ هایی از دستگاه دولتی [بعداز 28مرداد] می‌کرد و تا یک ماه، یا دو ماه قبل از این که آیت‌الله خمینی [به ایران] بیاید، ضمن حقوق و مزایایی که به عنوان وزیر سابق مصدق می‌گرفت، دارای یک اتاق هم پهلوی وزیر آموزش و پروش بود... (ص30)
q ... همانطوری که شرکت نفت در جنوب ایران و در تمام ایران نفوذ داشت و اغلب رجال ما مجبور بودند اگر می‌خواستند دم‌گاوی دستشان باشد با شرکت نفت، یعنی نماینده امپراتوری انگلیس، همکاری بکنند اکثراً به طور خیلی زیاد، به درجات مختلف البته ولی قطعی‌ست که در حضور قشون شوروی و غائله آذربایجان و این مسائل هم کمک بی‌اندازه و قوت قلبی به حزب توده و شورای متحده (که تابع آن بود) می‌داد. (ص32)
q پس در این جریان شرکت نفت، بنده را خواستند و گفتند که شما منتقل بشوید [و] بروید به خوزستان و ببینید چه طور می‌توانید به آن جا آرامش بدهید. بنده به خوزستان رفتم. وقتی آنجا رفتم و مسائل را از نزدیک دیدم، دیدم اصلاً این جا صحبت [از] ایران نیست. شرکت نفت مطلق‌العنان است... (ص33)
q ... شرکت نفت هم خوب تمام منابع و ثروت ایران را می‌بردند [و] یک چیزی هم البته به ایران می‌داد. قیمت دستمزدها خیلی پایین بود. البته، حزب توده [و] شورای متحده در آنجا زحماتی کشیدند، ولی [فعالیت آنها] برای بالا بردن سطح زندگی کارگرها نبود: برای داشتن یک پایگاهی از طرف آن قدرت بزرگی که پشت سرشان بود.(ص34)
q مصدق پس از این که [در] دوره‌ چهارم وکیل مجلس بود- یعنی در حدود 1305 و 1306- تا رفتن رضا شاه، خانه‌نشین شد. مثل این که بکلی از این تحول دنیا و مسائل دنیا- مابین دو جنگ- بکلی کنار بود و [به] مسائل کارگری، یا حتی مسائل [sociologie جامعه‌شناسی] و حزبی و اینها توجه نداشت. دکتر مصدق هیچ‌گاه نخواست و شاید نمی‌توانست یک مربی سیاسی برای ملت ایران- به صورت یک آدم تشکیلاتی و حزبی- باشد.(ص36)
q صدقی: آقای دکتر بختیار، به شما انتقاد می‌کنند که شما در جریان اعتصاب کارگران کوره پزخانه که در اواخر حکومت مصدق اتفاق افتاد، آن امتیازاتی که بعدها به کارگران داده شد- به جای این که به نمایندگان کارگران نیروهای ملی بدهید- این را به نمایندگان اتحادیه‌های حزب توده دادید.
بختیار:... آقای بقائی از من تقاضاهای غیرمشروع، خیلی داشت و این تقاضاها عبارت بود از اینکه یک مشت چاقوکش حرفه‌ای داشت که اینها را به عنوان نمایندگان کارخانه می‌خواست تحمیل بکند. من زیر این بار نمی‌رفتم و در مقابل چنین برداشتی که او داشت می‌گفتم که هر کس از صندوق انتخابات شورای کارگاه درآمد، او نماینده است. حالا اگر از حزب توده هم باشد، باشد.(ص39)
q صدقی: به عقیده شما چرا نهضت ملی ایران به رهبری دولت دکتر مصدق شکست خورد؟
[بختیار]: ببینید: برنامه‌ مصدق کاملاً روشن بود. او می‌خواست که این یوغ انگلستان و شرکت نفت را از گردن ایرانی ها در بیاورد. تا قسمت اولی که آمریکایی‌ها با انگلیس‌ها نساخته بودند- که دیگر «این حدیثی‌ست که بر سر هر بازاری هست»- موفق بود. مصدق نمی‌توانست، از نظر جو بین‌المللی، عرض می‌کنم، با انگلستان و با آمریکا و با روسها با هم بجنگد. کار به این جا رسیده بود ... یواش یواش یک جقله فوکولی‌هایی هم از آمریکا آمده بودند و شروع کرده بودند. آنها هم یک روش خاصی داشتند. دیدند که آمریکا و انگلیس برای کوبیدن دکتر مصدق و طرح آقای شوارتسکف و اشرف و غیره توافق کردند. دیگر تصدیق می‌فرمایید که نمی‌شد [کاری انجام داد].(صص41ـ40)
q ... این اواخر همین بازاریهای ملعون که آقای خمینی را هم پشتیبانی می کردند، بلاهایی سر مصدق درمی آوردند که اصلاً دیگر قابل فهم نبود... (ص42)
q ولی راجع به نهضت مقاومت ملی، آقای بازرگان به من تلفن کرد که من می‌آیم درب منزل شما و می‌رویم خیابان فرهنگ با همدیگر. یک «پرتقال پارتی» داریم... اواسط خیابان فرهنگ که یادم هست یکطرفه هم بود. گفت: اینجا منزل آیت‌الله [فرید] زنجانی‌ست. گفتم من یکدفعه ایشان را در اتاق دکترمصدق دیده‌ام. گفت همان است. پایه نهضت مقاومت ملی در آن‌جا ریخته شد.(ص44)
q البته آقای بازرگان برای جریاناتی که یک قدری جنبه‌ طالقانی [آیت الله سید محمود طالقانی] و آخوندی و اینها داشت بیشتر زندان بود، ولی اغلب ماها در مابین سالهای 1332 تا 1344 گاهی زندان بودیم، گاهی نبودیم... محمدرضا شاه چون مرده، بنده جز به این صورت نمی‌توانم بگویم، متاسفانه، حتی یک حزب که طرفدار سلطنت مشروطه باشد،‌ قبول نمی‌کرد، مگر این که خودش در آن کار دخالت داشته باشد، مگر این که اعضا را سازمان امنیت تعیین کرده باشد... ما در تحت فشار یک رژیم به تمام معنا دیکتاتوری- فاشیستی بودیم. هیچ تردیدی نیست.(ص45)
q ... وقتی که [پس از 28 مرداد 1332] من از وزارت کار رفته بودم (البته باید به شما بگویم که در چه شرایطی رفتم) خیلی [وزارتخانه]‌تر و تمیز بود، ولی همان طوری که عرض کردم کار عظیمی [انجام] نشده بود... من با یکی ـ دو نفر [دیگر] تنها کسی بودیم که آقای زاهدی آماده بود که با ما همکاری کند... دلیل من این بود که همیشه یک آدمی بودم مثبت و شهامت داشتم که بگویم این کار بد است. اگر مصدق هم کرده، بد است.(ص47)
q روز 28 مرداد مثل این که چهارشنبه بود. [از من خواسته شده بود که] روز یکشنبه که ایشان [شاه] برمی‌گردند، من به عنوان وزیر معرفی بشوم. من قبول نکردم. این دعوت تکرار شد- چندین مرتبه- و بعد از یکی دو، سه سال که از زندان هم آمدم بیرون، تکرار شد. هم ابا داشتم و دارم و خواهم داشت با یک حکومتی که می دانم در چه شرایطی و برای چه روی کار آمده، همکاری بکنم. (ص48)
q صدقی: بعد از کودتای 28 مرداد، وقتی که شما وزارت کار را ترک کردید، چه می‌کردید...؟
بختیار: بعد از سه،‌چهار روز که مخفی بودم، گفتند شما بروید منزلتان بنشینید چون کسی کارتان ندارد. یک ته مانده زندگی داشتم که از آن ارتزاق می‌کردم و حقوق رتبه‌ام را به من آن وقت می‌دادند که گمان می‌کنم در ماه حدود 500 تومان به من می‌دادند. درست 500 تومان بود و زندگی‌ام را با هزار و چهارصد یا پانصد تومان می‌گذراندم.(ص49)
q نه این که [کندی] با یکی از ما بند و بستی داشت. ابداً ولی به خودی خود با آن روح آزادمنشی و با آن وضعیتی که در آمریکا در سال 1960 بود، آمدن «کندی» را ما جشن گرفتیم. خود من برای آمدن او میگساری‌ها کردم... و انصافاً هم آقای امینی را در آن مدت به عنوان نخست‌وزیر تحمیل کردند و هم باز به نظر بنده، به شاه توصیه کردند که یک مقداری از این فشارهای مستمری که می‌آورد، کوتاه بیاید- اقلاً نسبت به عناصر ملی.(ص50)
q ...او [ مسعود حجازی] آمده بود و یک arbitrage [داوری] هم از من می‌خواست که از طرف حزب ایران - که آن وقت من متصدی، به اصطلاح، دبیرخانه و همه‌کاره‌اش بودم- یک نفر بفرستند و ببینند که خلیل ملکی و آنها اختلافی داشتند و آنها می‌گفتند که آنها [خلیل ملکی] از دربار پول می‌گیرند و اینها می‌گفتند نمی‌گیرند.(ص51)
q انسان نباید بی‌خود مردم را متهم بکند. ممکن است یک تاجر تبریزی بیاید و به آقای خلیل ملکی سه هزار تومان به عنوان کمک به حزب بدهد. این همه جای دنیا متداول است. ما نمی‌توانیم بگوییم که این آدم را دربار فرستاده است. این بازار افترا و اتهام مستمر باید بسته شود... آقای سنجابی هم نبودند و اصلاً نه در آن جلسات رجال می‌آمدند و نه در جلسات دیگر. و بعد از این که [سنجابی] از اختفا [در] آمده بود، خیلی، خیلی، خیلی دست به عصا راه می‌رفت و بعد از یک مدتی هم که- البته بعد از حبس آخری بود- به آمریکا رفت و پنج‌سال در آمریکا ماند و بنده اصلاً یک خبری از او در جبهه ملی نشنیدم.(ص52)
q ولی در این جریانات جبهه‌ملی، از آن جا، به اصطلاح، برگزار شد که در کمیته رجال یک عده‌ای بودیم که دور هم جمع می‌شدیم و درد دل می‌کردیم... در آن جا بود که نطفه- اگر بتوانم بگویم- جبهه ملی بسته شد. جبهه‌ملی، حالا، دوم جناب عالی می‌فرمایید...در این جریانات باید به جناب عالی عرض کنم که آقای امینی مجلس را منحل کرده بود. حالا مجلس را آدم منحل بکند یا نکند، این نوع مجلس‌ها که [وکلای] مجلس نماینده ملت نیستند. یعنی هیچ کدامشان نبودند. ولی ما از این انحلال خوشحال بودیم، به دلیل این که می‌گفتیم بر طبق قانون وقتی او مجلس را منحل می‌کند، مجبور است که بعد از مدتی دو مرتبه انتخابات بکند و در جو آن وقت مسلماً ما می‌بردیم. (ص53)
q ... بالاخره این جا ما رسیدیم به جریان سیاست امینی... من می‌توانم به شما بگویم که به نظر من- پشت پرده نمی‌دانم مابین خودش و آمریکایی‌ها چه گذشت، چون آن چه مسلم است پشتیبانی «کندی» از او قطعی بود و «کندی» هنوز زنده بود. چگونه شد که این آدم استعفا داد و رفت؟ خیلی به نظر من عجیب آمد. ولی قبل از استعفا دادن، تا توانست، بعد از demonstration جلالیه، نهضت ایران را کوبید. اولاً تمام ما رفتیم زندان، در سی تیر. ششصد دانشجو... در انتخاب این موجوداتی که واقعاً شرم‌آور است که انسان اینها را (علاء، اقبال و شریف امامی و علم) را نخست‌وزیر بخواند، [شاه] یک آزادی عمل نسبی داشته [است]، چون اینها رئیس دفتر هم نیستند، [چه رسد] که نخست‌وزیر باشند. (صص55ـ54)
q امینی می‌توانست با اتکا به جبهه ملی [موفق بشود] بدون این که ما هیچ وقت امینی را [عضو] جبهه ملی بدانیم. این محال بود. با آن جریان کنسرسیوم و اینها مگر می‌شد؟ به مردم نمی‌شود همه چیز را [تحمیل کرد].(ص56)
q ما صحبت کردیم و گفتیم آقا، قانون را اجرا بکن. بسیار خوب کاری کردید [مجلس را منحل کردید]. این مجلس، خوب، معلوم بود که چه قماش‌ از مردم توش است. حالا ما به تو قول می‌دهیم، ‌در آرامش، در صلح، در صفا انتخابات را هم ما نمی‌خواهیم ببریم. ما نمی‌خواهیم بگوییم که از 135 وکیل، ما 132 تایش را می‌خواهیم. نه. ما فقط در حدود شهرهای بزرگ فعالیت می‌کنیم. البته این کافی بود، کافی بود که تهران را ما ببریم [خنده]،‌ دیگر باقی دیگرش همان طوری که دیدید در زمان مصدق. خوب، او نه می‌توانست، نه می‌خواست و نه شاه قبول می‌کرد [که انتخابات آزاد باشد]. این بود که خود امینی هم از جرگه خارج شد.(ص57)
q صدقی: ... دانشجویان دانشگاه یک بخش عظیمی از فعالیتهای جبهه ملی را تشکیل می‌دادند. گله و شکایتی که آنها دارند این است که رهبران جبهه ملی در رابطه با انتخاب نمایندگانشان با آنها به طرز دمکراتیک رفتار نکردند و به جای این که به آنها اجازه بدهند که نمایندگان خودشان را [خود] دانشجویان انتخاب بکنند، [رهبران] جبهه‌ ملی برای آنها نماینده انتخاب کردند. پاسخ جناب عالی به این گله دانشجویان چیست؟
بختیار: عرض کنم که این دو موضوع است: یکی انتخاب [نماینده] در شورای جبهه‌ ملی که بنده عرض می‌کنم. یکی رفتار است که دمکراتیک بوده یا نبوده. من معتقد به یک evolution [تحول] به سوی دمکراسی هستم. ما نمی‌توانستیم و من نمی‌خواهم از خودم دفاع بکنم چون من که تنها نبودم... (ص59)
q این مسئله کاملاً روشن بود که یک عده توده‌ای... اینها می‌خواستند که خودشان وارد [جبهه ملی] بشوند و از داخل [جبهه ملی را] منفجر کنند... و بعد تمام سعی سازمان امنیت و دستورات شاه در این برهه زمان این بود که ثابت بکند که توی دانشجویان و سران جبهه ملی اشخاصی با سابقه توده‌ای هستند. اینها توده‌ای هستند که این را ببرند جلوی آمریکایی‌ها بگذارند و بگویند «هان، هان ببینید، ببینید. هر روز هم که نمی‌شود 28 مرداد درست کرد. شما به دست خودتان کار را دارید خراب می‌کنید.» من هم با علم به این موضوع سعی کردم که یک نفرشان را هم قبول نکنم. (ص60)
q مسعود حجازی از اشخاصی‌ست که همیشه مورد لطف آقای سنجابی بوده، چون از سنجابی می‌توانست سواری‌هایی بگیرد و گرفته و همین الان [زمان مصاحبه اسفند 1362 است] هم حاضر است که بگیرد که بنده این سواری‌ها را نمی‌دهم. از این جهت آقای سنجابی در این مرحله به نظر من مورد حمله شدید بازرگان و مخصوصاً مورد حمله وقیحانه- باید بگویم- آقای بنی‌صدر واقع شد که یکی از آن بچه‌هایی بود که از دانشگاه آمده بود آن‌جا [به شورای جبهه ملی]. حالا چه طور [در حال حاضر] اینها با هم همکاری می‌کنند و پسر این [سنجابی] پیش او [بنی‌صدر] هست؟ اینها را دیگر من نمی‌دانم...(ص62)
q صدقی: یکی دیگر از انتقاداتی که معمولاً به شما وارد می‌کنند و من بیشتر با رهبران جبهه ملی که صحبت کردم آنها روی این مسئله تکیه می‌کردند، مسئله سخنرانی شما در میدان جلالیه است... می‌گفتند که در سخنرانی شما، (در میدان جلالیه) شما قرار نبود که مسئله «سنتو» و مسئله کنسرسیوم را مطرح بفرمایید، چون آن مسائلی که شما آن جا در آن سخنرانی مطرح کردید در شورای جبهه ملی تصویب نشده بود و این باعث ترساندن آمریکاییها و به نفع شاه تمام شد.
بختیار:... این نطق هست. خودتان بروید بخوانید با هر آرشیوی می‌خواهید بخوانید. اگر یک کلمه من راجع به کنسرسیوم گفتم- چون حساسیت آنها بیشتر از همه چیز نسبت به این بود- هر چه می‌خواهید بگویید... ولی یک چیزی را من می‌خواهم به شما بگویم: بدبختی من این بود که حرفهایی که در میدان جلالیه زدم، succes [موفقیت] عظیمی پیدا کرد... بنده گفتم که حکومت ما ضد ملی‌ست. حکومت ما متکی به افراد مملکت ما نیست. حکومت ما فاسد است. فاسدترین دستگاه، شرکت نفت است. وزارت خارجه است... (ص63)
q صدقی: ‌شما راجع به پیمان «سنتو» هم آنجا صحبت فرمودید؟
بختیار: لغتی که راجع به آن موضوع گفتم عیناً یادم هست.گفتم «با ما نیست که در کشمکش‌ها و زد و خوردهای بین‌المللی، مملکتمان را آلوده کنیم» این را اگر یک ایرانی نگوید، خیلی بی‌غیرت است، خیلی بی‌غیرت است... (ص64)
q من وقتی فکر می‌کنم اگر به فرض محال مدت 25 سال وزیر شاه بودم، زجری که در این مدت 25 سال می‌کشیدم، [از زجری که] از دوستان جبهه ملی [کشیدم] کمتر بود که بیشتر نبود.(ص65)
q آخه ما چه خواستیم؟ ما خواستیم که قانون اساسی اجرا بشود، خوب، [یک] سال پیش این آدم [سنجابی] هنوز این عقیده را داشته- یعنی عقیده مصدق [که قانون اساسی باید اجرا شود]. بعد یکدفعه مابین فرودگاه «اورلی» و این جا [پاریس] چهار تا آخوند از این پیرمرد ابله سواری می‌گیرند که دست امام را ببوسد که مملکت این طور بشود؟ آخر این را شما می‌توانید قبول کنید؟(ص69)
q ...یکی از دوستان می‌گفت آقای صنعتی‌زاده رئیس [موسسه] فرانکلین است. دیدم یک بچه خیلی زرنگی‌‌ست. خیلی با هوش و خیلی جنبه- یک خرده هم- جاسوسی دارد. بپرسد که شما کجا می‌روید، کی؟ کجاست و از این حرفها... در زندان قزل قلعه ایشان آمد. ایشان دو، سه مرتبه به دیدن ما آمد و با آقای صدیقی و سنجابی و بنده [صحبت کرد] حتماً با آقای صالح هم صحبت کرده بود... تا این حدودش را بنده بودم. سنجابی به من گفت که [صنعتی‌زاده] یک پیشنهاداتی آورده بود که من دیدم خیلی خوب است و صدیقی نگذاشت که اجرا بشود. نمی‌دانم این را [سنجابی] به شما [صدقی] هم گفت یا نگفت. ولی آن پیشنهادات را من ندیدم و نشنیدم که صدیقی با آنها مخالفت کرده باشد. (ص70)
q ... جبهه ملی تشکیل شده بود و آقای خلیل ملکی هم تقاضای عضویت کرده بود. فکر می‌کنم آن روز دیگر به آنها نیروی سوم نمی‌گفتند و جامعه‌ سوسیالیست‌ها می‌گفتند... وقتی که تقاضای او آمد، من تنها نبودم که مخالف بودم. از من مخالفتر با او سنجابی بود. ولی سنجابی نه خودش شهامت گفتنش را داشت و البته دلایل او هم با دلایل من فرق داشت.(ص71)
q خوب اشخاصی هستند که می‌گفتند آقا، این قایق شکسته ایران را ببندیم به پشت‌ کشتی نیرومند امپراتوری انگلیس. این تز سید ضیاء [طباطبائی] و تز خیلی‌ها در ایران بود. (ص72)
q ... رفت و با یک آدمی مثل بقائی که مابین همه مشکوک‌تر از همه بود، یک دکانی از نو درست کردند. من نمی‌گویم که تقصیر خلیل ملکی بود یا تقصیر بقائی بود، ولی خلیل ملکی باید این قدر شعور داشته باشد که با بقائی نرود...آقای بقائی وقتی وکیل دوم تهران می‌شود، می‌رود و یک حزب زحمتکشان می‌سازد و این حزب جدا از تمام احزاب و مصدق و اینها، یک دکان جدیدی‌ست. (ص73)
q حالا معهذا قبول می‌کنم که [ملکی] اشتباه کرد و [از بقائی] جدا شد... بعد از آن [ملکی] آمد دوباره با یک عده دیگری مثل خنجی و اینها [و] یک دکان دیگر باز کردند. آن دیگر معنا نداشت. (ص74)
q ... اگر من مابین خنجی و متین دفتری باید یک روز خدای نخواسته با یک نفرشان همکاری داشته باشم، من باز خنجی را قبول می‌کنم، چون خنجی یک آدم با فکری بود و آدم با استعدادی بود. اقلاً حرمت استعداد مردم را آدم باید حفظ بکند. (ص75)
q بله، ولی افرادی که پیش او می‌رفتند و می‌آمدند، منجمله نوه خودش [متین دفتری]، بعد از کنگره خیلی، خیلی دکتر مصدق را بر علیه جبهه ملی تحریک کردند. (ص76)
q ... این خنجی و حجازی هم دائماً سوار آقای سنجابی بودند. مستمراً از او سواری می‌کشیدند. چه قدر خوب سواری می‌داد این پیرمرد. حالا نمی‌دانم چه طور است. ولی من شناختمش واقعاً می‌شد خیلی خوب سوارش بشوی. چون «نه» به هیچ کس هم نمی‌گوید... مصدق یک مقداری حق داشت که [از] آقای سنجابی [بپرسد] «تو کجا می‌خواهی بروی؟ اینها سوار تو هستند و خودت می‌خواهی نیرویی برای ملت درست کنی؟»(ص77)
q ... پس مقصودم این است که مرحوم دکتر مصدق راجع به جبهه ملی به علت همین موضوع و یک مقداری به علت این که خیال کرده بود که سر پیری می‌خواهند او را کنار بگذارند [ناراضی بود] چون رهبر[ی] واقعی نهضت مقاومت ملی از 1332 به بعد اصلاً هیچ وقت با دکتر مصدق نبود که راجع به آنها ایراد بگیرد. (ص78)
q حالا مصدق که محبوب اکثریت ملت ایران همیشه بوده و هست، به نظر من، نمی‌بایست خودش توی این جریانات به ما دستور بدهد که بیایید این کار را بکنید و آن کار را بکنید. تازه این هم یک چیزی بود که فروهر نوشته بود و داده بود به متین دفتری و او هم به مصدق داده بود. (ص79)
q ... در حزب ایران صورتجلسه‌ آن هست و اکثریت ما رای دادیم که اصلاحات ارضی بشود، حتی اگر ناقص باشد و به دست افراد غیرصالح باشد. ولی فراموش نکنید که شاه و اطرافیان او می‌خواستند فقط و فقط show [نمایش] و demagogie [عوام‌فریبی] و وضعیتی ایجاد بکنند که «ما انقلاب کردیم.» اولاً، من وقتی لغت انقلاب را می‌شنوم، حالت استفراغ به من دست می‌دهد. (ص80)
q ... ما از آن روزی که این اصلاحات را کردیم، هی محصول [کشاورزی] ما پایین آمد. هی محصول ما پایین آمد. هی پول نفت دادیم و هی گندم و نخود و لوبیای آمریکایی خریدیم. من این را نمی‌خواستم. حالا هم نمی‌خواهم. ما از آمریکا می‌توانیم «رآکتور» [reacteur] بخریم. ما می‌توانیم طیاره جت بخریم. ما می‌توانیم این چیزها را در صورت لزوم و در حدود لزوم باید و می‌خریم. ولی دیگر لپه و نخود و لوبیا معنا ندارد که بخریم. چه شد که این طور شد؟ این اصلاحات دروغی بود. (ص81)
q صدقی: درباره انشعاب درحزب ایران که منجر به پیدایش «جمعیت آزادی مردم ایران» به رهبری آقای محمد نخشب شد برای ما توضیحاتی بفرمایید.
بختیار: وقتی که من در سال 1328 وارد حزب ایران شدم، آقای نخشب در آنجا بود. یک جوانی بود با یک سبک خاصی که به نظر من روش و سنخ فکر و سوابق ما را که بیشتر در اروپا تربیت شده بودیم نداشت و اغلب و اکثراً ایشان خودش را یک «سوسیالیست خداپرست» می‌خواند و اصولاً یک تمایلات مذهبی داشت که بسیار به نظر من سطحی بود.(ص83)
q بالاخره با وجود تمام این تلاشها سوسیالیست‌های خداپرست اکثریت پیدا نکردند و به نام «جمعیت آزادی مردم ایران» جدا شدند و هیچ کس هم دنبالشان نرفت و واقعاً بسیار، بسیار افرادی که آنجا بودند خوشحال شدند. (ص85)
q صدقی: آقای دکتر، در هشتمین جلسه‌ شورای مرکزی جبهه‌ ملی که در تاریخ ششم آبان ماه 1342 تشکیل شد... آقای صالح وقتی که سخنرانی کردند- بعد از تحلیلی از اوضاع آن روز ایران- «سیاست سکوت و آرامش» را پیشنهاد کردند. شما بعداً گفتید با «سیاست سکوت و آرامش» موافق هستم. (ص86)
q ... به ایشان گفتم آقای صالح، 18 سال و سالها بعد از مصدق شما خودتان را جانشین او می‌دانستید و ما مقدار زیادی از وقت خودمان و وقت ملت ایران را تلف کردیم. من دیگر به شما قول می‌دهم که همکاری سیاسی با شما نمی‌توانم بکنم. عضو حزب ایران و جبهه ملی هم می‌مانم، ولی دیگر در جلساتی که شما بخواهید بگویید «سکوت، خاموشی و غیره و غیره» من حاضر به همکاری نیستم... آقای صالح به جمهوری اسلامی آقای خمینی جلوی تلویزیون رای داد و از او پرسیدند به چه دلیل؟ گفت، «امام فرمودند و بنده هم رای می‌دهم.»(ص88)
q ... به او (صالح) گفتم که شما آدم متقی هستید. من در تقوا و درستی شما هیچ تردیدی ندارم، ولی مبارزه سیاسی این روش را نمی‌پذیرد... (ص89)
q صدقی: آقای دکتر بختیار! سیاست حقوق بشر «کارتر» تا چه اندازه در تجدید فعالیت جبهه ملی در ایران تاثیر داشت؟
بختیار: مسلماً تاثیر داشت. این نهایت بی‌انصافی است. من نمی‌توانم admirateur [ستایشگر] و تحسین‌کننده سیاست «کارتر» باشم، ولی «کارتر» چنان که توی کتابم نوشتم، آدم با حسن نیت [ولی] بدون اراده بود... (ص90)
q ... [آقای سنجابی] هم قبول کرد که وارد گود بشود. البته خیلی هم تردید کرد و آقای بازرگان در نوشتن آن نامه بسیار، بسیار تاثیر داشت- نمی‌شود گفت- متأسفانه او امضا نکرد و گفت که [هاشم] صباغیان و کی و کی [هم] باید امضا کنند. ما هم امتناع کردیم که آقا، ما امضای سران را می‌گوییم- اشخاصی را که شاه بشناسد- چون نامه‌ای‌ست که به او می‌نویسیم. او عدول کرد. ما موافق بودیم که بنده و سنجابی از یک طرف امضا بکنیم و آقای دکتر [یدالله] سحابی و بازرگان هم از آن طرف امضا بکنند- از طرف نهضت آزادی. (ص92)
q ... در جلسات اولیه به جز سنجابی و فروهر و خود من که امضا کنندگان آن نامه بودیم، آقایان دیگری هم می‌آمدند که دو نفرشان از حزب ایران بود، دو نفرشان از حزب ملت ایران بود که اینها را ما اگر می‌خواستیم، می‌توانستیم عوض بکنیم. دو نفر از بازار بودند که حاجی [محمود] مانیان و قاسم لباسچی بود. از روحانیون کسی را ندیدم، یادم نیست... خلاصه حقیقت به شما بگویم، سطح خیلی پایین بود و تنها کسی را که من توانستم، آن هم به زحمت، وارد بکنم مدنی بود. (ص93)
q صدقی: آقای دکتر مدنی تا آنجایی که من اطلاع دارم سوابق شرکت در مبارزات نهضت ملی و جبهه‌ملی نداشتند. چه طور شد که ایشان پیوستند؟ بختیار: نخیر نداشتند، ولی خوب، یک شخصیتی بود. این را نمی‌شود منکر شد. جبهه ملی که ارث بابای یک عده محدود نیست.. من از او پشتیبانی می‌کردم، بدون آشنایی قبلی. بدون این که من خصوصیاتی با او داشته باشم و جمعاً شاید من دو، سه جلسه او را دیده بودم، ولی خوب، بالاخره بیوگرافی‌اش را که می دیدم که این آدم کارها را کرده و این جاها بوده، نسبت به او تمایل پیدا کردم و خلاصه، به زحمت ما توانستیم ایشان را وارد بکنیم...(ص95)
q صدقی: ... اوایل آبان ماه 1357 وقتی آقای دکتر سنجابی در اروپا بودند، هیئت اجرایی جبهه ملی یک اعلامیه صادر کرد و در آن جا موضوع فرمان گرفتن از دست شاه را محکوم و مطرود اعلام کرد...
بختیار: من چنین چیزی را امضا نکردم...
صدقی: امضا هیئت اجرایی بود، امضا شما نبود. بختیار: بله، همین. سنجابی، [رئیس] هیئت اجرایی، که این جا [پاریس] باشد، من باید امضا بکنم. طبیعی است [که] اگر من امضا نکنم، خوب هر کسی می تواند برود به نام هیئت اجرایی یک چیزی را امضا کند... (ص98)
q ... حتی وقتی فرمان به اسم من داشت صادر می‌شد من به آقای سنجابی گفتم بیا و من به نفع تو کنار می روم و مایل هم بود، ولی دودل بود که «هم صیغه‌گر زن باشد و هم‌ فکر ددر» به قول عشقی. هم با آیت‌الله آن امضا را کرده باشد و هم برود از دست شاه آن فرمان را بگیرد. این یک قدری مشکل بود. (ص99)
q صدقی: آقای دکتر شما در کتابتان نوشتید، من اینها را نقل قول می‌کنم، «مجمع بین‌المللی سوسیالیست‌ها در آن سال 1978 قرار بود در شهر «وانکوور» [vancouver] در کانادا تشکیل شود. از ما خواسته بودند که ناظری را به این مجمع بفرستیم تا وضع ایران را برای نمایندگان حاضر در مجمع شرح دهد. پس از گفتگوهای مکرر سنجابی را برای این کار انتخاب کردیم.» این کار در چه جلسه‌ای و در کجا و با شرکت چه اشخاصی صورت گرفت؟
بختیار: این اول در هیئت اجرایی مطرح شد و من باید به شما بگویم که ما برای این کار تلاش نکردیم. تلاش را دانشجویان خارج از اروپا کردند و برای این منظور لازم شد که یک نفر بیاید... بله سلامتیان و آنهایی که همیشه همه‌کاره ایشان [سنجابی] هستند اینها دست به دست هم دادند و بالاخره توانستند که consensus [اتفاق‌آرا] درست بکنند که از ما بپرسند. وقتی از ما پرسیدند و صحبت کردیم به احترام ایشان گفتیم خوب، خود سنجابی برود... (ص100)
q بعد[سنجابی] گفت که من به آن‌جا «وانکوور» نباید بروم چون ممکن است نماینده اسرائیل در آن جا باشد. این به نظر بنده دلیل بسیار، بسیار ابلهانه‌ای ست، چون ما در سازمان ملل هستیم و نماینده اسرائیل هم در آنجا هست. این حرف نشد که آدم بگوید برای این که خودش را به خمینی نزدیک بکند و اظهار انقیاد و allegeance [بیعت] به قول فرانسوی‌ها نسبت به او بکند [و] به این افتضاح‌ تن در داد و برگشت.
صدقی: ولی ایشان به من گفتند که آن دعوت به نام ایشان بوده است.
بختیار: به فرض این که باشد... (ص101)
q صدقی: آقای دکتر، در آن جلسه منزل آقای حق‌شناس که شما در آنجا شرکت کردید و به آقایان اطلاع دادید که شما می‌خواهید نخست‌وزیری را بپذیرید که مورد اعتراض آقایان قرار گرفت، آقایان معتقد هستند که در آن موقع بعد از این که شما به آنها اطلاع دادید که شاه حاضر است که از ایران برود، داشتند تصمیم می‌گرفتند که ترتیبی فراهم بکنند تا بتوانند که نظر آقای خمینی را هم برای قبول یک دولت ملی فراهم بکنند... ولی شما در اتاق را کوبیدید و گفتید «من که خودم را به جبهه ملی نفروخته‌ام» و خارج شدید. قضیه آن روز از نظر شما چگونه بوده است؟
بختیار: اولاً باید به شما عرض کنم که شاه مدتها قبل با ما تماس می‌گرفت: با سنجابی، با بازرگان با بنده با صدیقی با انتظام [عبدالله] با امینی و شاید با اشخاص دیگری. پس یک چیز فوق‌العاده‌ای نبود. یکی از ما بالاخره باید این بار سنگین را بردارد و یا قبول بکند. (صص102ـ101)
q [شاه] به من گفت [که] من می‌خواهم صدیقی را نخست‌وزیر بکنم. گفتم به نظر من این یک برداشتی‌ست که اعلیحضرت می‌کنید. هر چه زودتر این کار را بکنید... چه روزی [صدیقی] رفته بود و [شاه] ایشان را مأمور تشکیل کابینه کرده بود. چند روزی یا یک هفته روزهایی که نبایستی یک ساعتش از دست می رفت. متاسفانه تجمع یا مقداری هم گرفتاریهای آقای سنجابی یا آقای صدیقی که این جا باید به شما بگویم نهایت پست فطرتی و بیشرمی را هم فروهر که خودش را شاگرد و عبد و عبید سنجابی همیشه می‌دانست و هم آقای بازرگان نسبت به این مرد [صدیقی] کردند... وقتی که شایع شد که صدیقی مامور تشکیل کابینه است و سنجابی نیست- چون آدم ضعیف و بدبخت همین است. خیلی معذرت می‌خواهم. یک چیز مستهجن می‌خواهم بگویم که در تاریخ ضبط شود. این حکایت ملانصرالدین است که گفت «نه خودش می‌کند و نه می‌گذارد که کسی بکند».(ص104)
q وقتی او [صدیقی] نشد، شاه مرا خواست و گفت که صدیقی مثل این که موفق به تشکیل کابینه نمی‌شود و دوستان خود شما او را اذیت می‌کنند و خودش هم دودلی نشان می‌دهد و کار باید زودتر انجام بشود. حالا چه روزها و چه وقتهایی‌ست! همان طوری که[در کتابم] نوشتم، من گفتم، من پانزده روز وقت می‌خواهم... (ص108)
q سنجابی می‌گفت که امکان ندارد. ما بایستی که از آقا [آیت‌الله خمینی] دستور بگیریم. این جا البته دیگر من نمی‌توانستم تحمل بکنم. گفتم [من] «آقا» نمی‌شناسم: آقا بی‌آقا. [سنجابی] گفت آقا گفته است که ایشان [شاه] باید برود. گفتم... (ص109)
q ... آقای ابوالفضل قاسمی بلند شد و - حالا من از چیزی خبر ندارم- گفت که پلنوم حزب ایران در فلان تاریخ و فلان در منزل جناب آقای دکتر شاپور بختیار با حضور هیئت اجرایی تشکیل شد و چه و چه و از این صحبتها و موافقتنامه‌ سه ماده‌ای- که ما هنوز آن متن را ندیده‌ بودیم که امضاء ندارد و آن را به عنوان موافقتنامه می‌گفت که بعد معلوم شد مطلقاً [این طور نیست]- [قاسمی ادامه داد: موافقتنامه سه ماده‌ای] را که جناب دکترسنجابی با حضرت آیت‌الله عظما امام خمینی امضاء کردند، مورد تایید و پشتیبانی حزب ایران است.» گفتم، ابداً. بلند شدم و گفتم،‌ ابداً... (ص112)
q صدقی: ولی این اختلاف داخلی که شما در حزب داشتید، هیچ وقت در آن زمان علنی نشد که از طریق مطبوعات به اطلاع عموم برسد.
بختیار: عرض کردم. خوب، نمی خواستم که دوئیت مابین خودمان [علنی شود]...
صدقی: آقای دکتر، جریان این نامه‌ای که آقای [احمد صدر] حاج سید جوادی نوشت و این طور شایع هست که (چون من اصلاً اطلاع دقیقی ندارم و این را به عنوان سؤال از شما می‌پرسم) می‌گویند که شما همان نامه‌ را امضاء کردید. و در آخر آن نامه، به آقای خمینی نوشته شده بود که شما می‌خواهید بروید آنجا و از حضور ایشان «کسب فیض» بکنید- در زمان نخست‌وزیریتان. جریان این نامه چیست؟
بختیار: حاج سید جوادی؟ من آقای عزیز، تا حال اصلاً حاج سیدجوادی را در عمرم ندیده‌ام و هیچ نامه‌ای را او ننوشته که من امضاء بکنم و یا من ننوشتم که او امضا بکند- یعنی نفی کلی است. اما نامه‌ای خود من به (آیت‌الله) خمینی نوشتم... قبلاً هم یک نامه‌ای برای ایشان فرستادم و آن نامه عبارت است از یک نامه‌ای که «آقا، من یک آدمی هستم که یک مبارزاتی کردم، که چنین است و چنان است و خیلی خوشحال می‌شوم اگر شما هم مرا راهنمایی بکنید- راجع به مسائلی که مبتلا به ملت ایران است: یکی نداشتن آزادی و یکی فلان.» (صص115ـ114)
q قربان، حالا خودمانیم، خمینی چهل میلیون آدم را (…) چه می‌توانستم بکنم؟ این را من نکرده بودم. ولی واقعیت را وقتی آدمی می‌بیند، باید قبول بکند. این آدم از سنجابی را خر کرده بود تا آن جاروکش سرمحله. شاید واقعاً دویست، سیصد نفر آدم بودند که می‌فهمیدند که آنها هم جرأت حرف زدن نداشتند. پس آمدن شاپور بختیار پیش روح‌الله خمینی و بحث کردن با او از دو حال خارج نبود: یا قبول می‌کرد و من می‌رفتم… (ص116)
q صدقی: آیا شاه با شما هیچ مشورتی در مورد انتخاب سید جلال تهرانی کرده بود؟
بختیار: بله، بله، بله. به من گفته بود، یعنی گفت که رئیس‌مجلس و رئیس سنا و نخست‌وزیر که automatiquement [خود به خود عضو] هستند و راجع به دیگران صحبت بکنیم..(ص117)
q در یکی از جلسات شورا [ی سلطنتی] که ما نشسته بودیم، شاه که صحبت می‌کرد، سیدجلال تهرانی گفت «قربان این نخست وزیرتان را من نمی‌شناسم، ولی چه پدر نازنینی داشت.» شاه هم یک خرده ناراحت شد، چون پدر مرا رضا شاه کشته بود. (ص118)
q ... آن هم اگر پاکروان شخصاً دخالت نمی‌کرد و استدلال نمی‌کرد، شاید معهذا [آیت‌الله خمینی] کشته می‌شد و به یک صورتی او را می‌کشتند. ولی دلیل این که او [تهرانی] را بنده هم قبول کردم (حالا اشتباه بود، این اشتباه را من کردم و توی لیست بود) دلیلش همین روابط و سوابق [او] با آقای خمینی بود. آخر او [تهرانی] هم آخوند است. گفتم اقلاً‌ یک آدمی [نزد آیت‌الله خمینی] برود که زبان آن را بفهمد، والا برای ما فکلی‌ها خیلی سخت است یک همچین محاوره‌ای و یک همچنین گفت و شنودی [بکنیم]...
صدقی: آقای دکتر، آن طوری که «سالیوان» توی کتابش نوشته است و خیلی‌ها راجع به این موضوع صحبت می‌کنند،‌ آمریکایی‌ها به شاه فشار آوردند که شما برای مدت کوتاهی نخست‌وزیر بشوید تا آمریکایی‌ها زمینه را برای آمدن خمینی فراهم بکنند به خاطر این که قبلاً این مسائل را با او [آیت‌الله خمینی] در پاریس حل کرده بودند؟
بختیار: من می‌توانم به جناب عالی یک چیزی را بگویم و آن این است که من خبر نداشتم که برای 15 روز نخست‌وزیر هستم و یا برای 15 سال. من یک آدمی بودم که 30 سال مبارزه کرده بودم و می‌خواستم مملکت را بر طبق قانون اساسی و یک سوسیال دمکراسی اداره بکنم.(ص119)
q بختیار: بنده معتقد هستم- که باز درکتابم مفصل گفته‌ام- اگر که شاه سه ماه پیش، یک آدمی را آورده بود، یک آدم که غیر از آن کارتهای دائمی خودش بود، من گمان می‌کنم که وضعش این طور نمی‌بود و مردم بی‌حیا و هرزه نمی‌شدند مثل روزهای آخر حکومتش. درست است که از 25 سال حکومت ایشان، جز فساد و دیکتاتوری چیزی به یاد مردم نمانده بود.(ص120)
q ... اگر این بی‌شرفانی که در رأس ارتش ما بودند، چند هفته‌ای- چهار هفته- به من فرصت می‌دادند، شما ایمان داشته باشید که (آیت‌الله) خمینی می‌آمد آن طرف میز مذاکره و با من صحبت می‌کرد. ولی وقتی که کرم از خود درخت است- ولی وقتی که یک ارتشی را این قدر به آن می‌رسید و این ژنرالهای پوفیوز را در راس آن می‌گذارید، نتیجه همین است که می‌بینید، دیگر. (ص125)
q بختیار: اگر خوانده‌اید حرفهای «برژنسکی» و «کندی» به طور کلی حرفهایشان درست است. «سالیوان» یک آدمی بود که بند و بستی کرده بود با [محمد حسینی] بهشتی و بازرگان تا آمد پیش من، گفت بهشتی، بازرگان و مردیکه [ناصر] میناچی. گفتم میناچی کیه؟ این مسئله‌ آقای «سالیوان» گمان می‌کنم که «سالیوان» و سنجابی دوتایشان در یک سطح قرار گرفتند.(ص126)
q بختیار: یک مرتبه من «هویزر» را در عمرم ندیدم. یک مرتبه با او با تلفن مکالمه نداشتم. یک مرتبه همان طوری که عرض کردم، فقط به من گزارش دادند که همچین ژنرالی آمده است و من هم با پوزخند گفتم: «مگر اینها کم بودند که این هم آمده است؟ این برای چه آمده است؟» … (ص126)
q صدقی: آقای دکتر، پریشب در برنامه‌ «لحظه حقیقت» در تلویزیون [پاریس] که با آقای «ژیسکاردستن» صحبت می‌کردند از ایشان سؤال کردند که چرا (آیت‌الله) خمینی را از فرانسه بیرون نکردند. ایشان گفتند که دولت فرانسه با مقامات ایرانی و گویا با شخص شاه تماس گرفته… ولی، حقیقت امر این است که خودم این را از زبان شاه نشنیدم. با آن چه که سفیر به من گفت و آن چیزهایی را که آقای «پونیاتووسکی» در ایران بوده و گزارشی که نوشته در «گوآدلوپ» مطرح شده و روی گزارش «گوآدلوپ» تصمیماتی بر علیه شاه گرفته شده، بر این اصل و بر این منطق من گمان می‌کنم که حرف آقای «ژیسکاردستن» صحیح باشد. (ص128)
q ... پس از رفتن شاه من می خواستم خودم روی همان سیاستی که عرض کردم این [امام خمینی (ره)] را مشغول بکنم تا مردم همین طور که شروع شده بود آرام،‌آرام البته می‌آمدند به طرف من. و اگر این سمپاشی این پست فطرتان فروهر و سنجابی و این کثافتها نبود باور کنید کار من خیلی آسانتر می‌شد، اگر اینها نبودند، آنها به سزای خودشان رسیدند و من در نهایت عزت و حرمت، حالا با ایرانیها می توانم حرف بزنم و آنها در نهایت خفت، چه در ایران و چه درخارج، [به سر می‌برند].(ص129)
q صدقی: آقای دکتر، به نظر شما چرا در «گوآدلوپ» قدرتهای غربی، علیه شاه تصمیم گرفتند؟ بختیار: این حرفی‌ست که من به انگلیس‌ها زدم. گفتم شما خیال می‌کنید یک حکومتی می آید و بعد بهتر از اینها می‌شود؟ گفتند، نه ما این را می‌دانیم منتها دیگر حکومتش قابل دفاع نبود. البته، این را انگلیس‌ها می‌گویند. در مسئله آمریکایی‌ها دیگر خودتان جریان «کارتر» اینها را می‌دانید… به نظر من مسئله‌ای که مطرح بود، این بود که حکومت شاه قادر به اداره کردن نیست و این دیگر راست است. شاه به اندازه‌ کافی وقتی داشت… (ص131)

********
******

نقد و نظر نقد و نظر نقد و نظر نقد و نظر نقد و نظر

نام پرطنین! شاپور بختیار به عنوان یک عنصر باسابقه جبهه ملی و کسی که در بسیاری از رخدادهای سیاسی، از قبل از کودتای آمریکایی 28 مرداد در ایران، حضور مستقیم داشته، ناخواسته تصوراتی را به ذهن تاریخ پژوهان متبادر می‌سازد که به هیچ وجه با آن چه در کتاب خاطرات وی آمده است، همخوانی ندارد. به عبارت دیگر، برای خواننده بسیار دور از انتظار است که فردی چون بختیار را در صفحاتی این گونه مختصر نظاره گر باشد. آن چه موجب شده است تا خاطراتی برخلاف انتظار آگاهان از کم و کیف تاریخ معاصر، عرضه شود از دو حال خارج نیست: اول این که آقای بختیار در سالهای پایانی عمر سیاسی خویش رسماً و علناً وارد مناسباتی شده که به طور قطع برای وی محدودیت آور بوده است. در چارچوب این احتمال، ایشان باید ترجیح داده باشد تا بسیاری از موضوعات مهم را ـ که یا در بطن آنها حضور داشته یا از نزدیک در جریان آنها قرار می‌گرفته است ـ نادیده بگیرد. برای نمونه وقوع کودتای آمریکایی 28 مرداد را که بیان چگونگی آن موجبات بی اعتباری را برای آمریکاییان به بار می‌آورده، لذا برای بختیار به عنوان آخرین برگ سیاسی واشنگتن به منظور حفظ رژیم پهلوی، نه مطلوب و نه مقدور بوده است.
در چارچوب احتمال دوم نیز می‌توان چنین پنداشت که اصولاً مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد آمریکا به دلیل تعلقات ناشی از پیوندهای مالی و ارگانیک، اما غیرآشکار هاروارد با سازمان مرکزی اطلاعات این کشور، نخواسته است متعرض موضوعاتی شود که کارنامه عملکرد آمریکا را در ایران دارای مستندات بیشتری سازد. به هرحال، هر یک از این شقوق را علت غایی گشوده شدن تنها پنجره ای بسیار کوچک به زندگی سیاسی آخرین نخست وزیر محمدرضا پهلوی بدانیم، تفاوت چندانی در میزان بهره مندی خوانندگان از این اثر نخواهد کرد. از آنجا که از همین روزنه، واقعیتهای بسیار ارزشمندی در معرض قضاوت قرار می گیرد، لذا به نظر می رسد توقف در این موضوع که آیا عامل این محدودسازی، مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد بوده یا تمایلات خود آقای بختیار، چندان راهگشا نخواهد بود، به ویژه آن که هر دو احتمال دارای آبشخور مشترکند.
اولین موضوعی که در این خاطرات موجز بیش از سایر مطالب خود نمایی می‌کند، اطلاعاتی است که آقای بختیار به عنوان عضو هیئت اجرایی جبهه ملی در مورد این تشکیلات سیاسی ارائه می‌دهد. جبهه ملی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، آوازه‌ای یافت و حتی توجه بخشی از نیروهای مبارز مذهبی را نیز به خود جلب کرد، هرچند این شرایط چندان دوامی نیافت و علاوه بر مستقل شدن طیف مذهبی‌ها، حتی تشکیل جبهه ملی دوم و سوم نیز نتوانست از تجزیه شدنهای پی درپی این سازمان که منجر به انفعال و انزوای کامل آن شد، جلوگیری کند.
شاید بتوان توضیحات آقای بختیار را در این زمینه از جمله منابع مفید برای ریشه یابی وضعیتی دانست که بعد از نهضت ملی شدن صنعت نفت، ملّیون غیرمذهبی گرفتار آن شدند. البته، اگر آقای بختیار خصومتهای شخصی خود را با آقایان سنجابی و فروهر به کنار می گذاشت یا دستکم در مقام بیان خاطرات خود از الفاظ غیرمؤدبانه علیه آنان کمتر بهره می‌گرفت، نظرات وی در مورد به انزوا کشیده شدن جبهه ملی جدی‌تر گرفته می‌شد. به هر حال، این گونه بی‌نزاکتی‌ها نشان از فرهنگ خاص آقای بختیار در محاورات دارد و خواننده را بسرعت به یک استنتاج در مورد ادبیات کلامی وی می‌رساند. صرفنظر از چنین ضعفی، اظهارات آقای بختیار را در مورد جبهه ملی در سه دسته تقسیم جای داد: 1ـ نوع عملکرد تشکیلات 2ـ ملاحظات و تنگناهای سیاسی 3ـ تعلقات اقتصادی حاکمیت «انحصارگرایی شدید تشکیلاتی» بر جبهه ملی از جمله ضعفهایی‌اند که بختیار به عنوان مسئول مستقیم تشکیلات، علی رغم تلاش وافرش نمی تواند به توجیه آن بپردازد. به عبارت روشنتر، عناصر معدودی این تشکیلات را در کنترل خود گرفته بودند و اجازه مشارکت و فعالیت در آن را به بهانه‌های گوناگون و به طرق مختلف، از دیگران سلب می کردند تا بتوانند پیوسته از مزایای سیاسی آن بهره مند شوند. آقای ابوالحسن بنی‌صدر در کتاب خاطرات خود در این زمینه می‌گوید: «مصدق یک پیام فرستاده بود برای کنگره، پیامش خیلی تند بود. الهیار صالح شب آن را گوش کرده بود و خیلی التماس کرد تا مصدق پیامش را تغییر داده بود. با این حال باز هم پیامش تند بود. او گفته بود، درهای جبهه ملی را باز کنید. در کنگره بر سر پذیرفتن نهضت آزادی برخورد پیش آمد و همچنین نسبت به سیاست عمومی جبهه ملی».(کتاب «درس تجربه» خاطرات اولین رئیس جمهور ایران، ص76)
با وجود انتقاد شدید دکتر مصدق و دیگران از حاکمیت انحصاری افرادی انگشت شمار بر تشکیلات جبهه ملی ایران، نه تنها هیچ گونه تغییری در این زمینه صورت نگرفت، بلکه افرادی که چند دهه از نام مصدق برای خود دکانی ساخته بودند، بشدت به وی حمله ور شدند. به عنوان نمونه آقای بختیار در خاطراتش می گوید: «...پس مقصودم این است که مرحوم مصدق راجع به جبهه ملی به علت همین موضوع و یک مقداری به علت این که خیال کرده بود سرپیری می خواهند او را کنار بگذارند [ناراضی بود] چون رهبر[ی] واقعی نهضت مقاومت ملی از 1332 به بعد اصلاً هیچ وقت با دکتر مصدق نبود که راجع به آنها ایراد بگیرد.»(ص78)
آقای بختیارحتی در پاسخ به توضیحات مصاحبه کننده که با استناد به نامه‌های دکتر مصدق، جبهه ملی را محل شور و اتخاذ تصمیمات هماهنگ کننده نمایندگان احزاب و سازمانها و سندیکاها عنوان می دارد و نه محل تجمع دوستانی که خودشان از یکدیگر دعوت کرده‌اند، می‌گوید: «ببینید چگونه؟ به بنده بفرمایید که چگونه؟ بنده خودم می‌روم، حالا فکر کنید که شاپور بختیار هم اسمم نیست و توی هیچ حزبی نبودم [و] هیچ وقت هم نبودم. بنده هم می‌روم بیست نفر، سی نفر یا چهل نفر را جمع می ‌‌‌کنم و یک مرامنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای مثل همه مرامنامه‌های دنیا، زیبا به شما می‌دهم که بنده نیرو دارم و می‌خواهم به شما ملحق بشوم. آخر این ترکیب هم که نمی شود.”(ص78)
البته در مورد عدم رعایت اصول اولیه تشکیلات در جبهه ملی، توجیهات متنوع و متفاوتی را از بختیار در این کتاب می توان سراغ گرفت که بعضاً خواندنی ترند:” این مسئله کاملاً روشن بود که یک عده توده‌ای ... اینها می‌خواستند که خودشان وارد [جبهه ملی] بشوند و از داخل [جبهه ملی] را منفجر کنند…ِو بعد تمام سعی سازمان امنیت و دستورات شاه در این برهه از زمان این بود که ثابت بکند که توی دانشجویان وسران جبهه ملی اشخاصی باسابقه توده ای هستند. اینها توده ای هستند ـ که این را ببرند جلوی آمریکاییها بگذارند و بگویند”هان،هان ببینید هر روز هم که نمی شود 28 مرداد درست کرد. شما به دست خودتان کار را دارید خراب می‌کنید”.من هم با علم به این موضوع سعی کردم که یک نفرشان را هم قبول نکنم.» (ص60)
استفاده از برچسب توده‌ای برای بستن راه ورود نمایندگان احزاب و دستجات مختلف به جبهه ملی ظاهراً کارایی مؤثری داشته است. هرچند آقای بنی صدر در خاطرات خود مدعی است علی‌رغم اختلاف نظر با آقای بختیار توانسته توده ایهای مستقل را به عضویت جبهه ملی درآورد، بختیار به صراحت اعلام می‌دارد به عنوان مسئول تشکیلات حتی یک نفر از آنان را نپذیرفته است: « بنی‌صدر: در نتیجه، بردی که در آن سالها کردیم، در زمینه همکاری با چپ آن سالهاست و در این زمینه با آقای بختیار اختلاف پیدا کرده بودیم. ج.ا: دکتر شاپور بختیار درآن زمان مسئول کل تشکیلات جبهه ملی و مسئول بخش دانشجویان جبهه ملی هم بود؟ بنی‌صدر: بله. ما در آنجا گفتیم که وابستگی نه، ولی طرز فکر، بله. ما با عضویت دارندة طرز فکر کمونیستی در جبهه مخالف نیستیم. هرکس طرز فکر خودش را دارد. نتیجه این که، اگر کسی مارکسیست مستقل است، جایش در جبهه ملی هم هست و این سبب شد که ما طرفداران خلیل ملکی را هم در سازمان دانشجویی پذیرفتیم و چپهایی هم که خود را مستقل می‌خواندند، پذیرفتیم.»(کتاب «درس تجربه» (ص64)
البته این ادعای آقای بنی‌صدر را باید یک ژست سیاسی برای ارائه چهره‌ای آزاداندیش از خود تلقی کرد، زیرا علاوه بر اظهارات آقای بختیار، در مورد خلیل ملکی مستندات غیرقابل کتمانی وجود دارد که گروه وی به جبهه ملی راه داده نشد و به همین دلیل او به دارودسته مظفر بقایی نزدیک شد. این واقعیت حتی از سوی بختیار نیز در این کتاب مورد تأکید قرار گرفته است. بنابراین اظهارات آقای بنی‌صدر در مورد پذیرش چپهای مستقل نمی‌تواند هیچ‌گونه بهره‌ای از حقیقت برده باشد.
آخرین نکته حائز اهمیت در زمینه چگونگی اداره تشکیلات جبهه ملی، نحوه انتخاب نمایندگان جمعیتها برای حضور در کادر رهبری آن یعنی همان افراد انگشت شمار مرکزیت است. در این مورد، مصاحبه کننده با اشاره به انتقادات فراگیر موجود، از آقای بختیار می پرسد: «دانشجویان دانشگاه یک بخش عظیمی از فعالیتهای جبهه ملی را تشکیل می‌دادند. گله و شکایتی که آنها دارند این است که رهبران جبهه ملی در رابطه با انتخاب نمایندگانشان با آنها به طرز دمکراتیک رفتار نکردند و به جای این که به آنها اجازه بدهند که نمایندگان خودشان را [خود] دانشجویان انتخاب بکنند [رهبران] جبهه ملی برای آنها نماینده انتخاب کردند. پاسخ جنابعالی به این گله دانشجویان چیست؟
بختیار: عرض کنم که این دو موضوع است: یکی انتخاب [نماینده] در شورای جبهه ملی که بنده عرض می‌کنم. یکی رفتار است که دمکراتیک بوده یا نبوده. من معتقد به یک evolution [تحول] به سوی دمکراسی هستم. ما نمی‌توانستیم و من نمی خواهم از خودم دفاع بکنم چون من که تنها نبودم…»(ص59)
بنابراین، قائل نبودن ”حق انتخاب”حتی برای اقشار تحصیل کرده جامعه تا حدود زیادی فضای حاکم بر تشکیلات جبهه ملی را روشن می سازد. به طور قطع پژوهشگران تاریخ ما در آینده با چنین کلیدهایی خواهند توانست علل شکست سازمانی را که در یک مقطع از تاریخ مبارزات ملت ایران در کانون توجهات قرار گرفت، بهتر ارزیابی کنند.
نکته دومی که خاطرات آقای بختیار می تواند برای هر خواننده ای روشن سازد، ملاحظات و تنگناهای سیاسی روشنفکران گرد آمده در جبهه ملی است. این خاطرات به طور قطع به درک عوامل ایجادکننده گشایش سیاسی و متقابلاً عوامل محدودیت‌زا برای چنین ملّیونی، کمک شایانی می‌کند. به عبارت دیگر، عوامل بازدارنده وتقویت کننده نیروهای حاکم بر جبهه ملی از این طریق به سهولت قابل شناسایی اند. برای نمونه آقای بختیار در مورد تحولات بعد از کودتای 28 مرداد می‌گوید: « با آن روح آزادمنشی و با آن وضعیتی که در آمریکا در سال 1960 بود، آمدن کندی را ما جشن گرفتیم. خود من برای آمدن او میگساری ها کردم ...و انصافاً هم آقای امینی را در آن مدت به عنوان نخست وزیرتحمل کردند و هم باز به نظر بنده، به شاه توصیه کردند که یک مقداری از این فشارهای مستمری که می آورد، کوتاه بیاید ـ اقلاً نسبت به عناصر ملی».(ص50)
یادآوری می‌کنیم که روح آزادمنشی مورداشاره، دقیقاً مربوط به چندسال پس از کودتای آمریکا در ایران و همچنین ایامی است که ساواک توسط واشنگتن در ایران بنیانگذاری می‌شود و کندی، یکی از عوامل باسابقه سیا را به عنوان نخست وزیر ایران تعیین می‌‌کند که حتی بختیار نیز نمی‌‌تواند اعمال سرکوبگرانه وی را پنهان دارد: “بالاخره این جا ما رسیدیم به جریان سیاست امینی. من می‌توانم به شما بگویم که به نظر من پشت پرده نمی‌دانم ما بین خودش و آمریکایی ها چه گذشت … ولی قبل از استعفا دادن تا توانست بعد از demonstration (تظاهرات) جلالیه، نهضت ایران را کوبید. اولاً تمام ما رفتیم زندان، در سی تیر. ششصد دانشجو … ششصد دانشجو و تمام ما بدون استثنا به تدریج زندان بودیم”. (ص 55)
جالب اینجاست که نیروهای گرد آمده در مرکزیت جبهه‌ ملی به صرف اطلاع از مورد تأیید آمریکا بودن امینی برای نخست‌وزیری، در برابر چنین فردی که از یک سو عامل شناخته شده سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا) بود و از سوی دیگر نقش وی در سرکوب جنبش مردم و جریان کنسرسیوم کاملاً عیان، تا حدی تسلیم‌اند که تلاش می‌کنند وی در مأموریتهایش موفق گردد: “… امینی می‌توانست با اتکا به جبهه ملی [موفق بشود] بدون این که ما هیچ وقت امینی را]عضو[ جبهه ملی بدانیم. این محال بود. با آن جریان کنسرسیوم و اینها مگر می‌شد؟ به مردم نمی‌شود همه چیز را ]تحمیل کرد[ ”. (ص56)
در واقع آقای بختیار با این اعتراف مهم مشخص می‌سازد که جبهه ملی حتی وظیفه خود می‌پنداشته است تا تمامی امکاناتش را در اختیار چنین عنصر وابسته‌ای قرار دهد که وی مأموریتهایش را با موفقیت به انجام رساند، اما ظاهراً تنها عامل بازدارنده از همراهی کامل با دولت امینی و سیاستهای آمریکا، مردم بوده‌اند؛ چرا که ترس از مردم مانع از آن می‌شده که رسماً و علناً جبهه ملی را در اختیار دولت مورد تأیید کودتا گران قرار دهند. این میزان تسلیم در برابر دولت بیگانه و کودتاکننده علیه دولت قانونی دکتر مصدق از سوی به «اصطلاح پیروان راه مصدق !» تعجب و تأمل هر محققی را برخواهد انگیخت. البته آقای بختیار و سایر همفکران وی در توجیه عملکرد خود تلاش می‌کردند برای استبداد داخلی، هویتی مستقل از استعمار خارجی دست و پا کنند، ولی در این ایام چنین کاری بسیار دشوار بود؛ زیرا از کودتای آمریکایی 28 مرداد در ایران، که با پیوند عناصر ارتشی چون زاهدی از یک سو و چاقوکشان دارودسته «شعبان جعفری» با همراهی فواحشی چون «آژدان قزی» از سوی دیگر ممکن شده بود، زمان زیادی نمی‌‌گذشت. بنابراین در این مقطع حساس از تاریخ کشورمان و بعد از چنین تلاشهایی، جبهه ملی نهایتاً « سیاست سکوت و آرامش» را در هشتمین جلسه شورای مرکزی به تاریخ 6 آبان 42 تصویب کرد و با این کار به زعم خود از یک بن‌بست سیاسی خارج شد. زیرا نه می‌توانست با سیاستهای آمریکا برای تثبیت استبداد داخلی مخالفت کند و نه تمایل داشت با همراهی کامل و آشکار با استبداد شاهنشاهی موجب انزوای سیاسی خود در میان مردم شود. بنابراین، تنها راه، اعلام سیاست سکوت بود تا زمانی که بار دیگر آمریکا امکان مخالفتهای هدایت شده‌ای را برای آنان فراهم آورد. برای درک بهتر محدودیتهای سیاسی عناصر جبهه ملی بین سالهای 32 الی 42، یادآوری این موضوع خالی از لطف نخواهد بود که به اعتراف جناب بختیار،‌ آقایان حتی نمی‌‌توانسته‌اند از عملکرد کنسرسیوم نفت که آشکارا به غارت منابع ملی ایران می‌پرداخت، انتقاد کنند یا کوچکترین خدشه‌ای به پیوستن ایران به پیمان سنتو وارد آورند. (ص64)
«سیاست سکوت و آرامش» به عنوان مصوبه‌ شورای مرکزی جبهه ملی دقیقاً همزمان با آغاز اوج‌گیری دور جدیدی از مبارزات مردمی در سال 42 در پیش گرفته می‌شود و این امر میزان بی‌اعتنایی به مردم و پیگیری تحولات سیاسی در خارج از دایره قدرت ملت ایران را به خوبی روشن می‌سازد.
آخرین محوری که می‌توان از خاطرات آقای بختیار برای شناخت بهتر جبهه ملی استخراج کرد،‌ تعلقات اقتصادی این تشکل سیاسی به دربار است. برای نمونه در این خاطرات ارتباط دبیرکل جبهه ملی با شاه این گونه ترسیم می‌شود: « آقای سنجابی کسی بود که]بعد از 28 مرداد[ بدون این که وارد یک] مقام[ بالایی شود، بیش از هرکس از آنهایی که در دور مصدق بودند، ‌استفاده‌هایی از دستگاه دولتی ]بعد از 28 مرداد[ می‌کرد و تا یک ماه، یا دو ماه قبل از این که آیت‌الله خمینی] به ایران[ بیاید، ضمن حقوق و مزایایی که به عنوان وزیر سابق مصدق می‌گرفت، دارای یک اتاق هم پهلوی وزیر آموزش و پرورش بود … همیشه شاه هم نسبت به او یک سمپاتی داشت. یعنی حسابش هم درست بود. او می‌گفت سنجابی یک آدم ضعیفی ست پس می‌شود تسلیمش کرد» (ص 30)
البته شخص آقای بختیار نیز از این قاعده مستثنی نبوده است. ایشان هم به اصطلاح خودشان حقوق رتبه‌شان را به صورت مستمر دریافت می‌داشته و حتی زاهدی در روز 29 مرداد از وی می‌‌خواهد وزیر کابینه دولت کودتا شود. (صفحات 48،49)
علاوه بر چنین ارتباطاتی با استبداد داخلی، کمکهای غیرمستقیمی نیز از سوی دربار به تشکیلات جبهه ملی می شده است که آقای بختیار در پاسخ به طرح یک مورد آن، بشدت موضع گرفته است و آن را صرفاً یک اتهام می‌خواند: «... انسان نباید بی‌خود مردم را متهم بکند. ممکن است یک تاجر تبریزی بیاید به آقای خلیل ملکی سه‌هزار تومان به عنوان کمک به حزب بدهد. این همه جای دنیا متداول است. ما نمی‌توانیم بگوییم که این آدم را دربار فرستاده است. این بازار افترا و اتهام مستمر باید بسته شود. » (ص 52)
آقای بنی‌صدر در همین زمینه روایت کاملاً متفاوتی ارائه می‌دهد: «داستان این طور بود که گویا تاجری بود و به آنها ماهی پنج‌هزار تومان می‌داده که بعد معلوم شد این پول مال دربار هست. آقای زنجانی به من گفت: از آقای خنجی پرسیدم، این پولی که می‌دادند، مگر شما مطلع نبودی از کجاست؟ و او گفت که مطلع بوده» (کتاب «درس تجربه» خاطرات اولین رئیس‌جمهور ایران، (ص 66)
بنابراین تغییر نام خنجی به خلیل ملکی و درنهایت نفی کلی این ماجرا از سوی آقای بختیار چندان نمی‌تواند بی‌دلیل باشد؛ زیرا از یک سو خلیل ملکی به عضویت جبهه ملی درنیامده بود و از دیگر سو آیت‌الله زنجانی به روایت بنی‌صدر، ضمن انتقاد از دست اندرکاران جبهه ملی به خاطر دریافت چنین پولی، مستقیماً عامل چنین ارتباطی یعنی خنجی را مورد نکوهش قرار می‌دهد. این تعلقات اقتصادی که بدون شک تنها گوشه‌ای از آن مکشوف شده، می‌‌تواند دلایل در پیش گرفتن سیاست سکوت را تا حدودی توجیه کند.
در آخرین فراز از این نوشتار، ضمن اشاره به برخی تناقض‌ گوییهای آقای بختیار پیرامون نامه وی به امام خمینی(ره)، امضای بیانیه هیئت اجرائیه جبهه ملی در محکومیت گرفتن فرمان از شاه و... نمی‌توانیم تأسف خود را از توهین ایشان به ملت ایران و «بی‌حیا و هرزه» خواندن چنین ملت بزرگی که با عزمی راسخ و بدون هیچ گونه پشتوانه مادی بساط استبداد داخلی و سلطه خارجی را برچید، ابراز نکنیم. لذا برای اثبات این امر که چه افراد و کسانی لایق این معانی‌اند به ذکر قولی از آقای بختیار می‌پردازیم: «یک مرتبه من «هویزر» را در عمرم ندیدم. یک مرتبه با او تلفنی مکالمه نداشتم. یک مرتبه، همان طوری که عرض کردم، فقط به من گزارش دادند که همچین ژنرالی آمده است و من هم با پوزخند گفتم: مگر اینها کم بودند که این هم آمده است؟ این برای چه آمده است؟» (ص 126)
کسانی که سالها برای حاکمیت ملی در کشور پشیزی ارزش قائل نبودند، از کنار مبسوط‌‌الیه بودن آمریکایی‌ها بر سرنوشت ملت به سهولت می‌گذشتند؛ البته گاهی ظاهراً پوزخندی می‌زدند. خاطرات بسیاری از درباریان گواه بر آن است که آمریکایی ها بدون هیچ گونه هماهنگی با به اصطلاح دولت ایران وارد کشور می‌شدند و هر آن چه می‌خواستند می‌‌کردند. به عنوان نمونه خانم تاج‌الملوک گوشه‌ای از این واقعیت تلخ را بیان می‌دارد: «یک روز محمدرضا خیلی ناراحت بود به من گفت: مادر جان! مرده شور این سلطنت را ببرد که من شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده‌اند ویتنام. آن موقع جنگ ویتنام بود و آمریکایی‌ها که از قدیم در ایران نیروی نظامی داشتند هروقت احتیاج پیدا می‌کردند از پایگاههای ایران و امکانات ایران با صلاحدید خود استفاده می‌کردند و حتی اگر احتیاج داشتند از هواپیماهای ما و یدکی‌های ما استفاده می‌کردند و برای پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام. حالا بماند که چقدر سوخت مجانی می‌زدند و اصلاً کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتی‌هایشان را از ایران می‌بردند ... همین ارتشبد نعمت‌الله نصیری که ما به او می‌‌گفتیم نعمت خرگردن! و یک گردن کلفتی مثل خر داشت(!) می‌آمد خدمت محمدرضا و گاهی من هم در این ملاقاتها بودم. می‌‌گفت آمریکایی‌‌ها فلان و فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواسته‌اند. محمدرضا می گفت بدهید.» ( کتاب «ملکه مادر» خاطرات تاج‌‌الملوک، ‌ص‌387).
در قبال چنین اعمال و رفتاری که برای حاکمیت ملی هیچ گونه اعتباری باقی نمی‌گذارد آقای بختیار بالاترین انتقادی که در کتاب خاطرات خود از سیاستهای آمریکا در ایران می‌کند، تخریب عامدانه کشاورزی ایران است: «ما از آن روزی که این اصلاحات (اصلاحات 12 گانه شاه که توسط آمریکا دیکته شد) را کردیم هی محصول] کشاورزی [ ما پایین آمد. هی پول نفت دادیم و هی گندم و نخود و لوبیای آمریکایی خریدیم … لپه و نخود و لوبیا معنی ندارد که بخریم. چه شد که این طور شد؟ این اصلاحات دروغی بود”»(ص81)
بنابراین تعبیراتی چون «بی‌حیا و هرزه» بحق لایق کسانی است که حتی حاضر نیستند در خاطرات خود از ناقضان حقوق ملت ایران و چپاولگران ثروتهای این مرز و بوم یاد کنند. حتی در این انتقاد هم آقای بختیار نمی‌گوید که دیکته کننده این اصلاحات به شاه چه قدرتی بود که طی آن وابستگی ایران به آمریکا صد چندان شد.
ما در این نقد بنا نداشتیم به موضعگیریهای مستقیم و تحلیلهای القایی مصاحبه‌کننده بپردازیم. زیرا بی‌بهره بودن آنها از هرگونه دانش سیاسی برای هر محققی در اولین مراجعه روشن است. لذا تلاش عریان وی برای نسبت دادن انقلاب اسلامی به خواست آمریکا حتی با استقبال آقای بختیار هم مواجه نمی‌شود، هرچند مصاحبه کننده برای حقنه کردن این تحلیل بخشی از بقایای پهلوی ها که به تحقق و شکل‌گیری هیچ‌ چیزی خارج از اراده نیروهای مسلط بر جهان قائل نیستند، دست به تحریف اظهارات سالیوان (آخرین سفیر آمریکا در ایران) نیز می‌زند.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
Powered by TayaCMS