دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

فردریش نیچه (1844-1900)

No image
فردریش نیچه (1844-1900)

كلمات كليدي : فرهنگ، آرمان ديونوسيوسي، اخلاق، اخلاق بردگان، اخلاق گله، مرگ خدا، نيهيليسم، خواست قدرت، ابرمرد، بازگشت جاودان

نویسنده : امير قرباني

نیچه از یک پدر و مادر پروتستان در روکن، واقع در نزدیکی لایپزیک آلمان، در 15 اکتبر 1844 متولد شد. تحصیلات اولیه خود را در مدرسه پفورتا گذرانید. در سال 1869 به دانشگاه بُن و سپس به دانشگاه لایپپزیک رفت. در 1869 در سن 25 سالگی به مقام استادی در دانشگاه بازل سوئیس نایل آمد و در سال 1872 تابعیت سوئیسی گرفت. در طول سال‌های تحصیل در دانشگاه لایپزیک، کتاب جهان همچون اراده و تصور شوپنهاور را خواند و عمیقا تحت تاثیر آن قرار گرفت.

نیچه در سال 1878 به دلیل شدت بیماری، شغل استادی دانشگاه بازل را رها کرد و در طول دو سال بعد به رغم بیماری مداوم آثار متعددی را پدید آورد. در سال 1889 دیوانه شد و از آن پس خواهرش الیزابت از او مراقبت می‌کرد. هم او عهده‌دار تمامی دست‌نویس‌های نیچه شد و خواهرش به دلخواه خود آنها را سانسور، اصلاح و منتشر می‌کرد[1].

مراحل اندیشه نیچه

اندیشه نیچه سه دوره یا مرحله را طی کرده است که خود وی هر یک از آنها را نقاب می‌نامد:

دوره اول: خصوصیت این دوره دوستی نیچه با ریشارد واگنر، موسیقی‌دان آلمانی است. او در این دوره علاقه بسیاری به متفکران و شاعران دوره یونان باستان نشان می‌دهد و با ترجیح شعر بر علم به عقل‌گرایی سقراطی حمله می‌کند. مخالفت او با مسیحیت نیز از همین دوره آغاز می‌شود[2].

دوره دوم: جدایی از واگنر و دشمنی با او سرآغاز دوره دوم اندیشه نیچه است. او در این دوره چهره‌ای علم‌گرا به خود می‌گیرد و سقراط را می‌ستاید. در این دوره معتقد است مسیحیت دشمن زندگی است[3].

دوره سوم: مرحله سوم اندیشه نیچه با مفاهیم ابر انسان، زرتشت و واژگون کردن ارزش‌ها از دوره‌های پیش متمایز می‌شود. او در همین دوره، نظریه بازگشت جاودانه را مطرح کرد.

نقد فرهنگ

نیچه را فیلسوف فرهنگ نامیده‌اند، زیرا به اعتقاد بعضی او نخستین کسی است که به نقد فرهنگ می‌پردازد. درست است که او خود را مدیون شوپنهاور می‌داند و از آن بدبین بزرگ متاثر است اما در برابر او به نفی زندگی نمی‌پردازد بلکه آن را تائید می‌کند. او همانند شوپنهاور زندگی را هولناک و رنج‌آور می‌بیند اما برخلاف او از آن فرار نمی‌کند و به بدبینی تن در نمی‌دهد. به عقیده او یونانیان به خوبی می‌دانستند که زندگی هولناک و خطرناک است اما به زندگی پشت نمی‌کردند بلکه تلاش می‌نمودند تا از راه هنر سیمای آن را بهتر کنند[4].

نیچه معتقد است که برای گریز از بدبینی باید دو نگرش را دنبال نمود و اساس ماهیت انسان دارای دو جنبه است:

1. نگرش «آپولونی»: آپولون از دیدگاه نیچه نماد نور و اندازه و فردیت است. آپولون یکی از خدایان یونانی است که مظهر نظم و اعتدال است.

2. نگرش «دیونوسیوسی»: از دیدگاه او «دیونوسیوس» بیانگر رود زندگی است که اندازه و مرزی نمی‌شناسد و سدهای فردیت را از میان برمی‌دارد. دیونوسیوس خدایی است که سرشار از جسارت است[5].

جنبه آپولونی ماهیت انسان بیان‌گر جنبه عقلانی، میل به آرامش، پیش‌بینی پذیری و نظم و ترتیب ماست. جنبه دیونوسیوسی ماهیت انسان که جنبه غیرعقلانی است، کشش ما را به سمت آشفتگی خلاق و تجربیات پرشور و پویا نشان می‌دهد.

نگرش آپولونی از طریق زیبایی‌شناسی و هنر، جهانی آرمانی می‌آفریند و هنرهای خاص آن حماسه‌سرایی و پیکرنگاری است اما نگرش دیونوسیوسی بر روی زندگی آغوش می‌گشاید و پیروزمندانه به آن آری می‌گوید. هنرهای خاص این نگرش موسیقی و تراژدی است. نیچه فرهنگ یونانی را ترکیبی از عناصر آپولونی و دیونوسیوسی می‌داند. به اعتقاد او فرهنگ راستین نیروهای زندگی را با عشق به زیبایی در هم می‌آمیزد. هدف فرهنگ آفرینش نبوغ زیبایی‌شناسی است. مایه حقانیت فرهنگ نبوغ هنر، موسیقایی یا فلسفی است زیرا زندگی به وسیله نبوغ نجات می‌یابد. او باور داشت که فلسفه غرب بر نیروی عقلانی تاکید کرده و هیجانات را دست‌کم گرفته است که نتیجه آن خردگرایی بی‌روح است. نیچه یکی از اهداف عمده خود را احیای روح دیونوسیوسی می‌دانست. او می‌گفت: صرفا زندگی نکن، بلکه با هیجان زندگی کن. همچنین نیچه این پرسش را مطرح می‌کند که «زندگی بر دانش فرمان می‌راند یا دانش بر زندگی؟» و در پاسخ می‌گوید که زندگی قدرت برتر و بی‌چون و چرا است[6].

اخلاق

نیچه از همان نخستین آثار خود به نقد اخلاق می‌پردازد. او به این عقیده که ارزش‌های اخلاقی مطلق و یکسانی برای همه وجود دارد، انتقاد می‌کند. معمولا گوهر اخلاق را عبارت از آن می‌دانند که دیگران را دارای همان خواسته‌های و حقوق بدانیم که برای خود معتقد هستیم. نیچه بر این عقیده اعتراض می‌کند. او می‌گوید بنیان این عقیده بر مفهوم تساوی افراد است در حالی‌که انسان از گونه‌های مختلف تشکیل شده و نمی‌توانیم ویژگی‌های فردی را نادیده بگیریم و ارزش‌های اخلاقی را برای همه انسان‌ها یکسان بدانیم.

نیچه در کتاب فراسوی نیک و بد دو نوع اخلاق را از هم باز می‌شناسد: «اخلاق سروران و اخلاق بندگان». به نظر وی در هر تمدن برتر این دو اخلاق وجود دارد و حتی در یک انسان می‌توانیم نمونه هر دو اخلاق را مشاهده کنیم. در اخلاق سروران ملاک نیک و بد، برتری و پستی است. اما در اخلاق بندگان که برای انسان‌های زیردست و ناتوان وضع گردیده، صفاتی مثل هم‌دردی، مهربانی و فروتنی فضیلت محسوب می‌شود. بر اساس معیارهای اخلاقی این دسته، اخلاق سروران بد است و انسان خود رای و قوی خطرناک شمرده می‌شود. نیچه اخلاق بندگان را «اخلاق گله‌ای» می‌نامد زیرا ارزش‌های آن بیانگر نیازهای گله‌ای است. به عقیده او اخلاق بندگان از بیزاری آنان نسبت به سروران ناشی می‌شود. انسان‌های ناتوان تلاش می‌کنند تا با مطلق کردن ارزش‌های گله‌ای بر انسان‌های نیرومند پیروز شوند[7].

نیچه اخلاق مسیحی را نمونه‌ای از اخلاق گله‌ای می‌داند زیرا صفاتی مثل همدردی و فروتنی را ترویج می‌کند که مخصوص ناتوانان است. اخلاق گله‌ای به حفظ ارزش‌های خود برای انسان‌های ناتوان بسنده نمی‌کند بلکه می‌کوشد تا آن ارزش‌ها را مطلق کند و در غرب توانسته است به وسیله مسیحیت معیارهای خود را جهانگیر نماید. همچنین به اعتقاد وی جنبش‌های دموکراتیک و سوسیالیستی ریشه در اخلاق مسیحی و ارزش‌های گله‌ای دارند. شعار مردم‌سالاری یا جامعه‌گرایی از احساس بیزاری انسان‌های ناتوان نسبت به انسان‌های نیرومند ناشی می‌شود. اخلاق گله‌ای و نمونه‌های آن مانند مسیحیت، مردم‌سالاری و جامعه‌گرایی، انسان را ناتوان پرورش می‌دهد و همه را به سطحی متوسط می‌کشاند و از تربیت گونه برتر انسان مانع می‌شود. بر همین اساس نیچه بر واژگون نمودن ارزش‌ها تاکید می‌ورزد[8].

مرگ خدا[9]

نیچه بزرگ‌ترین رویداد عصر جدید را «مرگ خدا» معرفی می‌کند. نیچه تمثیل خدا مرده است یا مرگ خدا را در حکمت شادان با این عبارت آغاز می‌کند: «آیا داستان آن دیوانه را شنیده‌اید که با چراغ در روز روشن در ملاء عام به دنبال خدا بود و مدام فریاد می‌زد: «خدا را می‌جویم! خدا را می‌جویم!» اما فریاد او موجب خنده بسیار شد، چون در میان جمع عده بسیاری به خدا ایمان نداشتند. از آن جمع یکی گفت: آیا او گم شده‌است؟ و دیگری گفت آیا او کودکی گم‌کرده راه است؟ آیا او مسافر است، یا مهاجرت کرده است؟ دیوانه در میان جمع پرید و به آنها خیره نگاه کرد؛ سپس فریاد زد: «من هم اینک به شما خواهم گفت خدا کجا رفته است. من و شما یعنی ما او را کشتیم... کارد ما خون مقدس‌ترین و مقتدرترین چیزی را که دنیا تا همین امروز داشت، ریخت[10].» او معتقد است که خدا مرده است و از این پس اعتقاد به خدای مسیحی ارزشی ندارد. مقصود او از این گفته آن است که با فرو ریختن ارزش‌های مسیحی راه برای پرورش انسان‌های برتر یا ترویج اخلاق سروران باز شده است. چنانکه می‌نویسد: «بزرگ‌ترین واقعه از وقایع اخیر، «مرگ خدا» یا به عبارت دیگر اینکه ایمان به خدای مسیحیت توجیه خود را از دست داده است از هم‌اکنون اولین سایه‌های خود را بر سراسر اروپا می‌گستراند[11].» به اعتقاد او مفهوم خدا، بزرگ‌ترین دشمن زندگی بوده است. انسان‌های ناتوان با توسل به مفهوم خدا راه را برای تهمت زدن به جهان و دروغ گفتن درباره جهان دیگر باز کرده‌اند. او ایمان را نشانه ناتوانی می‌داند. خاستگاه مفهوم خدا، ترس، تباهی و نگرش نفی‌کننده زندگی است. مسیحیت انسان را ناتوان و اهل تسلیم و رضا بار می‌آورد و او را دچار احساس گناه و وجدان عذاب آلود می‌کند و مانع از پرورش آزادانه او می‌گردد[12].

نیچه معتقد است که دلربایی آرمان‌ها و عقاید مسیحی نباید باعث فریفتگی ما شود. رد کردن خدا نشانه قدرت درونی است. انسان باید ثابت کند که می‌تواند بدون خدا زندگی کند. به عقیده او اگر خاستگاه اعتقاد به خدا را درک کنیم نیازی به برهان برای نفی او نخواهیم داشت. انسان‌ها در اثر ترس و دلهره مفهوم خدا را ایجاد کرده‌اند و اگر بتوانند بر ترس غلبه کرده و توانا گردند نیازی به خدا نخواهند داشت.

نتیجه انکار خدا،انکار ارزش‌های گله‌ای است. به اعتقاد نیچه نفی خدا به طور ضروری نفی ارزش‌های اخلاق بندگان را در پی خواهد داشت. بنابراین دفاع از ارزش‌های گله‌ای در شکل‌های دنیوی مسیحیت مثل دموکراسی و سوسیالیسم نیز توفیقی در پی نخواهد داشت. افرادی که پنداشته‌اند ارزش‌های اخلاق گله‌ای را می‌توان بدون اعتقاد به خدای مسیحی در مکتب‌هایی مثل دموکراسی و سوسیالیسم حفظ کرد، خطا کرده‌اند. انکار خدا، دیر یا زود، مرگ ارزش‌های گله‌ای و آرمان قانون اخلاق فراگیر را در پی خواهد داشت[13].

هیچ‌انگاری[14]

انسان غربی با ارزش‌های مسیحی رشد کرده و نمونه اخلاق دیگری نمی‌شناسد. بنابراین اگر ایمان خود را به این ارزش‌ها از دست بدهد، ایمان خود را به همه ارزش‌ها از دست داده است و این موجب می‌شود که احساس بی‌هدفی و پوچی در او به وجود آید. ارزش‌های مسیحی باعث شده بود که آدمی از رسیدن به شناخت مایوس نشود و با زندگی دشمنی نکند و بنابراین، گونه پست‌تری از انسان را حفظ می‌کرد. این ارزش‌ها آن‌چنان خود را بر فرهنگ اروپا تحمیل کرده بود که تو گویی هیچ ارزش دیگری وجود ندارد. در نتیجه انسان غربی با نفی ارزش‌های مسیحی به پوچ‌گرایی می‌رسد و احساس بی‌هدفی می‌کند[15].

نیچه معتقد است که هیچ‌انگاری انواع مختلفی دارد. او میان «هیچ انگاری منفعل» و «هیچ‌انگاری فعال» تفاوت می‌گذارد. هیچ‌انگاری منفعل تسلیم و خشنودی همراه با بدبینی و یاس است که بر اثر بی‌هدفی و بی‌اعتقادی نسبت به ارزش‌ها ایجاد می‌شود. اما هیچ‌انگاری فعال با شور در هم شکستن ارزش‌ها و نفی نظام‌های موجود همراه است. در نیهیلیسم فعال، باید ارزش‌های آپولونی و سقراطی که بر اساس اعتماد بی‌قید و شرط عقل شکل گرفته‌اند و مشخصه بارز تمدن و فرهنگ فعلی ما (غرب) هستند شکسته شوند. پس از ویرانی این ارزش‌ها، می‌توان با تکیه بر اراده معطوف به قدرت به جای اخلاقی که دستاورد آن تحقیر انسان است اخلاق و ارزش‌های جدیدی را آفرید که در سایه آنها میل به زندگی و پرهیز از بدبینی و پوچی تقویت می‌شود[16].

خواست قدرت[17]

نیچه مفهوم «خواست قدرت» را از شوپنهاور می‌گیرد. همان‌گونه که شوپنهاور از «خواست هستی» یا «خواست زندگی» سخن می‌گفت، نیچه از «خواست قدرت» دم می‌زد. اما در حالی که شوپنهاور اراده را منشا بدی و بدبختی می‌دانست نیچه آن را سرچشمه نیروی انسان و جزئی از فرهنگ سالم می‌داند. ممکن است «خواست قدرت» به نزاع با دیگران و غصب حق آنها بیانجامد اما از طرف دیگر سستی، بی‌بندوباری و ضعف را در انسان ریشه‌کن می‌کند و سرچشمه فضایل می‌گردد. بنابر تحلیل نیچه، رذایل از ضعف و ناتوانی نفس ریشه می‌گیرد و قدرت منشاء خوبی‌هاست[18].

ابر مرد[19]

مفهوم «ابر مرد» مورد سوء تعبیر بسیار قرار گرفته است. ابر انسان یا ابرمرد از نظر نیچه، انسانی است که به جای خدا می‌نشیند. هدف او در جهت تحقق خواست قدرت و اراده است. ابرانسان کسی است که خودبنیاد یا متکی به خود بوده و از هر موجود غیر از خود مستقل است. چنین فردی برای آفرینش ارزش‌ها نه نیازی به دین دارد و نه نیازی به اخلاق سنتی، بلکه او خود، ورای هر امر دیگری است. در تفکر نیچه ابرانسان قانون‌گذار زمین است. ابرمرد، تجسم زنده خواست قدرت خواهد شد، رشد خواهد کرد و به گرداگرد خویش دست خواهد انداخت، چیرگی خواهد یافت، البته نه به دلیل اخلاق یا ضد اخلاق، بلکه چون زنده است و زندگی همان خواست قدرت است[20]. «ابرمرد» از دیدگاه نیچه در هر عصر و هر تمدنی امکان دارد. زیرا هر تمدنی در هر زمانی توان ایجاد بالاترین ارزش‌ها را دارد. « ابر مرد» انسانی است که در حد کمال خواست قدرت زندگی می‌کند و می‌تواند خواست و اراده‌اش را تا بی‌نهایت تکرار کند. ابرمرد، انسانی است که غریزه‌های طبیعی او سرکوب نشده و به تعبیر نیچه «بی‌خویشتن» نگردیده است. چنین انسانی تا آخرین مرحله تمایلات و استعدادهایش آزاد و سرشار و سبکبال از هستی و زندگی بهره‌مند است. ابرانسان فردی یگانه و ورای ما نیست بلکه می‌تواند درون ذات و سرشت هر انسانی وجود داشته باشد با این شرط که فرد بتواند خود را از همه نیروهای بیرونی رها کند و با تکیه بر عقل خود به آفرینشگری ارزش‌ها دست بزند و برای این کار لازم است خود را از همه نیروهای مابعدالطبیعی و سنت‌های جزمی رها کند[21].

بازگشت جاودان

نیچه به دنبال ایده ابرانسان، آموزه بازگشت جاودان را خلق می‌کند. او همچون شوپنهاور زندگی را تراژیک می‌داند اما اصرار می‌ورزد که با این وجود باید به زندگی «آری» بگوییم. آموزه بازگشت جاودان ایده بنیادی کتاب چنین گفت زرتشت است. او این آموزه را همچون آزمونی از اراده خویش برای «آری» گفتن به زندگی آنچنان که هست به کار می‌برد و آن را در وضعیتی تمثیلی چنین تصویر می‌کند که: اگر کسی بر تو پدیدار گردد و بگوید زندگی حتی با کوچک‌ترین جزئیات آن، بیشمار بار تکرار خواهد شد آیا این اندیشه تو را از پای در خواهد آورد و گوینده آن را نفرین خواهی کرد یا آنکه با روحیه آری-گوی به زندگی این پیام را خوشامد خواهی گفت[22].[23]

البته در برخی آثار نیچه این آموزه به عنوان یک آموزه تجربی و فیزیکی ارائه شده و استدلال‌هایی نیز بر آن ذکر گردیده است[24].

مقاله

نویسنده امير قرباني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
Powered by TayaCMS