معصومان(ع) در حرکت فرهنگي خود سير منطقي مباحث را رعايت مي کردند، يعني از اعتقادات شروع مي کردند و بيشترين سهم را در مباحث به آن مي دادند، و طرح مسائل اخلاقي، سياسي و اجتماعي و سهمي که به آن ها داده مي شد در مرحله بعد قرارداشت؛ زيرا جهان بيني و اعتقاد به مبدأ حکيم و روز رستاخيز سرچشمه همه فضايل و منشأ همه تحولات در انسان است. تا زماني که در جهان بيني آدمي تغيير ايجاد نشود، هيچ تحول بنيادي در ايدئولوژي و بايدها و نبايدهاي زندگي اش رخ نخواهد داد.

زندگي بيست وسه ساله پيامبر خاتم(ص) اين حقيقت را روشن مي کند. آن حضرت سيزده سال نخست بعثت را صرف طرح ديدگاه اسلام در باره اصول دين کرد. چنا ن که عمده آيات مکّي مربوط به مسائل اعتقادي است و مسائل اجتماعي اسلام و احکام را در مدينه و پس از شکل گيري يک امت مسلمان مطرح نمود.

يک بررسي اجمالي در باره قرآن کريم و احاديث نبوي و علوي نشان مي دهد، سهم مسائل اعتقادي بسيار بيشتر از مسائل اخلاقي، سياسي و اجتماعي است، و اين مطلب به خوبي اهميت مسأله را براي ما آشکار مي سازد.

متناسب با فهم مخاطب سخن گفتن

دانش معصومان(ع) از مخزن علم الهي نشأت يافته بود، لذا علوم فراواني در سينه داشتند؛ امّا در گفتگوي با مردم متناسب با فهم آنان سخن مي گفتند.

پيامبر اکرم(ص) فرمود:

«انّا معاشر الانبياء اُمرِنا اَن نُکَلِّم الناسَ علي قدر عقولهم»[1]

و امام صادق(ع) فرمود:

«ما کَلَّم رسولُ الله العبادَ بکُنهِ عَقلِه قَطُّ.»[2]

معصومان(ع) بر خلاف فلاسفه (که يک منطق و يک سطح معين دارند و مردم بايد خود را بالا بياورند تا مطالب آن ها را بفهمند) با هر کس به اندازه فهمش سخن مي گفتند، و در مواردي مطالب عميق و دقيق را به گونه اي بيان مي کردند که براي توده مردم قابل فهم باشد.

البته معناي اين سخن اين نيست که هر حرفي را به هرکس مي زدند؛ بلکه مطالب سنگين فلسفي و عرفاني را فقط به صاحبان سرّ بيان مي کردند[3]؛ زيرا استعداد، اخلاق و عقل مردم متفاوت است:

«النّاسُ معادن کمعادنِ الذَّهب و الفضّة.»[4]

از اين روي، چه بسا سخني براي گروهي از انسان ها دگرگون کننده باشد و براي گروهي بي اثر. سرّ اين که خداوند متعال به پيامبر(ص) امر فرمود: «ادْعُ إِلِي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ.»[5] همين است؛ يعني با اهل حکمت و خرد با حکمت، و با اهل پند و اندرز با موعظه، و با اهل جدال به جدال احسن سخن بگو.

يکي از حکمت هايي که مي توان براي متفاوت بودن معجزه پيامبران ذکر کرد همين است که آنان به اقتضاي زمان و متناسب با فهم مردم معجزه آورده اند.

بيان تدريجي

ايمان مقوله اي ذومراتب است و رسيدن به قلّه آن نيازمند شناخت و پيمودن مسير طولاني کمال است. همان طورکه در پرورش جسم به زمان نياز است و نمي توان در يک شبانه روز وزنه برداري قوي و يا يک کشتي گير حرفه اي شد؛ در پرورش روح نيز زمان لازم است و نمي توان به راحتي سلمان فارسي و ابوذر غفاري شد. مربّيان ديني علاوه بر رعايت سير منطقي مباحث (که قبلاً مطرح شد) ضرورت دارد به اهميت اين مسأله نيز توجه کنند.

معصومان(ع) به اين مهمّ توجه داشتند مخصوصا در تبليغ مناطقي که تازه با اسلام آشنا مي شدند تدريج را رعايت مي کردند. چنان که حضرت رسول خدا(ص) در طول بيست وسه سال احکام اسلام را براي مردم بيان کرد. خداوند متعال مي فرمايد:

«وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنزِيلاً.»[6]

پيامبر(ص) ابتداء مردم را با خداي سبحان و مسأله رستاخيز آشنا کرد، سپس اخلاق و احکام اسلام را مطرح ساخت، و آداب و اسرار عبادات و عرفان اسلامي را بعد از آن مطرح نمود.

توجه به همه ابعاد دين

معصومان(ع) در تبليغ به همه ابعاد دين و به همه نيازهاي فردي و اجتماعي انسان توجه داشتند. با يک نگاه اجمالي به قرآن کريم و احاديث نبوي و علوي اين مطلب به دست مي آيد. البته سهم مسائل اعتقادي نسبت به احکام فقهي و مسائل اخلاقي به مراتب بالاتر است؛ زيرا مسائل اعتقادي از اهميت بيشتري برخوردارند، و به نحوي پشتوانه اخلاق اسلامي، احکام فقهي و اجتماعي اسلام، اعتقاد به خداوند متعال و روز رستاخيز است.

توجه به کارکردهاي سياسي و اجتماعي دين در بيان معصومان(ع) نيز بسيار قابل ملاحظه است.

هماهنگي بين تبشير و انذار

معصومان(ع) در امر تبليغ، از تبشير و انذار به صورت هماهنگ بهره مي گرفتند؛ يعني هم از راه تشويق و هم از راه ترساندن و انذار، مردم را به خداپرستي دعوت مي کردند. خداوند متعال پيامبراعظم(ص) را چنين معرفي مي کند:

«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا ـ وَدَاعِيًا إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِيرًا.»[7]

شهيد مطهري(ره) تبشير و انذار را در بياني کامل چنين تعريف مي کند:

««تبشير» مژده دادن است، از مقوله تشويق است؛ مثلاً اگر شما بخواهيد فرزند خودتان را وادار به يک کار کنيد، از يکي از دو راه يا از هر دو راه در آنِ واحد استفاده مي کنيد. يکي راه تشويق و نويد که مثلاً وقتي مي خواهيد بچه به مدرسه برود، شروع مي کنيد آثار و فوايد و نتايجي را که مدرسه رفتن دارد براي بچّه ذکرکردن، تا ميل و رغبت او براي اين کار تحريک بشود و طبع و روحش عاشق و متمايل به اين کار گردد و به اين سو کشيده شود، و راه دوم اين که عواقب خطرناک مدرسه نرفتن را ذکر مي کنيد که اگر انسان مدرسه نرود و بي سواد بماند، بعد چنين و چنان مي شود؛ و بچّه براي اين که از آن حالت فرار بکند، به درس خواندن رو مي آورد؛ يعني يکي از دو کار شما: تشويق و تبشير شما کشاندن بچّه است از جلو، دعوت و تشويق و تحريک رغبت اوست از جلو، و کار ديگر شما، يعني انذار و ترساندن ـ البته به همان معنايي که عرض کردم: اعلام خطرکردن ـ راندن اوست از پشت سر. اين است که مي گويند: تبشير، قائد است و انذار، سائق....

و اين هر دو براي بشر ضروري است؛ يعني تبشير و انذار هيچ کدام به تنهايي کافي نيست. تبشير شرط لازم هست، ولي شرط کافي نيست، انذار هم شرط لازم است، ولي شرط کافي نيست. اين که به قرآن کريم «سبع المثاني» گفته مي شود، شايد يک جهتش اين است که هميشه در قرآن تبشير و انذار مقرون به يکديگر است؛ يعني از يک طرف بشارت است و نويد، و از طرف ديگر انذار و اعلام خطر.

در دعوت، اين هر دو رکن بايد توأم باشد. اشتباه است اگر داعي و مبلّغ، تنها تکيه اش روي تبشيرها باشد، و يا تنها تکيه اش روي انذارها باشد، و بلکه جانب تبشير بايد بچربد؛ و شايد به همين دليل است که قرآن کريم تبشير را مقدم مي دارد: «بَشِيرًا وَنَذِيرًا»[8]، «مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا.»[9]

غير از تبشير و انذار، يک عمل ديگر داريم که اسمش «تنفير» است. تنفير؛ يعني عمل فرار دادن. گاهي انسان مي خواهد انذار بکند، انذار را با تنفير اشتباه مي کند. انذار، آن وقت انذار است که عمل سائق را انجام بدهد، يعني واقعاً از پشت سر شخص را براند به سوي جلو، ولي عمل تنفير، يعني کاري کردن که او فرار بکند.

وقتي پيامبر اکرم(ص) معاذ بن جبل را به يمن فرستاد به او چنين توصيه کرد:

«يا مُعاذ بَشِّر و لاتُنَفِّر، يسِّر و لاتُعَسِّر».[10]