معصومين : پيامبر ، امام حسين ، امام سجاد ، امام باقر ، امام صادق ، امام کاظم عليهم السلام
«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ [لِزِيَارَتِكَ ] السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ [وَ عَلَى أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ] وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ» [1]
«قال رسول الله صل الله عليه و اله: لِكُلِّ شَيْ ءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْت» [2]
- سلسـله مـوي دوسـت حلـقه دام بـلاستهر که در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
- گر برود جان ما درطلب وصل دوست حيف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست
- گر بزنندم به تيغ در نظـرش بي دريـغ ديدن او يک نظر صد چو منش خون بـهاست
- مالک ملک و وجود حاکم رد و قبول هر چه کند جور نيست ور تـو بنـالي جفاست
- هرچه به جور رقيق يا به جفاي حبيب عـهـد فــرامــوش کـنـد مـدعـي بـي وفـاسـت
چند چيز باعث محبت خدا مي شود. يکي از آن سفارشهاي علامه طباطبايي(ره) براي اين که محبت خدا نسبت به ما زياد بشود فرموده بودند: اگر کسي، قرآن را با دقت و محبت بخواند موجب محبوبيتش، در نزد خدا مي شود. ما عبادت هايمان را از نظر کيفي بهتر کنيم. هر چند از جهت کميت کم است. يعني کسي که مي خواهد، ده صفحه قرآن بخواند دو صفحه بخواند، ولي با دقت و تامل بخواند. پيامبر(ص) فرمود: دو نفر از امت من نماز مي خوانند فاصله نماز آنها از زمين تا آسمان است. چون يک نفر نماز مي خواند، معراج مي رود. ولي يکي هم نماز مي خواند گمشده هايش را پيدا مي کند در نماز به حساب و کتاب هايش مي رسد. يک تاجري آمده بود، پيش يکي از اساتيد ما گفت: حاج آقا اين نماز چه جوري است، من تو نماز يادم آمد، که امروز صورت حسابي که پيش کار من، به من داد، فقره ششمش را امضا کردم، چند ميليون اشتباه بوده، رفتم ديدم فکرم درست بوده است. يکي هم تو نماز دل مي دهد، با خدا معامله مي کند.
امام صادق(ع) مي فرمايد: اگر کسي دو رکعت نماز بخواند خدا او را بهشت مي برد ببين خدا چقدر زود راضي مي شود «يَا سَرِيعَ الرِّضَا اغْفِرْ لِمَنْ لا يَمْلِكُ إِلا الدُّعَاءَ »[3]ما اين همه نماز که مي خوانيم براي اينکه آن دو رکعت تويش پيدا بشود. «انشا الله إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَحِيمٌ يَشْكُرُ الْقَلِيلَ إِنَّ الْعَبْدَ لَيُصَلِّي رَكْعَتَيْنِ يُرِيدُ بِهِمَا وَجْهَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَيُدْخِلُهُ اللَّهُ بِهِمَا الْجَنَّةَ» [4] امام صادق فرمود خداوند متعال بسيار بخشنده و شاکر است وقتي يک بنده اي دو رکعت نماز بخواند و در اين دو رکعت نمازش فقط رضايت و قرب خدا را قصد کند خدا وند او را به بهشت وارد مي کند. باز روايت داريم «من قبل الله منه حسنة واحدة لم يعذبه أبدا و دخل الجنة» [5] خدا خيلي زود راضي مي شود. خدايي که کوهي را به کاهي مي بخشد، خيلي بي عرضه گي است، که آدم خدا را از خودش راضي نکند. خدايي که يک عمر پشت به او کردي، هفتاد سال حرفش را گوش ندادي، برمي گردي مي گويي، اشتباه کردم، خدا مي فرمايد: بيا برگرد. سريع الرضا يعني اي خدايي که خيلي زود راضي مي شوي.
شما به خلق الله، اهل دنيا، هفتاد سال خدمت مي کني، بعد از هفتاد سال، اگر يک بار کارش را راه نيندازي مشکلش را حل نکني خيلي راحت کنارت مي گذارند. نمي گويد: بابا اين هفتاد سال به من خدمت کرده، حالا يک بار هم نخواست خدمت کند. بي وفايي از اهل دنيا خيلي ظاهر است. ولي اوليا الله خيلي با وفا هستند. يک خانمي در خانه حالش بد بود، تو بستر افتاده بود آه و ناله مي کرد. شوهرش هم گريه مي کرد. خانم گفت: آقا حتمي گريه مي کني که اگر بميرم چکار مي کني؟ گفت من دارم گريه مي کنم، غصه مي خورم، که اگر نميري من چکار کنم؟ اهل دنيا اين قدر بي وفا هستند.
اما اوليا الله اهل وفا هستند حضرت آسيه(س) خانم فرعون بوده، ولي در بهشت هم رديف پيامبر(ص) ما خواهد بود. زن پيامبر(ص) ما مي شود. يکي از چهار زن نمونه عالم هست. زن فرعون بوده؛ فرعوني که در قرآن نماد همه بدي هاست. حضرت مريم(س) هم زن پيامبر(ص) ما مي شود. که در اين دنيا اصلا شوهر نداشته است. ولي فرعون جايش در قعر جهنم است. جزو اصحاب تابوت است. اصحاب تابوت هفت نفر در قعر جهنم آتش گيره جهنم هستند. چند تا از اين امت هستند، که دشمنان اهل بيت علهيم السلام هستند. دشمنان حضرت زهرا(س) هستند. خدا تو قرآن از زن فرعون تعريف مي کند، حضرت آسيه را يکي از بهترين الگوها معرفي مي کند. فرعون وقتي فهميد که اين خانم مومنه است روي زمين خواباندش ، بدنش را با ميخ به زمين کوبيد و شکنجه داد. حضرت آسيه ، زير آن شکنجه ها متبسم بود. آدم عاشق بلا هم برايش اثر نمي کند. ديدي اصحاب امام حسين روز عاشورا از هم سبقت مي گرفتند. ديدي زمان جبهه با چه شوقي به ميدان ميرفتند وقتي قرار مي شد براي باز کردن معبر چند نفر روي مين بروند، براي اين که خودشان را بيندازند روي مين اين مي گفت: من بروم اون مي گفت: من بروم آدم عاشق حسابش از همه چيز جداست گفت:
- مذهب عاشق زمذهب ها جداستعاشقان را ملت و مذهب خداست
اصحاب امام حسين(ع) شب عاشورا شوخي مي کردند، يکي از اصحاب، به يکي ديگر گفت: امشب که شب شوخي نيست، فردا همه ما کشته مي شويم. گفت: اگر از اهل و فاميلم بپرسي من اهل شوخي نيستم. ولي اگر امشب شوخي نکنم، کي بکنم. خوشم که بين من وخدا و پيامبرو بهشت حائلي نيست؛ الا اين بدن که بندازم و بروم. اين خوشحالي ندارد؟ روز عاشورا براي رفتن به ميدان جنگ سبقت ميگرفتند. به قول شيخ عذري مي گويد:
- لبسوا القلوب على الدروع كأنهميتهافتون إلى ذهاب الأنفس [6]
مي گويد: اصحاب امام حسين(ع) کساني بودند که وقتي دعوت مي شوند؛ تا زير رگبار شمشير و نيزه بروند؛ دل و جانشان را روي زره مي پوشيدند. يعني جلوتر حاضر بودند که جانشان رابدهند و از هم سبقت مي گرفتند؛ که جانشان را در راه خدا بدهند. آدم عاشق ميخواهد که جانش را به معشوقش هديه کند.
يکي از اساتيد ما ميفرمودند که اگر گوسفندي را براي مومني مي کشي آن گوسفند لذت مي برد که گوشت من جزو بدن يک مومن با تقوي مي شود. مومن هم وقتي سرش را در راه امام از بدن جدا مي کنند خوشحال ميشود که من جانم فداي امام حسين مي شود
- گر بزنندم به تيغ در نظرش بي دريغديدن او يک نظر صد چو منش خون بهاست
امام باقر(ع) مي فرمايد: «ان اصحاب جدي الحسين لم يمس الم الحديد» يعني اصحاب جدم امام حسين(ع) تيزي و تندي شمشير و نيزه را حس نمي کردند. آدم عاشق همين طور است.
عابس بن ابي شبيب شاکري يکي از بزرگان قبيله بوده؛ در شجاعت و قهرماني خيلي قوي بود. نوبت او شده که ميدان برود. هر چي مبارز طلبيد هيچ کسي جرأت مقابله نکرد. چون همه از شجاعت و قدرتش آگاه بودند عمر سعد گفت: اين فايده ندارد دسته جمعي حمله کنيد. وقتي که دسته جمعي حمله کردند اين کلاه خودش را برداشت؛ زرهش را در آورد. گفت: حالا که بناست در راه خدا بدن من قطعه قطعه بشود؛ بگذار من بيشتر لذت ببرم. اين با هيچ منطق و اصولي نمي سازد. به قول حافظ:
- در ره منزل ليلي که خطر هاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشي
يعني از خودت بگذري؛ عشق يک منطق جدا دارد. عقل مي گويد: که آقا زرهت، باشد کلاه خودت باشد که بيشتر مقاومت کني درباره عابس داريم که کلاه خود و رزهش را در آورد، گفت: من ميخوام اين شمشيرها و نيزه ها به پوست و استخوان من بخورد تا لذت ببرم.
- وقت آن آمد که من عريان شومجسم بگذارم سراسر جان شوم
- کربـلا بـزم گـلـسـتان من استنيز و شمشير ريحان من است
- مـرغ حـقـم تـيـر بـارانم کـنيـدزيـر تـيـر و تـيـغ پـنهانم کنيد
آدم عاشق حياتش را فاني شدن در معشوقش مي داند. گفت:
- هرگزنميرد آنکه دلش زنده شدبه عشقثبت است برجـريده عـالـم دوام ما
- ما در پيـاله عـکـس رخ يـار ديده ايماي بي خبر زلـذت شـرب مدام ما
- از سـخن عـشـق نـديـدم خـوش تـريادگاري که در اين گنبد دوار بماند
اگر انسان تو وادي عشق و محبت بيفتد اصلا اين دنيايي را که حاضر نبود رهايش کند؛ راحت رها مي کند اول قدم کلاس عشق اين است که از همه چيزش مي گذرد.
- عاقل اگر چه عاقبت از جوي بگذرداما مسلم است که ديوانه وار نيست.
يک جذبه، از جذبه هاي محبت، از عبادت جن و انس بالاتر است. «جذبة من جذبات الرحمن أفضل من عبادة الثقلين »[7] مولانا ميفرمايد
- آتشي از عشق در جان برفروزسر به سر فکر و عبادت را بسوز
ما هميشه تو اصطلاح و لفظ گير کرده ايم عاشق مي زند مي رود؛ کاري به لفظ و اشکال مردم و ملامت مردم و چه خواهند گفت ندارد. و گاهي پشت ماشينها ميبيني که نوشتهامان از حرف مردممعلوم است که بد جوري جگرش را سوزاندند. روايت داريم: «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ»[8] دين نيست الا محبت. پيامبر(ص) فرمود: «الْعَقْلُ أَصْلُ دِينِي وَ الْحُبُّ أَسَاسِي»[9] يعني محبت اساس کار من است انشا الله خداوند محبت خودش واهل بيتش را به ما بچشاند. گفت: حلوا به کسي ده که محبت نچشيده است. کسي که محبت نچشيده شيرني هاي دنيا کامش را شيرين مي کند. چه شيريني بلاتر از اين که خدا او را دوست داشته باشد، او هم خدا را دوست داشته باشد. امامش را دوست داشته باشد، امامش هم او را دوست داشته باشد. آدمي که عشق را نچشيده باشد، کار عابس را افسانه مي داند. ولي توي جبهه اين ها را لمس کرديم يکي از آقايان مي گفت: که يکي تو جبهه پاش قطع شد پاش را گرفت بود مي بوسيد، و گريه مي کرد. مي گفت: قربانت بروم تو لياقت داشتي در راه خدا بري رفتي من ماندم. اين با کدام منطق سازگار است؟ استخواش شکسته، گوشتش بريده شده، جدا شده، يک عمر بايد بدون پا باشد. اهل دنيا ممکن است اگر يک همچين پيشامدي باشد، از غصه دق بکنند. ولي اين پايش را گرفته بود مي بوسيد؛ غصه مي خورد، که چرا خودش هم شهيد نشده، پيش خدا نرفته است.
فرعون حضرت آسيه(س) را با ميخ به زمين کوبيده بود، زير آفتاب شکنجه اش مي داد. روايت داريم حضرت آسيه زير شکنجه تبسم مي کرد. فرعون مادر آسيه(س) را صدا زد، گفت: ببين من اگر دخترت را مي کشم دخترت ديوانه شده، من زجرش مي دهم، او مي خندد. آيه قرآن دربارش است: «إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ» [10] گفت خدايا من دوست دارم پيش خودت در بهشت باشم. در بهشت ما همسايه اهل بيتيم خواهيم بود. آنها را زيارت مي کنيم.
حيوانات هم به بهشت مي روند يکي شتر امام سجاد(ع) است. امام سجاد(ع) با اين شتر بيست و پنج بار مکه مشرف شده بودند. حتي يک تازيانه هم به اين شتر نزدند. اين شتر هم عشق عجيبي به امام سجاد(ع) داشت. روايت داريم: بعد از شهادت امام سجاد(ع) ديدند اين شتر مفقود شده، رفتند گشتن، آخرش او را در قبرستان بقيع پيدا کردند، ديدند صورتش را رو قبر امام سجاد(ع) گذاشته است. برش گرداندند. دوباره فرار کرد تا سه مرتبه، آخر به امام باقر(ع) عرض کردند: که آقا اين شتر بند نمي شود حضرت(ع) فرمودند: که رهايش کنيد. روايت داريم اين قدر سر و صورتش را به قبر امام چهارم(ع) ماليد، که از دنيا رفت. و روايت داريم: اين شتر تو بهشت با امام سجاد(ع) مشهور مي شود. ذوالجناح امام حسين(ع)، بعد از اين که خبر را به خيمه ها رسانيد، پشت خيمه ها اين قدر خودش را به زمين زد، تا از دنيا رفت. گفت:
- ديو اگر عاشق شدي آن گوي بردجبرئيلي کرد و آن ديوي بمرد
ديو هم اگر به مقام عشق برسد عوض مي شود. مثل آن شتري که از کشتارگاه فرار کرده بود. از کوچه پس کوچه هاي تو در تو از خيابان ها گذشت، خودش را به پنجره فولاد امام رضا(ع) رساند؛ پناهنده امام رضا(ع) شد.
آدم از يک شتر عقب نيفتد هدهد، يا مورچه، با حضرت سليمان(ع) صحبت کرد هدهد گفت: من يک شهري را پيدا کردم، که تو هم، ازش بي خبري. مورچه حضرت سليمان(ع) را موعظه کرد. پرسيد: اي سليمان(ع) دستگاه محرکه که دم دستگاهت را جا به جا مي کند، چيست؟ گفت: باد است. گفت: چرا خدا باد را وسيله قرار داده است؟ گفت: نمي دانم. گفت: خدا مي خواهد به تو بگويد، که دستگاه سلطنتي تو بر باد است.
روايت داريم: حيوانات مي آمدند پيش حضرت سليمان(ع) و حضرت سليمان(ع) هم حرف حيوانات را مي فهميدند «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ»[11] يعني نطق حيوانات را متوجه مي شد. دو تا گنجشک نرو ماده، بينشان دعوا شد. گنجشک ماده تمکين نمي کرد. با نرش دعوايش شده بود. زير بار نر نمي رفت. حضرت سليمان(ع) به گنجشک ماده گفت: چرا زير بار نمي روي گفت: يا حضرت سليمان(ع) اين دروغ گو است. گفت: چرا؟ گفت مي گويد: که من را خيلي دوستم دارم؛ خيلي عاشقم است. ولي تازه گي رفته هوو براي من گرفته. اگر تو عاشق من هستي تو چرا رفتي سر من هوو آوردي؟ "رو رو که در يک دل نميکنجد دو دوست" روايت است که سليمان پيامبر(ع) از حرف اين گنجشک چهل روز گريه مي کرد. گفت: اين گنجشک به من درس توحيد داد. خدا در قرآن مي فرمايد: که من هر گناهي را مي بخشم اما برايم شريک درست کني نمي بخشم. يعني تو که مي گويي: خدا، چرا در خانه يکي ديگر مي روي؟
عرضم را جمع کنم اهل دنيا اگر هفتاد سال برايشان خدمت کني، محبت کني، يک موقعي اگر کوتاهي کنيد، کنار مي گذارنت. خدا و اوليا خدا هفتاد سال اگر کوتاهي کني و غلط کني و اذيت شان کني؛ يک بار فقط بگويي: که خدايا من غلط کردم خدا مي گويد: که من هفتاد سال بدي هايت را خط زدم کنار گذاشتم بغلت مي کنم.
- اين جفاي خلق با تو در جهانگر بداني با تو گنج زر باشد نهان
اهل دنيا اين قدراذيت مان مي کنند و دلمان را مي شکنند. مي گويند: ما بي وفا هستيم. به دردت نمي خوريم. برو سراغ با وفا يکي از اسم هاي خدا با وفا است. وفي است. خدا و اوليا خدا سريع الرضا هستند اي خدايي که زود راضي مي شوي. امام باقر(ع) فرمود: که اگر خدا از يک کسي يک حسنه اي را قبول بکند، او را عذاب نمي کند. او را وارد بهشت مي کند. اگر دو رکعت نماز با اخلاص بخواند، خدا او را وارد بهشت مي کند. خدا کوه را به کاهي مي بخشد. «يا سريع الرضا اغفر لمن لايملک الا الدعا»
امشب شب چهار شنبه متعلق است به امام هاي هفتم و هشتم و نهم و دهم است. در خانه امام هفتم(ع)، باب الحوائج برويم. مردم بغداد حتي آنهايي که شيعه نيستند اين قدر اعتقاد دارند. فرهاد ميرزا يکي از شاه زاده هاي قاجار است. دانشمند بوده است. آدم بافضيلتي بوده است. کتاب هايي نوشته است. يک کتابش "قمقام زخار" است. مقتل امام حسين(ع) است. فرهاد ميرزا خيلي عاشق امام هفتم(ع) بوده است. اين صحني که الان هست؛ فرهاد ميرزا درست کرده است. خيلي عشق عجيبي به اهل بيت عليهم السلام خصوصا به امام هفتم(ع) داشت. وصيت کرد که بعد از مردن جنازه من را ببريد در کاظمين نزديک قبر امام هفتم(ع) دفن کنيد. گفت: من چون پسر سلطان هستم. معمولا خيلي با عظمت تشييع جنازه مي کنند. گفت: من را کنار جسر بغداد ببريد، آنجا مي خواهم به شما بگويم که چقدر به امام هفتم(ع) جسارت شده است. از آنجا به بعد شما کنار برويد. چهار تا کارگر و حمال ببينيد، جنازه من را چهار نفري ببرند و شما هم براي امام هفتم(ع) اشک بريزيد. گفت: طبق وصيت عمل کردند چهار تا کارگر که آمدن جنازه را بردارند. همه هم گريه و ناله مي کنند. اما يک وقت ديدند خادم هاي حرم امام هفتم(ع) به سرو سينه زنان آمدند. گفتند: ما چند نفرمان امام موسي بن جعفر(ع) را در خواب ديديم. فرمودند: يک دوستي از دوستان من از دنيا رفته است. وصيت کرده که جنازه اش را مثل جنازه من بردارند. من راضي نيستم؛ به دوست من جسارت بشود. شما برويد؛ با احترام بياوريد. مردم هم آمدن به سرو سينه زنان جنازه را تشييع کردند.
جان عالمي به قربانت يا امام هفتم(ع) در آن گوشه زندان نمي دانم هفت سال چهارده سال چه قدر گذشت اونقدر شکنجه دادن در يک زندان نمور و تاريک. در مقاتل نوشته اند که پاهاي آقا را در غول و زنجير بسته بودند. اين استخوان هاي ساق پاي مبارکشان ساييده شده بود. من نمي دانم آقا را چقدر شکنجه دادند؛ که لحن مناجات آقا عوض شد. صدا زد اي خدايي که بچه اي را از رحم مادر نجات مي دهي. اي خدايي که درخت را گياه را از آب و گل بيرون مي آوري. اي خدايي که روح را از قفس تن خلاص مي کني. «خلصني من سجن هارون» خدا ديگر موسي بن جعفر(ع) را از زندان هارون نجات بده.
- من جوان بودم و زنجيز گران پيرم کرد گشته کاهيده تن و مانده به جا تصويرم
- يا به زندان برسان مرگ مرا يا الله يا خلاصم بکن از زير غل و زنجيرم
امام هفتم، باب الحوائج است. يک وقت ببينند يک جنازه اي را غريبانه چهار حمال گرفتند. يکي صدا مي زند اين امام رافضي ها است. اما سليمان بن ابي جعفر خبر دار شد؛ غلام هايش را فرستاد بدن آقا را با احترام غسل دادند، کفن کردند. در قبرستان قريش، دفن کردند. اما دل ها بسوزد؛ براي جد غربش حسين(ع) سه روز بدن آقا روي زمين به اين هم اکتفا نکردن بدن آقا را زير سم اسب ها .
[1] . مفاتيح الجنان/شيخ عباس قمي/1/458/أول زيارت عاشوراء معروفه است ..... ص : 458
[2] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/مجلسي/ج 65/343/باب 27 دعائم الإسلام و الإيمان و شعبهما و فضل الإسلام ..... ص : 329
[3] . مفاتيح الجنان/شيخ عباس قمي/1/67/ دعاى كميل بن زياد ..... ص : 62
[4] . وسائل الشيعة/شيخ حرعاملي/1/61/ 8- باب وجوب الإخلاص في العبادة و النيه....ص:51
[5] . مجموعةورام/ورام ابن ابي فراس/2/86/ الجزء الثاني ..... ص : 1
[6] . اللهوف/سيدبن طاووس / 112/المسلك الثاني في وصف حال القتال....ص:85
[7] . الأنوارالساطعة/شيخ جوادکربلائي/2/337/ الأمر الأول:في بيان معنى الجذب و الأحدية...ص:337
[8] . الكافي/شيخ کليني/8/79/وصية النبي صلى الله عليه و آله لأميرالمومنين عليه السلام....ص:79
[9] . مستدرك الوسائل/حدث نوري/11/173/4- باب استحباب ملازمة الصفات الحميدة...ص:171
(عَوَالِي اللآَّلِي، عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ الشَّرِيعَةُ أَقْوَالِي وَ الطَّرِيقَةُ أَقْوَالِي وَ الْحَقِيقَةُ أَحْوَالِي وَ الْمَعْرِفَةُ رَأْسُ مَالِي وَ الْعَقْلُ أَصْلُ دِينِي وَ الْحُبُّ أَسَاسِي وَ الشَّوْقُ مَرْكَبِي وَ الْخَوْفُ رَفِيقِي وَ الْعِلْمُ سِلَاحِي وَ الْحِلْمُ صَاحِبِي وَ التَّوَكُّلُ زَادِي وَ الْقَنَاعَةُ كَنْزِي وَ الصِّدْقُ مَنْزِلِي وَ الْيَقِينُ مَأْوَايَ وَ الْفَقْرُ فَخْرِي وَ بِهِ أَفْتَخِرُ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ )
[10] . التحريم : 11
[11] . النمل : 16