تأمل و انديشه در كارها

اگر همه مثل حر بن يزيد رياحى فكر و تأمل مى كردند، به هلاكت گرفتار نمى شدند. حُرّ تأمل كرد و يك لحظه به خود آمد و گفت: من دارم چه مى كنم! كجا بروم بهتر است؟ خودش را بين بهشت و جهنم مى ديد. به خدا سوگند خورد و گفت: من چيزى را بر بهشت مقدم نمى دارم، هر چند بدنم قطعه قطعه شود، يا به آتش بسوزد. اين همان «تثبت» است؛ يعنى همه اطراف و جوانب كار را در نظر گرفتن.

اين حديث را در سينه نگه داريد و هميشه آن را براى خود مرور كنيد. در انتخاب شغل، در انتخاب همسر، در انتخاب دوست، در انتخاب كتاب، در انتخاب راه و روش، در همه امور تأمل كنيد و جوانب امر را بسنجيد. حضرت امير عليه السلام مى فرمايد:

« مَا اسْتَودَعَ اللّهُ إمْرَءا عَقْلاً اِلاَّ اسْتَنْقَذَهُ بِهِ يَوْمامّا» ؛[1] خداوند عقل را در وجود كسى به وديعه ننهاده، جز اينكه روزى به وسيله آن او را نجات خواهد داد.

چراغ عقل دست انسان را مى گيرد. بايد از آن استفاده كرد. اگر فكر كرديم و با درنگ و تأمل به امور خود پرداختيم و كليد عقل را زديم، راهمان روشن مى شود. در روايتى به نقل از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است:

«كَفى بِالْمَرءِ مِنَ الْكِذْبِ اَنْ يُحَدِّثَ بِكُلِّ ما سَمِعَ» ؛[2] براى دروغگو

بودن انسان همين بس كه هر چه را شنيد نقل كند.

اگر بدون تأمل و بررسى در راست و دروغ بودن يك خبر، آن را براى ديگران نقل كرديم، همين براى دروغگو بودن ما كافى است. تثبت و مكث و درنگ در مطالب، كار بسيار بجا و خوبى است.

اگر كسى در كارها تثبت و درنگ داشته باشد، هيچ گاه هلاك نمى شود. اين سخن محكمى است و عموميت دارد. سخن پيامبر خداست. اگر همه انسان ها بيايند و همين يك جمله را عمل كنند، هيچ گاه هلاك نمى شوند.

« فَلِلّهِ الْحُجَّةُ البالِغَةُ» ؛[3] خداوند دليل رسا (و قاطع) دارد.

دليلى كه براى هيچ كس بهانه نمى گذارد. خداوند حجت بالغه دارد؛ يعنى به تو مى فهماند.

«اِسْتَفْهِمِ اللّهَ يُفْهِمُكَ» ؛[4] از خدا بخواه كه به تو بفهماند، به تو مى فهماند.

خداوند راه حق و باطل را به انسان نشان مى دهد. ديگر آلت دست ديگران قرار نمى گيرد و با فكر و انديشه و تأمل در امور حركت مى كند، نه بر اساس تحريك ديگران. انسان بايد بسيار بينا باشد. اين هم جز به نور ايمان ممكن نيست. اگر انسان از خدا نورانيت كسب كند، مى داند چه بايد بكند.

خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است!

يكى از سيره هاى پيامبر گرامى اسلام خلوت گزينى يا خلوت نشينى است. به قول يكى از بزرگان، برخى باغ و بستان و رياحين در گِل دارند و برخى در دل.

  • خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت استچون كوى دوست هست به صحرا چه حاجت است[5]

در روايتى آمده است: به منظور اهانت، امام هادى عليه السلام را در «خان صعاليك» جاى داده بودند. خان صعاليك محلى بود كه فقرا و غريبه ها و به اصطلاح امروزى كارتن خواب ها در آنجا به سر مى بردند. يكى از دوستان حضرت با مشاهده چنين وضعيتى بسيار ناراحت شد و عرض كرد: به شما اهانت كرده اند و شما را در خان صعاليك جاى داده اند. فرمود: اين ظاهر امر است. آيا مى خواهى باطن آن را هم به تو نشان دهم؟ يك اشاره كردند، چشمش باز شد؛ ديد نهرهاى بهشتى جارى است، حور و غلمان ايستاده اند و روح و ريحان فضا را فرا گرفته است. فرمود: ما هر كجا هستيم، اين ها هستند.[6]

دو روى يك سكه

اين امور دو طرف دارد؛ يك طرف آن صورت عادى و طبيعى و دنيايى آن است و طرف ديگر جنبه الهى آن، كه انسان بايد آن را در خلوت خود

پيدا كند. به فرموده يكى از بزرگان، خداوند متعال بهشت را در غيبى از غيوب خود آفريده است و از اين دنيا به آن دنيا كانال زده است. اميرالمؤمنين عليه السلام در طولانى ترين خطبه «نهج البلاغه»، معروف به خطبه قاصعه مى فرمايد:

« قُلُوبُهُمْ فِى الْجَنانِ وَ اَبْدانُهُمْ فِى الْعَمَلِ »؛[7] (من از آن هايى هستم كه) دل هاشان در بهشت و بدن هاشان در عمل و انجام وظيفه است.

اصل كار هم دل انسان است. بايد ديد روح در كجاست، بدن مهم نيست. اگر تمام ابتلائات به بدن آن ها اصابت كرده است، نمى تواند در روح و جان آن ها اثر بگذارد؛ مثلاً نمى تواند آن ها را اغوا كند و يا به وسوسه اى دچار سازد. تمام ظلمت هاى دنيا و همه هجمه هاى شياطين جن و انس ممكن است بر ظاهر انسان مؤمن، حتى بر خيالات وى تأثير بگذارد، ولى به سرّ و قلب و دل و درون وى راه ندارد.

پايتخت خداوند

در روايتى آمده است كه شياطين نمى توانند به قلب انسان ها نفوذ كنند؛ چون آن جا سرّاللّه است، جايگاه و پايتخت خداوند است. خداوند آن جا را به كسى نمى دهد. اين است كه انسان كافر هم وقتى در اضطرار واقع مى شود و راه پيش و پسى ندارد مى گويد: خدا! براى اينكه خدا درون دل اوست و او هم معتقد است. درون دل انسان قرقگاه خداوند است. از

اين رو فرموده اند:

يَحُومُونَ عَلى قُلوبِ بَنى آدَمَ؛[8] شياطين دور دل بنى آدم مى گردند.

خداوند سرّ و درون انسان را محكم بسته است و هيچ كس را به آن راه نمى دهد. به يك معنا همه موحدند و سرّ دل و مركز جانشان خداست.

روزنه هايى به عالم غيب

در احوال مرحوم علامه طباطبايى نوشته اند كه مى فرمود: روزى من در مسجد كوفه نشسته و مشغول ذكر بودم. در آن بين يك حوريه بهشتى از طرف راست من آمد و يك جام شراب بهشتى در دست داشت كه براى من آورده بود و خود را به من ارائه مى نمود. همين كه خواستم به او توجهى كنم، ناگهان ياد حرف استادم افتادم كه فرموده بود: «اگر دربين نماز و يا قرائت قرآن و يا در حال ذكر و فكر براى شما پيش آمدى كرد و صورت زيبايى را ديديد و يا بعضى از جهات ديگر عالم غيب را مشاهده كرديد، توجه نكنيد و دنبال عمل خود باشيد.» لذا چشم پوشيده و توجهى نكردم. آن حوريه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف كرد. من نيز توجهى ننمودم و روى خود را برگرداندم. آن حوريه رنجيده شد و رفت. و من تا حال هر وقت آن منظره به يادم مى افتد، از رنجش آن حوريه متأثر مى شوم.[9]

اين همان كانال و روزنه اى است كه به بهشت غيبى خداوند گشوده

مى شود. در روايتى آمده است: چند خانم بسيار زيبا به محضر صديقه كبرى، حضرت زهرا عليهاالسلام رسيدند. حضرت فرمود: شما كيستيد؟ يكى گفت: من سلمى هستم؛ خداوند مرا براى سلمان آفريده است. ديگرى گفت: من ذره هستم؛ خداوند مرا براى ابوذر خلق كرده است. سومى گفت: من مقدوده هستم؛ خداوند مرا براى مقداد آفريده است.[10]

اين ها در دنيا به ديدن حضرت زهرا عليهاالسلام آمدند. «خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است.» هياهوى زندگى نمى تواند براى انسان منشأ اين آثار باشد. جز اين كه در يك جا يا فضايى قرار گيرد كه واقعا به ياد خدا بيفتد و توجهش كاملاً به خداوند معطوف شود. به خود بيايد و خودش را پيدا كند. كسى كه خودش را پيدا كرد، همه چيز را پيدا كرده است.

شعاع روح

خداوند تمام هستى را به خاطر روح و جان شما خلق كرده است. همه زيبايى هاى عالم شعاع وجود شماست.

  • تو يكى تو نيستى اى خوش رفيقبلكه گردونى و درياى عميق

بحث نفس شناسى و خودشناسى بحث بسيار شيرينى است. فكر مى كنم از شيرين ترين بحث ها در عالم يكى هم همين بحث است كه انسان خودش را در خلوت پيدا كند و در آغوش بگيرد. تمام زيبايى هاى عالم در وجود خود انسان است. همه نقش و نگارها شعاع روح و جان شماست.

همه از «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ روحى»[11] است. بهشت به خاطر شماست. بهشت نتيجه عمل و صفت شماست. بنابراين شما بسيار مهميد. شما بهشت سازيد. يك بنّا و يا يك باغبان از بِنا و گُل خيلى مهم تر است؛ چون بِنا و گل نتيجه كار اوست. كسى كه نقش و خطى زيبا را ترسيم مى كند، خيلى مهم تر و زيباتر از آن خط و نقاشى است. ما به نقش پرداخته ايم و نقش آفرين را فراموش كرده ايم.

خويشتن يابى در خلوت يار

انسان در خلوت، خودش را پيدا مى كند. در خلوت، بهشت را پيدا مى كند. در خلوت، نشستن در بهشت را تمرين مى كند. در خلوت، خيالات باطل را از خود دور مى كند. در روايت آمده است: براى نفى خواطر «لا اله الا اللّه» و «لاحَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ» بگوييد. و عدد هم معين نكرده است. ممكن است يك نفر يك مرتبه بگويد و راحت و سبك شود.

تا انسان به خلوت و حضور قلب و يگانگى راه پيدا نكند، به جايى نمى رسد. پيش از آنكه انسان به تنهايىِ گور برسد، بايد با خود خلوت كند و تنهايى را درك كند. پيش از آنكه در قيامت هر كس را به تنهايى به صحنه آورند، بايد تنهايى را چشيد.

وَ كُلُّهُم ءآتيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْدا؛[12] و همگى در روز رستاخيز، تك و تنها نزد او حاضر مى شوند.

يك زمانى همه ما را از تمام تعلقاتى كه داريم پياده مى كنند؛ همان طور كه از اول پياده بوديم. اصلاً چيز قابل ذكرى نبوديم.

هَلْ أَتى عَلَى الاِْنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئا مَذْكُورا؛[13] آيا زمانى طولانى بر انسان نگذشت كه چيز قابل ذكر نبود؟!

در جايى ديگر مى فرمايد:

وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئا؛[14] و پيش از اين تو را آفريدم، در حالى كه چيزى نبودى!

انسان در خلوت به جاى اولش باز مى گردد؛ همان طور كه آخرالامر هم به همان جا برمى گردد. يعنى در پايان كار مى بينيم كه هر چه بوده، او بوده است و ما هيچ بوديم. اين هيچ بودن و اين فقر و عجز را در خلوت بايد پيدا كرد. اگر اين ها را پيدا كرديم، قطعا همان جا خدا پيدا مى شود؛ چون مى بينيد كه شما هيچيد و هر چه هست اوست و «لا اِلهَ اِلاّ اللّه» ظهور مى كند. حتما در شبانه روز چند دقيقه اى را در خلوت خود به سر ببريد. خلوت گزينى يكى از سيره هاى پيامبر اسلام بوده است. علماى بزرگ و ربانى همه خلوت داشتند، به خصوص در سحرها و يا بين الطلوعين.

خلوت يعنى با خدا نشستن، يعنى از پراكندگى بيرون آمدن، يعنى آتش هاى نفس را خاموش كردن. همه خوبان عالم خلوت داشته اند.


[1] نهج البلاغه، كلمه قصار 407.

[2] ميزان الحكمة، ج 3، ص 2676، ح 17422.

[3] سوره انعام، آيه 149.

[4] بحارالانوار، ج 1، ص 225.

[5] ديوان حافظ.

[6] كافى، ج 1، ص 498 .

[7] نهج البلاغه، خطبه 192.

[8] بحارالانوار، ج 60، ص 332.

[9] مهر تابان، ص 19.

[10] بحارالانوار، ج 22، ص 353.

[11] از روح خودم در انسان دميدم. سوره ص، آيه 72.

[12] سوره مريم، آيه 95.

[13] سوره انسان، آيه 1.

[14] سوره مريم، آيه 9.