سخنران استاد فرحزاد

اَساسُ الاِْسْلامِ حُبّى و حُبُّ اَهلِ بَيْتى؛ محبت من و محبت اهل بيتم اساس اسلام است. (پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم )

محبوب خدا

تمام عبادت ها، دانش ها و معرفت ها مقدمه محبت است. محبت مقصد اعلاى خلقت است. عالم بر اساس محبت استوار است. انسان دوست دارد محبوب ديگران باشد. دوست دارد محبوب خدا باشد. در زيارت امين اللّه چنين مى خوانيم:

« اَللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسى... مَحْبوبَةً فى اَرْضِكَ وَ سَمائِكَ؛ خدايا »، مرا در زمين و آسمانت محبوب قرار ده!محبت و دوست داشتن بسيار دردسر دارد. كسى كه محب مى شود، بايد مال و جان و هستى بدهد. عاشقى جان كندن است. ولى كسى كه محبوب ديگران شد، هيچ كارى ندارد؛ همه فدايش مى شوند. پيامبر ما محبوب است. شما هم سعى كنيد محبوب شويد. بايد كارى كنيم كه ديگران خاطر

خواه ما شوند. مقام محبوبيت بسيار بالاتر است. چه كنيم كه محبوب شويم، آن هم محبوب خدا؟ اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

« ا َحَبُّ الْعِبادِ اِلَى اللّهِ الْمُتَأَسّى بِنَبيِّهِ » ؛[1] محبوب ترين بندگان نزد خداوند كسى است كه به پيامبرش تأسى كند.

سر اين مطلب هم روشن است. خداوند پيامبرش را بيش از همه دوست دارد. كسى هم كه شبيه او شود، محبوب خداوند مى شود. تأسى به پيامبر، همان شبيه شدن به آن حضرت است.

اواخر عمر مرحوم آيت اللّه بهاءالدينى بود. جوانى خدمت ايشان آمد و در گوش ايشان از چيزى پرسيد. ما نفهميديم چه پرسيد؛ اما ايشان در پاسخ وى گفتند: فكر نكنم، فكر نكنم. شبيهش شايد بشوى. ما حس كرديم كه مى گويد: دعا كنيد من آدم بشوم و ايشان در پاسخ مى فرمود: فكر نكنم، ولى شبيهش شايد بشوى. شبيه شدن هم خيلى مهم است. آدم واقعى چهارده معصوم عليهم السلام اند. حالا ما شبيه آنان هم بشويم، خيلى خوب است. در روايت آمده است: ما اهل بيت انسان واقعى هستيم و شيعيان و دوستان ما شبيه انسان اند.[2]

تلقين محبت

يكى از بزرگان مى فرمود: در باب محبت، زبان هم تأثير دارد. به خودت تلقين كن كه خدا من را دوست دارد. و قرص و محكم و استوار بگو. اصلاً

خدا همه موجودات را دوست دارد. اگر دوست نداشت، خلق نمى كرد. چون همه را خلق كرده است، پس دوست دارد. مگر مى شود چيزى را كه درست كرده است، دوست نداشته باشد. اين ها را محكم بگو و به خودت تلقين كن. آن وقت مى بينى در به روى تو باز مى شود.

شخصى مى گفت: به مكه رفته بودم. نمى دانم چرا دلم عقده داشت و باز نمى شد. يك قبض عجيب مرا گرفته بود. هر چه دور خانه خدا مى گشتم، تأثيرى نداشت. رفتم پرده خانه كعبه را گرفتم. گفتم: خدايا، به خودت قسم دوستت دارم. اما حس كردم كه دوستت دارم شايد درست نباشد. من چه كسى هستم كه بخواهم خدا را دوست بدارم. يك مرتبه به زبانم آمد كه او مرا دوست دارد. همين كه اين را گفتم، گويا يكدفعه آب روى آتش ريختند. مثل غنچه اى كه باز مى شود، باز شدم.

غنچه دل

غنچه را ديده ايد. سفت است و بويش خيلى ظاهر نمى شود. زيبايى خودش را هم آشكار نكرده است. دل هاى پژمرده و شكسته و در حال قبض، مثل غنچه است. بى شك همه دوستان اهل بيت عليهم السلام گل اند. منتها بعضى از آن ها باز شده اند و بعضى هنوز غنچه اند و باز نشده اند. ملا عبدالله در «مكاتيب» مى گويد: غنچه دل ما تا وجه الله را نبيند، لبخند نمى زند و شكوفا نمى شود. گلِ رويش با ديدن وجه اللّه باز مى شود. غنچه دل وقتى باز شد، هم عطر دارد و هم زيبايى. هيچ عطرى به بوى آن نمى رسد. بويى كه خود گل دارد، بسيار لطيف تر از بوى عطر است.

گل بو مى كنى و صلوات مى فرستى، خداوند گناهانت را مى آمرزد.[3] انسان هر زيبايى، هر چيز قشنگ و هر درخت و گياه و گل زيبا و خوشبويى كه مى بيند، بر محمد و آل محمد صلوات مى فرستد؛ چون اين ها از آن باغى است كه باغبان و زارع و همه كاره اش چهارده معصوم اند.

آب محبت

آفرينش بر محبت استوار است. جان كلام در آفرينش اين است كه دوستت دارم، تو هم دوستم بدار: «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ.»[4] محبت پيامبر و محبت اهل بيت عليهم السلام اساس اسلام است: «اَساسُ الاِْسْلامِ حُبّى وَ حُبُّ اَهْلِ بَيْتى.»[5]

محبت همانند آب است. مرحوم حاج آقاى دولابى مى فرمود: محبت يعنى آب. و اين تشبيه بسيار خوبى است. مى فرمود: هر يك از موجودات جهان، مظهر يك اسم و يا چند اسم خداست. مثلاً آتش، مظهر غضب خداست. كوه ها و آسمان ها، مظهر عظمت و جلال خداوندند. آب هم مظهر رحمت خداست. مظهر رحمت خداوند، آتش را خاموش مى كند. اصلاً اگر آب نباشد، همه كارخانه هاى بزرگ صنعتى از كار مى افتد. چون حرارت موتورهاى بزرگ كارخانه ها، به وسيله آب اعتدال مى يابد. بلكه اساس حيات همه موجودات آب است و بقاى موجودات به آب بستگى دارد.

وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍّ؛[6] و ما هر چيز زنده را از آب قرار داديم.

حيات همه موجودات وابسته به آب است. اگر آب نباشد، موجودى درست نمى شود. تكوين خلقت با آب است. ادامه خلقت با آب است. همه خوراكى ها، ميوه ها، و غلات، از آب درست شده است. براى طبخ آن ها نيز نيازمند آبيم. اصلاً اول كار آب، وسط كار آب و آخر كار هم آب است. به يك معنا همه موجودات مى گويند: آب آب آب؛ يعنى رحمت و محبت، يعنى همه ما از محبت درست شده ايم و ادامه كارمان نيز نيازمند محبت است.

محبت در عبادت

اگر در نماز محبت نباشد، نماز ارزشى ندارد. علامه طباطبايى ـ رحمة اللّه عليه ـ در يكى از سفارش هاى خود كه بسيار روى آن تأكيد داشتند فرموده بودند: هنگامى كه قرآن مى خوانيد، فقط دنبال لغت و زير و زبر و تجويد و مدش نباشيد. حتى نيازى نيست كه همه همّ خود را معطوف فهمش كنيد. بلكه همت شما اين باشد كه آن را از روى محبت بخوانيد. اگر قرآن را از روى محبت بخوانيد، معنايش را هم مى فهميد. يعنى انسان مى فهمد كه محبوبش چه گفته است. اگر بگويد: الف لام ميم، باز هم مى فهمد چه مى گويد.

ديده ايد كسانى كه به يكديگر علاقه مندند، با اشاره با هم صحبت مى كنند. يكى از معانى حروف مقطعه اين است. يعنى خداوند با پيامبرش به اشاره سخن مى گويد. «كهيعص.»[7] كاف يعنى كربلا، هاء يعنى هلاكت و شهادت، ياء يعنى يزيد، عين يعنى عطش، صاد يعنى صبر. اين تفسيرها در روايت آمده است.[8]

اگر يك دوست بسيار صميمى براى شما نامه بنويسد، آن را با شوق و محبت باز مى كنى و مى خوانى. وقتى از روى محبت بخوانى، اثر دارد. اگر محبت ندارى، نخوان. قرآن خواندنى كه با اكراه و از روى بى علاقگى باشد، چه قرآن خواندى است؟! نمازى كه با كسالت و خميازه و ناراحتى باشد، چه نماز و عبادتى است؟ فرمودند:

« لا تُكْرِهوا اِلى اَنْفُسِكُمُ الْعِبادَةَ» ؛[9] از روى اكراه به عبادت نايستيد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: كارى نكنيد كه از عبادت زده شويد.

« اِنَّ لِلْقُلوبِ شَهْوَةً وَ اِقْبالاً وَ اِدْبارا، فَأْتُوها مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِها وَ اِقْبالِها فَاِنَّ الْقَلبَ اِذا اُكْرِهَ عَمِىَ »؛[10] براى دل هاى آدميان علاقه و اقبال، و گاهى تنفر و ادبار است. هنگامى كه مى خواهيد كارى راانجام دهيد، از روى علاقه وارد شويد؛ زيرا هنگامى كه دل را به كارى اجبار كنيد كه تمايلى به آن نداريد و به آن فشار بياوريد، كور و زده مى شود.

سعى كنيد با محبت نماز بخوانيد، با محبت عبادت كنيد. آن وقت اثر و لذتش را خواهيد يافت و از آن سير نمى شويد. وقتى اساس كار پيامبر ما محبت است، بايد تمام كارهايمان روى محبت باشد. نماز خواندن، يعنى با خدا عشق بازى كردن. اين قيمت دارد.

دعاى كوتاه و جامع

در روايت آمده است كه حضرت امير عليه السلام ديدند يك نفر مشغول خواندن دعايى طولانى است. حضرت فرمودند: آن خدايى كه دعاى طولانى را اجابت مى كند، دعاى مختصر را هم اجابت مى كند. به او فرمودند: مختصرش كن. گفت: چگونه؟ فرمودند: من چهار كلمه به تو ياد مى دهم كه همه دعاها در آن جمع است؛ هم مختصر و هم مفيد:

« اَلْحَمْدُلِلّهِ عَلى كُلِّ نِعْمَةٍ، وَ اَسْئَلُ اللّهَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ، وَ اَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ كُلِّ شَرٍّ، وَ اَسْتَغْفِرُاللّهَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ» ؛[11] خداوند را بر هر نعمتى سپاس، هر خيرى را از خداوند خواهانم، و از هر شرى به خداوند پناه مى برم، و از هر گناه از خداوند طلب بخشش مى كنم.

حضرت امير عليه السلام همه دعاها را در اين چهار كلمه جمع كرده است. هم حمدش جامع است و هم استغفارش و هم درخواستش. هر خيرى را از خدا درخواست مى كند و از هر شرى به خدا پناه مى برد. «وَ اَسْئَلُ اللّهَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ» دعاى بسيار جامعى است. يعنى خير دنيا و آخرت و معنويت و

قرب و هر خيرى را كه به انبيا و اوليا و بهشتى ها دادى، به من هم عطا كن!

كسى به حرم امام رضا عليه السلام آمد و عرضه داشت: من يك حاجت بيشتر ندارم و آن هم اين است كه خير دنيا و آخرت را به من بدهى! مختصر و مفيد. ما هر چه مى توانيم بايد مطالبمان را مختصر و فشرده كنيم. اين علامت رشد است.

« ا ِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلامُ» ؛[12] هر چه عقل كامل تر شود، سخن كوتاه تر مى شود.

يعنى از كمّيت كاسته مى شود و كيفيت بالا مى رود. ما گاهى در دعاها به خدا چيز ياد مى دهيم كه اين كار را بكن و آن كار را نكن. اين اشتباه است. در حديث قدسى آمده است:

« يَابْنَ آدَمَ اَطِعْنى فى ما اَمَرْتُكَ وَ لا تُعْلِمْنى ما يُصْلِحُكَ» ؛[13] اى فرزند آدم، چيزى را كه به تو مى گويم فرمان ببر و به من ياد نده كه چه چيزى به صلاح توست.

نعمت هاى پنهان

ما شرّ محض نداريم. در همه شرور هم خير وجود دارد. امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايند:

« ما مِنْ بَليَّةٍ اِلاّ وَ لِلّهِ فيها نِعْمَةٌ تُحيطُ بِها» ؛[14] هيچ بلا و گرفتارى نيست، مگر اينكه خداوند در آن نعمتى قرار داده است كه آن بلا و گرفتارى آن نعمت را احاطه كرده است.

اصلاً ما شر محض نداريم. چقدر خيالمان راحت است! هر شرى با خير آميخته است و مقدمه خير است.


[1] نهج البلاغه، خطبه 160.

[2] رجوع كنيد به : كافى، ج 8، ص 244، ح 339 .

[3] رجوع كنيد به: سفينة البحار، ج 3، ص 420.

[4] سوره مائده، آيه 54.

[5] ميزان الحكمة، ج 2، ص 1342، به نقل از كنز العمال، ح 37631. و نيز نگاه كنيد به: تحف العقول، ص 37.

[6] سوره انبياء، آيه 30.

[7] سوره مريم، آيه 1.

[8] تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 320 .

[9] كافى، ج 2، ص 86، ح 2.

[10] نهج البلاغه، حكمت 193.

[11] سفينة البحار، ج 3، ص 66.

[12] نهج البلاغه، حكمت 71.

[13] امالى صدوق، ص 320، مجلس 52 ؛ بحارالانوار، ج 68، ص 135 .

[14] بحارالانوار، ج 75، ص 374، ح 34.