نویسنده: آیت الله شیخ مجتبی تهرانی
تربیت فرزند و غیرت انسانی و الهی
در مباحث گذشته، استاد پیرامون تربیت به معنای روش رفتاری و گفتاری دادن به غیر سخنانی فرمودند و اینکه اولین محیط تربیت، محیط خانوادگی است که فرزند از پدر و مادر در بعد دیداری، شنیداری، گفتاری و رفتاری روش میگیرد. همچنین این مسئله مورد بحث قرار گرفت که تربیت از ظاهر شروع میشود و به باطن رخنه میکند. در ادامه این مباحث، عوامل تربیت پذیری و سقف سنی برای تربیت موردبررسی قرار میگیرد که با هم آن را از نظر میگذرانیم.
رابطه شخصی، اولین عامل موثر در تربیت
اولین عامل که در تربیت موثر است، عامل رابطه شخص با شخص است. اینکه محیط خانوادگی مطرح شد به دلیل این بود که در این محیط رابطه اشخاص تنگاتنگ است؛ محدود به گاهی اوقات نیست. شبانه روزی است و تقریبا در همه حالات است. این رابطه است که هم به انسان روش میدهد و هم باعث میشود که طرف مقابل روش بگیرد. رابطه تنگاتنگ میان اشخاص این اقتضا را دارد. به خصوص که فرزند هم سریع میگیرد و هم عمیق.
لذا اگر ما بحث را در مورد رابطه تنگاتنگ خصوصا رابطه پدر و مادر با فرزند قرار بدهیم و آن را فقط متمرکز در این کنیم، درست نیست. این رابطه تنگاتنگ، هر چند که معمولا در روابط خانوادگی هست، اما گاهی اوقات دایرهاش یک مقدار وسیعتر میشود. مسئله به طور غالب، خویشاوندی است- نزدیکان مثل خواهر، برادر و...- ولی ممکن است نسبت به کسانی که از نظر نسب با انسان رابطهای ندارند نیز مطرح باشد. یعنی این نوع رابطه موثر در تربیت، درباره تمام کسانی است که انسان در زندگی با آنها آمیخته باشد و یک نوع آمیختگی داشته باشد. اینها هم از نظر تربیت، همین حکم را دارند.
لذا گفتیم اصلا انبیاء بعثتشان برای روش دادن و آموختن روش اخلاقی به بشر بوده است؛ چه در بعد انسانی و چه در بعد الهی پیغمبر اکرم وقتی به رسالت مبعوث شد فرمود:
«بعثت لاتمم مکارم الاخلاق »(بحار/67)
من برای تمام کردن مکارم اخلاق مبعوث شدم.
خداوند خطاب به پیغمبر میگوید:
«و اقوام نزدیکت را انذار بده!»
اول خویشاوندانت را انذار بده. البته خویشاوندان نزدیک، مقدماند. ماده عشیره از نظر لغت «عشرت» است، معاشرت از عشرت است. یعنی معاشرت نوعی ارتباط زیاد و آمیختگی با یکدیگر است. لذا عشیره که گفته میشود، از همین باب است و مسئله خانواده را مطرح میفرماید. لغت عشیره را هم که به کار میگیرد، معنایش آن است که از نظر خانوادگی آنهایی را که با تو رابطه تنگاتنگ دارند انذار بده! حتی قید اقربین را هم میگذارد که اشاره به نزدیکان دارد.
عامل اول ،دایره تربیتی مومن: خانواده، نزدیکان و همسایهها
لذا در باب تربیت آنچه را که میتوان به عنوان عامل ابتدایی معرفی کرد، مسئله رابطه تنگاتنگ است که این عامل موجب میشود که شخص به دیگری روش بدهد و شخص دیگر از او روش بگیرد. در یک روایتی، امام صادق(ع) فرمودند:
«لایزال المومن یورث اهل بیته العلم و الادب الصالح حتی یدخلهم الجنه جمیعاً» (مستدرک الوسائل/21/201)
مومن همیشه اینگونه است که برای خانواده و اهل بیتش، علم و ادب صالح و شایسته، به میراث میگذارد تا اینکه آنها را به بهشت میبرد. «حتی لایفقد فیها منهم صغیراً و لاکبیراً و لاخادماً و لاجاراً» به طوری که وقتی در بهشت رفت، هیچ کدام از اینها را مفقود نمی بیند. همه آنهایی که تربیتشان کرده است، هستند؛ کوچکشان هست، بزرگشان هست. بعد میگوید «ولاخادماً» این را اضافه میگوید، حتی خدمتکاری را که رابطه تنگاتنگ و روزانه با او داشت و در متن زندگی او بود نیز همراه او هست. «ولاجاراً» حتی همسایههای او هم، بواسطه تربیت او و ارثی که برای آنها گذاشته است، در بهشت هستند.
سابق بر این، مسئله همسایگی، یک مسئله مهمی بود چون رابطهها خیلی تنگاتنگ بود. ما هم در اسلام بسیار نسبت به همسایه سفارش داریم. مثل الان نبود که همسایه، همسایه اش را نمیشناسد که اصلاکیست! ما عجب مسلمانی هستیم! در آن موقع این روایتها صادر شده است. در آن موقع، همسایگی معنا داشت؛ از نظر بعد معنوی، اخلاقی، انسانی. فکر نکنید، این حرفها تعبد است. انسانیت اقتضا دارد که رابطهها اینگونه باشد. یک رابطه تنگاتنگ میان همسایهها بوده است. هر روز اینها با هم برخورد داشتند؛ برخورد روزانه. بعد رفت و آمد داشتند و... اینها همه گویای این مسئله است که این رابطه تنگاتنگ، نقش سازندگی دارد.
قبلا هم گفتم: غالبا این رابطه در خانواده هست! تعبیر به غالب میکردم که در رابطه میان پدر و مادر با فرزند، آنچه که در روش دادن و روش گرفتن، نقش دارد، مسئله رابطه تنگاتنگ است که هم نقش سازندگی دارد، هم تخریبی و غالباً در خانواده هست.
در ادامه این روایت آمده است:
«و لایزال العبد العاصی یورث اهل بیته الادب السیی»
بنده گناهکار همیشه روش زشت، به میراث میگذارد. در قسمت اول روایت، «مومن» آمده بود، اینجا در مقابل میفرماید: «عاصی». یعنی آن کسی که مهار شرع ندارد و افسار گسیخته است. «حتی یدخلهم النار جمیعا» اینقدر این روش بد میدهد و آنها هم یاد میگیرند که همه آنها را به جهنم میبرد.
«حتی لایفقد فیها منهم صغیرا ولاکبیرا و لاخادما ولاجارا»
تا آنجا که هیچ یک از خانواده و عیال و همسایگانش را مفقود نمی یابد. آنقدر روی خانواده اش، خدمتکارش و همسایهاش اثر سوء و زشت میگذارد که همه شان وارد جهنم میشوند. در تربیت آنچه که هسته مرکزی است، رابطه تنگاتنگ است. از اینرو، اولین محیط، محیط خانوادگی است. اما چون آنکه نقش اساسی دارد مسئله رابطه است و نسب مدخلیت ندارد، باید دانست که در محیطهای بعدی- آموزشی، شغلی، رفاقتی- هم همین عواملی را که میگویم محوریت پیدا میکند.
عامل دوم در تربیت: محبت
عامل دوم، عامل محبت است. اصلا بحث ما پیرامون غیرت بود که از محبت ناشی میشود و از اینجا شروع کردیم که رابطه پدر و مادر با فرزند، رابطه تنگاتنگ همراه با چاشنی محبت است؛ آن هم محبت قوی. کمی جلوتر برویم. سوال اساسی اینجاست که خود این محبت-که از شئون قلب و دل است- با چه چیزی حاصل میشود؟ با احسان. لذا ما در بحث تربیت یک عامل را به عنوان عامل احسان مطرح میکنیم که در باب روش گرفتن نقش اساسی دارد. یعنی اگر مربی به مربایش احسان بکند، پذیرش او قوی میشود.
لذا یکی از مسائلی که در باب تربیت مطرح است- حتی نسبت به رابطه پدر و مادر و فرزند هم همین است- آن چیزی که جلب محبت میکند و نقش سازنده دارد، احسان است. یعنی عامل احسان از عواملی است که در باب تربیت نقش اساسی دارد. چون قلوب را جذب میکند. ما روایات متعددی هم در این باب داریم که من به بعضی از آنها اشاره میکنم. این روایت از پیغمبر اکرم است که حضرت فرمودند:
«جبلت القلوب علی حب من احسن الیها» (بحار،47/142)
دلها بر حب کسی که به او محبت بکند، آمیخته است. علی(ع) تعبیرات زیادی دارند از جمله:
«بالاحسان تملک القلوب» (غرر/1385)
با نیکی، دلها بدست میآیند.«کم من انسان استعبده احسان» (همان) چه بسیارند انسانهایی که بنده نیکی شدهاند. «سبب المحبه الاحسان» (غرر/ص683) سبب محبت نیکوکاری است.
اصلا یک جایی دارد به اینکه میفرماید: «الاحسان محبه ]همان[، احسان همان محبت است.
عامل سوم: پذیرش برتری مربی
عوامل دیگری هم داریم که چون الان بحث درباره آنها نیست، فقط یک اشارهای میکنم و میگذرم. این را باید در محیط دوم- یعنی محیط آموزشی- مطرح کرد و مسئله تربیت آنجا خیلی هم اساسی مطرح است. در محیط آموزشی آنچه لازمه تربیت است، پذیرش تفوق غیر، از نظر درونی است. این یعنی اینکه مربا بپذیرد که مربیاش از او بهتر میفهمد. حالا در روابط گوناگون مطرح است؛ جنبه علمی- تجربی و... وقتی معلم به شاگرد مطلبی را میگوید، یا وقتی شاگرد هیکل معلمش میبیند که چطور حرف میزند و... وقتی از او تاثیر میپذیرد که تفوق و برتری او را پذیرفته باشد و قبول کند که او بالاتر و بهتر از خودش است.
البته پذیرش مطرح است نه سلطه. یک وقت اشتباه نکنید! این دو، دو مورد جدای از هم است. یک سلطه بر ابدان داریم و یک سلطه بر قلوب. من دومی را دارم میگویم که از عواملی است که در تربیت نقش اساسی پیدا میکند. این خودش یک بحثی است، من گفتم چون اینجا جای بحث نبود فقط اشاره کردم.
در محیط آموزشی مربی مافوق است و مربا هم این را پذیرفته است. تربیت هم ناخودآگاه صورت میگیرد و شاگرد روش معلمش را یاد میگیرد. لذا من در باب تربیت گفتم که از عناوین قصدیه نیست. البته جهات دیگر هم هست ولی من سه عامل تقریباً اساسی را عرض کردم.
سقف سنی برای تربیت
اینجا یک مطلب مطرح است که من آن را تحت یک سوال مطرح میکنم. آیا تربیت پدر و مادر نسبت به فرزند از نظر سنی سقف دارد یا ندارد؟ من مقدمتاً یک مطلبی را عرض کنم بعد میروم سراغ روایات. ما این را در باب تربیت گفتیم که انسان از نظر روحی دارای ابعاد مختلفی است؛ حیوانی، انسانی و الهی. گفتیم بعد حیوانی- شهوت، غضب و وهم- خودش فعلیت دارد و رو به تکامل هم میرود. هیچ احتیاجی به این ندارد که انسان بخواهد ساخته و پرداخته اش بکند. خواه ناخواه هست. وقتی گرسنه ات میشود، غذا را میخوری. ما در باب تربیت داشتیم که در تربیت این بعد حیوانی باید یک لجام عقل و شرع به آن بزنی و محدودش کنی. چون خواستههای آن نامحدود است و سقف ندارد. این را باید محدودش بکنی که در منطقه عقل عملی و بعد معنوی کار بکند. لذا گفتیم باید به دهان این حیوان، مهار عقل و شرع بزنی، تا آن دو بعد- انسانی و الهی- که جنبه استعدادی داشت، شکوفا بشود و به فعلیت برسد.
بیست و یک سالگی، سن کمال قوای نفسانی
بحث این است که انسان از نظر روند رشد در این نشئه که پیش میآید و جلو میرود، به طور غالب از نظر سنی وقتی به حدود بیست- بیست و یک سال که میرسد، از نظر قوای حیوانی دیگر کامل شده است. کامل کامل است و هیچ کم و کسری ندارد؛ چه شهوت او، چه غضبش و چه وهم او. در این سنین، فوران شهوت و فوران غضب است. میگویند: جوان ماجراجوست. این برای غضب او است.
این را اول من گفتم، چون مسئله تربیت در ارتباط با همین بعد حیوانی است که پایاپای آن باید دو بعد دیگر را پیش ببریم. بدون اینکه کسی به ما بگوید خود ما به اینجا میرسیم که ما باید گام به گام با این بعد حیوانی پیش بیاییم. چون وقتی که به این مرز میرسد، از نظر حیوانی خوب جا میافتد و باید آن دو مورد دیگر را هم خوب جا بیندازیم. یعنی بعد انسانی و الهی را که جنبه استعدادی داشت، این را هم باید به فعلیت برسانیم. باید وقتی به این سنی رسید که از نظر قوای حیوانی، شهوت و غضبش، کاملا به فعلیت رسیده است، از این طرف انسانیت او هم باید دوشادوش آن کامل بشود. افسار گسیخته نباشد. از نظر بعد معنوی هم همینطور است.
لذا اگر ما این تعبیر را بکنیم و بگوییم وقتی انسان به این سن رسید، همانگونه که اسکلت حیوانی دارد، باید یک اسکلت انسانی پیدا کند. باید یک اسکلت انسانی و معنوی الهی هم داشته باشد. چون همه اینها در رابطه با یکدیگر بودند و از یکدیگر بیگانه نیستند.
هفت سال خردسالی، زمان بازی
اصلا تربیت و روش دادنها و روش گرفتنها، برای این بود که یک نفر، انسان بشود. یعنی عقل عملی او به فعلیت برسد. این همان تعبیری است که میگویم باید اسکلت انسانی اش درست بشود و شاکله پیدا کند. باید در درون خودش و در بعد معنوی اش هم همین طور، شکل پیدا کند.
حالا من دو روایت بخوانم. روایت از امام صادق(ع) است:
«دع ابنک یلعب سبع سنین» (بحار/101/59)
بچهات را رهایش کن تا هفت سالگی، بازی کند. ما هم همینطور هستیم که از هفت سال به بعد او را به مدرسه میبریم. یعنی این مقتضای سنی اوست که در آیه هم دارد:
«همانا زندگی دنیا فقط بازی و سرگرمی و زینت و فخرفروشی و... است.»(حدید20)
آیه شریفه هم اول از لعب شروع میکند که ظاهرا همین است. این مسائل وجودی است و تمام معارف ما هم سو با آنهاست. چون دستورات خالق ماست. آن که سازنده من است، خودش خوب بلد بوده است که راه را به من نشان دهد.
هفت سال دوم، زمان تربیت و یادگیری
«و یودب سبعا» از آن سن به بعد، دیگر قوه تمییز پیدا میکند. یادش بده! به او روش بده! تا اینجا او از نظر دیداری، شنیداری و رفتاری از شما یاد میگیرد و هیچ احتیاجی نیست که تو بخواهی او را ادب کنی. یادگیری اش خواه ناخواه و خودکار است. میگوید از هفت سال به بالا آرام آرام قوه تمییز او به کار میافتد و میتوانی به او بفهمانی. «و یودب سبعا» تا به چهارده سال برسد، میتوانی به او بگویی: این کار به این دلیل درست است! پسرم این کار غلط است! دخترم...! امثال این حرفها.
هفت سال سوم، حمایت و همراهی
«و الزمه نفسک سبع سنین» نگذارید تنها جایی برود! زیر سایه خودت نگهش دار! رهایش کنی هرجا برود نمیتوانی جلویش را بگیری!!! بعد دارد «فان افلح و الافانه من لاخیر فیه» بیست و یک سال که رسید اگر تربیت شده باشد، که هیچ وگرنه درست نمیشود.
احتمال خطر بعد از بیست و یک سالگی
بعضیها از من سئوال میکنند که این بحثهایی که راجع به بچه میکنی، تا چند سالگی است؟ برای تا سن بیست و یک سال است. این مسلم است. چون بچه به این مرز سنی که برسد، به طور غالب شهوت و غضب و وهمش تکامل پیدا میکند و به حد اعلی میرسد. باید بیایی و پا یا پای آنها، در بعد انسانی و معنوی، اسکلت آن را هم تا آن موقع بسازی. آسیب پذیری او با این کار کمتر میشود. نمیگویم غیر ممکن میشود؛ ولی کمتر میشود. چون به درونش یک اسکلت دادهای. تقریباً محکم کاری را کردی و شاکله وجودی به او دادی.
روایت دوم از امام صادق(ع) است که:
«الولد سید سبع سنین» (وسایل/ 21/ 674) ،
بچه، هفت سال، آقاست.
از پیغمبر اکرم است، که حضرت فرمود:
«اولادنا اکبادنا، صغر اوهم امر اونا »(بحار/ 110/ 79)
فرزندان ما جگرگوشههای ما هستند، کوچکانشان سروران ما هستند.
واقعاً هم همینطور است که آنها فرمانده اند؛ البته نه اینکه هر فرمانی بدهند ما باید گوش دهیم؛ ولی نوعاً چون بچه در این سن و سال هنوز تکامل پیدا نکرده که عقل عملی اش شکوفا شده باشد او فرمانده است. «و عبد سبع سنین»، در هفت سال اول آقاست. از هفت تا چهارده، زیر پوشش توست و محکوم به حکمهای توست. با توجه به روایت قبل که در این باره فرمود «یودب» میفهمیم که آنجاست که میتوانی، به او امر ونهی کنی و او را تربیت کنی. دقت کنید چقدر زیباست. من این دو روایت را کنار هم گذاشتم. «و وزیر سبع سنین» در هفت سال سوم- از چهارده تا بیست و یک سالگی- بازوی تو میشود، به تو کمک میکند و همراه توست. وزیر همیشه همراه است. بعد میفرماید:
«فان رضیت خلائقه لاحدی و عشرین »(بحار/ 10/ 59)
تا اینکه تا بیست و یک سالگی از خلق و خوهایش راضی شوی.
خلائق، یعنی خلق و روش و چیزهای درونی او که بیست و یک سال، زمان کامل شدن قوای اوست. مسئله این است و همه هم ریشههای دقیق علمی-خلقتی دارد. میگوید سقف آن تا چه موقع است؟ تا بیست و یکسال است.
چون در آن موقع تمام قوای او به تکامل میرسد. تفاوت اینجاست که قوای حیوانی خودش به تکامل میرسد و بعد انسانی و الهی را تو باید به تکامل برسانی. شهوت خودش میرسد. غضب خودش تکامل پیدا میکند. اما مسائل انسانیاش را تو باید آبیاری کنی. مسائل الهی، معنویاش را تو وظیفه داری که به فعلیت برسانی. این وظیفه توست که اینها را که خودش تکامل پیدا کرده، گام به گام تا به این سن بیایی و مهارش کنی. اینجاست که آدم وقتی دید اسکلت جوان ساخته شده تا حدودی احساس ایمنی میکند. رو کاری هایش اشکال ندارد، محکم کاری را تو کرده باش. عمده این است.
آفت جوانی، جوزدگی است
آفات آن- خصوصاً این سنی را که اینجا در روایت مطرح میفرمایند و من راجع به بعد غضبش مطرح کردم- این است که او ماجراجوست. حواست را جمع کن! چه در بعد خشم او و چه شهوت او که یک وقت فریب نخورد. مراقبت باید باشد. نه اینکه دیگر رهایش کنی و بروی! باز هم مراقبت میخواهد. جو حاکم و شعارها ممکن است احساسات او را تحت تاثیر قرار دهد. بچه اینگونه است که احساساتی است. لذا ایمنی کامل ندارد. یک وقت اشتباه نکنید که تمام شده و دست را روی هم بگذارید! خیر! جوهای کاذب هم فراوان است. کسانی که مثلا اهداف شیطانی دارند، با امکاناتی که در دست داشتند، او را فریب ندهند. این جوان به طور طبیعی که نمیفهمد که این جو ساختگی است. عوامل پشت پرده را که نمیفهمد. متوجه نمیشود که جو را ساختهاند. یک وقت میبینی که این هم رفت بین آنها.
باید طوری جوان را تربیت کرد که جو زده نشود. باید شعور به او داد تا تحت تاثیر هر جوی قرار نگیرد. خیال نکند این جوها همهاش صادق و طبیعی است، خودجوش است. نه! به او بفهمان که گاهی این جوها ساختگیاند. به او بفهمان که اگر این طرف و آن طرف کردند، بعد امثال تو را به داخل جمعیت نکشانند! جوزده نشو! شعارزده نشو! مراقب باش! بالاخره باید از اینها مراقبت بکنیم اینگونه نیست که جوان بعد از سن بیست و یک سالگی ایمنی کامل پیدا بکند. اتفاقاً یک نوع خطراتی آنجا دارد که من به یکی از آن اشاره کردم. مسئله این است که جوزده نشود؛ چون در معرض خطر است. به او بفهمان! به او شعور بده! او را به اینجا برسان و از او مراقبت هم بکن.