دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

نظریه های منازعه conflict theories

No image
نظریه های منازعه conflict theories

منازعه، جنگ و صلح، تضاد، تعارض، پرخاش گري، حل و فصل منازعه، علوم سياسي

نویسنده : علي محمد ابوالحسني

واژه‌ی منازعه (conflict) معمولا به وضعیتی اشاره دارد که در آن، گروه انسانی معینی (خواه قبیله‌ای، قومی، زبانی، مذهبی، اقتصادی- اجتماعی، سیاسی، و یا غیر آن) با گروه‌های انسانی معین دیگری به دلیل ناسازگاری واقعی یا ظاهری اهداف‌شان، تعارضی آگاهانه داشته باشند. لوئیس کوزر منازعه را چنین تعریف می‌کند، «مبارزه‌ای بر سر ارزش‌ها و مطالبه‌ی منزلت، قدرت، و منابع نادر، که در آن هدف هر یک از طرفین خنثی‌کردن، صدمه‌زدن، و یا نابود ساختن رقبای خویش است». منازعه، کنش متقابل انسان‌ها با یکدیگر است و شامل مبارزه افراد با محیط فیزیکی‌شان نمی‌گردد. منازعه با رقابت محض یکسان نیست. انسان‌ها ممکن است به‌خاطر دست‌یابی به عناصری کمیاب به رقابت با یکدیگر برخیزند، بدون آن‌که کاملا از وجود رقبای‌شان آگاه بوده یا درصدد جلوگیری از دست‌یابی آنها به اهداف‌شان برآیند. هنگامی رقابت به منازعه تبدیل می‌گردد که طرفین بکوشند موقعیت خویش را با تنزل‌دادن موقعیت دیگران تقویت کرده، مانع از دست‌یابی سایرین به اهداف‌شان گشته، و رقبای خویش را «از دور خارج» و یا حتی نابود سازند. منازعات با توجه به شرایط مختلف می‌توانند خشونت‌آمیز یا غیر خشونت‌آمیز، آشکار یا نهان، قابل کنترل یا غیرقابل کنترل، و حل‌شدنی یا لاینحل باشند. منازعه با «تنش[1]» هم تفاوت دارد، چه تنش معمولا به خصومت پنهان، ترس، سوءظن، تصور تضاد منافع، و شاید هم میل سلطه‌طلبی یا انتقام‌جویی اشاره دارد، با این‌حال تنش لزوما از سطح گرایشات و ادراکات فراتر نرفته و تعارض عملی آشکار و کوشش‌های بازدارنده متقابل را در بر نمی‌گیرند. هر چند تنش، اغلب مقدم بر بروز منازعه و همواره ملازم با آن است، ولی با منازعه مترادف نبوده و همیشه نیز با همکاری ناسازگار نیست.[2]

ماهیت منازعه

با توجه به ریشه‌ها و علل موجده و شرایط و موقعیت‌های مختلف، منازعات ممکن است دارای ماهیتی خشونت‌آمیز یا مسالمت‌آمیز، آشکار یا نهان، کنترل‌پذیر یا کنترل‌ناپذیر، قابل حل یا غیرقابل حل باشند. بنابراین، منازعه لزوما به صورت خشونت‌آمیز تجلی و ظهور نمی‌کند. از این رو امروزه بسیاری سیاست را هنر کارگردانی منافع متعارض و متضاد تعریف می‌کنند که فرایندی برای حل و فصل مسالمت‌آمیز منازعات مختلف است.[3]

رویکردهای مختلف در مورد مفهوم منازعه

1-منازعه امر ذاتی موجودات اجتماعی است. 2- منازعه مربوط به طبیعت و ساختار جامعه است. 3- منازعه یک امر اخلال‌برانگیز در سیستم اجتماعی و نشانه‌ی آسیب‌پذیری[4] است. 4- منازعه نقش کارکردی در سیستم اجتماعی دارد و برای تحول اجتماعی ضروری است. 5- منازعه ویژگی اجتناب‌ناپذیر منافع دولت‌های رقیب در صحنه‌ی بین‌المللی است. 6- منازعه یک سوء‌برداشت، سوء‌محاسبه ناشی از ارتباطات ضعیف بین طرفین یک کشمکش می‌باشد. 7- منازعه روند عمومی تمام جوامعه است. در یک جمع‌بندی از رویکردهای فوق، آنها را می‌توان از نگاه جامعه‌شناسی به‌گونه زیر خلاصه نمود:

جامعه‌شناسان پیرو مکتب تالکوت پارسونز به لحاظ تاکیدی که بر سازگاری اجتماعی، سمت‌گیری ارزشی مشترک و حفظ نظام دارند منازعه را نوعی بیماری تلقی می‌کنند که دارای عواقب گسیختگی است. اما بیشتر جامعه‌شناسان اروپایی از قبیل مارکس، سایمل، رالف دارندورف، و نیز بیشتر جامعه‌شناسان دوره‌ی بیش از پارسونز مانند رابرت پارک، جان برجس، ویلیام سامز، چالز کولی،‌ای آر راس، و آلبیون اسمال و در دهه‌های اخیرتر جسی برنارد و لوئیس کوزر، منازعه را در خدمت مقاصد مثبت اجتماعی به‌شمار آورده‌اند. از دید نظریه‌پردازان کارکردی‌گرا، منازعه نه تنها موجب یکپارچگی گروه می‌شود بلکه به ایجاد هویت گروهی نیز کمک کرده، مرزهای گروه را روشن‌تر ساخته و انسجام گروه را افزایش می‌دهد.[5]

انواع نظریات منازعه

کنث والتس در اثر برجسته‌ی خود به نام «انسان، دولت و جنگ»[6] سه تصور متمایز از روابط بین‌الملل را مطرح می‌سازد که معمولا بر اساس آنها به تجزیه و تحلیل ریشه‌های جنگ پرداخته می‌شود. طبق تصور اول، ریشه‌ی جنگ را باید در طبیعت و رفتار انسان جستجو کرد. طرفداران دومین تصور نیز با توجه به ساختار درونی دولت‌ها به تبیین جنگ می‌پردازند. بر اساس تصور سوم نیز ریشه‌ی جنگ در شرایطی نهفته است که نظریه‌پردازان سیاسی قدیم آن‌را «فقدان مرجع بین‌المللی»[7] نامیده‌اند. بر اساس این تصورات، دو نوع تبیین از منازعه ارائه شده است:[8]

1- نظریه‌های خرد منازعه: که مربوط به طبیعت و رفتار انسان‌ها می‌شود. تحلیل‌گران خردنگر در جستجوی سائقه‌های ناخودآگاه پرخاش‌گری، نگاه خود را به درون تک تک اعضاء هر نوع متوجه می‌سازند و تردید دارند که بتوان برای منازعه‌ی اجتماعی و بین‌المللی، انگیزه‌های آگاهانه یافت. نظریه‌های خرد سیستمی منازعه دارای چند زیر نظریه می‌باشند که عبارتند از:

الف: نظریه‌های زیست‌شناختی و روان‌شناختی: این نظریه‌ها بر ریشه‌های رفتار انسان‌ها تاکید کرده و استدلال می‌کنند که رقابت‌ها و منازعات سیاسی- اقتصادی فردی و اجتماعی، معلول تلاش انسان برای برآورده ساختن نیازهای زیستی و روانی فرد است. از نظریه‌های دیگری که زیر مجموعه‌ی نظریه‌های زیست‌شناسی[9] و روان‌شناسی[10] قرار می‌گیرند می‌توان به نظریه‌های پرخاش‌گری[11]، رفتار‌شناسی[12]، و ناکامی – پرخاش‌گری، اشاره کرد.

ب: نظریه‌ی یادگیری اجتماعی: نظریه‌پردازان یادگیری اجتماعی نظیر آلبرت باندورا، به نظریه‌های غریزی و زیست‌شناختی و پرخاش‌گری و نظریه‌های روان‌شناختی به دیده‌ی تردید می‌نگرند. ناندورا این مسئله را رد می‌کند که نیروی پرخاش‌گری در موجودات زنده بدون آن‌که به محرکی خارجی نیاز باشد، باید هرچه سریع‌تر آزاد شود. در مقابل، وی بر عوامل محیطی آزادکننده‌ی نیروی پرخاش‌گری تاکید می‌کند.[13]

2- نظریه‌های کلان منازعه: که مربوط به نیروهای وسیع‌تر اجتماعی و سیاسی می‌شود. عموم تحلیل‌گران کلان‌نگر، بیان صریح انگیزه‌ها و دلائل آگاهانه برای توسل افراد به خشونت در داخل و در میان جوامع را مهم تلقی می‌کنند. آنها این‌گونه اظهارات را خصوصا برای تبیین علت وقوع منازعات مشخص میان طرف‌های مشخص و در زمان‌های مشخص حائز اهمیت می‌دانند. آنان برای این حکم توسیدید اعتبار خاصی قائلند: «اگر می‌خواهید بدانید که چرا مردم با هم می‌جنگند از خودشان بپرسید تا برایتان بگویند».[14]

نظریه‌های کلان سیستمی، منازعه (جنگ و صلح) را در سطح نظام بین‌الملل و بر اساس ویژگی‌های آن توضیح می‌دهند. آنچه جنگ‌طلبی را تشویق یا تحدید می‌کند متغیرهای سیستمیک می‌باشد نه متغیرهای در سطح واحدهای تشکیل‌دهنده‌ی نظام. از جمله‌ی این نظریه‌های سیستمیک می‌توان به نئورئالیزم، نئولیبرالیسم و سازه‌انگاری اشاره کرد.

الف: نئورئالیزم: اگرچه نئورئالیزم یک نظریه‌ی رئالیستی است که بسیاری از مفروضه‌های رئالیزم کلاسیک مانند، کشورمحوری، قدرت‌محوری، یکپارچه و عاقل بودن کشورها را قبول دارد، اما استدلال می‌کند که به‌رغم اعتقاد رئالیزم کلاسیک، ریشه‌ی جنگ و صلح در ساختار نظام بین‌الملل نهفته است، نه سرشت انسان و ماهیت کشورها. در حالی‌که واقع‌گرایانی چون مورگنتا استدلال می‌کنند که قدرت‌طلبی ریشه در طبیعت نوع بشر دارد، نو واقع‌گرایانی چون والتز به وضعیت آنارشیک نظام بین‌الملل اشاره دارند.

ب: نئولیبرالیزم: نئولیبرالیزم یک تلاش نظری بود برای سازش لیبرالیزم و رئالیزم. نهادگرایان نئولیبرال نیز همانند نئورئالیست‌ها به‌نقش کشورها و قدرت آنها در نظام بین‌الملل[15] اذعان دارند. و همچنین نظام بین‌الملل را آنارشیک و فاقد یک مرجع و اقتدار مرکزی می‌دانند. اما بر خلاف نئورئالیزم، نهادگرایی نئولیبرال به نقش سازنده‌ی نهادهای بین‌المللی در سیاست بین‌الملل مستقل از توزیع قدرت بین کشورها اعتقاد دارد.

ج: سازه‌انگاری[16] ساختاری: این نظریه جایگاهی میانه بین مرزهای نظریه‌های خردگرایی اثبات‌گرا و پست‌مدرنیزم تفسیرگرای رادیکال دارد. محصول مناظره‌ی راسیونالیسم و رادیکالیزم در روابط بین‌الملل در دهه‌ی 1990م است. سازه‌انگاران به سه گزینه تاکید می‌کنند: اول این‌که ساختارهای هنجاری یا عقیدتی به همان اندازه‌ی ساختارهای مادی حائز اهمیت هستند. دوم این‌که فهم این‌که چگونه ساختارهای غیرمادی هویت‌های[17] بازیگران را مقید می‌کند، از این نظر حائز اهمیت است که بر چگونگی تعریف منافع و به تبع آن، کنش‌های بازیگران تاثیر می‌گذارد. سوم این‌که کارگزاران و ساختارها به صورت متقابل تاسیس و ایجاد می‌شوند. باید اذعان داشت که امروزه دیگر نظریه‌های زیست‌شناختی و روان‌شناختی که منازعه و جنگ را امری بیولوژیک و غریزی در انسان می‌دانستند، تقریبا منسوخ شده‌اند. و می‌توان پیش‌بینی[18] کرد که در آینده، منازعه و همکاری در سطح بین‌المللی، بیشتر تحت‌تاثیر عوامل و منابع غیرمادی در چارچوب ساختارهای هنجاری، گفتمانی و فرهنگ بین‌الاذهانی خواهد بود. بدین معنا که اولا، منابع مادی از طریق ساختار دانش و معرفتی که در آن تعریف می‌شوند، برای کنش کشورها معنا می‌یابند و ثانیا، هویت کشورها که معلول تعامل اجتماعی آنها در نظام بین‌الملل است، نقش تعیین‌کننده‌ای در پدیده‌ی منازعه و همکاری خواهد داشت. لازم به ذکر است که نئولیبرالیزم و سازه‌انگاری ساختاری، لزوما در سطح سیستمی (کلان) قرار ندارند.[19]

متفکران، ریشه‌های منازعه

متفکران و نظریه‌پردازان سیاسی، جامعه‌شناسان، روان‌شناسان، حقوقدانان و دیگر دانشمندان علوم، نظریات مختلفی در مورد منازعه و به‌طور خاص، جنگ ارائه کرده‌اند، در زیر به برخی از آنها اشاره می‌نماییم:

1- روسو: معتقد بود که فرد به‌عنوان یک حیوان اجتماعی، رفتارش نیز در جامعه تحت‌تاثیر تمایلات مخرب حیوانی یا خرد انسانی اوست. در این برداشت، انسان در قالب جامعه مطرح می‌شود و رفتار او نیز متاثر از محیطی است که او یک محصول طبیعی آن است. در تعبیر روسو، علت عمده‌ی منازعه و جنگ نه انسان است و نه دولت، بلکه نظام حاکم بر جامعه یا state system است. جنگ و خونریزی رهبران و حاکمان جامعه به خاطر شهرت، قدرت، ثروت و اقتدار و غیره از جمله انگیزه‌هایی است که در پشت این زشت‌ترین و پلیدترین پدیده‌ی اجتماعی نوع بشر وجود دارد.

2- زیگموند فروید، اریک فروم، هارولد لاسول، و کنراد لورنز: از جمله‌ی دانشمندان و متفکرانی هستند که هر یک در زمینه‌های خاص خود در مورد رفتار انسان‌ها در جامعه نظریه‌پردازی کرده‌اند و تمایلات سازنده و مخرب نوع بشر را زیر ذره‌بین برده‌اند.

3- داروین: طرفداران نظریه‌ی داروین بر این اعتقاد هستند که انسان‌ها مانند موجودات دیگر در ذات و فطرت خود رفتاری خشونت‌آمیز و حیوانی دارند و همواره در صدد سلطه‌جویی و حذف یکدیگرند و در این میان دوام و بقا، نصیب قوی‌ترین آنها می‌شود.

4- امانوئل کانت: معتقد بود که صلح در میان انسان‌ها یک حالت طبیعی نیست، بلکه آنچه طبیعی و فطری است منازعه و جنگ است.

5- کنراد لورنز: نشان می‌دهد که روحیه‌ی سلطه‌جویی و تجاوز موجب بقای نوع بشر شده است.

6- اریک فروم: معتقد است که عشق به زندگی و سازندگی ذاتا در فطرت بشر موجود است، فقط باید زمینه‌ی تجلی آن‌را به‌وجود آورد، در غیر این صورت انسان در راه تخریب آن گام برخواهد داشت. به عبارت دیگر اگر محیط را تغییر دهید، رفتار انسان را می‌تونید تغییر دهید.

7- مارکسیست‌ها: آنها خشونت و تجاوز و منازعه و جنگ را به‌گونه دیگری تعبیر می‌کنند. آنها برای توجیه نظرات خود از قلمرو جامعه‌شناسی کمک می‌گیرند و منازعه و خشونت را ناشی از تضاد طبقاتی می‌دانند.

8- ریمون آرون: به عقیده‌ی آرون، جنگ به خودی خود متعلق به قلمرو هنر و دانش نیست، بلکه یک پدیده متعلق به زندگی اجتماعی است و تا هنگامی که بشریت به وحدت کامل در چارچوب یک حکومت جهانی نرسد، اختلاف بین سیاست داخلی و سیاست خارجی وجود دارد و لاجرم تعارض، تضاد، منازعه و جنگ اجتناب‌ناپذیر خواهد بود.

9- کوئینسی رایت: کوشش بسیار وسیع و عمیقی درباره‌ی علل و ماهیت جنگ انجام داده است. او در کتابی تحت عنوان «تحقیق در باب جنگ» چهار مولفه‌ی عمده را در این خصوص ردیابی و تحلیل کرده است. این عناصر عبارتند از: الف: تحول دانش فنی یا تکنولوژی، به‌ویژه فنون مربوط به مسائل نظامی. ب: حقوق، به‌ویژه قواعد و قوانینی که به پیش‌گیری و هدایت جنگ مربوط است. ج: تشکیلات اجتماعی، به‌ویژه آن‌چه که به واحدهای سیاسی، قومی ملت‌ها، امپراطوری‌ها و سازمان‌های بین‌المللی مربوط می‌شود. د: افکار عمومی و برداشت‌های مرتبط با هدف‌ها[20] و ارزش‌ها.[21] این چهار عامل یا چهار محور اصلی، که متغیر‌ها و پدیده‌هایی مثل تکنولوژی، حقوق، سیاست، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، فرهنگ و بیولوژی انسان را در بر می‌گیرند، همواره در معرض تغییر و تحول و اختلال هستند و در نتیجه نظم جامع را برهم می‌زنند و سبب بروز جنگ و خشونت می‌شوند.[22]

حل و فصل منازعه

تعاریف و تعابیر مختلفی از مفهوم حل و فصل منازعه مطرح شده است. یکی از نویسندگان به دو بعد ارزشی و توصیفی نظریه‌ی منازعه اشاره می‌کند. در مفهوم ارزشی، حل منازعه به معنی تغییر در شراطی است که احساس یا تلقی منازعه از بین می‌رود در حالی‌که وضعیت برای طرفین دعوا قابل قبول باشد. به‌عبارت دیگر، مفهوم ارزشی مربوط به حل صلح‌آمیز بدون خشونت منازعه است که برای طرف‌های درگیر عادلانه باشد. در بعد توصیفی، حل منازعه به معنی روشی است بدون توجه به این‌که طرف‌های درگیر به یک نتیجه‌ی قابل قبول برسند. در این میان، حل منازعه در برگیرنده نتایجی است که ممکن است کشمکش را با ابزارهای سرکوب‌گرانه پایان دهد.

حل و فصل منازعه در برگیرنده‌ی تمامی ابزارهای غیر‌خشونت‌آمیز برای رفع کشمکش بین اشخاص، گروه‌ها، سازمان‌ها و مسائل بین‌المللی است که در زیر به آنها اشاره می‌نماییم:

1. مدیریت منازعه: این مفهوم به طیف گسترده‌تر منازعه اشاره دارد و منازعات خشونت‌آمیزی را در بر می‌گیرد که محدودیت، کاهش و مهار منازعه جزء ویژگی‌های آن است.

2. تغییر شکل منازعه: این اصطلاح مرتبط به روابط اجتماعی غیر‌عادلانه است و به‌ویژه در مورد منازعات نامتقارن کاربرد دارد. تغییر شکل منازعه برای درک روندهای صلح و همچنین بر تغییر شکل اساسی در روابط طرفین منازعه و شرایطی که در آن منازعه به وجود آمده است دلالت دارد.

3. مذاکره: فرایندی است که طرف‌های درگیر با گفتگو و بحث به دنبال حل اختلاف‌شان هستند.

4. میانجی‌گری: میانجی‌گری یکی از روش‌های اولیه‌ی جایگزین حل و فصل منازعه می‌باشد. میانجی‌گری در بر گیرنده‌ی مداخله‌ی طرف ثالث در روند مذاکره می‌باشد. نقش میانجی‌گر، کمک به طرفین منازعه به منظور برقراری ارتباطات موثر و پیدا کردن راه‌حل قابل قبول دو طرفه می‌باشد.

5. حل مساله: رویکردی است که در آن طرف‌های منازعه برای بازنگری مجدد در روند یک منازعه به منظور رسیدن به نتیجه‌ی برد- برد فراخوانده می‌شوند.

6. استقرار صلح: به مفهوم نزدیک ساختن دیدگاه‌های طرفین منازعه به یکدیگر از طریق مسالمت‌آمیز است. هدف از استقرار صلح، فراهم نمودن بیشتر فضای گفتگو و مذاکره میان طرف‌های متخاصم می‌باشد.

7. حفظ صلح: اشاره به وضعیت و موقعیت نیروهای مسلح بین‌المللی برای جداسازی نیروهای نظامی متخاصم دارد که اغلب با اقدامات غیرنظامیان برای نظارت بر روش‌های مداخله‌ی انسان‌دوستانه همراه می‌شود.

8. صلح‌سازی: اشاره به شرایطی دارد که فعالیت میانجی‌گری صلح و نیروهای حافظ صلح را با پرداختن به موضوعات ساختاری منازعه و روابط بلندمدت طرف‌های منازعه استحکام می‌بخشد. هدف صلح‌سازی تلاش به منظور تغییر در برداشت یا نگرش طرف‌های منازعه، و هدف صلح‌بانان تغییر در رفتارهای تخاصمی به سوی رفتارهای صلح‌آمیز و هدف صلح‌سازی تلاش برای حل منازعات درونی و ریشه‌ی منازعه فائق آمدن بر آن می‌باشد.[23]

مقاله

نویسنده علي محمد ابوالحسني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS