یکی از انگیزههای مهم تشکیل فرقه، حب ریاست است و در فرق منشعبه از مذهب شیعه این انگیزه شدت بیشتری پیدا کرده، زیرا در این مکتب امیرالمؤمنین علی (ع) ابر مرد تاریخ بشریت و جانشین حقیقی رسول اکرم (ص) است و بدیهی است که هر کسی بخواهد در این مکتب نفوذ انحرافی داشته و ادعای رهبری کند. نمیتواند نسبت به علی (ع) و جانشینان حقیقی او بی تفاوت باشد تا بتواند خود را مقرب و یا جانشین ایشان جا بزند در این میان عدهای به معرفی ناصحیح ائمه اطهار (ع) پرداختند تا بتوانند در پرتوی این اندیشه مفرطانه به مقاصد خویش برسند و مطلب مهمتر این است که در این فرقه ها برای اعتقادات کفر آمیز خویش به تاویلهائی از قرآن کریم و روایات پیامبر اکرم نیز تمسک جستهاند و از قرآن و روایات بر علیه شارع مقدس و تعلیماتش استفاده کرده اند فرقه ای مانند خطابیه، مغیریه، منصوریه، بیانیه را میتوان در این گروه و دسته از فرق قرار داد. با ذکر این مقدمه به عقاید فرقه (منصوریه) میپردازیم.
مبدع فرقه منصوریه
ابومنصور العجلی از قبیله بنی عجل بوده از اهالی کوفه ودر محله عبدالقیس زندگی میکرده. دوران کودکی او در بیابان و بادیه سپری شد و فردی بی سواد و بدون بهره از علم است[1] و مدعی دعاوی باطله است، به همین دلیل جز گروه غلات میباشند به اصحاب او کسفیه و منصوریه و عجلیه نیز گفته میشود.
در ابتدای کارش خود را به امام محمد باقر (ع) نزدیک مینمود ولی امام او را به خاطر کذب و عقاید فاسدش از خود طرد نمود و در این موقعیت بود که مردم را به امامت خود دعوت کرد و بعد از وفات آن ایشان خود در انائب آن حضرت معرفی کرد و با این خدعه به جمع آوری طرفداران خویش کوشید.[2]
مبانی معرفتی ابومنصور
عقایدی که از کتب شیعه و سنی به او نسبت داده شده مفرطانه ترین معتقدات را تشکیل میدهد که به طور اشاره به آنها میپردازیم.
1. آل محمد آسمان و شیعه ایشان زمین است.[3]
2. در دورهای از عمر خود علی بن ابی طالب را (قطعه آسمانی) در آیه معرفی کرد.
3. در دورهای دیگری از عمر خویش خود را کسف (قطعهای از آسمان) در آیه معرفی کرد.[4]
4. خداوندش او را به آسمانها عروج داده است.
5. با خدایش ملاقات نموده و خداوندگارش با دست بر سر او نوازش نموده است.
6. خداوند با او به زبان پارسی و یا سریانی، او را خطاب به پسرکم نموده است.[5]
7. خداوند او را نبی و رسول و خلیل خویش نموده است.[6]
8. اولین مخلوق خدا عیسی بن مریم است و بعد از او علی بن ابیطالب خلق شد.[7]
9. ارسال رسل و بعثت فرستادگان الهی همیشگی است و هرگز انقطاع نمیپذیرد[8]
10. بهشت و دوزخ را نپذیرفته و به آن کفر ورزید.
11. بهشت را کسانی میدانند که امر به اطاعت و ولایت ایشان شده باشند.[9]
12. دوزخ را کسانی دانسته که امر به دشمنی ایشان شده باشند.
13. زنان و محارم را حلال میشمرد و در این مورد برای پیروانش فتوی به حلیت صادر کرده اند.
14. هر حرامی را حلال کرده است مانند: خون، خمر، میته، گوشت خوک.
15. محرمات را اسماء کسانی میدانست که خداوند ولایت ایشان را حرام کرده.[10]
16. واجبات و فرائض را اسقاط نمود.
17. واجبات را اسامی کسانی میدانست که خداوند ولایت ایشان را واجب نموده
18. ترور دشمنان خویش را جایز کرد و جان و مال و ناموس ایشان را حلال کرد.
19. مدعی است امام باقر (ع) پس ازوفاتش امر امامت را به او تفویض نموده و وصی اوست.
20. معتقد است که علی بن ابی طالب و فرزندان طاهرین او، تا امام باقر (ع) همگی نبی و رسول هستند.
21. خود و شش تن از نسل او همگی انبیا هستند.
22. ششمین فرزند از نسل خویش را قائم این امت اعلام نمود.
23. مخالفین خود را مشرک و کافر میدانست.
24. قتل مخالفینش راواجب میدانست و ترور را جهاد مخفی اعلام کرد.
25. مدعی نزول فرشته وحی (جبریل) بر خود بود.
26. حضرت خاتم الانبیا را مبعوث به تنزیل میدانست.[11]
این عقاید بیان کننده این است که ابومنصور به هیچ مکتبی جز لاابالی گری پایبند نیست. نه به اصول اعتقادات مسلمین و تشیع وابسته است و نه در بند و شریعت اسلام، از شریعت جز انکار شریعت تعریف و مصداقی ندارد. در فرقه او آزادی از دین و شریعت و پایبندی به شهوت هویداست. این فرقه التقاطی و فرهنگ منحط او چیزی جز دوری از مکتب تشیع و عقلانیت را نشان نمیدهد و انحطاط این فرقه تا جایی است که عدهای برای تعیین این فرقه آن را از فرقه خرمیه یعنی مزدکیه مجوسیان دانستهاند[12]و این که برای پیشبرد اهداف خود موذیانه خود را در میام اصحاب امام باقر (ع) جا داد و به اشاعه افکار خود در دامن مکتب تشیع دست زده بود. همه این امور باعث نمیشود که این فرقه ضاله از فرق شیعه باشد ولی چون پیروانش از گمراهان شیعه بودند در فرق غلات از شیعه ذکر میشوند.
استدلالهای ابومنصور
او برای اباحه محظورات به یک اعتبار ظنی و یکی از آیات تمسک جسته است. اعتبار ظنی: خداوند آنچه که برای بدن مقوی و نافذ باشد را حرام نمیکند و این خمر و خون و گوشت خوک و...منافع برای بدن دارند. پس خدا اینها را حرام نکرده است.
او با یک اعتبار ظنی به جنگ نص قرآنی رفته و بجای این که با عقل مدرک خود معنی آیه را بفهمد با وهم ظنی خود به تشریع در احکام پرداخته است.استدلال به آیه «لیْسَ عَلی الَّذینَ آمَنُوا و عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فیما طمعوا....(93/ مائده)
این آیه در مورد توضیح حکم حرمت تشریع شده در آیات قبل آمده که این حرمت از اکنون میباشد و کسی که قبل از بیان این آیه مرتکب این حرام شده خدا از او میگذرد در صورتی که ایمان آورد و تقوی برگزیند. ابومنصور طبق تفکری که دارد برای عقاید خود به دنبال استشهاد میگردد وهرگز در آیات اجتهاد نکرده تا بر طبق آن فتوی دهد به همین منظور به مقداری از این آیه شریفه تمسک جسته که ظاهرش را این گونه معنی کرده که بر مومنان گناهی در آنچه طمع میکنند نیست و با این برداشت و معنی ذهنی باطلش برای استباحه محرمات استفاده میکند.[13]
کاربرد تشبیه منصوریه در امامت
آن طور که واضح است ابومنصور قبل از ابوحنیفه به تمثیلات منطقی یا قیاسات فقهی احتجاج و استدلال میکرده و پیروانش نیز آموخته بودند زیرا ایشان برای امامت ابومنصور جز ادعایی بلادلیل نداشتند و این که چرا امامت از امام باقر (ع) به او رسیده و به بنی هاشم نرسیده وجه شباهت موسی بن عمران و یوشع بن نون را متذکر میشدند که وصایت به فرزندان موسی نشد بلکه به یوشع بن نون شد.[14]
استدلال یا توجیه اسقاط تکلیف
او برای اسقاط تکالیف و واجبات این چنین نظریهای دارد: انسان با معرفت پیدا کردن به امامش کامل میشود و به کمال و جنت میرسد و دیگر نیازی به انجام تکالیف نیست زیرا همان طور که میدانیم در جنت تکلیفی نیست.[15]
مکتب تفسیر ابومنصور
ابومنصور با آن همه افکار التقاطی هرگز به فهم صحیح قرآن نرسیده و نمیرسد و نخواسته از مکتب اهل بیت استفاده کند و به همین دلیل به توجیهات سخیف و فهم نادرست کشیده شد و همان طور که اشاره شد او برای عقاید خویش به دنبال قران میرود نه برای فهم دین، و اکنون به چند آیه دیگری که از او تاویل شده اشاره میکنیم:
«وَ إنْ یَرَوْا کسِفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکومٌ» (44- طور)
از او در مورد این آیه، تفسیرات گوناگونی نقل شده و احتمالاً در هر مقطع از زمان که این آیه را با اعتقادش برابر میدیده از آن استفاده میکرده،گاهی گفته است: کسف (قطعهای از آسمان) خداست
گاهی گفته است: کسف (قطعهای از آسمان) علی بن ابیطالب است
وهنگامی که عروج کرد و از طرف خدا امام شد ادعا کرد که خودش
کسف ساقط شده از آسمان است.[16]
مهدویت در اندیشه ابومنصور
گویا ابومنصور جانشینی برای خود معین نکرد؛ زیرا خود را محل نگه داری امانت خدا (امامت) میدانست و به این دلیل برای خود حقی برای انتقال امامت به شخص بعدی قائل نبود و امامت را امانتی در صندوق صدر خویش میدانست و بس. تا وقتی که قائم مهدی ظهور کند و او را محمد بن عبدالله نفس زکیه اعلام کرد.[17]
برخورد اما صادق (ع) با ابی منصور
حَفْصِ بْنِ عَمْرو النَخَعی قالَ کُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أبی عَبْدِاللهِ (ع) فَقالَ لَهُ رَجُلٌ جُعِلتُ فِداکَ إنَّ أبا مَنْصُورٍ حَدَّثَنی أنَّهُ رُفِعَ إلی رَبَّهِ وَ تَمَسَّحَ عَلی رَأسِهِ وَقالَ لَهُ بالفارسیَّةِ یَا پسر فقالَ لَهُ أبو عَبْدِ اللهِ (ع) حَدَّثَنی أبی عَنْ جَدِّی أنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) قالَ إنَّ إبلیسَ لتَّخَذ عَرشاً فِیما بَیْنَ السَّماءِ وَالأرضِ وَ اتَّخَذَ رَبانیّةَ بِعَددِ المَلائکَةِ فإذا دَعا رَجُلاً فَأجابَهُ وَطِیءَ عَقِبَةُ وتَخَطَتْ إلیهِ الأقدامُ تَراءی لَهُ إبلیسَ وَرُفِعَ إلیهِ وَإنَّ أبا منصورِ کَانَ رَسُول إبلیسَ لَعَنَ اللهُ أبا منصورٍ لَعَنَ اللهُ أبا منصورٍ ثلاثاً.[18]
حفص ابن عمرو نزد امام صادق (ع) نشسته بود که شخصی به ایشان فرمود فدایت شوم ابا منصور میگوید که به سوی خدای رفته و خدا بر سرش دست نوازش کشیده و به زبان فارسی گفته ای پسر.
امام صادق (ع) به آن مرد پاسخ داد: پدرم از جدم رسول الله (ص) فرمود: ابلیس عرشی را برای خودش ما بین آسمانها و زمین قرار داده و به عدد ملائکه نیروی شدید (از افراد جن) ارد و هنگامی که کسی او را بخواند اجابت میکند وخود را به او میرساند و برای او ظاهر میشود و به سوی او برده میشود و به تحقیق ابومنصور از فرستادگان ابلیس است و سه مرتبه فرمود: خدا ابومنصور را لعنت کند. خدا ابومنصور را لعنت کند.
قتل ابومنصور
بعد از وفات امام باقر (ع) و ادعای امامت ابومنصور عدهای از بنی کنده در کوفه به ابومنصور ملحق شدند و به کشتن مخالفین خود و اخذ اموال مردم مشغول بودند و ترور را به عنوان جهاد مخفی عملی میکردند امام والی عراق یوسف بن عمر ثقفی دستور قتل عام این گروه را صادر کرد و در ایام حکومت هشام بن عبدالملک اعدام شد.[19]
ادامه دهنده راه ابی منصور
بعد از کشته شدن ابی منصور اطرفیانش به دو گروه تبدیل شدند:
1. حسینیه: ابومنصور با این که امامت خود را به گور برده بود ولی بعد از قتل او فرزندش حسین بن ابی منصور با همان دعاوی پدرش بجای پدر مینشیند و همان اعمال را تکرار میکند و افراد زیادی را بدور خود جمع میکند که قائل به نبوت او بودند و از این راه اموال زیادی نیز بدست میآورد زیرا یارانش خمس اموالی را که از راه ترور به دست میآوردند به او میدادند اما این مدعی نیز سرنگون میشود و مهدی عباسی در دوران خلافتش او را میکشد و اموال عظیم او را میبرد و یارانش را تار و مار میکند.[20]
2. محمدیه: عدهای از یاران او بنابر اشارتی که از ابی منصور رسیده بود مبنی بر این که مهدی محمد بن عبدالله نفس زکیه است به او ملحق شدند.[21]