بحث از انشعابات یک فرقه یا مذهب، ما را با اختلافات این فرقهها و دیگر عقاید آنها آشنا میکند و نیز شناخت اقوال مختلف، ما را به روش استدلال و مبانی کلامی و عقلی هر فرقهای آشنا میکند. در اینجا به معرفی فرقه معمریه میپردازیم.
موسس فرقه
معمر بن عباد السلمی از بزرگان معتزله میباشد. وی اهل بصره بوده و در بغداد سکونت داشته است.[1]معمر و نظام و جاحظ و وثمامة النمیری از سران معتزله، هم عهد و تقریبا هم عقیده بودهاند.[2]از سوابق امثال جاحظ و ثمامه که مورد توجه دربار عباسی و مأمون بوده،[3] میتوان حدس زد که وی نیز از جیره خواران دربارعباسی بوده است. پیروان نظریات معمر به معمریه معروف میباشند.[4]نویسندگان کتب عقاید از شخصیت معمر به تندی یاد نمودهاند، برخی وی را از سران ضلالت و الحاد معرفی میکرده و از وی به ملحد یاد میکنند. شهرستانی او را اعظم قدریه میداند و برخی نیز وی را اهل غلو در مسائل کلامی میدانند. وی درسال 215ه.ق دار فانی را وداع میکند.[5]
عقاید معمربن عباد
1. خداوند فقط خالق اجسام است و خالق اعراض و صفات اجسام نیست:[6]
خدا جز اجسام چیزی نیافریده و اعراض مخلوق اجسامند یا طبعاً یا اختیاراً. مانند آتش برای سوزاندن و آفتاب برای گرمی که در این صورت سوزاندن و گرمی، عرض آتش و خورشید هستند و طبیعت این دو جسم (آتش و خورشید) بوجود آورنده و خالق سوزاندن و گرما است و نیز مانند حیوان که با اختیار خود حرکات و سکنات را خلق میکنند.
همانطورکه بیان شد او معتقد است که حدوث اجسام و فنای آن عرض بوده و خداوند حادث اجسام و از بین برنده اجسام نیست بلکه حدوث و فناء اجسام از جانب اجسام است و این عقیده، تعجب نویسندگان عقاید را برانگیخته است. زیرا با این عقیده اصلا خداوند خالق اجسام هم نمیتواند باشد.
2.خداوند موصوف به قدم نمیشود:[7]
برای استدلال این عقیده میگویند: قدیم دلالت میکند بر تقدم زمانی (قدیم یعنی موجودیت شئ در زمان گذشته ) در حالیکه خداوند زمانی نیست تا به صفت قدم زمانی موصوف شود.
3.خداوندبه خویش آگاه نیست.
اگر خدا به ذات خویش عالم باشد اتحاد عالم و معلوم لازم آید؛ یعنی خداوند هم عالم است وهم معلوم درحالی که نباید عالم و معلوم وحدت داشته باشند. چون علم بین عالم و معلوم، محقق میشود و واضح است که عالم غیراز معلوم است.[8]
4.کلام خدا را نه ازلی و قدیم میداند و نه مخلوق خدا.
در بیان این عقیده میگویند: معمر از معتزله است و معتزله صفات ازلی را انکار میکنند. همچنین معمر اجسام را مخلوق خدا میداند در حالیکه کلام (کلام الله) عرض است.[9]
5. انسان موصوف به صفات اجسام نیست:
او انسان را به این صورت و جسمی که مشاهده میشود نمیداند بلکه انسان را عالم و قادر و مدبر میداند که دیده نمیشود و همچنین به تحرک و سکون توصیف نشده و با هیچ یک از حواس درک نمیشود. در نتیجه وی انسان را به خدا تشبیه نموده است.[10]
6. فعل انسان یکی بیش نیست و آن هم فقط اراده است.
او تمام افعال غیر از اراده را فعل جسد میشمرد.[11]
نقد عقاید معمریه
گر چه او و مکتبش با مقاومت اهل حدیث و اشاعره از بین رفتند اما عقاید اهل حدیث و اشاعره نیز بویی جز بطلان ندارند.[12]زیرا ایشان معتقد به صفات ازلی و خبری و قدم کلام الله بودهاند که به هیچ وجه با توحید سازگاری ندارد. تنها مکتبی که حقایق و معارف دینی را بطور صحیح بیان نموده و استدلال ارائه داده است مکتب اهل بیت علیهم السلام است. رد تشبیه و الحاد و اثبات خالقیت خداوند از مهمترین مسائل ارائه شده در مکتب اهل بیت علیهم السلام است. ذکر برخی از معارف اهل بیت علیهم السلام، ردی مُتقن بر عقاید مخالفین است:
1.امام جواد(ع) میفرمایند: حقیقتا هر چیزی غیر از خداوند دارای اجزا است و هر شئ دارای اجزا مخلوق است که دلالت میکند بر خالقش. (زیرا شئ دارای اجزا محدود به عدم است و نمیتواند ازلی باشد. در نتیجه باید شیئ غیر متجزی، شئ دارای اجزا را خلق کند)[13]
2.انسان در معارف دینی و الهی موجودی است که خداوند او را از نطفه و گل خشک شده و یا گل خالص و یا از خون بسته (علق ) و یا از آب جهنده خلق نموده است. (بر اساس مراتب تکاملی خلقت انسان) در نتیجه افعال انسان نیز منحصر به اراده نمیشود.[14] این معارف الهی با انسان و فعلی که معمر بن عباد برای او تصور نموده مغایرت دارد. پس عقیده وی برخلاف وحی است.
3. خداوند فراتر از این است که کیفیت داشته باشد و به فرموده امام رضا(ع) معقول نیست که خداوند با کیفیت و مکان سنجیده شود؛ زیرا خداوند کیفیت و مکان را خلق نمود در حالیکه کیف و مکانی وجود نداشت[15]و معنی اینکه خداوند عالم است این است که جهل و غفلت برای خداوند بیمعنی است [16]و به این معنی نیست که خداوند حالت و کیفیتی از علم دارد و یکی از معارفی که از مکتب وحی بدست میآید این است که او به هر چیزی (چه ذات خودش و چه مخلوقات و چه غیب و چه شهادت) علم دارد.[17]لذا عقیده معمر در مورد علم خدا باطل است.
5.ازلیت و قدم خداوند زمانی نیست؛ زیرا او نه اوصاف مخلوقات را دارد و نه موصوف به وجود اشیاء است بلکه او بیهمتا و بدون مثل و مانند است. از طرفی ازلیت خداوند حالت و کیفیت او نیست تا بیان شود که غیر خداست و نیاز به خالق دارد بلکه ازلیت او عبارتست از اینکه او خالق است و مخلوق نیست.
6.در چهار آیه شریفه وب سیاری از روایات خداوند به عنوان خالق کل شئ (اجسام و غیراجسام، قرآن و غیر قرآن) معرفی شده[18] و این مقدار برای ابطال مبنای اعتقادات کلامی معمر در مورد خداشناسی و خلقت و قرآن کفایت میکند.