دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

اِلِنخوس(Elenchus)

No image
اِلِنخوس(Elenchus)

كلمات كليدي : النخوس، تكذيب از راه قياس، سقراط، زاياندن روح، نظريه يادآوري

نویسنده : مهدي عبداللهي

واژه النخوس (elenchus) از ریشه یونانی (elegxos) مشتق شده است که به معنای «وسیله آزمودن» می‌باشد، از این رو، النخوس به معنای ابطال از طریق استدلال می‌باشد.[1] النخوس در لغت به معنای ابطال یک دیدگاه و نشان دادن نادرستی آن به صورت منطقی و از طریق اقامه دلیل است.

این واژه در تاریخ تفکر فلسفی با نام فیلسوف شهیر یونان باستان سقراط (470-399 ق.م) شناخته می‌شود. النخوس سقراطی، عبارت است از شیوه سقراط در استنباط حقایق، از طریق پرسش و پاسخ‌های کوتاه.[2]

روش سقراط، صورت «دیالکتیک» یا گفت و شنود داشت. وی با کسی داخل گفتگو می‌شد و می‌کوشید تا از او افکارش را درباره موضوعی بیرون بکشد، مثلاً اعتراف می‌کرد که نمی‌داند شجاعت واقعاً چیست، و از شخص دیگر می‌پرسید که آیا او در این موضوع، هیچ آگاهی‌ای دارد یا نه. یا سقراط مباحثه را به جهتی می‌کشانید تا آن شخص کلمه «شجاعت» را به کار ببرد، آن گاه از او می‌پرسید شجاعت چیست، در حالی که اعتراف می‌کرد که خود نمی‌داند و یا مایل است بیاموزد. طرف گفتگوی او، آن کلمه را به کار برده بود، و بنابراین می‌بایست معنی آن را بداند. وقتی تعریف یا توصیفی به او ارائه می‌شد، سقراط اظهار خشنودی بسیار می‌کرد، لیکن می‌فهمانید که یکی دو اشکال کوچک هست که دوست دارد، روشن شود. از این رو، سؤالاتی می‌کرد و اجازه می‌داد تا طرف دیگر گفتگو، بیشترین سخن خود را بگوید، ولیکن جریان بحث و گفتگو را تحت نظارت خود می‌گرفت و بدین سان، عدم کفایت تعریف پیشنهادشده شجاعت را آشکار می‌ساخت. طرف گفتگو تعریف تازه یا اصلاح‌شده‌ای عرضه می‌کرد و بدین ترتیب جریان بحث ادامه می‌یافت، خواه به موفقیت نهایی یا بدون آن.

البته این دیالکتیک (سؤال و جواب) ممکن بود تا اندازه‌ای موجب خشم و رنجش و حتی تشویش‌خاطر یا تحقیر کسانی شود که نادانیشان آشکار، و یقینشان درهم شکسته می‌شد، اما هدف سقراط، تحقیر یا مشوش کردن نبود. هدف وی، کشف حقیقت بود.[3] از این روست که رومانو گواردینی می‌گوید:

«هدف نیشخند سقراط، خوار شمردن غیر نیست، بلکه یاری کردن اوست. خواست آن [او] این است که حریف را آزاد سازد و او را به سوی حقیقت راهگشا باشد. نیشخند سقراط در پی آن است که در دل انسان، ناراحتی و فشاری پدید آورد تا بر اثر آن، در خود مخاطب، و اگر کمک به مخاطب مؤثر نیفتد در مستمع، حرکت مورد انتظار نشأت گیرد.»[4]

خود سقراط می‌گفت: «فیلسوف، نیشخندزن است.» و برگسون می‌گوید: «نیشخندی که همه جا همراه سقراط است، تنها برای آن است که عقایدی بی‌اساس را که به محک تفکر زده نشده‌اند، به کنار راند و از این راه که آنها را در تناقض با خودشان قرار می‌دهد، مایه شرمندگیشان شود.»

نباید از یاد برد که سقراط با سوفسطائیان مقابل بود، او غالباً با حرفه‌ای‌های قهّار علم و بلاغت روبروست که هیچ‌گاه احساس غافل‌گیر شدن و رودست خوردن نمی‌کنند، استادانی که برای هر اشکالی، پاسخی در چنته دارند و از دودلی ناشی از تردید فکری، بیگانه و بی‌خبرند. مخاطبان سقراط، چون هیپیاس همه فن حریف، یا پروتاگوراس که خود را معلم فضیلت قلمداد می‌کند، کالیکس یا ترازوماخوس که به گمان خود می‌توانند براساس «حق» اقوی، علم اخلاق و سیاست را بنیاد نهند، اهل مزاح و نیشخند نیستند، بلکه چهره‌هایی جدی هستند، یعنی چهره‌هایی که خود را جدی می‌گیرند تا دیگران نیز آنان را جدی بگیرند، اما جد آنان، جد کاذب است و همین جد دروغین است که آماج نیشخند سقراط است.[5]

گزنفون در کتاب معروف خود «خاطرات سقراطی» در این باره می‌گوید: سقراط می‌گفت که اصطلاح «پرداختن به دیالکتیک» بدین معنی است که اشخاص از راه بحث و گفتگو، چیزها را برحسب نوع، از یک‌دیگر مشخص سازند، و بر این عقیده بوده که هر کسی باید تا آنجا که میسر است در این کار بکوشد و تمرین کند. سقراط معتقد بود هر کس، ذات و ماهیت چیزی را بشناسد، می‌تواند آن را برای دیگران نیز تشریح کند، ولی آن که خود چیزی را به راستی نشناسد، هم خود را گمراه می‌کند و هم دیگران را.[6]

بر همین اساس است که ارسطو در باب سقراط گفته است: «دو چیز است که حقاً باید آنها را به سقراط نسبت داد: استدلال استقرائی و تعریف کلی.»[7]

در محاورات افلاطون، موارد فراوانی از به کارگیری شیوه سقراطی وجود دارد، به عنوان نمونه، در رساله منون، سقراط روش خود را در مباحثه با یک برده، پیش می‌گیرد تا به وی نشان دهد که وی تمامی حقایق هندسی را می‌داند.[8]

روشی که سقراط در کشف حقایق به کار می‌گرفت برای او، نتیجه دیگری نیز در پی داشت، و آن این که، او معتقد بود که به وسیله پرسش‌هایی که برای مخاطبان خود مطرح می‌کند، سبب می‌شود که آنها، علوم نهفته در نهان خود را به یاد آورند. وی در همین رساله منون، وقتی که بحثش با برده مزبور به پایان می‌رسد، روی به منون کرده، به او می‌گوید: «پس، بی‌آن که کسی چیزی به او بیاموزد، اگر به روش درست، بارها به انحاء گوناگون سؤال کنند، آیا خواهد توانست، دانستن را در خود بیابد و ازخود بیرون بیاورد؟» و وقتی منون گفته او را تصدیق می‌کند، وی با توجه به این که «از خود بیرون آوردن دانستن، جز به یادآوردن نیست»،[9] درستی نظریه خود را به کرسی می‌نشاند، یعنی «نظریه تذکار یا یادآوری» که پس از وی نیز افلاطون، از آن جانبداری می‌نمود. بر اساس این دیدگاه، حقیقت علم، کسب دانایی جدید و تبدل جهل آدمی نسبت به یک چیز، به علم به آن چیز نیست، بلکه تمامی علوم در نهاد خود انسان نهفته است و انسان با کسب هر علمی در واقع، آگاهی جدیدی به دست نمی‌آورد، بلکه آنچه را که می‌دانست، به یاد می‌آورد، پس علم، همان یادآوری است.‌

از اینجا مفاد سخن معروف سقراط نیز مشخص می‌شود. طبق نقل افلاطون در رساله ثئای‌تئوس، سقراط به ثئای‌تئوس، می‌گوید که مادرش فارینارته، ماما بوده است، و شغل خود او نیز مامایی است. وی پس از توضیحی درباره مامایی، در نهایت به او می‌گوید: «من به مردان یاری می‌کنم تا آسان بزایند، نه به زنان، و روح مردان را می‌زایانم، نه تن آنان را . . . خدا مرا مأمور ساخته است که به زاییدن دیگران یاری کنم، ولی نه استعداد باردار کردن به من بخشیده است، و نه توانایی زاییدن. از این رو، نه خود دانشی دارم و نه روحم تاکنون توانسته است، دانشی بزاید. کسانی که با من گفتگویی می‌آغازند، نخست گیج و کندذهن می‌نمایند، ولی چون با من هم‌نشینی می‌گزینند، اگر لطف الهی شامل حالشان باشد، با گام‌های بلند، در راه دانش پیش می‌روند، در حالی که کوچک‌ترین نکته‌ای از من نمی‌آموزند، بلکه همه دانش‌های زیبا را در درون خود می‌یابند، و آنگاه خدا و من به ایشان یاری می‌کنیم که آنچه را یافته‌اند، بزایند.»[10]

بر اساس آنچه گفتیم، سقراط با روش خود راهی برای کشف حقیقت در پیش می‌گیرد. طبق تلقی سقراط، توده انبوهی از علف هرز در روان آدمی وجود دارد که حقیقت، به معنای ارزیابی درست شیوه‌های رفتار و «مفهوم چیزها»، در زیر آن نهفته است. از این رو، برای رسیدن به حقیقت، ابتدا باید آن علف هرزها را وجین نمود. او این مرحله را با «پرسش پنهان» یا (ریشخند)، یعنی پرسش با تجاهل به انجام می‌رساند، هیچ کس، بیش از سقراط در این هنر استاد نیست. او با تظاهر به این که هیچ نمی‌داند و شخصاً عقیده‌ای ندارد، همیشه چنین وانمود می‌کند که می‌خواغهد از مخاطب خود چیزی بیاموزد. با طرح پرسش‌های بسیار، طرف را وادار می‌کند تا نظرش را واضح بگوید، و عاقبت، تناقض‌گویی‌های او را به رخش می‌کشد. در واقع، منظور از علف هرز، مجموعه عقاید و افکار نادرست پیشین است. وقتی زمین روان انسان، پاک شد، نوبت به تشریح معرفت واقعی می‌رسد و این جاست که مسأله زایاندن یا «هنر زایاندن روان» پیش می‌آید.[11]

هنر قابلگی سقراط، هنری است که وی با کاربرد آن، هر مدعی دانش را به بن‌بست و درماندگی ذهنی می‌کشاند، سقراط آن قدر، به این فن ماهر بود که کسی تاب سخن با او را نداشت تا آنجا که کریتیاس و آلکیبیادس دو تن از مریدان اشراف‌زاده وی بودند که بعدها از وی دوری جستند.[12]

مقاله

نویسنده مهدي عبداللهي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS