دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

فمینیسم(Feminism)

No image
فمینیسم(Feminism)

كلمات كليدي : فمينيسم، جنسيت، تبعيض، حق راي، بردگي زنان، ديگري، همسري، مادري، آزادي زنان

نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف

واژه «فمینیست» نخستین بار در 1871 میلادی در یک متن پزشکی به زبان فرانسه برای تشریح گونه‌ای وقفه در رشد اندام‌ها و خصایص جنسی بیماران مردی که تصور می‌شد از خصوصیات زنانه یافتن تن خود رنج می‌برند نوشته شده است. استفاده از این واژه تا دهه 60 و 70 میلادی، برای اشاره به تشکل‌های زنان مرسوم نبود[1].

از این واژه تعاریف متعددی ارائه شده است. فمینیسم را گاهی به جنبش‌های سازمان‌یافته برای احقاق حقوق زنان و گاه به نظریه‌ای که به برابری زن و مرد از جنبه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حقوقی معتقد است، معنا کرده‌اند[2]. روزالیند دلما می‌نویسد: «دست‌کم می توان گفت [فمینیست] کسی است که معتقد باشد زنان به دلیل جنسیت گرفتار تبعیض هستند، که نیازهای مشخصی دارند که نادیده و ارضا نشده می ماند، که لازمه ارضای این نیازها تغییری اساسی در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است.[3]» این واژه با اندکی تغییر در لفظ در زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی به یک معنا به کار می‌رود و از ریشه Feminine که معادل Feminin در فرانسوی و آلمانی می‌باشد اخذ شده است. کلمه Feminin به معنای زن یا جنس مونث است که خود از ریشه لاتینی Femina گرفته شده است[4].

تاریخ فمینیسم

در مورد سرگذشت فمینیسم معمولا سه دوره تاریخی ذکر می‌شود که به موج اول، موج دوم و موج سوم معروف شده است.

الف) موج اول: برخی شروع موج اول فمینیسم را که به «جنبش حق رای» معروف شد، از سال 1792 (زمان انتشار مقاله‌ای از نویسنده انگلیسی به نام ماری ولستون کرافت، با عنوان «دادخواستی برای زنان») دانسته‌اند. این کتاب که علیه ژان ژاک روسو و موضع انقلاب فرانسه و بورژوازی کشورهایی که دختران را از برابری منع می‌کرد نوشته شده بود، زمینه‌های طرح مباحث حقوق زنان را پس از انقلاب فرانسه در کشورهای غربی بیش از پیش فراهم کرد[5].

در انگلستان، به سال 1825م نخستین بیانیه در دفاع از اعلامیه حقوق و وظایف زنان (که در آن از باز شدن درهای مشاغل عمومی به روی زنان) با امضای ویلیام تامسون انتشار یافت. در فرانسه، اعلامیه حقوق و وظایف زنان که در آن بازشدن درهای مشاغل عمومی به روی زنان مطالبه شده بود توسط مجله زنان (1848-1838) منتشر شد. در دهه 1840، جنبش حقوق زنان در ایالات متحده آمریکا با پیمان آبشار سنکا (1848) آغاز شد و دستاورد آن اعلامیه «احساسات» بود که در این اعلامیه ستمدیدگی تاریخی زنان، آزادی و برابری زنان در عرصه‌های اقتصادی، آموزشی، اجتماعی و سیاسی تاکید می‌کرد، که در اعلامیه استقلال آمریکا انعکاس یافت. این گردهمایی را شروع سازمان‌دهی مستقل زنان بر اساس منافع خاص خودشان می‌دانند. در پی آن الیزابت کدی استانتن، انجمن ملی حق رای زنان را تاسیس کرد. بریتانیا از دهه 1840م به بعد شاهد پدید آمدن جنبش‌های حق رای زنان بود.

به‌هرصورت، گسترش جنبش زنان در نیمه قرن نوزدهم سبب شده است که بسیاری، آغاز موج اول را نیمه قرن 19 بدانند[6]. در نیمه دهه 1880م برخی ایالت‌های آمریکا به زنان حق رای دادند اما انگلستان به عنوان اولین کشور غربی در سال 1918م و پس از او امریکا در سال 1920م حق رای زنان را به رسمیت شناختند[7].

سال‌های میان 1920 تا 1960 را سال‌های فترت جنبش فمینیستی می‌دانند. دست‌یابی زنان به حق رای در کشورهای مرجعی که در آنها جنبش‌های فمینیستی شکل گرفته و هدایت می‌شد و وقوع جنگ جهانی دوم از علل رکود این جنبش‌ها بود[8].

سیمون دوبوار فیلسوف فرانسوی در کتاب جنس دوم که به‌سال 1949 منتشر شد شکاف و فترت بین موج اول و دوم جنبش فمینیسم را پر کرد. او در این کتاب به کاوش و تعمق در «دیگر بودن» زنان پرداخت. دوبوار در این اثر سوال «زن چیست؟» را مطرح کرد[9]. او که از تحلیل‌های موجود از کهتری زنان نسبت به مردان ناراضی بود درباره پاسخ‌های محدودی که ماتریالیسم تاریخی و روانکاوی به این پرسش ارائه کرده‌اند، کاوش کرد و مدعی شد که هر دو پاسخ، مصادره به مطلوب است. انگلس در کتاب منشاء خانواده می‌نویسد نهاد مالکیت خصوصی به بردگی زنان منجر می‌شود ولی علت آن را بیان نمی‌کند. فروید نیز که به بیان تفاوت‌های جنسی می‌پردازد، نمی‌تواند تبیین کند که چه ارزیابی قبلی از «مرد بودن» باعث مغرور کردن پسران به داشتن آلت رجولیت شده و موجب شده تا دختران برای نداشتن این عضو جنسی اهمیت خاصی قائل شوند. برای تبیین ستم وارد بر زنان که خود آنها نیز در این ستم شرکت دارند، کافی نیست صرفا به مقولات اقتصادی یا الگوهای رشد روانشناسی متوسل شویم که پیشاپیش با ارزیابی‌هایی آمیخته است که نیروی جنس مذکر را شکل می‌دهد. آنچه لازم است نظریه‌ای است بر اساس پویایی خودآگاهی، که عمیق‌تر از عوامل فیزیولوژیک، عوامل روانی یا عوامل اقتصادی باشد و بتواند در مورد رفتارهای بسیار متنوعی که به انقیاد زنان کمک می‌کند، عادلانه قضاوت کند[10].

دوبوار معتقد است خودآگاهی هر انسانی با مواجهه با جهان و دیگر موجودات مشخص می‌شود که از آن به «دیگری» تعبیر می‌شود. از این رو خودآگاهی مرد به خودش حاصل نمی‌شود مگر اینکه به دیگرآگاهی بینجامد. بنابراین مرد دنیا را تحت عنوان ثنویت درک می‌کند. این ثنویت ابتدا ویژگی جنسیتی ندارد اما چون زن با مرد که تحت عنوان «خویشتن» مطرح است تفاوت دارد، لذا زن در طبقه «دیگری» جای گرفته و تمامی طبیعت بیگانه و «دیگر» در وجود زن خلاصه می‌شود. دوبوار در ادامه نتیجه می‌گیرد که این تقابل و جای‌گیری زن به عنوان «دیگری» موجب تقابل بین زن و مرد شده و وجود زن به عنوان «دیگری» تهدید و خطری برای خودآگاهی مرد به حساب می‌آید زیرا خودآگاهی مرد به محض اینکه در صدد آشکار کردن و ابراز خود و رسیدن به خودآگاهی مطلق برآید، دیگری او را محدود کرده و انکارش می‌کند در حالیکه هر خودآگاهی‌ای می‌خواهد به تنهایی خود را عامل حکمفرما قرار دهد و با به بردگی کشاندن «دیگری» به خود کمال بخشد. لذا مرد سعی می‌کند بر طبیعت چیره شود و آن را به خود اختصاص دهد. ولی طبیعت به تنهایی نمی‌تواند مرد را ارضاء کند زیرا خودآگاهی ندارد. از این رو به نظر دوبوار «دیگری» بودن واقعی، همان «دیگری» بودن خودآگاهی جدا از خودآگاهی مرد و مانند خود اوست. (که همانند خودآگاهی زن است) لذا مرد می‌کوشد با حکمفرمایی بر زن و به بردگی کشاندن او به خود کمال بخشیده و به خودآگاهی کامل برسد[11].

دوبوار می‌گوید خودآگاهی جنس مذکر از طریق زن به این نزاع خاتمه می‌دهد زیرا زنان همچون مردان دارای این خودآگاهی هستند که می‌توانند مردان را عوض کنند. ولی با وجود این به خود اجازه می‌دهند که تحت سلطه مردان باشند. مردان با تملک زنان قادر می‌شوند تا خودآگاهی آنان را بدون نابود کردن کنترل کنند و دیدگاهی را تحمل کنند که تهدید غیرقابل تحمل ندارد[12].

چرا زنان چنین موضعی می‌گیرند؟ و چرا سعی نمی‌کنند بر مردان مسلط شوند؟ او می‌گوید که این رفتارها، هم توسط مردان ابقاء می‌شود و هم توسط زنان [زیرا از طرفی] مردان انفعال زنانه را تشویق می‌کنند و برای آن مزد و اجر قائلند و [از دیگرسو] زنان خود به سلطه‌طلبی مردان کمک می‌کنند که این [همکاری زنان با مردان در سلطه‌طلبی] نمونه‌ای از باورهای غلط است. اگر کسی اجازه دهد با او مثل یک شی بی‌جان برخورد شود، در واقع به خاطر گزینش‌های خود از درک وجودش بازمانده و از طرح پرزحمت آزاد شدن طفره رفته است در آن صورت زنان چگونه می‌توانند خود را آزاد سازند؟ دوبوار برای آنکه زنان، خودآگاهی دیگران نباشند پیشنهاد می‌کند که زنان نقش همسری و مادری را (که در این نقش‌ها به سهولت به شی بی‌جان تبدیل می‌شوند) رها کنند و با کار کردن، با مردان رقابت نمایند، به محض آنکه آنها شهامت و قاطعیت لازم برای آزادی را تجربه کنند، تصورها از آنچه زن باید باشد عوض خواهد شد و زنان و مردان راه‌های رفتار یکسان با یکدیگر را خواهند یافت[13].

یکی از عمیق‌ترین تاثیرات دوبوار بر فلسفه فمینیستی اصرار وی بر این نکته است که زنان در همه جوانب زندگی‌شان تحت سلطه‌اند. فقدان نسبی آزادی در مورد زنان صرفا به حقوق مدنی یا نقش‌های خاص مادری و همسری محدود نیست هرچند این عوامل نیز به عدم آزادی آنها کمک می‌کند بلکه آنها توسط «همه مدنیت» با مجموعه ارزش‌گذاری‌ها و رفتارهای اجتماعی که درک ما از زن و مرد و مذکر و مونث را به وجود می‌آورد در جایگاه پست‌تری قرار می‌گیرند. دوبوار در بیان مشهورش می‌گوید: «هیچ کس زن به دنیا نمی‌آید بلکه زن می‌شود.» در حقیقت وی معتقد است رفتارهای اجتماعی باعث می‌شوند بعضی انسان‌ها از نظر جنسیت با بعضی دیگر متفاوت دانسته شوند و همین رفتارهای اجتماعی، باعث ارزش و اهمیت دادن به این تفاوت‌ها می‌شود. زن شدن فرایندی تاریخی و فرهنگی است که هرگز کامل نشده است.

هرچند دوبوار همواره وجود تفاوت‌هایی را بین زنان و مردان روا می‌دارد که ناشی از تمایزات بدنی آنها و تاثیر این تمایزات بر احساس آنهاست، با وجود این معتقد است که زنان به طور فطری و طبیعی چیز واحدی نیستند. بنابراین هیچ محدودیت مشخصی برای آنچه آنها ممکن است بشوند، وجود ندارد[14].

ب) موج دوم: دهه 1960 آغاز خیزش جدیدی است که به موج دوم فمینیستی معروف شده است. دهه 60 قرن بیستم دهه اول جنبش‌های تند اجتماعی و شکل‌گیری نظریه‌های جدید فلسفی جدید بود که هر یک به گونه‌ای تاثیر خود را بر شکل‌گیری نظریه‌های فمینیستی به ویژه از 1968 تا 1973 آشکار می‌ساختند[15].

آنچه موج دوم را از موج اول متمایز می‌سازد تاکید بر نقد فرهنگی و نظریه‌های فرهنگی است. در این مورد تمام جنبه‌های شناختی و نمادین از جمله زبان، برداشت‌ها و آگاهی‌های عمومی، فلسفه، هنر، علم، رفتارهای اجتماعی و حتی نوع پوشش نقادی شد و تمامی این حوزه‌ها عرصه مبارزه فمینیستی قلمداد شد[16].

موج دوم فمینیستی به عنوان یک نظریه مطرح شد و با پی‌گیری فمینیست‌ها از اوایل دهه 1970، مطالعات زنان به برنامه‌های درسی دانشگاه‌ها و کالج‌ها راه یافت و به عنوان شاخه آکادمیک جنبش آزادی‌بخش زنان مطرح گردید[17].

طرفداران موج دوم می‌کوشیدند تا تحلیل وضعیت زنان، علل فرودستی و وضعیت آرمانی آنان و نیز راهبردهای خود را در قالب نظریه‌های عام و جهان‌شمول ارائه دهند[18].

ج) موج سوم: از نیمه 1990-1970 زمینه‌های ظهور موج سوم فمینیسم شکل گرفت که بیش از هر چیز وام‌دار تحولات نظام سرمایه‌داری، مطرح شدن پست مدرنیسم و عکس‌العمل‌های ناشی از تندروی و یک‌جانبه نگری موج دومی‌ها بود به گونه‌ای که امروزه بسیاری از طرفداران گرایش‌های موج دوم از منتقدان آن شمرده می‌شوند[19].

ویژگی‌های موج سوم

چند ویژگی مهم، موج سوم را از موج دوم جدا می‌کند که مهم‌ترین آنها تاکید بر تفاوت‌هاست، به گونه‌ای که برخی تلاش برای پاسخ به معضل تفاوت را ویژگی اصلی موج سوم دانسته‌اند. مساله تفاوت، هم از سوی گروه‌های مختلف زنان، از جمله رنگین‌پوست‌ها و زنان آمریکای لاتین (که موج دوم را به دلیل نادیده گرفتن مشکلات خاص گروه‌های مختلف زنان و توجه خاص به مسائل زنان سفیدپوست طبقه متوسط، نقد می‌کردند) و هم از سوی پست‌مدرنیست‌ها مطرح گردید. پست‌مدرنیست‌ها بر سه امر خط بطلان کشیدند: 1-ارائه تصویری جوهری، لایتغیر و یکپارچه از زن؛ 2- ارائه تبیین‌های فراگیر و فارغ از زمینه‌های زمانی و مکانی در مورد پدرسالاری و 3- ارائه راهبردهای عام و جهان‌شمول. از نگاه آنان هر اقدامی برای ارائه نظریه واحد فمینیستی محکوم به شکست است. آنان معتقدند به تعداد گروه‌ها و اصناف بلکه به ازاء هر فرد، یک پروژه‌ی فمینیستی وجود دارد[20].

موج سوم اگرچه در مقام عمل جنبش فمینیستی را با بحران مواجه می‌سازد اما در مقام نظر، گامی به پیش شمرده می‌شود. حرکت به سمت تولیدات نظری و نقد شاخه‌های مختلف علوم، از ویژگی‌های دیگر موج سوم است[21].

حوزه های مختلف فمینیسم

فمینیسم به عنوان یک جنبش حوزه های مختلفی را در علوم و دانش ها در نوردیده است و در هر حوزه اندیشه‌ای، دیدگاه‌ها و نظرات ویژه‌ای را ارائه نموده است که ذیلا به برخی از این حوزه‌ها به اختصار اشاره می‌شود.

اخلاق فمینیستی

به مجموعه‌ای از مقوله‌های اخلاقی مربوط به زنان گفته می‌شود که به طور خلاصه می‌توان این مقوله‌ها را به دو دسته تقسیم کرد: دسته‌ای به تبعیض‌ها و فشارهای اجتماعی اعمال شده بر زنان در طول تاریخ می‌پردازد و آرای کسانی را که معتقدند زنان به لحاظ اخلاقی، اجتماعی و حتی اخلاقی تابع مردان هستند نقد می‌کند. دسته دیگر عمدتا با دو ادعا سروکار دارد: الف) آنکه اخلاق سنتی مردمحور است و ب) آنکه بر اساس یک جهان‌بینی واحدِ زنانه می‌توان به یک نظریه ارزشی دست یافت.

الهیات فمینیستی

این الهیات در بستر فرهنگ و الهیات مسیحی پدید آمده و رشد کرده است. جنبش دفاع از حقوق زنان، در مسیر پیشرفت خود به مرحله‌ای رسید که خود را نیازمند بازنگری در مبانی نظری و عقیدتی دید، زیرا ریشه بسیاری از تبعیض‌ها را در نوع نگرشی که در اندیشه یهودی – مسیحی نسبت به زن وجود دارد یافت. به عنوان مثال الهیات مسیحی، مار(نماد شیطان در کتاب مقدس) و زن را موجوداتی معرفی می‌کند که منشاء شرارت‌اند و با همکاری آن دو و تسلیم شدن زن نسبت به اغواگری شیطان، مصیبت بر آدم (مرد) باریدن گرفت. در چنین الهیاتی زن موجودی درجه دو است که به تبع مرد و برای مرد و از دنده چپ او پدید آمده است[22].

معرفت‌شناسی فمینیستی

فمنیسم به عنوان جنبشی فلسفی بر مبانی معرفت شناسی خاصی تکیه زده است. طرفداران این جنبش، اصول معرفت‌شناسی خاصی را پذیرفته و بر پایه این اصول، دیدگاه‌های خاصی درباب مسائل سیاسی، اجتماعی و علوم تجربی اتخاذ کردند. طرفداران فمینیسم بر این باورند که پیش از هر چیز به جای طرح پرسش از چیستی معرفت و شرایط آن باید پرسش دیگری بدین مضمون مطرح شود که «معرفت چه کسی مورد نظر است؟» به عبارت دیگر به جای پرسش از خود معرفت باید از فاعل شناسایی پرسید؛ اینکه آیا معرفت‌شناسی به معرفت مردان نظر دارد یا معرفت زنان؟ از نظر آنان جنسیت در معرفت تاثیر دارد[23].

فمینیسم و علوم اجتماعی

فمنیست‌ها در باب علوم اجتماعی بر آموزه‌های پوزیتیویسم منطقی که یکی از مهم‌ترین جنبش‌های قرن بیستم است خرده گرفته‌اند. آنان با بررسی تاثیر پیش‌فرض‌های ناشی از جنسیت در تئوری‌پردازی دانشمندان علوم اجتماعی، بسیاری از دیدگاه‌های سنتی را در باب علوم اجتماعی به چالش کشیدند[24].

فمینیسم و زبان

فمینیست‌ها به خصوص در موج دوم ضمن توجه به فلسفه، معرفت‌شناسی و غیره به نقد ادبی و زبان‌شناسی سخت توجه کردند. در نقد ادبی فمینیستی تلاش می‌شود که با نگاه و زبان زنانه، ادبیات رایج نقد و بررسی شود. در زبان‌شناسی فمینیستی نیز بازشناسی خصلت‌ها و ساختار زبان زنانه و نیز تفاوت‌های آن با زبان مردانه مد نظر است[25].

مقاله

نویسنده عبدالرضا آتشين صدف

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

مطلب مکمل

کتاب نقد فمینیسم از منظر نویسندگان غرب

کتاب نقد فمینیسم از منظر نویسندگان غرب

کتاب «نقد فمینیسم از منظر نویسندگان غرب» مجموعه مقالاتی است که در فضای جامعه غرب در انتقاد از ابعاد نظری و عملی فمینیسم نگاشته شده است.

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS