دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

گئورک ویلهلم فردریش هگل (1831-1770)

No image
گئورک ویلهلم فردریش هگل (1831-1770)

كلمات كليدي : پديدارشناسي روح، روح مطلق، ديالكتيك، تز، آنتي تز، سنتز، تاريخ

نویسنده : امير قرباني

هگل در 27 اوت 1770 در اشتوتگارت به دنیا آمد و زبان لاتین را از مادرش یاد گرفت. او بعدا در دانشگاه توبینگن بر ادبیات باستانی یونان و روم و الهیات تمرکز کرد. اومدرک دکترای خود را در سال 1793 دریافت کرد. در سال 1799 پدرش فوت کرد و میراث کمی برای او باقی گذاشت. او به دانشگاه جنا رفت و درآمد خود را با دستمزد ناچیزی که در آنجا از تدریس جمع کرده بود، تکمیل کرد. هگل در جنا پسر نامشروعی را سرپرستی کرد که مادرش صاحبخانه او بود. او در سال 1811 در 41 سالگی با دختر خانواده برجسته‌ای که تقریبا نصف سن او بود، ازدواج کرد. هگل و همسرش صاحب دو پسر بودند و پسر نامشروع خود را نیز بزرگ کردند. هگل به خاطر ناآرامی سیاسی در اروپا مجبور شده بود چند بار مشاغل تدریس خود را عوض کند، اما در سال 1818 یکی از معتبرترین پست‌های دانشگاهی در اروپا را پذیرفت- کرسی فلسفه دانشگاه برلین. هگل در برلین ماند تا اینکه مبتلا به وبا شد و در 14 نوامبر 1831 در 61 سالگی درگذشت[1].

آثار

پدیدارشناسی روح: این کتاب نخستین اثر اوست که در 1806 نوشته شده و در آن نظام فلسفی‌اش در مبحث فلسفه روح را توضیح داده است.

علم منطق: در سال 1812 نوشته شد و در آن منطق دیالکتیکی وی توضیح داده شده است.

او اولین قسمت کتاب معروف علم منطق خوددرباره نظریه وجود را به سال 1812 در شهر نورنبرگ نوشته و دومین قسمت آن، یعنی نظریه ماهیت (ذات) را نیز در سال 1813 در همان شهر به اتمام رسانده و بالاخره به سال 1816، به سومین قسمت کتاب در مورد « صورت عقلی» در شهر هیدلبرگ پایان داده است. تقسیمات سه‌گانه کتاب نمایانگر سلیقه منطبق با منطق هگلی است که به نحو متداول، وضع و وضع مقابل و وضع مجامع را شامل می‌شود[2].

دایره المعارف علوم فلسفی: در این کتاب هگل در تلاش است تا توضیح جامعی درباره کل نظام فلسفی‌اش بدهد. این اثر شامل سه بخش اصلی منطق، فلسفه طبیعت و فلسفه روح یا ذهن است.

او کتاب دایره المعارف علوم فلسفی را مدتی نسبتا کوتاه به سال 1817 در دانشگاه هیدلبرگ به رشته تحریر درآورده است. عنوان « دایره المعارف» در این کتاب، نشانگر نوعی ادعاست که به هر طریق از مشخصات اصلی هر نوع علم کلی است و آن را نباید مترادف مجموعه‌ای از مطالب بدون ارتباط منطقی میان یکدیگر دانست.

در کتاب دایره‌المعارف علوم فلسفی در قسمت اول که خود گویی کل محتوای « علم منطق» (با تفاوت‌های جزیی) را شامل می‌شود، آورده شده است. قسمت دوم به «فلسفه طبیعت» و قسمت سوم به « فلسفه روح» اختصاص داده شده است[3].

فلسفه تاریخ: در سال 1818 نوشته شد.

فلسفه حق: که فلسفه روح عینی هگل در آن توضیح داده شده است[4].

زمینه‌های اندیشه هگل

آثار اولیه هگل بیشتر در مورد مباحث و مسائل دینی است. در همین دوران است که هگل تلاش می‌کند تا نظریه‌ای در مورد مسیحیت ارائه دهد که با اصول مدرن روشنگری در تضاد نباشد و این عمل (یعنی ارائه روایتی مدرن از دین)، امری است که در آلمان آن زمان طرفداران زیادی پیدا کرد[5].

هنگامی که هگل نوزدهمین سال زندگی‌اش را سپری می‌کرد، انقلاب در فرانسه آغاز شد و تاثیرات این انقلاب‌، نه تنها در آلمان، بلکه در سال‌های بعد در سراسر اروپا نمایان شد. علاوه بر اینها تحول فکری مهم دیگری که بر هگل تاثیر عظیمی گذاشت، انتشار کتاب « دین در محدوده عقل محض» امانوئل کانت در سال 1793 بود. در همین سال گروهی از اندیشمندان فرانسه، مسیحیت را در این کشور ملغی اعلام کردند و دین جدیدی را به نام « دین خرد» یا « مکتب خرد» رسما پایه‌گذاری نمودند.به این ترتیب از سال 1793 به بعد، مساله دین نه تنها در فضای فکری فرانسه، بلکه در جو فکری آلمان هم بسیار مطرح می‌شود و اندیشمندان جوان ناگزیر به این مساله می‌پردازند. خصوصا کانت در کتاب «دین در محدوده عقل محض» تلاش می‌کند تا تفسیری جدید از دین ارائه دهد که نه تنها مغایرتی با عقل نداشته باشد بلکه کاملا بر مبنای عقل قرار گیرد[6].

هگل قبل از اینکه کتاب « نقد عقل محض» را مطالعه کند، کتاب «دین در محدوده عقل محض» کانت را مطالعه کرده بود و از نظریه اخلاقی- مذهبی کانت تاثیر عمیقی گرفت، تاثیری که حتی از تاثیر نظریه معرفت‌شناسی «نقد عقل محض» بیشتر بود. بنابراین کارهای نخستین هگل را باید در چارچوب بحثی که کانت در آلمان پایه‌گذاری کرد، بررسی نمود؛ یعنی تلاش برای ارائه روایتی نو از دین که با اصول روشنگری، در تضاد نباشد[7].

در واقع هگل صرفا بر آن نیست تا آراء کانت را تکرار کند، بلکه تفاوتی عمده میان آراء کانت و هگل وجود دارد و آن این است که هگل می‌خواهد دو موضع کانت و رمانتیک‌ها را در سنتزی جمع کند. به این معنا در حقیقت هگل می‌خواهد فلسفه‌اش، فلسفه تالیفی شود. او معتقد است که همه نگرش‌ها و نظام‌های فلسفی قبل از او به صورت تز و آنتی‌تز و به مثابه مکاتبی رودرروی هم، وجود داشته‌اند. او معتقد است که فلسفه‌اش سنتزی است که مجموعه‌های متضاد را در یکدیگر جمع کرده و البته فراتر از آنها رفته است؛ به این معنی که در اینجا هگل در عین حال که تحت تاثیر کانت است، تحت تاثیر ضد روشنگری هم قرار دارد و می‌خواهد این دو اندیشه را با هم در فلسفه‌ای جدید ترکیب کند؛ یعنی آنجا که کانت بر عقل و خرد تاکید می‌کند و عنصر احساسات را نادیده می‌گیرد و یا حتی کنار می‌گذارد و می‌گوید آدمی می‌بایست بر این عناصر غلبه کند، هگل به عکس خواهان آن است که فلسفه و نگرشی ارائه کند که در آن احساسات و عواطف بتوانند موزون و هماهنگ با عقل در مجموعه‌ای کامل قرار گیرند[8].

فلسفه هگل

روح و مطلق

هگل مانند اسپینوزا دنیا را به صورت واحد مرتبط با هم در نظر داشت که آن را وجود مطلق نامید. از نظر هگل تنها دانش حقیقی، دانش وجود مطلق بود. دانش حقیقی را هرگز نمی‌توان با بررسی کردن موارد مجزای چیزی کسب کرد مگر اینکه این موارد با « کل» ارتباط داشته باشند.

فرایندی که هگل برای جستجوی دانش پیشنهاد کرد، فرایندی است که افلاطون توصیه کرده بود. اولا باید بدانیم که برداشت‌های حسی فایده چندانی ندارند، مگر اینکه بتوانیم مفاهیم کلی را که بیانگر آنها هستند، تعیین کنیم. بعد از اینکه این مفاهیم شناخته شدند، گام بعدی این است که تعیین کنیم چگونه این مفاهیم با یکدیگر ارتباط دارند. وقتی کسی ارتباط متقابل تمام مفاهیم را درک کند، وجود مطلق را تجربه خواهد کرد که شبیه مثال خیر افلاطون است، با اینکه افلاطون مثال خیر را با خداوند برابر نمی‌دانست، اما هگل آن را با خدا برابر دانست[9]. هگل در نوشته‌هایش می‌کوشد پیشرفت آنچه را «روح» می‌نامد، دنبال کند همچنان‌که این روح به شکل اجتناب‌ناپذیری به سمت پایان دادن به تضادها و بحران‌هایی که رو در روی بشریت قرار دارند حرکت می‌کند و به دنیای جدیدی که ازاد و خودفهم است می‌انجامد. اصطلاح «روح» در فلسفه هگل اهمیت اساسی دارد و دارای طیف گسترده‌ای از معانی است. اما اساسا می‌توان چنین استناط کرد که روح به چگونگی رابطه افراد یک فرهنگ با دوره‌ ویژه‌ای از جهان، ساختار معرفت و اخلاق آن افراد و سازمان‌های سیاسی‌ای که بر اعمال آنها حاکم است اشاره دارد. روح، چنان‌که از اصطلاح معاصر «روح زمانه» برمی‌آید، به ساختارهای اعتقاد و عمل در دوره‌ای خاص دلالت دارد. به نظر هگل، تاریخ را توالی روح‌هایی که جایگزین یکدیگر می‌شوند می‌سازد در همان حال که در این جایگزینی تناقض‌های ناشی از روح‌های پیشین برطرف می‌شوند و روش‌های قوی‌تر فهم، تعامل و حکومت شکل می‌گیرند. به عبارت دیگر، هر روح جهان‌بینی بسیار متفاوتی عرضه می‌کند در همان حال که اصول و باورهای اصلی جامعه‌ای را می‌شناسد که آن روح را ایجاد کرده است. به نظر هگل، تاریخ تنها تغییر از روحی به روح دیگر نیست، بلکه نشان‌دهنده پیشرفت اجتناب‌ناپذیر و ضروری به دریافت‌های پیچیده‌تر و عقلانی‌تر از انسانیت و عالم است. بنابراین، مثلا اگر روح فئودالیسم، به عنوان یکی از جنبه‌هایش، مفهوم سفت و سخت سلسله مراتب اجتماعی ثابت روابط بین اشراف و مردم عادی را شناسایی کند، با تحقق اقتصاد سرمایه‌داری در اواخر آن دوره تناقض یا تضادی در ساختار اجتماعی بین اشراف و طبقه پیشه‌ور نوظهور و پرقدرت رخ می‌نماید که پایان آن مستلزم تغییر تمامی نظم اجتماعی و اتخاذ جهان‌بینی جدیدی است که با نیازهای اقتصادی جدید سازگاری بیشتری دارد. هدف هگل از تحلیل نظام‌مند تاریخ و توضیح و نشان دادن اجتناب‌ناپذیری این حرکت است. هگل فرایندی را که این بالندگی روح‌ها از طریق رفع تضادها و تناقض‌ها را به پیش می‌راند و ترسیم می‌کند، «دیالکتیک نظری» می‌نامد[10].

فرایند دیالکتیک

فرهنگ آکسفورد دیالکتیک را اینگونه تعریف می‌کند: «... نیرویی تاریخی که وقایع را در جهت عزمی فراگیر از اضداد که مشخصه هر عصر تاریخی‌اند به جلو می‌راند.» واژه دیالکتیک از زبان یونانی و به معنای «گردانیدن» است. با عمل دیالکتیک فلسفه به سبکی از بحث‌های منطقی قدم می‌گذارد که در آن دو عنصر یا موضع ضد هم (تز و آنتی‌تز) به وسیله عنصر سومی به نام «سنتز»، «رفع می‌شوند.» این عنصر یا موضع سوم، خود نقطه شروع دیگری برای بحثی منطقی‌تر می‌شود و بدین ترتیب دیالکتیک به همین روال ادامه می‌یابد و پیش می‌رود[11].

هگل معتقد بود تاریخ انسان به طور کلی و عقل انسان به طور اخص، از طریق فرایند دیالکتیک با وجود مطلق درگیر هستند. گرچه فیلسوفان اصطلاح دیالکتیک را به چند طریق به کار برده‌اند، اما این اصطلاح به طور کلی به معنی تلاش برای رسیدن به واقعیت از طریق استدلال و مناظره بین دیدگاه‌های متضاد است. هگل در جریان مطالعه تاریخ یونان دریافت که یک فیلسوف موضعی می‌گیرد و بعد فیلسوف دیگر آن را نفی می‌کند؛ بعدا فیلسوف سوم دیدگاهی را پرورش می‌دهد که بینابین این دو دیدگاه متضاد است. برای مثال، هراکلیتوس گفت هر چیزی مرتبا در حال تغییر کردن است، پارمنیدس گفت اصلا هیچ چیزی تغییر نمی‌کند، و افلاطون گفت برخی چیزها تغییر می‌کنند و برخی تغییر نمی‌کنند. مدل فرایند دیالکتیک هگل تز (یک نقطه نظر) و آنتی تز ( نقطه نظر مخالف) و سنتز ( سازش بین تز و آنتی تز) را شامل می‌شد. وقتی یک چرخه کامل می‌شود، سنتز قبلی برای چرخه بعدی تبدیل به تز می‌شود، و این فرایند خود را به طور مداوم تکرار می‌کند. بدین ترتیب، تاریخ انسان و عقل انسان به سمت وجود مطلق تکامل می‌یابند[12].

به عبارتی، هگل برای کانت کاری را انجام داد که کانت برای هیوم انجام داده بود. کانت با هیوم موافق بود که هیچ چیزی در تجربه، علیت را ثابت نمی‌کند و با این حال، ما از وجود آن مطمئن هستیم. نظر کانت این بود که نوعی مقوله فکر فطری وجود دارد که گرایش ما را به ساختار جهان بر حسب علت و معلول توجیه می‌کند. هگل تمام مقولات فکر کانت را پذیرفت و چند مقوله خودش را به آن افزود. با این حال او سوال مهمی را مطرح کرد که کانت از آن غافل شده بود: چرا مقولات فکر وجود دارند؟ کانت فلسفه خود را به این صورت آغاز کرد که می‌خواست مفهوم علیت را توجیه کند زیرا با هیوم موافق بود که چنین مفهومی نمی‌تواند از تجربه به دست آید. به همین نحو، هگل فلسفه خود را به این صورت شروع کرد که می‌خواست وجود مقولات کانت را توجیه نماید. پاسخ هگل این بود که مقولات فکر در نتیجه فرایند دیالکتیک پدیدار می‌شوند و به همین دلیل، انسان‌ها را به وجود مطلق نزدیک‌تر می‌کنند. بنابراین، از نظر هگل، مقولات فکر به عنوان وسیله‌ای برای یک هدف وجود دارند – این هدف، نزدیک‌تر شدن به وجود مطلق بود. همه چیزها از جمله ذهن انسان، از طریق فرایند دیالکتیک به سمت وجود مطلق پیش می‌روند[13]. این دیالکتیک نظری برای همه جنبه‌های فلسفه هگل اساسی است. بنابراین، دیالکتیک صرفا ویژگی اندیشه نظری نیست، بلکه به تحول امور و جریان‌ها در جهان نیز شکل می‌دهد. هگل، در کتاب فلسفه حق خود که درباره اخلاق، سیاست و دولت است و نخستین بار در سال 1821 منتشر شد، مدعی است که اندیشه‌ای که «فلسفه» از آنجا «مطالعه جهان ذهن و جهان طبیعت را شروع می‌کند» در این معادله خلاصه شده است که «هرآنچه عقلانی است واقعی است و هرآنچه واقعی است عقلانی است» و اظهار می‌دارد که چون «عقلانیت ... همزمان با تحقق آن وارد حیات بیرونی می‌شود» پس جهان ضرورتا همواره تابع قوانین عقل است و بنابراین می‌توان به شکل دیالکتیکی آن را فهمید. این اندیشه که جهان اساسا عقلانی است و عقل الزاما به واقعیت بسته است به هگل امکان می‌دهد که جنبه‌های مختلف طبیعیت، فن‌آوری، اخلاق، سیاست و فرهنگ را در نظام فلسفی فراگیری گرد آورد که قادر است روابط بین همه حوزه‌های تجربه را مطابق این ایده دریابد که همه آنها در رابطه‌ای دیالکتیکی با هم قرار دارند[14].

تاریخ

حرکت دیالکتیکی از نظر هگل ذاتا تاریخی است. هگل در کتاب فلسفه تاریخ که بعد از مرگ او انتشار یافت آشکارا بیان می‌کند که «عقل بر جهان فرمانرواست و ... بنابراین تاریخ جهان، جریانی عقلانی است. هگل در پایان پدیدارشناسی روح این گفته را با بیان برابری تاریخ با پیشرفت روح توجیه می‌کند:

صیرورت [روح]، تاریخ، جریانی آگاهانه و خود-میانجی‌گرانه است...، این صیرورت، توالی کند روح‌ها را نشان می‌دهد، نمایشگاهی از شمایل‌ها که هر یک برخوردار از همه غنای روح است و بنابراین به کندی حرکت می‌کند تنها به این دلیل که خود باید وارد شود و این غنای کامل جوهر آن را دریابد... . قلمرو روح‌ها که بدین سان در جهان خارج شکل می‌گیرد توالی‌ای را در زمان می‌سازد که در ان روحی مسئولیت روح دیگر را سبک می‌کند و هر یک امپراتوری جهان را از سلف خود تحویل می‌گیرد. غایت آنها آشکار کردن عمق روح است و این همان مطلق است[15].

بنابراین، تاریخ مجموعه‌ای از حرکت‌های دیالکتیکی تصویر می‌شود که در هریک «خود باید وارد شود و ... غنای کامل جوهر آن را دریابد.» هر روح جدید، جهان‌بینی جدیدی است: راه جدیدی برای ارتباط با واقعیت، مجموعه جدیدی از پرسش‌ها و مسائل، نگرش یا رویکرد جدیدی در حرکت به سوی مطلق که تمامی بازمانده‌های مربوطِ روح‌های قبلی را دربر دارد. بنابراین، تاریخ تحت حمایت عقل قرار می‌گیرد در همان حال که رشته روح‌های به طور فزاینده پیشرفته جای یکدیگر را می‌گیرند تا حرکتی به سمت «غایت آنها» که «مطلق» است بیافرینند: این یعنی پایان کشمکش‌ها و تضادها در دولتی که آزاد و عادل است[16].

تاثیر هگل

فلسفه هگل یکی از نظام‌مندترین فلسفه‌های تاریخ است که بر اندیشه‌های فلسفی و سیاسی فلاسفه بعدی اثر فراوان نهاد. با مرگ وی، شاگردانش به دو دسته تقسیم شدند، کسانی که به « هگلی‌های پیر» معروف شدند. ایشان عقاید هگل را منطبق بر مذهب رسمی پروتستان مسیحیت دانستند و مبلغ اندیشه‌های اجتماعی و سیاسی او شدند. از جمله این افراد می‌توان برادلی و بوزانکت را نام برد. این گروه مدتی توانمند و پرنفوذ بودند اما از میانه قرن نوزدهم رو به زوال گراییدند. گروه دیگر «هگلیان جوان» نام دارند. آنها مادی‌گرا بودند و نظام عقیدتی هگل را به طرحی برای تحقق عملی و اجتناب‌ناپذیر یک دنیای بشری بهتر تعبیر نمودند، اما نتوانستند بپذیرند که ذهن واقعیت غایی است و به جای آن شرایط مادی و فیزیکی را عامل تعیین کننده ذهن دانستند. فویرباخ و کارل مارکس از افراد این گروهند.برخی معتقدند علت اصلی این اختلافات در میان پیروان هگل، غموض و پیچیدگی افکار وی بوده است[17].

مقاله

نویسنده امير قرباني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS