2 اسفند 1393, 16:24
موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 13
متن خطبه 91 نهج البلاغه بخش 13
ترجمه مرحوم فیض
ترجمه مرحوم شهیدی
ترجمه مرحوم خویی
شرح ابن میثم
ترجمه شرح ابن میثم
شرح مرحوم مغنیه
شرح منهاج البراعة خویی
شرح لاهیجی
شرح ابن ابی الحدید
شرح نهج البلاغه منظوم
13 آفرينش امكانات زندگى
وَ قَدَّرَ الْأَرْزَاقَ فَكَثَّرَهَا وَ قَلَّلَهَا وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضِّيقِ وَ السَّعَةِ فَعَدَلَ فِيهَا لِيَبْتَلِيَ مَنْ أَرَادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا وَ لِيَخْتَبِرَ بِذَلِكَ الشُّكْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّهَا وَ فَقِيرِهَا ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا وَ بِسَلَامَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا وَ خَلَقَ الْآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا وَ جَعَلَهُ خَالِجاً لِأَشْطَانِهَا وَ قَاطِعاً لِمَرَائِرِ أَقْرَانِهَا
و روزيها را مقدّر كرد (اندازه آنرا تعيين نمود) پس آنها را زياد و كم گردانيد و (به بندگان) به تنگى و فراخى قسمت كرد و در اين قسمت به عدالت رفتار نمود (هر كس را بر وفق حكمت و مصلحت و باندازه استعداد او بخشيد) تا به آسانى دست آوردن روزيها و دشوارى آن هر كه را بخواهد آزمايش نمايد و بهمين جهت شكر را از غنىّ ايشان و صبر را از فقيرشان بيازمايد (ببيند توانگر سپاسگزارى ميكند و درويش شكيبائى دارد، يا نه) پس از آن بفراخ روزيها سختيهاى فقر و پريشانى را مقرون ساخت و به سلامتى اشخاص آفتهاى ناگهانى را پيوست و شاديهاى بسيار را به غصّه ها و اندوههاى گلوگير مبدّل فرمود (غنّى را فقير، سالم را بيمار، شادمان را غمگين كرد) و مدّت عمرها را تعيين نموده برخى را دراز و گروهى را كوتاه و بعضى مقدّم و جمعى را مؤخّر داشت و موجبات مرگ (غرق گشتن و سوختن و بيمارى و كشته شدن و مانند آنها) را فراهم كرد، و مرگ را (مانند كسيكه دلو را از چاه بالا مى كشد) كشنده طنابهاى دراز عمرها و پاره كننده ريسمانهاى كوتاه گرده خورده آنها قرار داد (تا اشخاص قوىّ مزاج كه اميدوار بعمر طولانى هستند بدانند كه مرگ قوّت و ضعف نمى شناسد).
و روزيها را مقدّر كرد، برخى اندك و برخى فراوان.
دسته اى درتنگى، و دسته اى در زندگانى فراخ و آسان. قسمتى كرد به عدالت
تا آن را كه خواهد بيازمايد در زندگانى آسان يا دشوار،
و بيازمايد سپاس و شكيبايى را در توانگر و نادار.
با فراخى معيشت، مشقّت فاقتها را همراه كرد،
و با تندرستى و سلامت، نابيوسان آفتها را،
و با نبودن غم و بودن شادمانى، اندوههاى گلوگير زندگانى.
اجلها را معيّن ساخت، برخى را دراز و برخى را كوتاه،
يكى را پيش داشت و ديگرى را واپس انداخت.
و رشته هاى زندگانى را به دست مرگ سپرد
- تا بهنگام رشته را بكشد- و تافته آنرا ببرد.
و مقدّر فرمود روزيها را پس بسيار گردانيد آنرا بر بعضى و كم گردانيد آنرا بر بعض آخر، و قسمت كرد آنها را بر تنگى و وسعت، پس عدالت كرد در آن قسمت تا اين كه امتحان نمايد هر كه را بخواهد با آسانى روزى و دشوارى آن و تا اين كه اختيار نمايد با اين شكر و صبر را از توانگر و درويش آن پس از آن مقارن ساخت بفراخى روزيها تبخالهاى فقر و فاقه آن، و بسلامتيهاى آن مصيبتهاى ناگهان آنرا، و بگشادگيهاى شاديهاى آن غصّهاى هلاكتهاى آنرا و خلق كرد اجلها را پس دراز نمود آنرا و كوتاه گردانيد و مقدّم فرمود بعض آنرا و تأخير انداخت بعض ديگر را و چشانيد بمرگ اسباب اجلها را، و گردانيد مرگ را كشنده ريسمانهاى اجلها و برنده ريسمانهاى محكم پرتاب آنها
وَ قَدَّرَ الْأَرْزَاقَ فَكَثَّرَهَا وَ قَلَّلَهَا- وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضِّيقِ وَ السَّعَةِ- فَعَدَلَ فِيهَا لِيَبْتَلِيَ- مَنْ أَرَادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا- وَ لِيَخْتَبِرَ بِذَلِكَ الشُّكْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّهَا وَ فَقِيرِهَا- ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا- وَ بِسَلَامَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا- وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا- وَ خَلَقَ الْآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا- وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا- وَ جَعَلَهُ خَالِجاً لِأَشْطَانِهَا- وَ قَاطِعاً لِمَرَائِرِ أَقْرَانِهَا
اللغة
العقابيل: بقايا المرض. و الترح: الحزن. و الفاقة: الفقر. و الخلج: الجذب و الانتزاع. و الأشطان: جمع شطن و هى الحبال. و المرائر: أيضا الحبال اللطيفة الفتل.
شرح
الفائدة الثامنة: تقدير اللّه أرزاقهم تقسيمه لها
و إعطاء كلّ مخلوق ما كتب له في اللوح المحفوظ منها من قليل و كثير و ضيّق و واسع و متيسّر و متعسّر و معاقبة الأضداد
عليهم من تنغيض سعة الغنى بلواحق الفقر و الفاقة كما قال: و بينما الإنسان في ملكه أصبح محتاجا إلى الفلس. و كذلك إلحاقه السلامة في النعم بطوارق الآفات من غرق أو حرق أو غصب ظالم و غلب غاشم و كذلك وسعة الأرزاق و فرج أفراحها و تكديرها بغصص أحزانها و أتراحها ثمّ خلقة الآجال متفاوتة بالطول و القصر و التقدّم و التأخّر.
الفائدة التاسعة: تقديره للموت متّصلا بأسبابها
و لمّا كان الأجل عبارة عن وقت ضرورة الموت و كانت أسباب حلول تلك الآفات هى بعض الأمراض أو القتل مثلا لا جرم صدق أنّ الموت الّذى هو عبارة عن مفارقة الأرواح لأجسادها متّصلا بتلك الأسباب، و استعار لفظ الخلج و هو الجذب للموت، و رشّح بذكر الأشطان، و وجه المشابهة ما يستلزمه الموت من قرب الأجل كما يستلزمه الجاذب من قرب المجذوب إليه فقدّر الموت جاذبا للأجل بالحبال كما يجذب بها الإنسان ما يريد، و أمّا كونه قاطعا لمرائر أقرانها فاستعار أيضا لفظ المرائر لأسباب العلاقة بين اقتران الآجال و هم المتقاربون في الزمان الواحد الّذى يتّصل بهم الأجل و تلك الأسباب كالصداقة و الاخوّة و ساير أسباب العلاقة بين الناس، و ظاهر كون الموت قاطعا لتلك المرائر.
الفائدة العاشرة: أنّه عليه السّلام جعل قسمة اللّه تعالى للأرزاق و تقديرها بالكثرة و القلّة و الضيق و السعة صورة ابتلاء من اللّه
للشكر من الأغنياء و الصبر من الفقراء و قد أشرنا في قوله: ألا إنّ الدنيا دار لا يسلم منها إلّا فيها. إلى أنّ المراد بالإبتلاء من اللّه معاملته تعالى لعباده معاملة المبتلين المختبرين لأنّه سبحانه عالم الخفيّات و السرائر فلا يتصوّر في حقّه الاختبار حقيقة، إلّا أنا نزيده هاهنا بيانا فنقول: إنّ العبد إذا تمكّن في خاطره أنّ ما يفعله اللّه من إفاضة نعمه عليه أو حرمانه لها ابتلاء لشكره أو صبره فشكر أو صبر حصل من شكره أو صبره على ابتلائه ملكات فاضلة في نفسه يستعدّ بها لمزيد الكمال و تمام النعمة كما قال تعالى لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ و قال وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ«» و أمّا التحقيق في أمثال هذه القسمة من ضيق رزق أوسعة أو طول أجل أو قصره أو معاقبته شدّة لرخاء و حزنا لفرح فهو أنّ لكلّ واحد من هذه الامور أسباب قد تخفى على من تعرّض له و لا بدّ من انتهائها إلى قضاء اللّه فما عدّ منها خيرا فهو داخل في الإرادة الكلّيّة للخير المطلق بالذات و ما عدّ منها شرّا فداخل في القصاء الإلهىّ بالعرض كما علم ذلك في مظانّه، و باللّه التوفيق.
لغات
عقابيل: بقاياى بيمارى- سختيها- عقبولة در اصل بمعناى زخمهاى كوچكى است كه بدليل بيمارى بر لب ظاهر مى گردد ترح: حزن و اندوه فاقه: فقر و بى چيزى خلج: گرفتن و كندن اشطان: جمع شطن: ريسمان مرائر: ريسمانى كه نخهايش ظريف و لطيف باشد
ترجمه
پس فقر و پريشانى را به افراد ثروتمند و بلاهاى ناگهانى را به اشخاص سالم، نزديك ساخت، شاديهاى فراوان را بغمها و اندوهها مبدّل فرمود، و سپس مدّت عمرها را كوتاه و بلند قرار داد، و مقدّم و مؤخّر آنها را براى اشخاص معيّن كرد و اسباب تمام شدن عمر را بمرگ پيوسته كرد، و ريسمانهاى پر پيچ خم عمر را بدست مرگ سپرد و طنابهاى لطيف عمر افراد جوان را بوسيله مرگ از هم گسيخت.
فايده هشتم: در اندازه گيرى روزى خلايق و تقسيم آن مى باشد. خداوند بهر آفريده اى آنچه در لوح محفوظ برايش مقرر شده است (كم، زياد، تنگنا، گشايش، آسانى و يا سختى) و متعاقب حالات متضاد او يعنى پس از چيز دارى فقر و يا پس از فقر ثروت را عنايت فرموده است. چنان كه در تحوّل و گوناگونى وضع انسان گفته اند: در همان حال كه انسان در ملك و مكنت روز را به شب مى برد، صبح بر او طالع مى شود در صورتى كه محتاج به يك پول سياه است، و يا در عين سلامتى و نعمت دارندگى، آفات و بلاهايى (همچون بيمارى، غرق شدن در آب، سوختن و يا غصب كردن ستمگرى و يا سلطه طغيان گرى) پيش مى آيد.
و يا بهنگام وسعت رزق و روزى و نهايت خوشحالى و شادمانى، غمى فرا مى رسد و زندگى را تلخ و ناگوار مى كند و بدينسان مدّت عمر و أجل مخلوقات نيز به لحاظ بلندى و كوتاهى تقدّم و تأخّر متفاوت است.
فايده نهم، خداوند، مرگ انسانها را، با پيوسته بودن به اسبابش اندازه گيرى كرده است. با توجّه به اين كه اجل هنگام ضرورت مرگ است و اسباب مرگ نيز ورود آفاتى از قبيل بيماريها يا كشته شدن مى باشد، بنا بر اين صحيح است كه گفته شود، مرگ كه عبارت از جدا شدن روح از بدن است بستگى به اين علل و اسباب دارد.
امام (ع) لفظ «خلج» كه به معناى جذب است استعاره از مرگ به كار برده و با عبارت «اشطان» يعنى ريسمانها استعاره را ترشيحيّه كرده است. وجه مشابهت ميان جذب و مرگ اين است كه مرگ نزديكى اجل را ايجاب مى كند چنان كه جذب كننده مجذوب را بيدرنگ جذب مى كند. بنا بر اين مرگ گويا با ريسمان اجل اشخاص را بسوى خود جذب مى كند، چنان كه انسان مقصود خود را با طناب وريسمان بدنبال خود مى كشد. و باز مرگ اسباب دوستى و رفاقت را قطع مى كند.
امام (ع) لفظ «مرائر» را براى اسباب علاقه و وابستگى استعاره آورده است، زيرا ميان زمان فرا رسيدن اجل و قطع شدن اسباب دوستى، ارتباط بر قرار بوده و وحدت زمانى دارند. فرا رسيدن مرگ موجب گسسته شدن علائق دوستى و برادريها و ارتباطات ميان مردم مى شود، روشن است كه مرگ تمام اين علايق را قطع كرده و از ميان مى برد.
فايده دهم، امام (ع) تقسيم روزى و اندازه گيرى آن را به كم و زياد، تنگنا و فراخنا، از جهت امتحان براى شكرگزارى ثروتمندان و شكيبائى فقراء و مستمندان قرار داده است. و ما در شرح اين گفتار حضرت كه فرموده است: ألا انّ الدّنيا دار لا يسلم منها الّا فيها، به بيان اين موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 13 اشاره كرده ايم كه منظور از ابتلاى انسان رفتارى است كه خداوند متعال با بندگان خود از جهت آزمودن و امتحان كردن دارد، يعنى مطابق نتيجه امتحان حق تعالى با انسان رفتار مى كند، زيرا حق سبحانه و تعالى بر امور پوشيده و نهان واقف است، پس آزمودن حقيقى براى كشف حقيقت در باره خداوند صدق نمى كند. امّا آنچه در اينجا مى خواهيم بر توضيح گذشته خود اضافه كنيم اين است: كه اگر بنده اى در خاطر و باطن خود اين ذهنيّت را داشته باشد كه آنچه خداوند از نعمت و يا محروميّت نصيبش مى گرداند، آزمايشى بر شكرگزارى و يا شكيبائى است. و در نتيجه شكرگزار شود و يا صبر پيشه كند از جهت اين شكرگزارى و يا شكيبائى ملكات فاضله اى برايش حاصل مى گردد، كه شايسته زيادى كمال و تمامى نعمت مى شود، چنان كه حق تعالى خود فرموده است: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ«» و باز فرموده است: وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ«». پس آگاهى بر حقيقت ابتلاء فوايدى را بدنبال دارد امّا اين كه چرا روزى بدين سان يعنى كم و زياد و... تقسيم مى شود، و عمر طولانى و يا كوتاه است و عواقب و تبعات هر يك كه عبارت از سختى و دشوارى و يا آسانى و يا حزن و اندوه و خوشحالى باشد پديد مى آيد، علل و اسبابى دارند كه بر تحقيق كنندگان پوشيده است و به قضاى الهى و اراده خداوند موكول مى شود.
پس آنچه خير و نيك شمرده شود داخل در اراده كلى حق تعالى كه همانا خير مطلق بالذّات است مى باشد و آنچه شر و بدى به حساب آيد بالعرض داخل در قضاى الهى است آن طورى كه در محلّ خود اين حقيقت شرح و توضيح گرديده و دانسته شده است «و نيازى به تطويل و تفصيل بيشترى نيت».
و قدّر الأرزاق فكثّرها و قلّلها. و قسّمها على الضّيق و السّعة فعدل فيها ليبتلي من أراد بميسورها و معسورها. و ليختبر بذلك الشّكر و الصّبر من غنيّها و فقيرها. ثمّ قرن بسعتها عقابيل فاقتها. و بسلامتها طوارق آفاتها، و بفرج أفراحها، غصص أتراحها، و خلق الآجال فأطالها و قصّرها، و قدّمها و أخّرها، و وصل بالموت أسبابها، و جعله خالجا لأشطانها، و قاطعا لمرائر أقرانها.
اللغه
العقابيل: الشدائد. و الفاقة: الفقر. و الفرج: الخلاص من الشدة. و الأشطان: الحبال. و المرائر: الحبال الطويلة المفتولة.
المعنی
(و قدر الأرزاق فكثّرها و قللها، و قسمها على الضيق و السعة). هذا مع أمره بالعمل و بذل المجهود «فانتشروا في الأرض و ابتغوا من فضل اللّه» و لا بد للأرض من العرق و الحرث، أما تقديره تعالى فمبني على المصلحة و الحكمة، و أشار الإمام الى هذه الحكمة بقوله: (فعدل- الى- أتراحها). وسع سبحانه في الرزق على هذا، و ضيّق على ذاك، و هو في قسمته هذه عادل و حكيم، و وجه العدل انه تعالى قرن بالغني و السعة الكثير من الشدائد كالاسقام و المتاعب، فقد تمر بالغني لحظات يكون فيها مستعدا لكي ينفق جميع ما يملك للخلاص مما هو فيه.. هذا، الى نقاش الحساب على ما جمع و أنفق، فإن صاحب الدرهم غدا أخف من صاحب الدرهمين كما قال (أبو ذر)، و من لا يملك شيئا أخف ممن يملك، و قال سبحانه: «ان الانسان ليطغى أن رآه استغنى- 7 العلق» أما وجه الحكمة فإنه، جلت كلمته، يختبر العباد بالفقر و الغنى ليتبين الساخط لرزقه و الراضي، و ان كان سبحانه أعلم بالانسان من نفسه، و لكن لتظهر الأفعال التي يستحق بها الثواب و العقاب على حد ما قال الإمام (ع) في بعض حكمه. (و خلق الآجال فأطالها و قصّرها، و قدّمها و أخرّها). أي قدم حياة بعض و أخّر حياة آخر، كما قدّم حياة موسى و عيسى على حياة محمد (ص). (و وصل بالموت أسبابها) أي أسباب قصر الآجال و نهايتها، كالمرض و القتل و نحوهما (و جعله خالجا لأشطانها). الهاء في جعله للموت، و في الأشطان للآجال، و معنى الأشطان الحبال، و الخالج الجاذب، و المعنى ان الموت يجذب الآجال اليه و يقربها منه (و قاطعا المرائر أقرانها) أي كما ان الموت يجذب اليه حبال الآجال فهو أيضا يقطع هذه الحبال التي كان يظن انها قوية متينة كما يحدث لبعض الشباب المعافى.
و قدّر الأرزاق، فكثّرها و قلّلها، و قسّمها على الضّيق و السّعة، فعدل فيها، ليبتلي من أراد بميسورها و معسورها، و ليختبر بذلك الشّكر و الصّبر من غنيّها و فقيرها، ثمّ قرن بسعتها عقابيل فاقتها، و بسلامتها طوارق آفاتها، و بفرج أفراجها غصص أتراحها، و خلق الآجال، فأطالها و قصّرها، و قدّمها و أخّرها، و وصل بالموت أسبابها، و جعله خالجا لأشطانها، و قاطعا لمرائر أقرانها.
قوله: (فعدل) بالتخفيف و في بعض النسخ بالتشديد و (الميسور و المعسور) مصدران بمعنى اليسر و العسر كالمفتون بمعنى الفتنة، و يمتنع عند سيبويه مجي ء المصدر على وزن مفعول قال: الميسور الزمان الذى يوسر فيه و (العقابيل) جمع عقبول و عقبولة و هي قروح صغار تخرج غبّ الحمى بالشفة و (الفرج) جمع فرجة و هي التفصّى من الهمّ و (الغصص) جمع غصّة و هى ما اعترض في الحلق و (الاتراح) جمع الترح محركة كأسباب و سبب الهمّ و الهلاك و الانقطاع و (خلجه) يخلجه من باب نصر جذبه و (الأشطان) جمع الشطن بالتحريك و هو الحبل أو الطويل منه و (المرائر) جمع مرير و مريرة و هي الحبال المفتولة على اكثر من طاق و قيل: الحبال الشّديدة الفتل و قيل: الطوال الدّقاق منها و (الأقران) جمع قرن بالتحريك و هو حبل يجمع به البعيران.
المعنى
(و قدّر الأرزاق) في حقّ الخلايق و كتبها في أمّ الكتاب كما قال سبحانه: وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ.
قيل: أى في السّماء تقدير رزقكم أى ما قسّمه لكم مكتوب في اللّوح المحفوظ لأنّه في السّماء (فكثّرها و قلّلها) أى كثّرها في حقّ طائفة و قلّلها في حقّ طائفة اخرى على ما يقتضيه الحكمة، أو كثّرها و قلّلها بالنسبة إلى شخص واحد بحسب اختلاف الأزمان و الحالات (و قسّمها على الضّيق و السّعة) لما كان المتبادر من القسمة البسط على التساوي بيّن ما أراده بذكر الضيق و السّعة، و لمّا كان ذلك موهما للجور أردفه بذكر العدل و قال: (فعدل فيها) أى في تلك القسمة ثمّ أشار إلى نكتة العدل و حكمته بقوله (ليبتلى من أراد بميسورها و معسورها و ليختبر بذلك الشكر و الصبر من غنيّها و فقيرها) نشر على ترتيب اللّف على الظاهر و الضمير فيهما راجع إلي الأرزاق و في الاضافة توسّع، و يحتمل عوده إلى الأشخاص المفهوم من المقام أو إلى الدّنيا أو إلى الأرض و لعلّ احداهما أنسب ببعض الضمائر الآتية، و قد مرّ تحقيق معنى اختبار اللّه سبحانه و ابتلائه في شرح الخطبة الثانية و الستين.
و محصّل المراد أنّه سبحانه يبسط الرّزق لمن يشاء من عباده و يقدر له و يجعل بعضهم غنيّا و بعضهم فقيرا و يختبر بذلك الشكر من الأغنياء و الصبر من الفقراء، لاعظام مثوباتهم و إعلاء درجاتهم إن شكروا و قنعوا، و تشديد عقوباتهم و احتطاط مقاماتهم إن كفروا و جزعوا، و يجي ء لذلك إنشاء اللّه مزيد توضيح في شرح الخطبة القاصعة (ثمّ قرن بسعتها عقابيل فاقتها) لا يخفى ما في تشبيه الفاقة و هى الفقر و الحاجة أو آثارها بالعقابيل من اللّطف، لكونها مما يقبح في المنظر و تخرج في العضو الذى لا يتيسّر ستره عن النّاس و تشتمل على فوائد خفيّة، و كذلك الفقر و ما يتبعه، و أيضا تكون غالبا بعد التلذّذ و التنعمّ (و بسلامتها طوارق آفاتها) أراد بها متجدّدات المصائب و ما يأتي بغتة من الطروق و هو الاتيان باللّيل (و بفرج أفراجها غصص أتراحها) أراد أنّ التفصّي من همومها مقارن لغصصها، و نشاطها معقّب لهلاكها قال الأعشى:
و قال الحريرىّ:
و قال آخر:
(و خلق الآجال فأطالها و قصّرها و قدّمها و أخّرها) قال في البحار: الأجل محرّكة مدّة الشي ء و غاية الوقت في الموت«» و حلول الدّين، و تعليق الاطالة و التقصير على الأوّل واضح، و أما التقديم و التأخير فيمكن أن يكون باعتبار أنّ لكلّ مدة غاية و حينئذ يرجع التقديم إلى التقصير و الاطالة إلى التأخير، و يكون العطف للتفسير تأكيدا، و يحتمل أن يكون المراد بالتقديم جعل بعض الأعمار سابقا على بعض و تقديم بعض الامم على بعض مثلا، فيكون تاسيسا، و يمكن أن يراد بتقديم الآجال قطع بعض الأعمار لبعض الأسباب كقطع الرّحم مثلا كما ورد في الأخبار و بتأخيرها مدّها لبعض الاسباب فيعود الضمير في قدّمها و أخّرها إلى الأجل بالمعنى الثاني على وجه الاستخدام أو نوع من التجوّز في التعليق كما مرّ (و وصل بالموت أسبابها) الضمير راجع إلى الآجال، و المراد باتّصال أسبابها به على كون الأجل بمعنى مدّة العمر هو اتصال أسباب انقضاء الآجال به، و على المعنى الثاني هو اتصال أسباب نفس الآجال به، و المراد بالأسباب على ذلك هى بعض الأمراض المفضية إلى الموت و نحوها من الأسباب المؤدّية إليه.
(و جعله خالجا لأشطانها) أى جعل الموت جاذبا لحبائل الآجال إليه و أراد بها الأعمار تشبيها لها بالأشطان في الطول و الامتداد، و استعار لفظ الخلج للموت باعتبار استلزام الموت لقرب الأجل كما أنّ الجاذب يقرب المجذوب إلى نفسه (و قاطعا لمرائر أقرانها) قال المجلسيّ و لعلّ المراد بمرائر أقران الآجال الأعمار التي يرجى امتدادها لقوّة المزاج أو البنية و نحوها، و اللّه العالم
و قدّر الارزاق فكثّرها و قلّلها و قسمها على الضّيق و السّعة فعدل فيها ليبتلى من اراد بميسورها و معسورها و ليختبر بذلك الشّكر و الصّبر من غنيّها و فقيرها يعنى و معيّن كرد روزى ها را پس بسيار گردانيد روزيها بر بعضى و اندك گردانيد بر بعضى ديگر و قسمت كرد روزيها را بر تنگى و فراخى پس عدل كرد در قسمة تا اين كه امتحان كند كسى را كه اراده امتحان كرده باسان روزى و دشوار روزى و از براى اين كه امتحان كند بان تقسيم شكر و صبر كردن را از غنىّ عباد و فقير عباد ثمّ قرن بسعتها عقابيل فاقتها و بسلامتها طوارق افاتها و بفرج افراحها غصص اتراجها يعنى پس مقترن و متصل گردانيد بوسعة روزيها باقيماندهاى فقر و احتياج را و بسلامت روزيها حوادث افتهاى روزيها را و بفرجهاى شاديهاى روزيها غصّه ها و غمهاى روزيها را و خلق الاجال فاطالها و قصّرها و قدّمها و اخّرها و وصل بالموت اسبابها و جعله خالجا لاشطانها و قاطعا لمرائر اقرانها يعنى و خلق كرد مدّتهاى عمر را پس دراز گردانيد بعضى و كوتاه گردانيد بعضى ديگر را و مقدّم داشت مدّت عمر بعضى را و موخّر داشت مدّت عمر بعضى ديگر را و متصل بمرگ گردانيد اسباب مدتهاى عمر را و گردانيد مرگ را كشاننده مر ريسمان دراز عمرها و پاره كننده مر ريسمان هاى محكم از ريسمانهاى عمرها
وَ قَدَّرَ الْأَرْزَاقَ فَكَثَّرَهَا وَ قَلَّلَهَا وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضِّيقِ وَ السَّعَةِ فَعَدَّلَ فِيهَا لِيَبْتَلِيَ مَنْ أَرَادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا وَ لِيَخْتَبِرَ بِذَلِكَ الشُّكْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّهَا وَ فَقِيرِهَا ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا وَ بِسَلَامَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا وَ خَلَقَ الآْجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا وَ جَعَلَهُ خَالِجاً لِأَشْطَانِهَا وَ قَاطِعاً لِمَرَائِرِ أَقْرَانِهَا
الضيق و الضيق لغتان فأما المصدر من ضاق فالضيق بالكسر لا غير و عدل فيها من التعديل و هو التقويم و روي فعدل بالتخفيف من العدل نقيض الظلم . و الميسور و المعسور مصدران و قال سيبويه هما صفتان و لا يجي ء عنده المصدر على وزن مفعول البتة و يتأول قولهم دعه إلى ميسوره و يقول كأنه قال دعه إلى أمر يوسر فيه و كذلك يتأول المعقول أيضا فيقول كأنه عقل له شي ء أي حبس و أيد و سدد . و معنى قوله ع ليبتلي من أراد بميسورها و معسورها هو معنى
قول النبي ص إن إعطاء هذا المال فتنة و إمساكه فتنة
. و العقابيل في الأصل الحلأ و هو قروح صغار تخرج بالشفة من بقايا المرض و الفاقة الفقر . و طوارق الآفات متجددات المصائب و أصل الطروق ما يأتي ليلا . و الأتراح الغموم الواحد ترح و ترحه تتريحا أي حزنه . و خالجا جاذبا و الخلج الجذب خلجه يخلجه بالكسر و اختلجه و منه الخليج الحبل لأنه يجتذب به و سمى خليج البحر خليجا لأنه يجذب من معظم البحر . و الأشطان الجبال واحدها شطن و شطنت الفرس أشطنه إذا شددته بالشطن . و القرائن الحبال جمع قرن و هو من شواذ الجموع قال الشاعر
. و مرائر القرائن جمع مرير و هو ما لطف و طال منها و اشتد فتله و هذا الكلام من باب الاستعارة
و قدّر الأرزاق فكثّرها و قلّلها، و قسّمها على الضّيق و السّعة، فعدل فيها ليبتلى من أراد بميسورها و معسورها، و ليختبر بذلك الشّكر و الصّبر من غنيّها و فقيرها، ثمّ قرن بسعتها عقابيل فاقتها و بسلامتها طوارق آفاتها، و بفرج أفراحها غصص أتراحها، و خلق الآجال فأطالها و قصّرها، و قدّمها و أخرّها، و وصل بالموت أسبابها، و جعله خالجا لأشطانها، و قاطعا لّمرآئر أقرانها.
و اندازه روزيها را براى خلق معيّن و آنرا (بر حسب استعداد شان) كم و زياد و تنگ و فراوان از روى عدل و داد تقسيم كرد، تا آنكه براحتى و آنكه بسختى روزى داده شده امتحان كرده، غنىّ شاكر، و فقير صابر را بيازمايد (دارائى و نادارى را سبب امتحان آن دو قرار داد تا شكر گذارى و بردبارى هر دو را بنگرد) پس فقر و پريشانى را بفراخ روزيها، و آفتهاى ناگهانى را به تندرستها نزديك ساخته، شاديهاى فراوان را بغمها و اندوهها مبدّل فرمود، آن گاه مدّت عمرها را آفريده، كوتاه و بلند، و مقدّم و مؤخّر آنها را براى اشخاص معيّن كرده اسباب (تمام شدن) آنها را بمرگها متصّل ساخت، و آن مرگ را كشنده ريسمانهاى دراز و طنابهاى پر پيچ و خم عمرها قرار داد (تا اشخاص نيرومند و جوان كه بانتظار پيرى نشسته و ايّام جوانى را بلهو و لعب مى گذرانند، بدانند كه مرگ بر جوانى كسى رحم نمى كند، گوئى كه كنم توبه پس از پيريها، از مرگ جوانان مگرت نيست خبر).
نظم
منبع:پژوهه تبلیغ
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان