يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ- مُنِيتُ مِنْكُمْ بِثَلَاثٍ وَ اثْنَتَيْنِ- صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ- وَ بُكْمٌ ذَوُو كَلَامٍ- وَ عُمْيٌ ذَوُو أَبْصَارٍ- لَا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ- وَ لَا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلَاءِ- تَرِبَتْ أَيْدِيكُمْ- يَا أَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا- كُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ آخَرَ- وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي بِكُمْ فِيمَا إِخَالُكُمْ- أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى وَ حَمِيَ الضِّرَابُ- قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ- انْفِرَاجَ الْمَرْأَةِ عَنْ قُبُلِهَا- وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي- وَ إِنِّي لَعَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ- أَلْقُطُهُ لَقْطاً
لغات
منى: مبتلا شد تربت: بى دليلى خاك آلود شد اخال: گمان دارم، مى پندارم وغى: جنگ، اصل اين واژه براى سر و صدا وضع شده است.
حمس: شدت يافت
ترجمه
اى مردم كوفه من از جهت سه چيز كه در شما وجود دارد و دو چيز كه در شما نيست به غصّه گرفتار شده ام.
سه چيزى كه در شما هست عبارتند از: 1- گوش داريد و كريد 2- حرف مى زنيد و لاليد 3- چشم داريد و كوريد دو چيزى كه در شما نيست عبارت از: 1- آزاد مرد نبوده و خوش برخورد نيستيد 2- در گرفتارى برادران موثّق نبوده مورد اعتماد و اطمينان نمى باشيد.
خيرى به شما نرسد، دستهايتان خاك آلود باد، همواره به فقر و ذلت گرفتار باشيد«».
شما مردم كوفه شبيه شترانى هستيد كه چوپان نداشته باشند و از هر سو كه جمع شوند از ديگر سو متفرّق گردند.
بخدا سوگند، گويا شما را مى نگرم، و گمان نزديك به يقين دارم، هنگامى كه تنور جنگ تفتيده گردد و آتش زد و خورد شراره بجهاند، از اطراف پسر ابى طالب همچون زنى كه از فرزندش جدا شود، پراكنده مى گرديد. ولى من به حق بودن خودم اطمينان داشته، و از جانب پروردگارم دليلى گويا دارم و بر مسير پيامبر كه طريقى واضح و روشن است حركت مى كنم. من براه خدا و شريعت رفته، حق را از طريق ضلالت و گمراهى جدا مى سازم. (من و خانواده پيامبر شما همواره براه حق رفته و مى رويم)
شرح
سپس امام (ع) خود را گرفتار پنج خصلت از پيروان خود مى داند. سه صفتى كه در آنها وجود دارد و متناسب با يكديگرند و دو صفتى كه در آنها نيست سه صفت موجود در آنها بدين قرار است: با اين كه گوش دارند كرند. با اين كه حرف مى زنند گنگند و با اين كه چشم دارند كورند. جمع اين اوصاف با ضدّشان (يعنى در عين شنوائى كر بودن و در عين حرف زدن گنگ بودن و در عين چشم داشتن كور بودن) موجب تعجّب گرديده و بيان توبيخ آنهاست. مقصود اين است كه در مصالح دين و نظام امور دولتشان بر شنوايى و گويايى و بينايى آنها نفعى مترتّب نيست. آن كه از شنوايى و بينائى خود سودى نبرده و عبرت نگيرد و آن كه گفتارش مفيد فايده اى نباشد، مانند كسى است، كه اين احساسات را نداشته باشد. بلكه حال اين افراد بدتر است، زيرا شنوايى، گويايى و بينايى هرگاه مفيد فايده نباشند، به نسبت آن كه اين ابزار را ندارد مضرّ خواهند بود (گاهى موجب خلافكارى مى شوند و انسان به كيفر گناه آنها گرفتار مى آيد).
امّا دو صفتى كه در آن مردم وجود نداشت، يكى آن كه هنگام ملاقات و بر خورد، صداقت در آزادگى نداشتند، يعنى بدليل آميزه اى كه از ترس، خوارى و فرار در ذات خويش داشتند بهنگام برخورد و ملاقات، آزادگى و حريّت، بزرگوارى و صداقت از آنها بروز نمى كرد زيرا شخص آزادمنش از زشتى رذيلت و كارهايى كه موجب طعن و ملامت شود وارسته است.
صفت دوّمى كه در ذاتشان ديده نمى شد. به هنگام بروز بلا برادران مورد اعتمادى نبودند، يعنى برادرانى، كه بگاه گرفتارى و نزول حوادث بتوان بدانها اعتماد كرد.
سپس امام (ع) با اظهار دلتنگى بر عليه آنها در شكل نعمت خواهى دعا مى كند و مى فرمايد: «دستهايتان خاك آلود باد» كنايه از اين است كه هيچ خيرى به آنها نرسد.
قوله عليه السلام: يا اشباه الإبل غاب عنها رعاتها كلّما جمعت من جانب تفرقّت من جانب آخر.
در عبارت فوق تشبيهى را به كار برده و مردم كوفه را به گلّه شترى كه ساربان نداشته و از هر سو متفرّق اند مانند كرده است، وجه شباهت بيان رذيلتى است كه امام (ع) در وجود آنها سراغ داشت. نشانه اين رذيلت تفرقه و پراكندگى بود كه بهنگام جنگ پيروان حضرت دچار آن بودند.
سپس جدايى و نامأنوسى آن مردم را به جدا شدن زن از بچّه اش در هنگام ولادت تشبيه كرده است، تا بيان اين مطلب بغيرتشان برخورد كند.
تشبيه در مورد تسليم شدن زن به ولادت فرزند و جدا شدن از او بيان كننده زمان ولادت و يا ملامت و طعنى است كه براى افراد آورده مى شود.
امام (ع) پس از اين توبيخ به بيان فضيلت خود پرداخته، تا دلهاى پيروان خود را قوّت بخشيده و ميان آنها الفت برقرار كند، و بيّنه روشنى كه امام (ع) از جانب خداوند بر عليه آنها عرضه مى كرد، آيات كريمه قرآن و ادلّه واضحى بود كه بر معرفت وجود حق تعالى و اعتماد كاملى كه بر پيمودن راه خداوند داشت، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي«». مقصود از «منهاج» پيامبر (ص) طريقه و سنت پيغمبر (ص) مى باشد و راه روشنى الهى، كه امام سالك آن بوده است شريعت و ديانت رسول گرامى اسلام است منظور از اين جمله امام (ع) «القطه لقطا» بررسى و تميز دادن راه حق از طريق ضلالت و گمراهى، و سلوك بر مسير حقيقت مى باشد، كه حضرت همواره مراقب آن بوده است.
|