دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خوشه هایی از شاخسار اخلاق اسلامی

خوشه هایی از شاخسار اخلاق اسلامی آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
خوشه هایی از شاخسار اخلاق اسلامی
خوشه هایی از شاخسار اخلاق اسلامی

نویسنده: مهدی مهتاب

خوشه هایی از شاخسار اخلاق اسلامی

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو!

اهل علم، همگی در خطر هلاکند مگر آنان که اهل عمل باشند، اهل عمل نیز چنین اند مگر آنان که اهل اخلاص اند. اهل اخلاص نیز در معرض خطرند!

پیامبر اسلام با این کلام، در واقع دشواری خلوص و صداقت و قداست و دیرپایی ریا و زهدفروشی را نشان داده است.

با آنکه علم و عمل و اخلاص و انفاس تعالی چون به هم درآمیزد، بنای شخصیت آدمی را مستحکم می کند، (فونداسیون مذهبی) اما باز بنابر این است که حتی همین قلعه استوار و د ژ ظاهرا سربلند نیز رخنه پذیر باشد.

رسول الله (ص:) العلما کلهم هلکی، الا العالمین...

و العالمون کلهم هلکی، الا المخلصین... والمخلصون علی خطر...

خطر این دشواری و دیرپایی نباید خیل نیایشگران و دانش پژوهان و کارآمدان را به ناامیدی سوق دهد. زیرا این خطر بیشتر متوجه کسانی است که می خواهند درجات متعالی تر را به دست آورند و باید بدانند که به این سادگی ها وصال نمی دهد.

نسل به نسل و سینه به سینه نیز در این باب بسیار گفته شده است. مثلا: سحرخیزتر از همه بودم. تاریکی شب را اگر ملاک قرار دهیم، معیار بهره وری لیلی را بدان بسنجیم، همچو مجنون صفتان، نیمه شب از بستر ناز فاصله می گرفتم و تک و تنها و غریب در کنج مسجد به “نماز شب” و “نماز صبح” دل می دادم، هیچ کس در آن هنگام و در آن کبودی دل و آسمان و ظلمت ارضی نمی دانست در درونم درگیری بود.

مگر می شود که چهل شب چنین کنی و حتی یک تن نیز احوال و اقوال تو را در نیابد. مگر می شود نگفت “ایها الناس ادرکنی.” مراقب باش که همه اصالت و ارزش احتمالی کار تو در چشم خداوند مرهون عدم اطلاع دیگران و نتیجتا مصون ماندن تو از ریاکاری و خودنمایی و تظاهرگرایی و زهدفروشی و تقوانمایی خواهد بود و تنها در این صورت به سیرت زلال، صافی خمیر، مقام قرب و وصل و به منزل مقصود می رسی و حاجات متواری هم برآورده می شود...

که ای صوفی! شراب آنگه شود صاف

که در شیشه بماند اربعینی

این درگیری درونی میان آن دو نفر- که هر دو یکی بودند- همچنان ادامه داشت تا اینکه عابد خوشحال و احوال ما شبی در زمهریر، زمستانی سخت و تاریک و توفانی شلاق برف و بوران را به جان خرید و از خانه گرم به مسجد سرد قندیل نقل مکان کرد و همچنان به نیایش و ستایش و پرستش مخلصانه اش مشغول شد. او حالا به مرحله و دوران تقریبا پایانی “عمر عبادت” خویش نزدیک شده بود و “یادش از کشته خویش آمد و هنگام درو” و خاطرات و بادرات “داس مه نو” از این همه مراومت و مقاومت و مصافحت راضی بود و از اینکه هیچ گاه در آن ساعت کسی به آنجا نیامده بود یا آمده بود و او را ندیده بود بسیار خوشنود و مسرور به نظر می رسید. پیرمراد به او که مرید قلمداد می شد گفته بود اگر یک اربعین (چله نشینی) بام تا شام، بتوانی عملا اهل اخلاص باشی و خالص شوی، از فرش به عرش خواهی رسید.

پیامبر (ص) فرموده است: هیچ بنده ای چهل شب برای خداوند، با اخلاص عمل نکرد و عبادت نکرد، مگر اینکه چشمه های حکمت و معرفت در قلبش جوشید و بر زبانش خروشید. رسول الله: ما اخلص عبدلله عزوجل، اربعین صباحا، الاجرت ینابیع الحکمه من مکبدو علی لسانه (عیون اخبار الرضا(ع)) یا به قول شاعر آشفته حال و شیدا دل: هر که بر جایی رسید از دل این شب رسید.

همانا شب نردبان آسمان است. پلکان ترقی به سوی تعالی روح و روان. (فی المثل ادبیات اسطوره ای “معاشقه” ایران زمین آمده است که خواجه ای سوالی از مجنون درباره عشق او به لیلی کرد بدین مضمون که چرا تو برای عشق ورزیدن به کسی لیلی را انتخاب نموده ای؟ و مجنون در پاسخ گفت: که ای خواجه غافل تو نمی دانی چه اسرار و رموزی میان من و اوست و همه مکاشفات هم سر در نام اوست زیرا در ادبیات عرب نام لیلی شب است و چون انسان از طریق این حالات شبانگاه “اشک سحر و ناله شب” به مراد و مقصود خویش دست می یابد نام او را برای عشق بازی و تکنوازی انتخاب نموده ام. به دل لیلی می روم تا به پگاه وصل حضرت دوست درآیم.) از تصریح واژه عشق به همین بسنده می کنم باشد در مجالی دگر و گفتاری دگر به مفاحصه نشینم و به صورت مکفی به تجرید و تمجید صفات پردازیم.

برگردیم به داستان خود تا آنجا که او در اوج نیایش و ویرایش و پالایش و نمایش روح خود بود که صدای باز و بسته شدن درهای مسجد به وضوح تکانش داد.

یعنی چه؟ در شب های رام و آرام خبری نبود. در این شب سرد سخت چه خبر شده است؟ آری به احتمال قوی (بل اقوی، بل قریب به یقین، بل اقرب به یقیین)! یکی از بزرگان است، اگر بزرگ نبود در این مکان و زمان چه می کرد؟ کوچکان را چه جای در سرمای شب؟

ناگهان و ناخودآگاه به “عجب” آمد، آه، خدایا، آیا رعایا...

“این منم طاووس علیین شده؟

اینچنین رنگین شده، سنگین شده؟”

پس، اختیار از دست داد و درجه غلظت قرائت را بالا برد و حروف را از مخرج ادا کرد و همچو ورزشکاران و مفاعلان اندام از دیافراگم قفسه سینه (ورود و درود) می داد نفس را و ارتعاش طبیعی و قلبی اعضا و جوارح را که علتش خوف و خشیت الهی بود افزایش داد و نمازی خواند چنان دلچسب و دل انگیز و شورانگیز و طولانی و با حال و قال و بال کرد که در تاریخ عبادت بشر شاید سابقه نداشته است! گویی به راستی حضرت سلمان به محراب جود وجود ایستاده است؟ با خودش حالی کرد، در خودش گلچوخی زد، مانوری داد. در گودی چمنزار محراب چرخ چمنی با مضراب قلبش و صورت لحین طلبش احاله کرد- نه بهتر از این نمی شد، با حال تر از این نمی شد. از این دبش تر هم عبادت؟ که هم در چشم خدا به اوج رسیدیم و هم در چشم بنده خدا. آه، واه، چه می شد اگر این تازه وارد، فلان کس بود، حتما خود اوست...

ساعت عبادت را با همه آه و ناله های سوزناکش به پایان برد. از همه شب بهتر شد. هیچ وقت چنین توفیقی رفیق نشده بود و چنین در بازی انباز نیافته بود.

دنیا و آخرت را با هم جمع کرده بود. حالا خبر مثل توپ سال نو در شهر در می شود و صدای مهیبش همه را کر می کند و در عالم بالا (ملکوت) که سی و نه شب است صدا می کند!

آنگاه فراغت یافت و با اشتیاق به قفا نگریست. هیچ کس دیده نمی شد.

به صحن آمد خبری نبود. به دالان آمد. خبری نبود. به پستو شد ناگهان سگی را دید که سوز تازیانه آن زمهریر (سرمای سخت) حیوان را به پناهگاه رانده بود! چشم های سگ در گوشه ای برق می زد و با تحسین تمام، او را می نگریست! دیگر نه تنها کسی نبود که خبر را بر سر هر کوی و برزن مثل توپ بترکاند و جار زند، بلکه تمام آن چهل شب و چهل شرط هم انگار بر باد رفته بود.

کشان کشان، لاشه خود را بر آستانه خانه استاد و مراد خود نشاند. چون اذن دخول یافت، قصه پرغصه باز گفت و با دلی سیر از آن مرید، پیر پاسخ داد: آن سگ هر شب با تو بوده تو نمی دیدی. “سگ نفس بود” آدمیزاد با سگ نفس، همنفس است. سگ، نماد است. تمثیل است. نماد “عجب” و “ریا” و “تظاهر” و “خودپرستی” و از خود متشکری است.

مولانا فرمود:

نماز کن به صفت چون فرشته باید و من

هنوز در صفت دیو و دد گرفتارم

شیخ ما بر منبر مسئله می گفت و در روح احصاء الهی را با زبان می سفت که جامه نمازگزار اگر سگی شود، نماز باطل است. صاحبدلی پرسید:

اگر سگ در درون من باشد، نمازم چه حکمی دارد؟ شیخ لرزید و ندانست چه گوید. نعره ای زد و از هوش رفت.

هر آنکه جامه بر سگ بر زند نمازی نیست

مرا بگو)!( که سگ نفس در بغل دارم؟!

پس این ضرب المثل چندان بیراه نیست که می گوید: “کاری نکن که آن روی سگم بالا بیاید.” چون سگ ها دو خویه اند. یک خوی آنها در گوشه ای چمباتمه نشستن و آرام نگریستن و دست زیر چانه گذاشتن است و خوی دیگر، درندگی و جامه دری است. حال انسان می تواند با انفس راضیه و مرضیه خود که هم مورد پسند خدا و هم خلق خداست خلیفه الهی باشد و این صفت جزو گذرنامه اوست و یا با انفس اماره و طغیانگر، صفت دیو و دد به خود بگیرد و نماینده حیوانات وحشی بر روی زمین باشد.

آنانکه مغروراند در آینه می نگرند و از علو مقام عرفای و معنوی خویش مست و مغرور می شوند، باید سخن منتسب به ابوسعید را خطاب به خویش تکرار کنند و خود را به بازپرسی احضار کنند؛ ادعای مقام معنوی داری؟ ادعای سلوک درویشی دارد؟ مدعی بلوک سمائی هستی؟ مبادی علم و عمل و اخلاصی؟ منادی قلب بودن و مراد بودن و استاد بودنی؟

گیرم که هزار مصحف از بر داری

خود را چه کنی که نقش کافر داری؟

سر را به زمین نهاده ای بهر نماز؟

آن را به زمین بنه که در سر داری!

زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند، کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز ایستادند، بیش از آن کرد که عادت او تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند!

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی

کاین ره که تو می روی به ترکستان است

... چون به مقام خویش آمد، سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت. گفت ای پدر! باری به مجلس سلطان، طعام نخوردی؟ گفت در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید. گفت نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید.

ای هنرها گرفته بر کف دست

عیب ها برگرفته زیر بغل

تا چه خواهی خریدن این مغرور

روز درماندگی به سیم دغل

بدترین نوع ریاکاری و شدیدترین درجه آن ریای نفاق و ریای فریب و ریای دکان داری به قصد کلاهبرداری است. آنان که در پی جوهر دین اند و نیز آنان که می پرسند چرا برخی از دینداران را می بینیم که بی دینان به مراتب بهتر از آنانند؟ اگر درست و دقیق بنگرند، فرق میان اخلاص و ریاکاری را درخواهند یافت. سعدی در گلستان و در باب اخلاق درویشان، از زاهد و درویشی حکایت می کند که چون به محضر سلطان و مرکز قدرت رسیده بود، می خواست با کمتر غذاخوردن و بیشتر نماز خواندن چنین وانمود کند که زاهد حقیقی و درویش مخلص است. چرا؟ لابد پادشاه تحت تاثیر قرار می گرفته و به او اعتماد می کرده و نتیجتا وی می توانسته است از مزایای مالی و مقامی این زهدنمایی و درویش گرایی بهره مند شود. این ، همان ریاکاری در محضر ارباب قدرت و ثروت است. این، زهد شاهانه است نه زهد درویشانه.

ز خانقاه به میخانه می رود حافظ

مگر ز مستی زهد و ریا به هوش آید

مستی زهد ریایی خانقاهی را حافظ می خواهد با مستی میخانه ای درمان کند!

میخانه خود خانه مستان و خانه مستی است. اما نه هر مستی. مستی و راستی. مستی اهل صداقت و معرفت و بی ریایی و یکرنگی. مستی زهد و ریا یکی از همان بد مستی های نامرئی است که تنها فقیهان عارف؛ یعنی آنانکه اهل تفقه و تفکر عمیق بودند و هم اهل عشق و اخلاص و وارستگی و خودسازی، می توانستند این نوع از شراب خواری به جام و بی صراحی را کشف کنند. زاهد ریاکار، “همان بی باده همیشه مست” است. برخی از صاحب نظران و حافظ شناسان، عبارت زهد و ریا را زهد ریا می خوانند. این خود بحثی دیگر است که به وقتی دیگر باید حواله داد. اما سوال این است که آیا فقط زاهد ریاکار است که به چنین حال و احوالی گرفتار می شود؟ یا اوضاع و احوال اجتماعی هم برخی از آدمیان را که نه قصد زهدفروشی دارند و نه قصد ریاکاری، به چنین دامی فرو می افکند؟ نقش هر دو عامل را باید در نظر گرفت. مردی شریف و صادق و متشخصی در حوالی منطقه جنوب زندگی می کرد. مدتی بود که می دیدیم طول محاسنش بیشتر و بیشتر می شود. چندان که از مرز یک قبضه و دو قبضه هم میل عبور یافت. روزی به او گفتم آقای فلان! دیگر خیلی شورش کرده ای! هر وقت محاسن مطول تو را می بینم دلم ریش می شود! چرا چنین؟

خندید و صریح گفت؛ می خواهم وام بگیرم، یکی از شرایطش هم این است. گفتم بسیار خوب، ولی این قدر بلند و بزرگ چرا؟ می خواهی وام را از معراج بگیری؟ یا از انبیا و اولیای الهی اخذ کنی؟ خندید و صمیمانه گفت: میزان وام درخواستی ام زیاد است! گویا یک صندوق قرض الحسنه در حوالی محله وام می داده و یکی از شروطش هم آراستن ظاهر بوده است در قالب تقوا و زهد و مذهب. به همین معنا و مفهوم که خود او دریافت کرده و درک کرده بود برای ما روایت می کرد. من به اصل موضوع کاری ندارم، حرمت احکام شرعی به جای خود محفوظ است، اما این مثال بدان سبب آوردم تا بگویم تکیه و تایید شرطی بر محاسن هم می تواند آدم را در فضایی قرار دهد که طبیعی و انتخابی نیست، تا چه رسد به تکیه و تایید شرطی بر معایب. چنانکه گاه موضوعاتی را به عنوان ملاک و مبنای دینداری و اصل پیشتازی معرفی می کنیم که صرف نظر از دعوت به ریاکاری اساسا خود آن موضوع هم نه، حسن است که عیب است. چنانکه گاهی در محافل برخی از پارتیزان ها و چریک های قبل از انقلاب و گاهی در محافل برخی از دینداران و زهدورزان بعد از انقلاب نیز هر کس شلخته پوش تر و آشفته کوش تر می خرامید، انقلابی تر و خلقی تر یا زاهدتر و عابدتر جلوه می کرد. البته ممکن است این حالت در مواردی از سر ریاکاری و در موارد دیگر مبتنی بر صداقت و اعتقاد و (صرفا) غلط پنداری باشد.

اما ریاکاری، آن هم ریای فریب کاری بدترین و متصورترین حالات نفسانی آدمی است. پیامبر اسلام(ص) برای آنکه کسی فریب نخورد، چه فریب عبادت عادت را و چه فریب عبادت دکان دارانه را، هشدار داده است؛

- لاتنظرو الی کثره صلاتهم و صومهم و کثره الحج و المعروف و طنطنتهم باللیل ولکن انظروا الی صدق الحدیث و اداء الامانه (بحارالانوار) به زیادی نماز و روزه (در برخی از نسخه ها به طول رکوع و سجود) به زیادی حج و کارهای خیر و احسن و طنین اوراد شبانه آدم ها نگاه نکنید، ببینید راستگویی و امانتداری آنها چگونه است؟ چرا؟ چون ممکن است آن اعمال ظاهری و عبادی شان و برخی از کارهای خیر و معروف و احسانشان هم از سر ریاکاری و یا چه بسا به تعبیر امام صادق(ع) از سر عادت باشد.

عبادت عادت آور و ترک عبادت هم وحشت آور. مثل اضطراب و استرس یک معتاد در هنگام ترک اعتیاد؟ شاید. فان الرجل، ربما للهج بالصلاه و الصوم حتی لو ترکه استوحش ولکن احنتر و هم عند... به نماز و روزه خو کند و از ترکش بترسد، آزمایش اش کنید. آزمون، با چه؟ چگونه؟ چه موقع؟ عند صدق الحدیث و اداء الامانه. وقت راست آزمایی و در موقعیت امانت نگهداری.

    روزنامه رسالت > شماره 6018 2/9/85

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

Powered by TayaCMS