دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

الهیات لیبرال Liberal theology

No image
الهیات لیبرال Liberal theology

كلمات كليدي : الهيات ليبرال، متافيزيك، كتاب مقدس، عيسي، ديانت، مسيح، عقل، كانت

نویسنده : رضا میرزائی

در اواخر قرن هجده و قرن نوزده، عقل‌گراها کتاب‌هایی با این مضمون نوشتند که معجزات و عوامل طبیعی کتاب مقدس، دیگر اعتباری ندارد. مهم ترین اثر در این رابطه کتاب زندگی عیسی است، که توسط متکلم آلمانی به نام اشتراس (1808- 1874) منتشر شد و پایه تاریخی تمام حوادثِ ماوراء طبیعی موجود در اناجیل را رد کرد. به اعتقاد نویسنده این کتاب، همه این وقایع، داستان ها و اساطیری هستند که در دوره بین مرگ عیسی و نوشته شدن اناجیل در قرن دوم میلادی بوجود آمده‌اند. برخی مانند آرتور دروز در کتاب خود به نام اسطوره مسیح که در 1910 به چاپ رسید، تا آنجا پیش رفتند که مدعی خیالی بودن تمام انجیل شدند. این شیوهِ برخورد با انجیل که بر جنبه انسانی و اخلاقی مسیحیت تاکید داشت و از جنبه متافیزیکی و ماوراء طبیعی آن صرف نظر می‌کرد، ثمره عقاید کانت و دوره روشنگری بود، که ضربه مهلکی بر متافیزیک و الهیات قدیمی وارد کرد. این دیدگاه ها درمورد تعالیم کتاب مقدس باعث شکل گیری نهضتی با عنوان الهیات لیبرال یا آزاد اندیش شد که با عوامل ماوراء طبیعی مسیحیت شدیدا مخالف بود، و فقط بر تعالیم عالی اخلاقی عیسی تکیه می کرد و از نظرطرفداران آن، عیسی یک معلم برجسته محبت و اخلاق بود، که فقط دنبال تعلیم اخلاق نبود بلکه دنبال ایجاد زندگی اخلاقی در همه بود. آلبرت شوایتزر (1875- 1965) از جمله لیبرال هایی است، که در بی اعتباری عیسای اخلاقی قرن نوزده مهم ترین کار را انجام داد. شوایتزر دنبال حذف امور ماوراء طبیعی از تاریخ بود و عیسی را به عنوان یک یاوه سرا و سیاست مدار دینی معرفی کرد که در زندگی خود دچار اشتباهات عظیم می شود.

از جمله اموری که بدون اثبات و به صورت بدیهی مورد قبول طرفداران الهیات لیبرال قرن نوزده بوده، این است که در مورد امور دینی به هیچ وجه نمی‌توان قضاوت های معتبر و عینی انجام داد و همچنین اعتقاد به مکاشفهِ عینی خدا ( به طوری که مصلحین کلیسا به آن اعتقاد داشتند ) در دنیای امروزی غیر ممکن است .[1]

از آنجا که نهضت الهیات لیبرال، در اواخر قرن نوزده میلادی به عنوان یک حد وسط بین دو دیدگاهِ سنت گرایی و نوخواهی درحوزه تفکر پروتستان ظهور کرد، لذا از این نهضت به الهیات اعتدالی نیز تعبیر می شود.

تحولاتی که به شکل گیری این نهضت کمک کردند عبارتند از:

1. پیشرفت پژوهش‌های مربوط به کتاب مقدس؛ تحقیقات تاریخی و ادبی در مورد کتاب مقدس در دانشگاه‌ها و حوزه های علمیه آلمان و انگلستان نشان داد که پنچ کتاب اولِ عهدِ عتیق، که منسوب به حضرت موسی بود،‌ مجموعه‌ای از چند روایت و متعلق به زمان‌های مختلف است و به آن حضرت تعلق ندارد. تحقیقات مشابه در مورد اناجیل هم نشان داد که انجیل، کتابِ نازل شده از طرف خدا نیست و نیم قرن بعد از حضرت عیسی و به دست انسان، کتابت شده است و لذا ارزش دینی اندکی دارد.

2. توجه به تجربه دینی به عنوان مبنای توجیه عقاید دینی؛ این دیدگاه برگرفته از آثار شلایرماخر(1768- 1834) متکلم آلمانی است، که به عنوان مؤسس الهیات اعتدالی شناخته می شود. به اعتقاد شلایرماخر، مبنای دیانت ، نه تعالیم وحیانی است، ‌آن گونه که در سنت گرایی مطرح بود، و نه عقل معرفت آموز، ‌آن گونه که در الهیات عقلی مطرح بود، و نه حتی ارادهِ اخلاقی مطرح شده در نظام فلسفی کانت، بلکه مبنای دیانت، فقط انتباه و توجه دینی است. به نظر او ارزش کتاب مقدس فقط در این است، که سابقه احوال و تجارب دینی یعقوب،‌ مسیح و سرگذشت مومنان اولیه را بیان می کند. هر کدام از ما باید خودمان خدا را تجربه کنیم. شلایرماخر مذهب را به ساحت احساسات و تجربه شخصی انسان‌ها متعلق می‌دانست و همه امور، حتی کتاب مقدس را گونه‌ای از تجربه شخصی مومنان می‌شمرد.[2]

3. اولویت اخلاق در دیانت؛ لیبرال ها اخلاقیات را به عنوان اصل دین معرفی می‌کردند. منشاء این تحول، دیدگاه کانت بود که اعتقاد داشت، از طریق عقل نظری یا نظریه پردازی فلسفی نمی توان به معرفت خدا دست یافت، بلکه دیانت موضوع عقل عملی است که از وجدان و داوری های مربوط به ارزش های اخلاقی، جدایی ناپذیر است .لیبرال ها از منشِ اخلاقی مختارِ انسان دفاع می کردند ودیانت هم با تائیدی که بر ارزش بی منتهای روح انسان وبرتری معنوی او بر نظام طبیعت داشت، به تحقق آرمان آنها کمک می رساند.[3]

نهضت الهیات لیبرال در قرن بیستم هم ادامه یافت و شکل های گوناگونی به خود گرفت. خطوط اصلی رایج در آن عبارت بود از؛ تاکید بر حلول خداوند بجای تعالی وتنزیه او، تأسی به سیره عملی مسیح به جای بزرگ شمردن مرگ فدیه وار او، توجه به استکمال واصلاح اخلاقی انسان به جای توجه به گنهکاری جبلی او. همچنین آنها قائل به کمال اتصال بین عقل و وحی، ایمان وتجربه بشری‌، خداوند و جهان، مسیح و سایر انسان ها ومسیحیت وسایر ادیان بودند و تفاوتی اصولی بین ادیان مختلف نمی دیدند مگر در مراتب ادیان. به نظر آنها الهیات باید به طور گسترده تجربی و عقلانی شود.ازنظرآنها عقاید دینی با توجه به پیامدهای آن در زندگی انسان و قدرتی که در برآوردن عمیق ترین نیازهای بشری دارند، برحق هستند.[4]

مقاله

نویسنده رضا میرزائی

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS