دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 131 نهج البلاغه بخش 3 : شرائط رهبر اسلامى

خطبه 131 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "شرائط رهبر اسلامى" می پردازد.
No image
خطبه 131 نهج البلاغه بخش 3 : شرائط رهبر اسلامى

موضوع خطبه 131 نهج البلاغه بخش 3

متن خطبه 131 نهج البلاغه بخش 3

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 131 نهج البلاغه بخش 3

شرائط رهبر اسلامى

متن خطبه 131 نهج البلاغه بخش 3

اللَّهُمَّ إِنِّي أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ وَ سَمِعَ وَ أَجَابَ لَمْ يَسْبِقْنِي إِلَّا رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله وسلم)بِالصَّلَاةِ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لَا يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ الْوَالِي عَلَى الْفُرُوجِ وَ الدِّمَاءِ وَ الْمَغَانِمِ وَ الْأَحْكَامِ وَ إِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لَا الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لَا الْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ وَ لَا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ وَ لَا الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ وَ لَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الْأُمَّةَ

ترجمه مرحوم فیض

بار خدايا من نخستين كسى هستم كه بحقّ رسيده و آنرا شنيده و پذيرفته است، هيچكس بر من به نماز پيشى نگرفت مگر رسول خدا، صلّى اللَّه عليه و آله، (اوّلين كسيكه دعوت پيغمبر اكرم را پذيرفته اسلام آورد و با آن حضرت نماز خواند من بودم، و كسيكه در بدايت امر براى انجام دستور خدا و رضاى او اسلام آورد، در آخر عمر براى رياست و كالاى دنيا خونريزى نمى نمايد). و شما (از رويّه خلفاى پيش از من) دانستيد كه سزاوار نيست حاكم و فرمانده بر ناموس و خونهاى مردم و غنيمتها و احكام اسلام و امامت بر مسلمين بخيل باشد تا براى جمع مال ايشان حرص بزند، و نه جاهل تا بر اثر نادانى خود آنها را گمراه گرداند، و نه ستمگر تا بظلم و جور آنان را مستأصل و پريشان نمايد، و نه ترسنده از تغيير ايّام تا با گروهى همراهى كرده ديگرى را خوار سازد (يار توانگران و به مستمندان بى اعتناء باشد) و نه رشوه گير در حكم (كه مالى گرفته حقّى را باطل يا باطلى را حقّ گرداند) تا حقوق مردم را از بين برده حكم شرع را بيان ننمايد، و نه رفتار نكننده به سنّت و طريقه پيغمبر اكرم باشد تا امّت او را هلاك و تباه سازد.

ترجمه مرحوم شهیدی

خدايا من نخستين كسم كه به سوى تو روى آورد، و شنيد و اجابت كرد. در نماز كسى از من پيش نيفتاد جز رسول خدا، كه درود خدا بر او و آل او باد. و همانا دانستيد كه: سزاوار نيست بخيل بر ناموس، و جان، و غنيمتها، و احكام مسلمانان، ولايت يابد و امامت آنان را عهده دار شود تا در مالهاى آنها حريص گردد. و نه نادان تا به نادانى خويش مسلمانان را به گمراهى برد، و نه ستمكار تا به ستم عطاى آنان را ببرد، و نه بيعدالت در تقسيم مال تا به مردمى ببخشد و مردمى را محروم سازد، و نه آن كه به خاطر حكم كردن رشوت ستاند تا حقوق را پايمال كند، و آن را چنانكه بايد نرساند، و نه آن كه سنّت را ضايع سازد، و امّت را به هلاكت در اندازد.

ترجمه مرحوم خویی

بار پروردگارا بتحقيق من أوّل كسى هستم كه بازگشت نمود بسوى تو و شنيد دعوت پيغمبر را و قبول نمود آن را، سبقت نكرد بمن مگر حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بنماز، و بتحقيق كه شما دانسته ايد آنكه جائز و سزاوار نيست كه باشد حاكم والى بر فرجها و بر خونها و غنيمتها و حكمها و أمانت مسلمانان شخص بخيل تا شود در مالهاى ايشان حرص و رغبت او، و نه شخص نادان تا بضلالت اندازد ايشان را بجهالت خود، و نه شخص كج خلق تا ببرد ايشان را از يكديگر بجهة كج خلقي خود، و نه شخص ظلم كننده در دولتها تا فرا گيرد قوم دون قوم را و ترجيح بدهد بعض ايشان را به بعضى، و نه شخص رشوت گيرنده در حكم تا ببرد حقوق مسلمانان را و نگه بدارد آن حقوق را در مقام قطع كردن و قطع و فصل ننمايد، و نه شخصى كه تعطيل كننده است سنّت و شريعت مطهره را تا اين كه بهلاكت اندازد امت را.

شرح ابن میثم

اللَّهُمَّ إِنِّي أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ وَ سَمِعَ وَ أَجَابَ لَمْ يَسْبِقْنِي إِلَّا رَسُولُ اللَّهِ ص بِالصَّلَاةِ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لَا يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ الْوَالِي عَلَى الْفُرُوجِ وَ الدِّمَاءِ وَ الْمَغَانِمِ وَ الْأَحْكَامِ وَ إِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لَا الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لَا الْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ وَ لَا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ وَ لَا الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ وَ لَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الْأُمَّةَ

اللغة

النهمة: الحرص على الدنيا.

المعنى

ثمّ تلا ذلك الاستشهاد باستشهاده على أنّه أوّل من أناب. أي رجع إلى اللّه تعالى عمّا لعلّه كان يعدّ في حقّه ذنبا، و سمع: أى أطاع اللّه و أجاب: أي داعى اللّه. ثمّ استثنى سبق الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى الدين بالصلاة و ذلك أمر معلوم من حاله، و إنّما يقول خصمه: إنّه حين تبع الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كان طفلا لا اعتداد بإسلامه. و سنذكر ذلك في موضعه من الخطبة المسمّاة بالقاصعة، و غرضه من هذا الاستشهاد مع ما بعده من الإشارة إلى الرذائل الّتى ينبغي أن يكون الإمام منزّها عنها تقرير فضيلته، و نبّه على أنّ فيه من الفضائل ما يقابل تلك الرذائل بتعديدها و نفيها عن الإمام الوالى لامور المسلمين، و الإشارة إلى وجوه المقاصد اللازمة عنها، و تذكيرهم بما علموه من ذلك بقوله. و قد علمتم. إلى آخره: أمّا البخيل فلشدّة حرصه على ما في أيدى الناس من الرعيّة و قد عرفت ما يستلزمه من نفارهم عنه و عدم انتظام الأحوال به، و أمّا الجاهل فلأنّه لجهله بقوانين الدين و تدبير امور العالم ضالّ و ضلاله يستلزم ضلال من اقتدى به و ذلك ضدّ مقصود الشارع، و أمّا الجافي فلأنّ جفاءه يستلزم النفرة و الانقطاع عنه و ذلك ضدّ الالفة و الاجتماع المطلوب للشارع، و أمّا الخائف من الدول فيخصّص بعنايته من يخافه دون غيره و ذلك ظلم لا ينتظم معه نظام العالم، و أمّا المرتشى في الحكم فلظلمه و ذهابه بالحقوق و الوقوف فيها على الحيف دون المقاطع الحقّة. فترى أحد هؤلاء إذا أراد فصل قضيّة دافع بها طويلا و صعّب الحقّ و عرّض بغموضه و أشار بالصلح بين الخصمين مع ظهور الحقّ لأحدهما و كانت غايته من ذلك تخويف صاحب الحقّ من فواته ليجنح إلى الاصلاح [الصلح. خ ] و الرضى ببعض حقّه مع أنّه قد يأخذ منه رشوة أيضا، و ربّما كانت في المقدار كرشوة المبطل منهما. و لهم في ذلك حيل يعرفها من عاناهم. و اللّه المستعان على ما يصفون، و أمّا المعطّل للسنّة فلتضييعه قوانين الشريعة و إهمالها المستلزم لفساد النظام في الدنيا و الهلاك الدائم في الاخرى. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

اللَّهُمَّ إِنِّي أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ وَ سَمِعَ وَ أَجَابَ لَمْ يَسْبِقْنِي إِلَّا رَسُولُ اللَّهِ ص بِالصَّلَاةِ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لَا يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ الْوَالِي عَلَى الْفُرُوجِ وَ الدِّمَاءِ وَ الْمَغَانِمِ وَ الْأَحْكَامِ وَ إِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لَا الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لَا الْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ وَ لَا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ وَ لَا الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ وَ لَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الْأُمَّةَ

لغات

نهمة: حرص بر دنيا

ترجمه

بار خدايا من نخستين كسم كه به تو رجوع كردم و فرمان تو را شنيدم و پذيرفتم، هيچ كس جز پيامبر كه درود بر او و خاندانش باد، در نماز بر من پيشى نگرفت.

شما مى دانيد سزاوار نيست كسى كه بر نواميس و جان مردم و غنايم و احكام دين سرپرستى و پيشوايى مسلمانان را دارد بخيل باشد، تا در جمع آورى اموال آنان حرص و طمع ورزد، و نبايد نادان باشد تا با جهل خويش آنان را به گمراهى بكشاند، و نه ستمگر باشد تا پيوندهاى آنان را از هم بگسلد و به نيازهاى آنها پاسخ نگويد، و نه جفا كار تا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل كند و گروهى را بر گروه ديگر مقدّم دارد، و در حكم و قضاوت رشوه گير نباشد، تا اين كه حقوق مردم را از ميان ببرد، و در رسانيدن حقّ به صاحبانش كوتاهى كند، و نيز نبايد سنّت پيامبر خدا (ص) را مهمل گذارد، تا بدين سبب امّت دچار تباهى و نابودى شود.»

شرح

پس از آن در تأييد سخن خود استشهاد فرموده است به اين كه او نخستين كسى بوده كه به سوى خدا بازگشته و به او إنابة كرده است، واژه إنابة كه به معناى رجوع است، شايد به اين ملاحظه به كار رفته است كه او اوّلين كس بوده كه از آنچه شايد نسبت به او گناه به حساب آيد به خداوند رجوع كرده است، واژه سمع كه پس از آن به كار رفته به معناى اين است كه فرمان خدا را پذيرفته و دعوت او را اجابت كرده است، و اين كه سبقت پيامبر گرامى (ص) را در دين و نماز استثنا فرموده امرى روشن است، برخى از دشمنان آن حضرت گفته اند هنگامى كه على (علیه السلام) پيروى از پيامبر خدا (ص) را پذيرفت كودك بوده و آن دوران قابل توجّه و محاسبه نيست، و ما در محلّ خود ذيل خطبه موسوم به قاصعه در اين باره سخن خواهيم گفت.

منظور امام (علیه السلام) از اين استشهاد و آنچه در باره دورى خود از صفات زشتى كه شايسته است امام و پيشوا از آنها به دور باشد اثبات فضيلت خويش است، و تذكّر مى دهد كه در برابر چنين صفات زشتى كه بر شمرده، و در خور كسى كه امام و سرپرست امور مسلمانان مى باشد نيست، فضيلتها و برتريهايى در او موجود است، و با بيان مقاصد و نتايجى كه در جهت لزوم اين شرايط و صفات، در حاكم مسلمانان وجود دارد، و يادآورى مردم به آنچه در اين باره مى دانند،

فرموده است: و قد علمتم... تا آخر.

اينك اگر حاكم مسلمانان بخيل باشد، پيداست كه مردم به سبب حرص زيادش به اموالى كه در دست رعيّت است از او بيزارى جسته و در نتيجه نظام امور از هم گسيخته مى شود.

اگر حاكم نادان باشد به سبب جهل او به احكام و قوانين دين و ناآگاهى در تدبير امور، دچار انحراف و گمراهى مى شود، و ضلالت او باعث گمراهى همه كسانى است كه از او پيروى مى كنند، و اين درست خلاف مقصود شارع مى باشد.

اگر حاكم مسلمانان ستمگر و جفاكار باشد، ظلم و جور او مايه نفرت و بيزارى مردم، و بريدن آنان از وى مى شود، و اين خلاف وحدت و همدلى مطلوبى است كه منظور نظر شارع است.

اگر حاكم مسلمانان ترسو، و از دگرگونيهاى روزگار در بيم و هراس باشد، دسته اى را كه از آنها بيمناك است مورد توجّه و عنايت خود قرار مى دهد، و به غير آنها اعتنايى ندارد، و اين ستمى است كه با وجود آن، جامعه سامان و انتظام نمى پذيرد.

اگر حاكم مسلمانان در حكمرانى و داورى رشوه گير باشد، در نتيجه بيدادگرى، و از ميان بردن حقوق مردم و ادامه راه تعدّى، و عدم توجّه به موارد حقّه، آن چنان مى شود كه اگر بخواهد در قضيّه اى داورى كند، دفاع را آن قدر طولانى، و حقّ را مبهم و دشوار مى گرداند، تا با همه روشن بودن حقّانيّت، هر دو طرف دعوا ناگزير از مصالحه شوند، و غرض او در اين كار، مرعوب كردن صاحب حقّ است به اين كه در صورت عدم مصالحه، حقّ او بكلّى ضايع خواهد شد تا در نتيجه تن به سازش دهد، و به بخشى از حقّ خود قانع گردد، و با اين حال نيز از او رشوه دريافت مى كند، و بسا مى شود به اندازه اى كه از طرف غير ذيحقّ رشوه مى گيرد، از صاحب حقّ نيز مى گيرد، و در هر حال اين گونه حاكمان و داوران حيله ها و ترفندهايى به كار مى برند كه كسانى كه به اين قضايا دچار شده اند به آن آگاهند، و اللّه المستعان على ما يصفون (و بر آنچه مى گويند از خدا يارى خواسته مى شود).

امّا اگر حاكم مسلمانان سنّت پيامبر را رها سازد و اجرا نكند، و قانونهاى شريعت را مهمل گذارد، موجبات تباهى نظام اجتماع مردم را در دنيا، و نابودى و عذاب آنها را در آخرت فراهم كرده است، و توفيق از خداست.

شرح مرحوم مغنیه

الّلهمّ إنّي أوّل من أناب و سمع و أجاب، لم يسبقني إلّا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالصّلاة و قد علمتم أنّه لا ينبغي أن يكون الوالي على الفروج و الدّماء و المغانم و الأحكام و إمامة المسلمين البخيل فتكون في أموالهم نهمته، و لا الجاهل فيضلّهم بجهله، و لا الجافي فيقطعهم بجفائه، و لا الحائف للدّول فيتّخذ قوما دون قوم، و لا المرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع، و لا المعطّل للسّنّة فيهلك الأمّة.

اللغة:

نهمته: شهوته. و الجافي: من الجفاء أي الغلظة. و الحائف: من الحيف و الجور. و المقاطع: جمع مقطع أي ما يقطع به الباطل، و يفصل بينه و بين الحق.

الإعراب:

نهمته اسم تكون، و دون ظرف متعلق بيقف.

المعنى

(اللهم اني أول من أناب) اليك، و آمن بك مخلصا، و دعا الى سبيلك، و جاهد فيك (و سمع و أجاب) دعوة الحق و عمل بها (لم يسبقني إلا رسول اللّه (ص) بالصلاة). لا يختلف اثنان من المسلمين ان عليا و خديجة هما أول من أسلم و آمن برسالة محمد (ص) و ان تلاعب بالألفاظ من لعب الشيطان بعقله و قلبه، و قال بلسانه: أول من أسلم من الصبيان علي. و كم من صبي هو أرشد و أعقل من مئات الشيوخ، و تقدم الكلام عن ذلك في شرح الخطبة 37.

شروط الوالي:

(و قد علمتم انه لا ينبغي أن يكون الوالي إلخ).. تكون الولاية على الفروج بإقامة الحد على الزاني، و صيانة الأنساب، و إجراء الزواج و إيقاع الطلاق على الوجه الشرعي، و الولاية على الدماء بحفظ النفوس من الاعتداء عليها، و القود من المعتدي، و الولاية على المغانم بحراستها، و تقسيمها على المستحقين، و على الأحكام بحفظها و بثها و حمل الناس عليها، و لا تكون هذه الولاية إلا لمن توافرت فيه الشروط التالية: 1- أن لا يكون بخيلا (فتكون أموالهم نهمته). الضمير في أموالهم للرعية، و في نهمته للوالي، و المعنى لو كان الوالي بخيلا لكان شرها على المال و الحياة الدنيا، يطلبها من كل سبيل، و يمنع الحق عن أهله، و بهذا نجد تفسير الحديث الشريف: «لا يجتمع الشح و الايمان في قلب العبد أبدا».

2- (و لا الجاهل فيضلهم بجهله) عن طريق الحق و الصواب. و هذا الشرط تفرضه البديهة و تتفق عليه البشرية جمعاء، و من حكم الإمام: لا ترى الجاهل إلا مفرطا او مفرّطا.

3- (و لا الجافي فيقطعهم بجفائه). اذا كان الوالي فظا تجافى الناس عنه، و هم في أشد الحاجة الى عدله مع العلم بأن مهمته تفرض عليه التواضع و لين الجانب، و الصبر لذوي الحاجات و الاستماع لشكوى المظلومين.

4- (و لا الحائف) اي الجائر (للدوّل) بضم الدال، و هو المال المتداول به، و الجور في المال ان يكتسبه على حساب الآخرين، و يحبسه عن المستحقين (فيتخذ قوما دون قوم) أي يؤثر المبطل على المحق، و القوي على الضعيف.

5- (و لا المرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق) الى غير أهلها، و الرشوة محرمة في كل دين و شريعة. و في الحديث: لعن اللّه الراشي و المرتشي و الساعي بينهما (و يقف بها دون المقاطع) جمع مقطع، و مقطع الحق ما يقطع به دابر الباطل و يميزه عن الحق، و ليس من شك ان الرشوة تحول دون ذلك.

6- (و لا المعطل للسنة) أي قول الرسول و فعله و تقريره (فيهلك الأمة) بجهله و خيانته. و على الإجمال فإن البخيل لا يركن اليه، و الجاهل لا يسترشد به، و الفظ تنفر منه الطباع، و الجائر يبخس الناس أشياءهم، و المرتشي مزور محتال، و بتعطيل الأحكام و القوانين تسود الفوضى، و يختل النظام، و معنى هذا ان من اتصف بشي ء من ذلك فلا يصلح للحكم و الولاية.

شرح منهاج البراعة خویی

الّلهمّ إنّي أوّل من أناب، و سمع و أجاب لم يسبقني إلّا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالصّلاة، و قد علمتم أنّه لا ينبغي أن يكون الوالي على الفروج و الدّماء و المغانم و الأحكام و إمامة المسلمين البخيل، فتكون في أموالهم نهمته، و لا الجاهل فيضلّهم بجهله، و لا الجافي فيقطعهم بجفائه، و لا الحائف للدّول، فيتّخذ قوما دون قوم، و لا المرتشي في الحكم، فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع، و لا المطّل للسّنّة، فيهلك الامّة.

اللغة

(النّهمة) بلوغ الهمّة و الشّهوة في الشي ء و هو منهوم بكذا مولع به، و روى نهمته محرّكة و هي إفراط الشّهوة في الطّعام و (الجفاء) خلاف البرّ و الصّلة و رجل جافى الخلق و الخلقة أى غليظ منقبض و (الحائف) بالحاء المهملة من الحيف و هو الظلم و الجور و (الدّول) بضمّ الدّال المهملة جمع الدّولة اسم للمال المتداول به قال تعالى: كيلا يكون دولة بين الأغنياء منكم، و روى الخائف للدّول بالخاء المعجمة و كسر الدّال جمع دولة بالفتح و هى الغلبة

المعنى

ثمّ انّه لمّا بيّن أنّ طلبه للخلافة لم يكن للدّنيا أكّد هذا المعنى بقوله (اللّهمّ إنّي أوّل من أناب) و رجع إليك (و سمع) دعوة الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (و أجاب) إليه (لم يسبقني إلّا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالصّلاة) أمّا كون هذه الجملة تأكيدا لما سبق فلأنه إذا كان أوّل النّاس اسلاما مع عدم كون الاسلام معروفا حينئذ متوقّعا به الانتفاع في الدّنيا لا بدّ و أن يكون إسلامه للّه سبحانه و ابتغاء لرضاه، و من كان هذا حاله في بداية أمره كيف يخطر ببال عاقل أنّه يطلب الدّنيا و حطامها، و يجرّد عليها السّيف في آخر عمره.

و أمّا كونه عليه السّلام أوّل من أناب و أجاب إلى الايمان و الاسلام فهو المتّفق عليه بين الشّيعة و المشهور بين الجمهور لم يخالف في ذلك إلّا شرذمة منهم لا يعتدّ بخلافهم و ستعرف تفصيل ذلك في التنبيه الآتي.

و أمّا أنّه سبق النّاس بالصّلاة و لم يسبقه غيره فيدلّ على ذلك ما رواه في المجلّد التّاسع من البحار من كتاب المناقب للشّيخ الفقيه رشيد الدّين أبي جعفر محمّد ابن عليّ بن شهر آشوب المازندراني تغمّده اللّه برحمته، قال ما هذا لفظه: أبو عبد اللّه المرزباني و أبو نعيم الاصبهاني في كتابيهما فيما نزل من القرآن في عليّ عليه السّلام و النطنزى في الخصائص عن الكلبي عن أبي صالح عن ابن عباس، و روى أصحابنا عن الباقر عليه السّلام في قوله تعالى: و اركعوا مع الرّاكعين، نزلت في رسول اللّه و عليّ بن أبي طالب و هما أوّل من صلّى و ركع.

المرزباني عن الكبي عن أبي صالح عن ابن عباس في قوله تعالى: إنّ الذين آمنوا و عملوا الصّالحات اولئك أصحاب الجنّة هم فيها خالدون، نزلت في عليّ خاصّة و هو أوّل مؤمن و أوّل مصلّ بعد النّبيّ.

تفسير السّيدي عن قتادة عن عطاء عن ابن عبّاس في قوله: إنّ ربّك يعلم أنّك تقوم أدنى من ثلثى اللّيل و نصفه و ثلثه و طائفة من الّذين معك، فأوّل من صلّى مع رسول اللّه عليّ بن أبي طالب.

تفسير القطان عن وكيع عن سفيان عن السّدي عن أبي صالح عن ابن عباس في قوله تعالى: يا أيّها المدثّر، يعني محمّدا ادّثّر بثيابه، قم فأنذر، أى فصلّ ادع عليّ بن أبي طالب إلى الصّلاة معك، و ربّك فكبّر، ممّا تقول عبدة الأوثان تفسير يعقوب بن سفيان قال: حدّثنا أبو بكر الحميدى عن سفيان بن عيينة عن ابن أبي النجيح عن مجاهد عن ابن عباس في خبر يذكر فيه كيفية بعثة النبيّ ثمّ قال: بينا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قائم يصلّى مع خديجة إذ طلع عليه عليّ بن ابي طالب فقال له: ما هذا يا محمد قال: هذا دين اللّه فآمن به و صدقه، ثمّ كانا يصلّيان و يركعان و يسجدان فأبصرهما أهل مكّة ففشا الخبر فيهم أنّ محمّدا قد جنّ، فنزل: ن و القلم و ما يسطرون ما أنت بنعمة ربّك بمجنون.

شرف النّبي عن الخركوشي قال: و جاء جبرئيل بأعلى مكّة و علّمه الصّلاة فانفجرت من الوادى عين حتى توضّأ جبرئيل بين يدي رسول اللّه، و تعلّم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منه الطّهارة ثمّ أمر به عليّا عليه السّلام تاريخى الطبري و البلادرى، و جامع التّرمذى، و أبانة العكبرى، و فردوس الدّيلمى، و أحاديث أبي بكر بن مالك، و فضائل الصّحابة عن الزّعفراني عن يزيد ابن هارون عن شعبة عن عمرو بن مرّة عن أبي حمزة عن زيد بن أرقم، و مسند أحمد عن عمرو بن ميمون عن ابن عباس قالا قال النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أوّل من صلّى معى عليّ تاريخ النّسوى قال زيد بن أرقم: أوّل من صلّى مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عليّ.

جامع الترمدى و مسند أبي يعلي الموصلي عن أنس، و تاريخ الطّبرى عن جابر قالا: بعث النبيّ يوم الاثنين و صلّى عليّ يوم الثلثاء أبو يوسف النّسوى في المعرفة و أبو القسم عبد العزيز بن إسحاق في أخبار أبي رافع عن عشرين طريقا عن أبي رافع قال: صلّى النّبيّ أوّل يوم الاثنين، و صلّت خديجة آخر يوم الاثنين، و صلى عليّ يوم الثلثاء من الغد.

أحمد بن حنبل في مسند العشرة و في الفضائل أيضا، و النّسوى في المعرفة، و التّرمذى في الجامع، و ابن بطّة في الابانة روى عليّ بن الجعد عن شعبة عن سلمة ابن كهيل عن حبّة العرني قال: سمعت عليّا عليه السّلام يقول: أنا أوّل من صلّى مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

ابن حنبل في مسند العشرة و في فضائل الصّحابة أيضا عن سلمة بن كهيل عن حبّة العرني في خبر طويل أنّه قال عليّ عليه السّلام: اللهمّ لا أعرف أنّ عبدا من هذه الأمّة عبدك قبلي غير نبيّك ثلاث مرّات، الخبر.

و في مسند أبي يعلي ما أعلم أحدا من هذه الامّة بعد نبيّها عبد اللّه غيرى، الخبر. الحسين بن عليّ عليهما السّلام في قوله تعالى: تريهم ركّعا سجّدا، نزلت في عليّ بن أبي طالب.

و روى جماعة أنّه نزل فيه: الّذين يقيمون الصّلاة و يؤتون الزّكاة و هم راكعون.

تفسير القطّان قال ابن مسعود: قال عليّ عليه السّلام: يا رسول اللّه ما أقول في السجود في الصّلاة فنزل سبّح اسم ربّك الأعلى، قال: فما أقول في الرّكوع فنزل فسبّح باسم ربّك العظيم، فكان أوّل من قال ذلك و أنّه صلّى قبل النّاس كلّهم سبع سنين و أشهرا مع النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و صلّى مع المسلمين أربع عشرة سنة و بعد النّبيّ ثلاثين سنة.

ابن فيّاض في شرح الأخبار عن أبي أيّوب الأنصارى قال: سمعت النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: لقد صلّت الملائكة علىّ و على عليّ بن أبي طالب سبع سنين، و ذلك أنّه لم يؤمن بي ذكر قبله، و ذلك قول اللّه سبحانه: الّذين يحملون العرش و من حوله يسبّحون بحمد ربّهم و يستغفرون لمن في الأرض.

و في رواية زياد بن المنذر عن محمّد بن عليّ عن أمير المؤمنين عليه السّلام لقد مكثت الملائكة سنين لا تستغفر إلّا لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و لى و فينا نزلت و الملائكة يسبّحون بحمد ربّهم و يستغفرون للّذين آمنوا ربّنا إلى قوله: الحكيم.

و روى جماعة عن أنس و أبي أيّوب، و روى شيرويه في الفردوس عن جابر قال: قال النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: لقد صلّت الملائكة علىّ و على عليّ بن أبي طالب سبع سنين قبل النّاس، و ذلك أنّه كان يصلّي و لا يصلّي معنا غيرنا، و في رواية لم يصلّ فيها غيري و غيره، و في رواية لم يصلّ معى رجل غيره سنن ابن ماجه و تفسير الثعلبي عن عبد اللّه ابن أبي رافع عن أبيه أنّ عليا عليه السّلام صلّى مستخفيا مع النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سبع سنين و أشهرا تاريخ الطّبري و ابن ماجه قال عباد بن عبد اللّه: سمعت عليا عليه السّلام يقول: أنا عبد اللّه و أخو رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أنا الصّدّيق الأكبر لا يقولها بعدى إلّا كاذب مفتر، صلّيت مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سبع سنين.

مسندى أحمد و أبي يعلي قال حبة العرني: قال عليّ عليه السّلام: صلّيت قبل أن يصلّى النّاس سبعا.

الحميرى

  • ألم يصلّ علىّ قبله حججا و وحّد اللّه ربّ الشّمس و القمر
  • و هؤلاء و من في حزب دينهم قوم صلاتهم للعود و الحجر

و له

  • و كفاه بأنّه سبق النّاسبفضل الصّلاة و التوحيد
  • حججا قبلهم كوامل سبعابركوع لديه أو بسجود

و له

  • أ ليس عليّ كان أوّل مؤمنو أوّل من صلّى غلاما و حدّا
  • فما زال في سرّ يروح و يغتدى فيرقى بثيراء أو بحراء مصعدا
  • يصلّى و يدعو ربّه فيهما معالمصطفى مثنى و إن كان أوحدا
  • سنين ثلاثا بعد خمس و أشهركوامل سبعا قبل أن يتمرّدا

و هو أوّل من صلّى القبلتين صلّى إلى بيت المقدس أربع عشرة سنة، و المحراب الذى كان النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يصلّى و معه عليّ و خديجة معروف، و هو على باب مولد النبيّ في شعب بني هاشم، و قد روينا عن الشيرازى ما رواه عن ابن عباس في قوله: و السّابقون الأوّلون، نزلت في أمير المؤمنين سبق النّاس كلّهم بالايمان و صلّى القبلتين و بايع البيعتين.

الحميرى

  • و صلّى القبلتين و آل تيمو اخوتها عدىّ جاحدونا

و صلّى إلى الكعبة تسعا و ثلاثين سنة تاريخ الطّبرى بثلاثة طرق، و ابانة العكبرى من أربعة طرق، و كتاب المبعث عن محمّد بن إسحاق، و التاريخ النّسوى، و كتاب الثعلبي، و كتاب المادرى و مسند أبي يعلى الموصلي، و يحيى بن معين، و كتاب أبي عبد اللّه محمّد بن زياد النيسابورى عن عبد اللّه بن أحمد بن حنبل بأسانيدهم عن ابن مسعود، و علقمة البجلي و إسماعيل بن أياس بن عفيف عن أبيه عن جدّه أنّ كلّ واحد منهم قال: رأى عفيف أخو الأشعث بن قيس الكندى شابّا يصلى، ثمّ جاء غلام فقام عن يمينه، ثمّ جاءت امرئة فقامت خلفها، فقال للعبّاس: هذا أمر عظيم، قال: ويحك هذا محمّد، و هذا عليّ، و هذه خديجة إنّ ابن أخي هذا حدّثنى أنّ ربّه ربّ السّماوات و الأرض أمر بهذا الدّين، و اللّه ما على ظهر الأرض على هذا الدّين غير هؤلاء الثلاثة.

و في كتاب النّسوى أنّه كان يقول بعد إسلامه: لو كنت أسلمت يومئذ كنت ثانيا مع عليّ بن أبي طالب.

و في رواية محمّد بن إسحاق عن عفيف قال: فلمّا خرجت من مكّة إذا أنا بشاب جميل على فرس فقال: يا عفيف ما رأيت في سفرك هذا فقصصت عليه، فقال لقد صدقك العبّاس و اللّه إنّ دينه لخير الأديان و إنّ امّته أفضل الامم، قلت: فلمن الأمر من بعده قال: لابن عمّه و ختنه على بنته، يا عفيف الويل كلّ الويل لمن يمنعه حقّه.

ابن فيّاض في شرح الأخبار عن ابن أبي الحجّاف عن رجل أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام قال في خبر: هجم على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله- يعني أبا طالب- و نحن ساجدان قال: أ فعلتماها ثمّ أخذ بيدي فقال: انظر كيف تنصره و جعل يرغّبني في ذلك و يحضّني عليه الخبر.

و في كتاب الشّيرازي أنّ النّبي صلّى اللّه عليه و آله لمّا نزل الوحى عليه أتى المسجد الحرام و قام يصلّى فيه، فاجتاز به عليّ عليه السّلام و كان ابن تسع سنين فناداه يا عليّ إلىّ اقبل، فأقبل إليه ملبّيا، قال: أتى رسول اللّه إليك خاصّة و إلى الخلق عامّة، فقال: يا عليّ فقف عن يميني و صلّ معي، فقال: يا رسول اللّه حتّى أمضي و أستأذن أبا طالب والدي قال: اذهب فانّه سيأذن لك، فانطلق يستأذن في اتّباعه فقال: يا ولدي تعلم أنّ محمّدا و اللّه أمين منذ كان، امض و اتّبعه ترشد و تفلح و تشهد فأتى عليّ عليه السّلام و رسول اللّه قائم يصلّي في المسجد، فقام عن يمينه يصلّي معه، فاجتاز بهما أبو طالب و هما يصلّيان فقال: يا محمّد ما تصنع قال: أعبد إله السّماوات و الأرض و معي علىّ يعبد ما أعبد، و أنا أدعوك إلى عبادة اللّه الواحد القهّار، فضحك أبو طالب حتّى بدت نواجده و أنشأ يقول:

  • و اللّه لن يصلوا إليك بجمعهمحتّى اغيّب في التّراب دفينا

تاريخ الطّبري و كتاب محمّد بن إسحاق أنّ النّبي كان إذا حضرت الصّلاة خرج إلى شعاب مكّة و خرج معه عليّ بن أبي طالب مستخفيا من قومه فيصلّيان الصّلاة فيها فإذا أمسيا رجعا فمكثا كذلك زمانا.

ثمّ روى الثعلبي معهما أنّ أبا طالب رأى النّبيّ و عليّا يصلّيان فسأل عن ذلك فأخبره النّبي أنّ هذا دين اللّه و دين ملائكته و دين رسله و دين أبينا إبراهيم في كلام له، فقال عليّ: يا أبه آمنت باللّه و رسوله و صدقته بما جاء به و صلّيت معه للّه فقال له: أما انّه لا يدعو إلّا إلى خير فألزمه.

ثمّ إنّه عليه السّلام لمّا نبّه على أنّ طلبه للخلافة إنما كان للّه سبحانه و تعالى لا تنافسا في زخارف الدّنيا و التماسا لحطامها و عقّبه بالاشارة إلى سبقه في الاسلام و الصّلاة مع النّبيّ المقتضي لتقدّمه على غيره أردفه بالاشارة إلى موانع الامامة تنبيها على أنّه هو الامام دون غيره لوجود المقتضي و انتفاء الموانع فيه مع عدمه و وجودها في غيره فقال (و قد علمتم) و حصول ذلك العلم لهم إمّا من الكتاب كقوله تعالى: لا ينال عهدى الظّالمين، و قوله: أ فمن يهدى إلى الحقّ أحقّ أن يتّبع أمّن لا يهدّي إلّا أن يهدى، و قوله: قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون، و ما يضاهى ذلك ممّا يستنبط منه شروط الولاية و أحكامها، و إمّا بنصّ من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أو باعلام سابق منه عليه السّلام و على أىّ تقدير فالمقصود به الاشارة إلى استحقاقهم للتوبيخ و التقريع لكون تقصيرهم في حقّ الامام عن علم منهم لا عن جهل فيعذرون و يعتذرون و قوله (انّه لا ينبغي) أى لا يجوز (أن يكون الوالي على الفروج و الدّماء و المغانم و الأحكام و إمامة المسلمين البخيل) الشّحيح و هو في لسان الشّرع من يمنع الواجب (فتكون في أموالهم نهمته) أى حرصه و جشعه أو فرط شهوته (و لا الجاهل فيضلّهم بجهله) و إضلاله معلوم (و لا الجافي) سيّ ء الخلق (فيقطعهم بجفائه) و انقباضه عن الوصول إليه أو عن حاجاتهم أو بعضهم عن بعض لتفرّقهم (و لا الحائف للدّول) أى الجائر للأموال و الظالم في تقسيمها بأن لا يقسّمها بالسّوية بل يرجّح بعضهم على بعض (فيتّخذ قوما) و يخصّهم بالعطاء (دون قوم) و على رواية الخائف للدّول بالخاء المعجمة و كسر الدّال فالمراد به من يخاف دول الأيّام و تقلّبات الدّهور و غلبة الأعداء فيتّخذ قوما يرجو نفعهم و نصرهم في دنياه، و يقويهم على غيرهم و يفضّلهم في العطاء و سائر جهات الاكرام على الآخرين (و لا المرتشى في الحكم) أى آخذ الرّشوة و هو بالكسر ما يعطيه الشّخص الحاكم و غيره ليحكم أو يحمله على ما يريد، و في الحديث لعن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الرّاشي و المرتشي و الرايش يعنى المعطى للرّشوة و الآخذ لها و السّاعي بينهما يزيد لهذا و ينقص لهذا، و الحاصل أنّه لا يجوز أن يكون آخذ الرّشوة حاكما (فيذهب بالحقوق) أى حقوق النّاس و يبطلها و يخرجها من يد صاحبها (و يقف بها دون المقاطع) أى يقف عند مقطع الحكم فلا يقطعه بأن يحكم بالحقّ بل يحكم بالجور أو يسوّف الحكم حتّى يضطرّ المحقّ و يرضى بالصّلح و يذهب بعض حقّه قال العلّامة المجلسيّ (قد): و يحتمل أن يكون دون بمعنى غير أى يقف في غير مقطعه (و لا المعطل للسنّة) و الطريقة الشّرعيّة النّبويّة (فيهلك الامّة) في الدّنيا أو الآخرة أو كليهما

تبصرة

قال الشّارح المعتزلي في شرح هذا الكلام له عليه السّلام في ابداء المناسبة و الارتباط بين ما ذكره من سبقه عليه السّلام إلى التّوحيد و المعرفة و الصّلاة و ما عقّبه به من تقرير قاعدة الامامة و التعرّض لموانعها ما محصّله: إنّه عليه السّلام إذا كان أوّل السّابقين وجب أن يكون أقرب المقرّبين، لأنّه تعالى قال: و السّابقون السّابقون أولئك المقرّبون، و إذا كان أقرب المقرّبين وجب أن ينتفي عنه الموانع السّتة التي جعل كلّ واحد منها صادّا عن الامامة و قاطعا عن استحقاقها و هى البخل، و الجهل، و الجفاء، و العصبيّة في دولته، أى تقديم قوم على قوم، و الارتشاء في الحكم، و التعطيل للسنّة، و إذا انتفت عنه هذه الموانع الستّة تعيّن أن يكون هو الامام، لأنّ شروط الامامة موجودة فيه بالاتّفاق، فاذا كانت موانعها عنه منتفية و لم يحصل لغيره اجتماع الشّروط و ارتفاع الموانع وجب أن يكون هو الامام، لأنّه لا يجوز خلوّ العصر من امام سواء كانت هذه القضيّة عقليّة أو سمعيّة.

أقول: بعد هذا التحقيق هل بقى للشارح عذر في اعتقاده بامامة الثّلاثة و خلافتهم و جعله عليه السّلام رابعهم و العجب كلّ العجب أنّه ينطق بالحقّ و لا يذعن به كمثل المنافقين يقولون بأفواهم ما ليس في قلوبهم و من لم يجعل اللّه له نورا فماله من نور، ثمّ قال الشّارح: فان قلت: أ فتراه عنى بهذا قوما بأعيانهم قلت: الاماميّة تزعم أنّه رمز بالجفاء و العصبية لقوم دون قوم إلى عمر و رمز بالجهل إلى من كان قبله، و رمز بتعطيل السّنة إلى عثمان و معاوية، و أمّا نحن فنقول: إنّه عليه السّلام لم يعن ذلك و إنّما قال قولا كلّيا غير مخصوص، و هذا هو اللّائق بشرفه، و قول الاماميّة دعوى لا دليل عليها و لا يعدم كلّ أحد أن يستنبط من كلّ كلام ما يوافق غرضه و إن غمض، و لا يجوز أن تبنى العقائد على مثل هذه الاستنباطات الدقيقة.

أقول: أمّا أنّ في كلامه رمزا و إشارة إلى من ذكر فهو ممّا لا غبار عليه، و أمّا أنّ فيه دلالة عليه فلم تدّعه الاماميّة حتّى يناقش فيه أو يعترض عليهم، و الاشارة غير الدّلالة، و أمّا استبعاد ذلك بعدم لياقته بشرفه عليه السّلام و منافاته لسودده ففيه أنّ شرافته مقتضية للارشاد على الهدى و التّنبيه على ضلال قادة الرّدى و هفوة من اتّبعهم و أذعن بخلافتهم من أهل العصبيّة و الهوى، لأنّه من باب الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر المناسب لشأن الامام و وظيفته و قد مرّ في فقرات الخطبة الشّقشقيّة ما هو نصّ في هذا المعنى، و أبلغ في الدّلالة على هذا الغرض، مثل تنبيهه على جفاوة عمر و غلظته بقوله: فصيّرها في حوزة خشناء يغلظ كلمها و يخشن مسّها، و على جهله بقوله: و يكثر العثار فيها و الاعتذار منها، و على بخل عثمان بقوله: و قام معه بنو أبيه يخضمون مال اللّه خضم الابل نبتة الرّبيع آه و نحو هذه الألفاظ في تضاعيف كلماته كثير كما هو غير خفيّ على الخبير البصير.

و بعد الغضّ عن ذلك كلّه فأقول: إنّ عمدة غرض الاماميّة التّنبيه على اتّصاف الخلفاء بتلك الأوصاف الرّذيلة، و بعد تسليم الشارح و إذعانه باتّصافهم بها لا ضرورة في النّقض و الابرام في دلالة كلامه عليه السّلام على هذا المرام.

ثم أقول: الأظهر على تقدير كون كلامه عليه السّلام رمزا إليهم أن يشار بالبخيل إلى عثمان لما هو المعلوم من حاله من أكله أموال المسلمين، و لما مرّ منه في الخطبة الشّقشقية، و بالجاهل إلى جميعهم، و بالجافي إلى عمر، و بالحائف للدّول إلى عمر و عثمان كما هو المعلوم من سيرتهما، و بالمعطل للسّنة إلى الجميع.

تنبيه لا خلاف بين المسلمين إلّا من شرذمة من العامة العثمانيّة في أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام سبق النّاس كلّا إلى الاسلام و التّوحيد

كما صرّح به عليه السّلام في هذا الكلام بقوله: اللّهمّ إنّي أوّل من أناب و سمع و أجاب، و في الكلام السّادس و الخمسين بقوله: فانّي ولدت على الفطرة و سبقت إلى الايمان و الهجرة، و نحو ذلك في كلماته و احتجاجاته كثير، و الأخبار في هذا المعنى من طرق العامّة و الخاصّة بالغة حدّ التّواتر، و استقصائها غير ممكن و لا حاجة إلى إيرادها مع وضوح المطلب و ظهوره ظهور الشّمس الضّحى.

و إنّما نورد على وجه التّأييد و على رغم أنوف المخالفين ما أورده شيخ المحدّثين العلامة المجلسى قدّس اللّه روحه، و شيخ الأمّة الشيخ المفيد نوّر اللّه ضريحه: و من المخالفين الشارح المعتزلي أهبط اللّه قدره.

فأما العلامة المجلسى

فقد قال في المجلّد التاسع من بحار الأنوار بعد ما أورد في هذا الباب كثيرا من الأخبار ما لفظه: لا يخفى على من شمّ رائحة الانسانيّة و ترقّى عن دركات البهيميّة و العصبيّة أنّ سبق إسلامه صلوات اللّه عليه مع ورود تلك الأخبار المتواترة من طرق الخاصّة و العامّة من أوضح الواضحات، و الشاكّ فيه كالمنكر لأجلى البديهيّات، و أنّ من تمسّك بأنّ ايمانه كان في طفوليّته، و لم يكن معتبرا فقد نسب الجهل إلى سيّد المرسلين، حيث كلّفه ذلك و مدحه به في كلّ موطن، و به أظهر فضله على العالمين، و إلى أشرف الوصيّين حيث تمدّح و افتخرو احتج به في مجامع المسلمين و إلى الصّحابة و التّابعين حيث لم ينكروا عليه ذلك مع كون أكثرهم من المنافقين و المعاندين.

ثمّ اعلم أنّا قد تركنا كثيرا من الرّوايات و ما يمكن ذكره من التأييدات في هذا المطلب حذرا من التكرار و الاسهاب و الاطالة و الاطناب.

فقد روى ابن بطريق رحمه اللّه في كتاب العمدة في سبق اسلامه و صلاته من مسند أحمد بن حنبل ثلاثة عشر حديثا، و من تفسير الثعلبي أربعة، و من مناقب ابن المغازلي سبعة، و روى في المستدرك أيضا أخبارا كثيرة في ذلك، و رواه صاحب الصّراط المستقيم بأسانيد من طرقهم، و العلّامة في كشف الحقّ و كشف اليقين و غيرهما بأسانيد من كتبهم، و قد تركنا إيرادها مع كثير ممّا أورده المفيد في الارشاد، و النيسابوري في روضة الواعظين، و الطّبرسي في اعلام الورى، و ابن الصّباغ في الفصول المهمّة، و غيرها من الاصول و الكتب الّتي عندنا، انتهى كلامه رفع مقامه. 

و أما الشيخ المفيد قدس اللّه روحه

فقد قال في محكيّ كلامه من كتاب الفصول: أجمعت الأمّة على أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام أوّل ذكر أجاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و لم يختلف في ذلك أحد، من أهل العلم إلّا أنّ العثمانية طعنت في ايمان أمير المؤمنين عليه السّلام بصغر سنّة في حال الاجابة، قالوا: إنّه عليه السّلام لم يك في تلك الحال بالغا فيقع ايمانه على وجه المعرفة، و إنّ ايمان أبي بكر حصل منه مع الكمال، فكان على اليقين، و المعرفة و الاقرار من جهة التقليد و التلقين غير مساو للاقرار بالمعلوم المعروف بالدّلالة، فلم يحصل خلاف من القوم في تقدّم الاقرار من أمير المؤمنين للجماعة و الاجابة منه للرّسول عليه و آله السّلام، و انّما خالفوا فيما ذكرناه.

و أنا ابيّن غلطهم فيما ذهبوا إليه من توهين إقرار أمير المؤمنين و حملهم إيّاه على وجه التلقين دون المعرفة و اليقين بعد أن أذكر خلافا حدث بعد الاجماع من بعض المتكلّمين و الناصبة من أصحاب الحديث، و ذلك أنّ ههنا طائفة تنسب إلى العثمانيّة تزعم أنّ أبا بكر سبق أمير المؤمنين إلى الاقرار و تعتلّ في ذلك بأحاديث مولّدة باضعاف.

منها أنّهم رووا عن أبي نضرة «نضيرة خ» قال: أبطأ عليّ و الزّبير عن بيعة أبي بكر قال: فلقى أبو بكر عليا فقال له: أبطأت عن بيعتي و أنا أسلمت قبلك و لقى الزبير فقال له: أبطأت عن بيعتي و أنا أسلمت قبلك.

و منها حديث أبي امامة عن عمرو بن عنبسة قال: أتيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أوّل ما بعث و هو بمكة و هو حينئذ مستخف فقلت: من أنت فقال: أنا نبيّ، قلت: و ما النبيّ قال: رسول اللّه، قلت: اللّه أرسلك قال: نعم، قلت: بما أرسلك قال: بأن نعبد اللّه عزّ و جلّ و نكسر الأصنام و نوصل الأرحام، قلت: نعم ما أرسلك به من تبعك على هذا الأمر قال: حرّ و عبد يعني أبا بكر و بلالا، و كان عمر يقول: لقد رأيتني و أنا رابع الاسلام، قال: فأسلمت و قلت: أبايعك يا رسول اللّه و منها حديث الشّعبي قال: سألت ابن عبّاس عن أوّل من أسلم فقال: أبو بكر ثمّ قال: أما سمعت قول حسّان:

  • إذا تذكّرت شجوا من أخي ثقةفاذكر أخاك أبا بكر بما فعلا
  • خير البريّة أعطاها و أعدلهابعد النّبيّ و أرقاها بما حملا
  • الثّاني التّالي المحمود مشهدهو أوّل النّاس منهم صدّق الرّسلا

و منها حديث رووه عن منصور عن مجاهد أنّ أوّل من أظهر الاسلام سبعة رسول اللّه و أبو بكر و خباب و صهيب و بلال و عمار و سميّة.

و منها حديث رووه عن عمر بن مرّة قال: ذكرت لإبراهيم النخعي حديثا فأنكره و قال أبو بكر أوّل من أسلم قال الشيخ قدس اللّه روحه فيقال لهم: أما الحديث الاول فانّه رواه أبو نضرة، و هذا أبو نضرة مشهور بعداوة أمير المؤمنين عليه السّلام، و قد ضمنه ما ينقض اضلالهم في الامامة، و لو ثبت لكان أرجح من تقدّم اسلام أبي بكر و هو أنّ أمير المؤمنين و الزّبير أبطئا عن بيعة أبي بكر، و إذا ثبت أنّهما أبطئا عن بيعته و تأخّرا نقض ذلك قولهم أنّ الامّة اجتمعت عليه و لم يكن من أمير المؤمنين عليه السّلام كراهيّة لأمره، و إذا ثبت أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام قد كان متأخّرا عن بيعته على وجه الكراهة لها بدلالة ما رووه من قول أبي بكر له أبطأت عن بيعتي و أنا أسلمت قبلك على وجه الحجّة عليه في كونه أولى بالامامة منه، ثبت بطلان إمامة أبي بكر، لأنّ أمير المؤمنين عليه السّلام لا يجوز أن يكره الحقّ و لا أن يتأخّر عن الهدى، و قد أجمعت الأمّة على أنه عليه السّلام لم يوقع خطأ بعد الرّسول صلّى اللّه عليه و آله يعثر عليه طول مدّة أبي بكر و عمر و عثمان، و إنّما ادّعت الخوارج الخطاء منه في آخر أيّامه بالتحكيم و ذهبت عن وجه الحقّ في ذلك و إذا لم يجز من الأمير المؤمنين التّأخّر عن الهدى و الكراهة للحقّ و الجهل بموضع الأفضل، بطل هذا الحديث، و ما زلنا نجتهد في اثبات الخلاف لأمره، و النّاصبة تحيد عن قبول ذلك و تدفعه أشدّ دفع حتى صاروا يسلمونه طوعا و اختيارا، و ينظمونه في احتجاجهم بفضل صاحبهم، و هكذا يفعل اللّه تعالى بأهل الباطل لحينهم، و يسلبهم التوفيق حتّى يدخلوا فيما يكرهون من حيث لا يشعرون.

على أنّ بازاء هذا الحديث عن أبي بكر حديثا ينقضه من طريق أوضح من طريق أبي نضرة، و هو ما رواه عليّ بن مسلم الطوسي عن زافر بن سليمان عن الصلت ابن بهرام عن الشّعبي قال: مرّ عليّ بن أبي طالب و معه أصحابه على أبي بكر فسلّم و مضى، فقال أبو بكر: من سرّه أن ينظر إلى أوّل النّاس في الاسلام سبقا، و أقرب النّاس من نبيّنا رحما، و أعظمهم دلالة عليه و أفضلهم فداء عنه بنفسه فلينظر إلى عليّ بن أبي طالب.

و هذا يبطل ما ادّعوه على أبي بكر و أضافه أبو نضرة إليه.

و أما حديث عمرو بن عنبسة فانّه من طريق أبي امامة و لا خلاف أنّ أبا امامة كان من المنحرفين عن أمير المؤمنين عليه السّلام و المتحرين عنه، و أنّه كان في جيش معاوية ثمّ فيه عن عمر بأنه شهد لنفسه أنّه كان رابع الاسلام، و شهادة المرء لنفسه غير مقبولة إلّا أن يكون معصوما أو يدلّ دليل على صدقه، و إذا لم يثبت شهادته لنفسه بطل الحديث بأسره.

مع أنّ الرّواية قد اختلفت عن عمر من طريق أبي أمامة، فروى عنه في حديث آخر أنّه قال: أتيت النّبي صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بماء يقال له عكاظ، فقلت له: يا رسول اللَّه من تابعك على هذا الأمر فقال: من بين حرّ و عبد، فاقيمت الصّلاة فصلّيت خلفه أنا و أبو بكر و بلال، و أنا يومئذ رابع الاسلام.

فاختلف اللفظ و المعنى في هذين الحديثين و الواسطة واحد فتارة يذكر مكة و تارة يذكر عكاظا، و تارة يذكر أنّه وجده مستخفيا بمكّة، و تارة يذكر أنّه كان ظاهرا يقيم الصّلاة و يصلّي بالنّاس معه، و الحديث واحد من طريق واحد، و هذا أدلّ دليل على فساده.

و أما حديث الشعبى فقد قابله الحديث عنه من طريق الصّلت بن بهرام المتضمّن لضدّه و في ذلك إسقاطه، مع أنّه قد عزاه إلى ابن عبّاس و المشهور عن ابن عبّاس ضدّ ذلك و خلافه، ألا ترى إلى ما رواه أبو صالح عن عكرمة عن ابن عبّاس و هذان أصدق على ابن عبّاس من الشّعبي، لأنّ أبا صالح معروف بعكرمة و عكرمة معروف بابن عبّاس قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: صلّت الملائكة علىّ و على عليّ بن أبي طالب سبع سنين، قالوا: و لم ذلك يا رسول اللَّه قال: لم يكن من الرّجال غيره، و من طريق عمرو بن ميمون عن ابن عبّاس قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: أوّل من أسلم بعد خديجة بنت خويلد عليّ بن أبي طالب صلوات اللَّه عليه.

و أما قول حسان فانّه ليس بحجّة من قبل أنّ حسّان كان شاعرا و قصد الدّولة و السّلطان، و قد كان منه بعد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم انحراف شديد عن أمير المؤمنين عليه السّلام، و كان عثمانيّا و حرّض النّاس على عليّ بن أبي طالب عليه السّلام، و كان يدعو إلى نصرة معاوية و ذلك مشهور عنه في نظمه، ألا ترى إلى قوله:

  • يا ليت شعري و ليت الطّير يخبرنيما كان بين عليّ و ابن عفّانا
  • ضحوا بأشمط عنوان خطبه 131 نهج البلاغه بخش 3 السّجود به يقطع اللّيل تسبيحا و فرقانا
  • لتسمعنّ و شيكا في ديارهماللَّه أكبر يا ثارات عثمانا

فان جعلت النّاصبة شعر حسّان حجّة في تقديم ايمان أبي بكر فلتجعله حجّة في قتل أمير المؤمنين عثمان و القطع على أنّه اخصّ النّاس بقتله، و أنّ ثاراته يجب أن يطلب منه، فان قالوا: إنّ حسّان غلط في ذلك، قلنا لهم و كذلك غلط في قوله في أبي بكر، و ان قالوا لا يجوز غلطه في باب أبي بكر لأنّه شهد به بحضرة الصّحابة فلم يردّوا عليه، قيل لهم ليس عدم اظهارهم الرّد عليه دليلا على رضاهم به لأنّ الجمهور كانوا شيعة أبي بكر و كان المخالفون له في تقيّة من الجهر بالتنكير عليه في ذلك مخافة الفرقة و الفتنة مع أنّ قول حسان يحتمل أن يكون أبو بكر من المتقدّمين في الاسلام و الأوّلين دون أن يكون أوّل الأوّلين، و لسنا ندفع أن أبا بكر ممّن يعدّ في المظهرين للاسلام أوّلا، و إنّما ننكر أن يكون أوّل الأوّلين فلمّا احتمل قول حسّان ما وصفناه لم ينكر المسلمون عليه ذلك. مع أنّ حسّان قد حرض على أمير المؤمنين ظاهرا و دعا إلى مطالبته بثارات عثمان جهرا فلم ينكر عليه في الحال منكر، فيجب أن يكون مصيبا في ذلك، فان قالوا: هذا شي ء قاله في مكان دون مكان فلما ظهر عنه أنكره جماعة من الصّحابة، قيل لهم: فان قنعتم بذلك، و اقترحتم في الدّعوى فاقنعوا منّا بمثله فيما اعتقدتموه في شعره في أبي بكر، و هذا ما لا فضل فيه على أنّ حسان بن ثابت قد شهد في شعره بامامة أمير المؤمنين عليه السّلام نصّا و ذكر ذلك بحضرة النّبي صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فجزاه خيرا في قوله:

  • يناديهم يوم الغدير نبيّهمبخمّ و أسمع بالرّسول مناديا

في أبيات تقدّم ذكره منّا في مقدّمات الخطبة الثّالثة المعروفة بالشّقشقيّة و شهد أيضا لأمير المؤمنين عليه السّلام بسبق قريش إلى الايمان حيث يقول:

  • جزى اللَّه خيرا و الجزاء بكفّهأبا حسن عنّا و من كأبي حسن
  • سبقت قريشا بالّذي أنت أهله فصدرك مشروح و قلبك ممتحن

فشهد بتقديم ايمان أمير المؤمنين عليه السّلام الجماعة، و هذا مقابل لما تقدّم و مسقط له فان زعموا أنّ هذا محتمل، فكذلك ما ذكرتموه عنه أيضا محتمل.

و أما روايتهم عن مجاهد فانّها مقصورة على مذهبه و رأيه و مقاله، و بازاء مجاهد عالم من التّابعين ينكرون عليه و يذهبون إلى خلافه في ذلك و أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام أوّل النّاس ايمانا، و هذا القدر كاف في ابطال قول مجاهد، على أنّ الثابت عن مجاهد خلاف ما ادّعاه هؤلاء القوم و أضافوه إليه، و ضدّه و نقيضه روى ذلك منهم من لا يتّهم عليه سفيان بن عيينة عن ابن أبي نجيح عن مجاهد و اثره عن ابن عبّاس قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم السبّاق أربعة: يوشع بن نون إلى موسى بن عمران.

و صاحب يس إلى عيسى بن مريم، و سبق عليّ بن ابي طالب عليه السّلام إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و نسى النّاقل عن سفيان الآخر، و قد ذكرت في حديث غير هذا أنّه مؤمن آل فرعون و هذا يسقط تعلّقهم بما ادّعوه من مجاهد.

و أما حديث عمرو بن مرة عن إبراهيم فهو أيضا نظير قول مجاهد، و إنما اخبر عمرو عن مذهب إبراهيم، و الغلط جائز على إبراهيم و من فوقه، و بازاء إبراهيم من هو فوقه و أجلّ قدرا منه يدفع قوله و يكذّبه في دعواه كأبي جعفر و أبي عبد اللَّه الصّادق عليهما السّلام و من غير أهل البيت قتادة و الحسن و غيرهما مما لا يحصى كثرة و في هذا غني عن غيره.

قال الشيخ قدس اللَّه روحه فهذه جملة ما اعتمد القوم فيما ادّعوه من خلافنا في تقديم إيمان أمير المؤمنين عليه السّلام و تعلّقوا به، و قد بيّنت عوارها و أوضحت حالها، و أنا أذكر طرفا من أسماء من روى أنّ أمير المؤمنين كان أسبق الخلق إلى رسول اللَّه و أوّل من الذكور إجابة له و ايمانا به فمن ذلك الرّواية عن أمير المؤمنين عليه السّلام نفسه من طريق سلمة بن كهيل عن حبّة العرني قال: سمعت عليا يقول: الّلهمّ لا أعرف عبدا لك عبدك من هذه الأمّة قبلي غير نبيّها عليه و آله السّلام، قال ذلك ثلاث مرّات، ثمّ قال: لقد صلّيت قبل أن يصلّى أحد سبعا.

و من طريق المنهال عن عباية الأسدى عن أمير المؤمنين عليه السّلام قال: لقد أسلمت قبل الناس بسبع سنين و من طريق جابر عن عبد اللَّه بن يحيى الحضرمي عن عليّ عليه السّلام قال: صلّيت مع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ثلاث سنين و لم يصلّ أحد غيري.

و من طريق نوح بن قيس الطّاخى عن سليمان أبي فاطمة عن معاذة العدوية قال: سمعت عليّا يخطب على منبر البصرة فسمعته يقول: أنا الصّديق الأكبر آمنت قبل أن يؤمن أبو بكر، و أسلمت قبل أن يسلم.

و من طريق عمرو بن مرّة عن أبي البخترى عن أمير المؤمنين عليه السّلام قال: صلّيت قبل النّاس سبع سنين.

و من طريق نوح بن دراج عن خالد الخفاف قال: أدركت النّاس و هم يقولون: وقع بين عليّ و عثمان كلام فقال عثمان و اللَّه أبو بكر و عمر خير منك، فقال عليّ عليه السّلام كذبت و اللَّه لأنا خير منك و منهما، عبدت اللَّه قبلهما و عبدت اللَّه بعدهما و من طريق الحارث الأعور قال: سمعت أمير المؤمنين عليه السّلام يقول: اللّهمّ إنّي لا أعرف عبدا من عبادك عبدك قبلي.

و قال عليه السّلام قبل ليلة الهرير بيوم و يحرّض النّاس على أهل الشّام: أنا أوّل ذكر صلّى مع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و لقد رأيتني أضرب بسيفي قدامه و هو يقول لا سيف إلّا ذو الفقار و لا فتى إلّا علىّ حياتك حياتي و موتك موتي.

و قال عليه السّلام و قد بلغه أنّ قوما يطعنون عليه في الاخبار عن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بعد كلام خطبه«»: بلغني أنكم تقولون إنّ عليا يكذب، فعلى من أكذب أعلى اللَّه فأنا أوّل من آمن به و عبده و وحّده، أم على رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فأنا أوّل من آمن به و صدّقه و نصره.

و قال عليه السّلام لمّا بلغه افتخار معاوية عند أهل الشّام شعره المشهور الذي يقول فيه:

  • سبقتكم إلى الاسلام طرّاصغيرا ما بلغت أوان حلمى

و أنا أذكر الشعر بأسره في موضع غير هذا عند الحاجة إليه إنشاء اللَّه تعالى.

و من ذلك ما رواه أبو أيّوب خالد بن زيد الأنصاري صاحب رسول اللَّه من طريق عبد الرحمن معمّر عن أبيه عن أبي أيّوب رحمه اللَّه، قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: صلّت الملائكة علىّ و على عليّ بن أبي طالب عليه السّلام سبع سنين، و ذلك أنّه لم يصلّ معى رجل غيره.

و من ذلك ما رواه سلمان الفارسي رحمة اللَّه عليه من طريق عليم الكندي عن سلمان قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: أوّلكم ورودا علىّ الحوض أوّلكم اسلاما عليّ بن أبي طالب.

و من ذلك ما رواه أبو ذر الغفاري رحمة اللَّه عليه من طريق محمّد بن عبيد اللَّه بن أبي رافع عن أبيه عن جدّه عن أبي ذر قال: سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يقول لعليّ بن أبي طالب: أنت أوّل من آمن بي، في حديث طويل.

و روى أبو سخيلة عن أبي ذر أيضا قال: سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم هو آخذ بيد عليّ عليه السّلام يقول: أنت أوّل من آمن بي و أوّل من يصافحني يوم القيامة. و قد رواه ابن أبي رافع عن أبيه أيضا عن أبي ذر قال: أتيته اودّعه فقال: ستكون فتنة فعليك بالشيخ عليّ بن أبي طالب صلوات اللَّه عليه و تسليمه فانى سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يقول أنت أوّل من آمن بي.

و من ذلك ما رواه حذيفة اليمان رحمة اللَّه عليه عن طريق قيس بن مسلم عن ربعي بن خراش قال: سألت حذيفة اليمان عن عليّ بن أبي طالب صلوات اللَّه عليه فقال: ذاك أقدم النّاس سلما و أرجح النّاس حلما.

و من ذلك ما رواه جابر بن عبد اللَّه الأنصاري رحمة اللَّه عليه من طريق شريك عن عبد اللَّه بن محمّد بن عقيل عن جابر قال: بعث رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يوم الاثنين و أسلم عليّ عليه السّلام يوم الثّلثاء.

و من ذلك ما رواه زيد بن أرقم من طريق عمرو بن مرّة عن أبي حمزة مولى الأنصار قال: سمعت زيد بن أرقم يقول: أوّل من صلّى مع النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم علىّ بن أبي طالب و من ذلك ما رواه زيد بن صوحان العبدي من طريق عبد اللَّه بن هشام عن أبيه عن طريف بن عيسى الغنوى أنّ زيد بن صوحان خطب في مسجد الكوفة فقال: سيروا إلى أمير المؤمنين و سيّد المسلمين و أوّل المؤمنين إيمانا.

و من ذلك ما روته أمّ سلمة زوج النّبيّ من طريق مساور الحميري عن امّه قالت: قالت امّ سلمة: و اللَّه لقد أسلم عليّ بن أبي طالب أوّل النّاس و ما كان كافرا، في حديث طويل.

و من ذلك ما رواه عبد اللَّه بن عبّاس بن عبد المطلب رحمة اللَّه عليه من طريق أبي صالح عن عكرمة عن ابن عبّاس قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: صلّت الملائكة علىّ و على عليّ بن أبي طالب سبع سنين، قالوا و لم ذاك يا رسول اللَّه قال: لم يكن معى من الرّجال غيره، و من طريق عمرو بن ميمون عنه ما تقدّم ذكره، و روى مجاهد عنه أيضا مثل ذلك و قد سلف لنا فيما مضى.

و من ذلك ما رواه قثم بن العبّاس بن عبد المطلّب عن طريق قيس بن أبي حازم عن أبي إسحاق قال: دخلت على قثم بن العبّاس فسألته عن عليّ فقال: كان أوّلنا برسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم لحوقا و أشدّنا به لصوقا.

و من ذلك ما رواه مالك الأشتر رحمة اللَّه عليه من طريق الفضل بن أدهم المدني قال: سمعت مالك بن الحارث الاشتر يقول في خطبة خطبها بصفّين: معنا ابن عمّ نبيّنا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و سيف من سيوف اللَّه عليّ بن أبي طالب صلّى مع رسول اللَّه صغيرا و لم يسبقه بالصّلاة ذكر، و جاهد حتّى صار شيخا كبيرا.

و من ذلك ما رواه سعيد بن قيس من طريق مالك بن قدّامة الارحبى أنّ سعيد ابن قيس خطب النّاس بصفّين فقال: معنا ابن عمّ نبيّنا صدق و صلّى صغيرا و جاهد مع نبيّكم كبيرا.

و من ذلك ما رواه عمرو بن الحمق الخزاعي من طريق عبد اللَّه بن شريك العامري قال: قام عمرو بن الحمق يوم صفين فقال: يا أمير المؤمنين أنت ابن عمّ نبيّنا و أوّل المسلمين إيمانا باللَّه عزّ و جلّ.

و من ذلك ما رواه هاشم بن عتبة بن أبي وقاص من طريق جندب قال: قال هاشم يوم صفّين: نجاهد في طاعة اللَّه مع ابن عمّ رسول اللَّه و أوّل من آمن باللَّه و أفقه النّاس في دين اللَّه.

و من ذلك ما رواه محمّد بن كعب من طريق عمر مولا غفرة عن محمّد بن كعب قال: أوّل من أسلم عليّ بن أبي طالب عليه السّلام.

و من ذلك ما رواه مالك بن الحويرث من طريق مالك بن الحسن بن مالك قال: أخبرني أبي عن جدّي مالك بن الحويرث قال: أوّل من أسلم من الرّجال عليّ بن أبي طالب.

و من ذلك ما رواه أبو بكر عتيق بن أبي قحافة و عمر بن الخطاب و أنس ابن مالك و عمر و بن العاص و أبو موسى الأشعري.

و الذي رواه أبو بكر من طريق زافر بن سليمان عن الصّلت بن بهرام عن الشّعبي قال: مرّ عليّ بن أبي طالب على أبي بكر و معه أصحابه فسلّم عليهم و مضى فقال أبو بكر: من سرّه أن ينظر إلى أوّل النّاس في الاسلام سبقا و أقرب النّاس برسول اللَّه قرابة، فلينظر إلى عليّ بن أبي طالب، الحديث و قدّمناه فيما مضي.

و أما عمر فانّ أبا حازم مولى ابن عباس قال: سمعت عبد اللَّه بن عباس يقول قال عمر بن الخطّاب: كفّوا عن عليّ بن أبي طالب فانّي سمعت من رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فيه خصالا قال: إنّك أوّل المؤمنين بعدي ايمانا، و ساق الحديث.

و أما عمرو بن العاص فان تميم بن جذيم النّاحى قال: إنّا لمع أمير المؤمنين عليه السّلام بصفّين إذ خرج إليه عمرو بن العاص فأراد أن يكلّمه فقال عمرو: تكلّم فانّك أوّل من اسلم فاهتدى و وحّد فصلّى.

و من ذلك ما رواه أبو موسى الأشعري عن طريق يحيى بن سلمة بن كهيل عن أبيه سلمة عن أبي جعفر عن ابن عباس قال أبو موسى الأشعري: عليّ أوّل من أسلم.

و من ذلك ما رواه أنس بن مالك من طريق عباد بن عبد الصّمد قال: سمعت أنس بن مالك يقول: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: لقد صلّت الملائكة علىّ و على عليّ بن أبي طالب سبع سنين، و ذلك أنّه لم يرفع إلى السّماء شهادة أن لا إله إلّا اللَّه و أني محمّدا رسول اللَّه إلّا منّي و من عليّ صلوات اللَّه عليه.

و من ذلك ما روى عن الحسن بن أبي الحسن البصري من طريق قتادة بن دعامة السّدوسي قال: سمعت الحسن يقول: إنّ عليّا عليه السّلام صلّى مع النّبي أوّل النّاس فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: صلّت الملائكة علىّ و على عليّ سبع سنين.

و من ذلك ما روى عن قتادة من طريق سعيد بن أبي عروبة قال: سمعت قتادة يقول: أوّل من صلّى من الرّجال عليّ بن أبي طالب.

و من ذلك ما روى عن أبي إسحاق من طريق يونس بن بكير عن محمّد بن إسحاق قال: كان أوّل ذكر آمن و صدّق عليّ بن أبي طالب و هو ابن عشر سنين، ثمّ أسلم بعده زيد بن حارثة.

و من ذلك ما روى عن الحسن بن زيد من طريق إسماعيل بن عبد اللَّه بن أبي يونس قال: أخبرني أبي عن الحسن بن زيد أنّ عليا كان أوّل ذكر أسلم. فاما الرواية عن آل أبي طالب في ذلك فانّها أكثر من أن تحصى، و قد أجمع بنو هاشم و خاصّة آل عليّ لا تنازع بينهم على أنّ أوّل من أجاب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم من الذّكور عليّ بن أبي طالب و نحن أغنياء بشهرة ذلك عن ذكر طرقه و وجوهه.

فأما الاشعار التي تؤثر عن الصحابة في الشهادة له عليه السّلام بتقديم الايمان

و أنّه أسبق الخلق إليه فقد وردت عن جماعة منهم و ظهرت عنهم على وجه يوجب العلم و يزيل الارتياب و لم يختلف فيها من أهل العلم بالنقل و الارتياب إثنان.

فمن ذلك قول خزيمة بن ثابت ذى الشهادتين رحمة الله عليه:

  • إذا نحن بايعنا عليّا فحسبناأبو حسن ممّا يخاف من الفتن
  • وجدناه أولى النّاس بالنّاس أنّه أطبّ قريش بالكتاب و بالسّنن
  • و إنّ قريشا لا يشقّ غبارهإذا ما جرى يوما على الضمر البدن
  • ففيه الذي فيه من الخير كلّه و ما فيهم مثل الذي فيه من حسن
  • وصىّ رسول اللَّه من دون أهلهو فارسه قد كان في سالف الزمن
  • و أوّل من صلّى من النّاس كلّهم سوى خيرة النسوان و اللَّه ذو منن
  • و صاحب كبش القوم فيكلّ وقعةيكون لها نفس الشّجاع لدى الذقن
  • فذاك الذي تثني الخناصر باسمه إمامهم حتّى اغيّب في الكفن

و منه قول كعب بن زهير:

  • صهر النّبيّ و خير النّاس كلّهمفكلّ من رامه بالفخر مفخور
  • صلّى الصّلاة مع الامّي أوّلهم قبل العباد و ربّ النّاس مكفور

و منه قول حسان بن ثابت:

  • جزى اللَّه خيرا و الجزاء بكفّه«و قدّمنا البيتين فيما سلف»

و منه قول ربيعة بن الحارث بن عبد المطلب حيث يقول عند بيعة أبى بكر:

  • ما كنت أحسب أنّ الأمر منتقلعن هاشم ثمّ منها عن أبي حسن
  • أ ليس أوّل من صلّى لقبلتكم و أعلم النّاس بالآثار و السّنن
  • و آخر النّاس عهدا بالنّبي و منجبريل عون له في الغسل و الكفن
  • من فيه ما فيهم لا يمترون به و ليس في القوم ما فيه من الحسن
  • ما ذا الذى ردّكم عنه فنعلمهها إنّ بيعتكم من أوّل الفتن

و في هذا الشّعر قطع من قائله على إبطال إمامة أبي بكر و إثبات الامامة لأمير المؤمنين عليه السّلام.

و منه قول فضل بن عتبة بن أبي لهب فيما ردّ به على الوليد بن عقبة في مديحه لعثمان و مرثيته له و تحريضه على أمير المؤمنين (ع) في قصيدته التي يقول في أولها:

  • ألا إنّ خير النّاس بعد ثلاثةقتيل التجوبي الّذى جاء من مضر

فقال الفضل رحمة اللَّه عليه:

  • ألا إنّ خير النّاس بعد محمّدمهيمنه التاليه في العرف و النكر
  • و خيرته في خيبر و رسوله بنبذ عهود الشرك فوق أبي بكر
  • و أوّل من صلّى و صنو نبيّهو أوّل من أردى الغواة لدى بدر
  • فذاك عليّ الخير من ذا يفوقه أبو حسن حلف القرابة و الصهر

و في هذا الشعر دليل على تقدّم ايمان أمير المؤمنين عليه السّلام و على أنّه كان الأمير في سنة تسع على الجماعة و كان في جملة رعيّته أبو بكر على خلاف ما ادّعته النّاصبة من قولهم إنّ أبا بكر كان الأمير على الجماعة و إنّ أمير المؤمنين كان تابعا له.

و منه قول مالك بن عبادة الغافقى حليف حمزة بن عبد المطلب رحمة الله عليه:

  • رأيت عليّا لا يلبّث قرنهإذا ما دعاه حاسرا أو مسر بلا
  • فهذا و في الاسلام أوّل مسلم و أوّل من صلّى و صام و هلّلا

و منه قول عبد اللَّه بن ابى سفيان بن الحارث بن عبد المطلب:

  • و كان وليّ الأمر بعد محمّدعليّ و في كلّ المواطن صاحبه
  • وصيّ رسول اللَّه حقا و جاره و أوّل من صلّى و من لان جانبه

و في هذا الشعر أيضا دليل على اعتقاد هذا الرّجل في أمير المؤمنين عليه السّلام أنّه كان الخليفة لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بلا فصل.

و منه قول النجاشى بن الحارث بن كعب:

  • فقل للمضلّل من وائلو من جعل الغثّ يوما سمينا
  • جعلت ابن هند و أشياعه نظير عليّ أما تستحونا
  • إلى أوّل النّاس بعد الرّسولأجاب الرّسول من العالمينا

و منه قول جرير بن عبد اللَّه البجلى:

  • فصلّى الإله على أحمدرسول المليك تمام النعم
  • و صلّى على الطّهر من بعده خليفتنا القائم المدّعم
  • عليّا عنيت وصىّ النّبيّيجالد عنه غواة الامم
  • له الفضل و السبق و المكرمات و بيت النّبوّة لا المهتضم

و في هذا الشّعر أيضا تصريح من قائله بامامة أمير المؤمنين عليه السّلام بعد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و أنّه كان الخليفة على من تقدّم.

و منه قول عبد اللَّه بن حكيم التميمى:

  • دعانا الزبير إلى بيعةو طلحة بعد ما أثقلا
  • فقلنا صفقنا بأيمانناو إن شئتما فخذا الأشملا
  • نكثتم عليّا على بيعته و إسلامه فيكم أوّلا

و منه قول عبد اللَّه بن جبل حليف بنى جمح:

  • لعمرى لئن بايعتم ذا حفيظةعلى الدّين معروف العفاف موفّقا
  • عفيفا عن الفحشاء أبيض ماجدصدوقا و للجبّار قدما مصدّقا
  • أبا حسن فارضوا به و تبايعوافليس كمن فيه لذى العيب منطقا
  • عليّ وصىّ المصطفى و وزيره و أوّل من صلّى لذى العرش و اتّقى

و منه قول ابى الاسود الدئلى:

  • و انّ عليّا لكم مفخريشبه بالأسد الأسود
  • أما إنّه سيّد العابدين بمكّة و اللَّه لم يعبد

و منه قول زفر بن زيد بن حذيفة الاسدى:

  • فحوطوا عليّا و احفظوه فانّهوصيّ و في الاسلام أوّل أوّل

و منه قول قيس بن سعد بن عبادة بصفين:

  • هذا عليّ و ابن عمّ المصطفىأوّل من أجابه ممّن دعا

هذا إمام لا نبالي من غوى

و منه قول هاشم بن عتبة بن أبى وقاص بصفين:

  • أشلّهم بذى الكعوب شلّامع ابن عمّ أحمد تجلّا

أوّل من صدّقه و صلّى قال الشيخ قدّس اللَّه روحه: و أمّا قول النّاصبة إنّ ايمان أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لم يقع على وجه المعرفة و إنّما كان على وجه التقليد و التلقين و ما كان بهذه المنزلة لم يستحقّ صاحبه المدحة و لم يجب به الثّواب، و ادّعائهم أنّ أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كان في تلك الحال ابن سبع سنين و من كان هذه سنّه لم يكن كامل العقل و لا مكلّفا، فانّه يقال لهم: إنّكم قد جهلتم في ادّعائكم أنّه كان وقت مبعث النّبي صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ابن سبع سنين و قلتم قولا لا برهان عليه يخالف المشهور و يضادّ المعروف، و ذلك انّ جمهور الرّوايات جاءت بأنّه عليه السّلام قبض و له خمس و ستّون سنة و جاء في بعضها أنّ سنه كانت عند وفاته ثلاثا و ستّين فأمّا ما سوى هاتين الرّوايتين فشاذّ مطروح و قد يعرف في صحيح النّقل و لا يقبله أحد من أهل الرّواية و العقل.

و قد علمنا أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام صحب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ثلاثا و عشرين سنة منها ثلاث عشرة قبل الهجرة، و عشر بعدها، و عاش بعده ثلاثين سنة، و كانت وفاته في أربعين من الهجرة، فاذا حكمنا في سنّه على خمس و ستّين كما تواترت به الأخبار كانت سنّه عند مبعث النّبي صلّى اللَّه عليه و آله اثنتى عشرة سنة، و إن حكمنا على ثلاث و ستّين كانت سنّه عند المبعث عشر سنين، و كيف يخرج من هذا الحساب أن يكون سنّه عند المبعث سبع سنين.

اللّهمّ إلّا أن يقول قائل إنّ سنّه كانت عند وفاته ستّين سنة فيصحّ ذلك له إلّا أنه يكون دافعا للمتواتر من الأخبار، منكرا للمشهور من الآثار، معتمدا على الشّاذ من الرّوايات، و من صار إلى ذلك كان الأولى في مناظرته البيان له على وجه الكلام في الأخبار، و التّوقيف على طرق الفاسد من الصّحيح فيها دون المجازفة في المقالة، و كيف يمكن عاقلا سمع الأخبار أو نظر في شي ء من الآثار أن يدّعى أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام توفّى و له ستّون سنة مع قوله عليه السّلام الشائع عنه الذايع في الخاص و العام عند ما بلغه من ارجاف أعدائه في التدبير و الرّأى: بلغني أنّ قوما يقولون إنّ عليّ بن أبي طالب شجاع لكن لا بصيرة له بالحرب للَّه أبوهم و هل فيهم أحد أبصر بها منّي لقد قمت فيها و ما بلغت العشرين وها أنا قد ذرفت على الستّين، و لكن لا رأى لمن لا يطاع.

فخبّر عليه السّلام بأنّه نيف على الستّين في وقت عاش بعده دهرا طويلا، و ذلك في أيّام صفين و هكذا يكذب قول من زعم أنه صلوات اللَّه عليه توفّى و له ستّون سنة مع أنّ الرّوايات قد جاءت مستفيضة ظاهرة بأنّ سنّه كانت عند وفاته بضعا و ستّين سنة و في مجيؤها بذلك على الانتشار دليل على بطلان مقال من أنكر ذلك.

فمن ذلك ما ذكره عليّ بن عمرو بن أبي سيرة عن عبد اللَّه بن محمّد بن عقيل قال: سمعت محمّد بن الحنفية يقول في سنة الجحاف حين دخلت سنة إحدى و ثمانين هذه لي خمس و ستّون سنة و قد جاوزت من أبي قلت: و كم كان سنّه يوم قتل قال: ثلاثا و ستّين سنة.

و منهم أبو القاسم نعيم قال: حدّثنا شريك عن أبي إسحاق قال توفّى عليّ صلاة اللَّه عليه و هو ابن ثلاث و ستّين سنة.

و منهم يحيى بن أبي كثير عن سلمة قال: سمعت أبا سعيد الخدري يقول: و قد سئل عن سنّ أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يوم قبض قال: قد كان نيف على السّتين.

و منهم ابن عايشة من طريق أحمد بن زكريّا قال: سمعته يقول: بعث رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و عليّ ابن عشر سنين و قتل علىّ و له ثلاث و ستّون سنة و منهم الوليد بن هاشم الفخذي «الفحدمى خ» من طريق أبي عبد اللَّه الكواسجى «شحى خ» قال: أخبرنا الوليد بأسانيد مختلفة أنّ عليّا صلوات اللَّه عليه قتل بالكوفة يوم الجمعة لتسع عشرة ليلة خلت من شهر رمضان سنة أربعين و هو ابن خمس و ستّين سنة.

فأما من روى أنّ سنه كانت عند البعثة أكثر من عشر سنين فغير واحد.

منهم عبد اللَّه بن مسعود من طريق عثمان بن المغيرة عن وهب عنه قال: إنّ أوّل شي ء علمته من أمر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم أنّى قدمت مكّة فأرشدونا إلى العباس ابن عبد المطلّب فانتهينا إليه و هو جالس إلى زمزم فبينا نحن جلوس إذ أقبل رجل من باب الصّفا عليه ثوبان أبيضان على يمينه غلام مراهق أو محتلم تتبعه امرأة قد سترت محاسنها حتّى قصدوا الحجر، فاستلمه و الغلام و المرأة ثمّ طاف بالبيت سبعا و الغلام و المرأة يطوفان معه، ثمّ استقبل الكعبة فقام فرفع يديه و كبّر فقام الغلام عن يمينه و كبّر و قامت المرأة خلفهما فرفعت يديها فكبّرت، فأطال القنوت ثمّ ركع فركع الغلام و المرأة معه، ثمّ رفع رأسه فأطال القنوت، ثمّ سجد و يصنعان ما صنع فلمّا رأينا شيئا ننكره و لا نعرفه بمكّه أقبلنا على العباس فقلنا: يا أبا الفضل إنّ هذا الدّين ما كنّا نعرفه، قال: أجل و اللَّه ما تعرفون هذا، قلنا: ما تعرفه قال: هذا ابن أخى محمّد بن عبد اللَّه، و هذا عليّ بن أبي طالب، و هذه المرأة خديجة بنت خويلد، و اللَّه ما على وجه الأرض أحد يعبد اللَّه بهذا الدّين إلّا هؤلاء الثلاثة.

و روى قتادة عن الحسن و غيره قال: كان أوّل من آمن عليّ بن أبي طالب عليه السّلام و هو ابن خمس عشرة سنة أو ستّ عشرة سنة.

و روى شدّاد بن أوس قال: سألت خباب بن الأرتّ عن إسلام عليّ بن أبي طالب عليه السّلام قال: أسلم و هو ابن خمس عشرة سنة، و لقد رأيته يصلّى مع النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و هو مستحكم البلوغ.

و روى عليّ بن زيد عن أبي نضرة قال: أسلم عليّ و هو ابن أربع عشرة سنة، و كان له يومئذ ذؤابة يختلف إلى الكتاف.

و روى عبد اللَّه بن زياد عن محمّد بن عليّ قال: أوّل من آمن باللَّه عليّ بن أبي طالب عليه السّلام و هو ابن إحدى عشرة سنة.

و روى الحسن بن زيد قال: أوّل من أسلم عليّ بن أبي طالب عليه السّلام و هو ابن خمسة عشرة، و قد قال عبد اللَّه بن الحارث بن أبي سفيان بن عبد المطلب.

  • و صلّى عليّ مخلصا بصلاتهلخمس و عشر من سنيه كوامل
  • و خلّى اناسا بعده يتبعونه له عمل أفضل به صنع حامل

و روى سلمة بن كهيل عن أبيه عن حبة بن جوين العرني قال: أسلم علىّ صلوات اللَّه عليه و آله و كان له ذؤابة يختلف إلى الاكتاف.

على أنّا لو سلّمنا لخصومنا ما ادّعوه من أنه كان له عند المبعث سبع سنين لم يدلّ ذلك على صحّة ما ذهبوا إليه من أنّ ايمانه كان على وجه التّلقين دون المعرفة و اليقين، و ذلك أنّ صغر السنّ لا ينافي كمال العقل و ليس دليل وجوب التكليف بلوغ الحلم فيراعى ذلك هذا باتّفاق أهل النّظر و العقول، و إنّما يراعى بلوغ الحلم في الأحكام الشّرعية دون العقلية، فقد قال سبحانه في قصّة يحيى: و آتيناه الحكم صبيّا، و قال في قصّة عيسى: فأشارت إليه قالوا كيف نكلّم من كان في المهد صبيّا، قال إنّي عبد اللَّه آتاني الكتاب و جعلنى نبيّا و جعلنى مباركا أينما كنت و أوصانى بالصّلوة و الزّكاة ما دمت حيّا، فلم ينف صغر سنّ هذين النّبيّين عليهما السلام كما عقلهما أو الحكمة الّتي آتاهما اللَّه سبحانه، و لو كانت العقول تحيل ذلك لا حالته فيكلّ أحد و على كلّ حال.

و قد أجمع أهل التفسير إلّا من شذّ عنهم في قوله تعالى: و شهد شاهد من أهلها إن كان قميصه قدّ من قبل فصدقت و هو من الكاذبين و إن كان قميصه قدّ من دبر فكذبت و هو من الصّادقين، أنّه كان طفلا صغيرا في المهد أنطقه اللَّه عزّ و جلّ حتّى برء يوسف من الفحشاء و أزال عنه التهمة.

و النّاصبة إذا سمعت هذا الاحتجاج قالت: إنّ هذا الذي ذكرتموه فيمن عددتموه كان معجزا لخرق العادة و دلالة لنبيّ من أنبياء اللَّه، فلو كان أمير المؤمنين مشاركا لمن وصفتموه في خرق العادة لكان معجزا له أو للنبيّ و ليس يجوز أن يكون معجزا له و لو كان معجزا للنّبيّ لجعله في معجزاته و احتجّ به في جملة بيّناته و لجعله المسلمون في آياته، فلمّا لم يجعله رسول اللَّه لنفسه علما و لا عدّه المسلمون في معجزاته علمنا أنّه لم يجر فيه الأمر على ما ذكرتموه.

فيقال لهم: ليس كلّ ما خرق اللَّه به العادة وجب أن يكون علما و لا لزم أن يكون معجزا و لا شاع علمه في العام و لا عرف من جهة الاضطرار، و إنّما المعجز العلم هو خرق العادة عند دعوة داع أو برائة معروف يجرى براءته مجرى التّصديق له في مقاله، بل هى تصديق في المعنى و إن لم يك تصديقا بنفس اللّفظ و القول، و كلام عيسى إنّما كان معجزا لتصديقه له في قوله: إنّي عبد اللَّه آتاني الكتاب و جعلني نبيّا، مع كونه خرقا للعادة و شاهدا لبرائة أمّه من الفاحشة.

و لصدقها فيما ادّعته من الطهارة، و كان حكمة يحيى في حال صغره تصديقا له في دعوته في الحال و لدعوة أبيه زكريّا فصارت مع كونها خرق العادة دليلا و معجزا، و كلام الطّفل في برائة يوسف إنّما كان معجزا لخرق العادة بشهادته ليوسف عليه السّلام للصّدق في برائة ساحته و يوسف نبيّ مرسل فثبت أنّ الأمر ما ذكرنا و لم يكن كمال عقل أمير المؤمنين شاهدا في شي ء ممّن ادّعاه و لا استشهد هو عليه السّلام به فيكون مع كونه خرقا للعادة معجزا و لو استشهد به أو شهد على حدّ ما شهد الطفل ليوسف و كلام عيسى له و لامّه و كلام يحيى لأبيه بما يكون في المستقبل و الحال لكان لخصومنا وجه للمطالبة بأن يذكر ذلك في المعجزات لكن لا وجه له على ما بينّاه.

على أنّ كمال عقل أمير المؤمنين عليه السّلام لم يكن ظاهرا للحواسّ، و لا معلوما بالاضطرار فيجرى مجرى كلام المسيح، و حكمة يحيى، و كلام شاهد يوسف، فيمكن الاعتماد عليه في المعجزات، و إنّما كان طريق العلم مقال الرّسول و الاستدلال الشّاق بالنظر الثاقب و السرّ لحاله عليه السّلام و على مرور الأوقات بسماع كلامه و التأمل لاستدلالاته و النظر فيما تؤدّي إلى معرفته و فطنته ثمّ لا يحصل ذلك إلّا لخاص من النّاس و من عرف وجوه الاستنباطات و ما جرى هذا المجرى فارق حكمه حكم ما سلف للأنبياء من المعجزات و ما كان لنبيّنا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم من الاعلام إذا تلك بظواهرها فقدح في القلوب أسباب اليقين و تشرك الجميع في الحال الظاهرة منها المنبئة عن خرق العادات دون أن تكون مقصورة على ما ذكرناه من البحث الطويل و الاستقرار للأحوال على مرور الأوقات أو الرّجوع فيه إلى نفس قول الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم الذي يحتاج في العلم به إلى النّظر في معجز غيره و الاعتماد على ما سواه من البيّنات فلا ينكر أن يكون الرسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم إنّما عدل عن ذكر ذلك و احتجاجه به في جملة آياته لما وصفناه. و شي ء آخر و هو أنّه لا ينكر أن يكون اللَّه سبحانه علم من مصلحة خلقه الكفّ من رسول اللَّه عن الاحتجاج بذلك و الدّعاء إلى النظر فيه و أنّ اعتماده على ما ظاهره خرق العادة أولى في مصلحة الدّين.

و شي ء آخر و هو أنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و إن لم يحتجّ به على التفصيل و التعيين فقد فعل ما يقوم مقام الاحتجاج به على البصيرة و اليقين، فابتدأ عليّا عليه السّلام بالدعوة قبل الذّكور كلّهم ممّن ظاهره البلوغ و افتتح بدعوته قبل أداء رسالته، و اعقد عليه في ايداعه سرّه و أودعه ما كان خائفا من ظهوره عنه، فدلّ باختصاصه بذلك على ما يقوم مقام قوله إنّه معجز له و إنّ بلوغ عقله علم على صدقه، ثمّ جعل ذلك من مفاخره و جليل مناقبه و عظيم فضايله، و نوّه بذكره و شهره بين أصحابه فاحتجّ له به في اختصاصه، و كذلك فعل أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه في ادّعائه له، فاحتجّ به على خصومه و تمدّح به بين أوليائه و فخربه على جميع أهل زمانه، و ذلك هو معنى النطق بالشّهادة بالمعجز له بل هو الحجّة في كونه نائبا في القوم بما خصّه اللَّه تعالى منه و نفس الاحتجاج لعلمه و دليل اللَّه و برهانه و هذا يسقط ما اعتمدوه.

و ممّا يدلّ على أنّ أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كان عند بعثة النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بالغا مكلّفا و أنّ إيمانه به كان بالمعرفة و الاستدلال و أنّه وقع على أفضل الوجوه و آكدها في استحقاق عظيم الثّواب أنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مدحه به و جعله من فضائله و ذكره في مناقبه، و لم يك بالذي يفضل بما ليس يفضل و يجعل في المناقب ما لا يدخل في جملتها، و يمدح على ما لا يستحقّ عليه الثواب.

فلما مدح رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم أمير المؤمنين عليه السّلام بتقدّمه الايمان فيما ذكرناه آنفا: من قوله صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم لفاطمة عليها السّلام: أما ترضين أنّي زوّجتك أقدمهم سلما: و قوله صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم في رواية سلمان: أوّل هذه الأمّة ورودا على نبيّها الحوض أوّلها إسلاما عليّ بن أبي طالب و قوله صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: لقد صلّت الملائكة علىّ و على عليّ بن أبي طالب سبع سنين، و ذلك إنّه لم لم يكن من الرّجال أحد يصلّى غيري و غيره.

و إذا كان الأمر على ما وصفناه فقد ثبت أنّ إيمانه وقع بالمعرفة و اليقين دون التقليد و التلقين لا سيّما و قد سمّاه رسول اللَّه إيمانا و إسلاما و ما يقع من الصبيان على وجه التلقين لا يسمّى على الاطلاق الدّيني إيمانا و إسلاما.

و يدلّ على ذلك أيضا أنّ أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه قد تمدّح به و جعله من مفاخره و احتجّ به على أعدائه و كرّره في غير مقام من مقاماته حيث يقول: اللّهمّ إنّي لا أعرف عبدا لك عبدك من هذه الامة قبلى، و قوله أنا الصّديق الأكبر آمنت قبل أن يؤمن أبو بكر و أسلمت قبل أن يسلم و قوله صلوات اللَّه عليه لعثمان أنا خير منك و منهما عبدت اللَّه قبلهما و عبدت اللَّه بعدهما و قوله عليه السّلام أنا أوّل ذكر صلّى، و قوله عليه السّلام على من اكذب أعلى اللَّه فأنا أوّل من آمن به و عبده.

فلو كان إيمانه على ما ذهبت إليه النّاصبة من جهة التّلقين و لم يكن له معرفة و لا علم بالتّوحيد لما جاز منه أن يتمدّح بذلك، و لا أن يسمّيه عبادة و لا أن يفخر به على القوم، و لا أن يجعله تفضيلا له على أبي بكر و عمر، و لو أنه فعل من ذلك ما لا يجوز لردّه عليه مخالفوه و اعترضه فيه مضادّوه و حاجّه في بطلانه مخاصموه، و في عدول القوم عن الاعتراض عليه في ذلك و تسليم الجماعة له ذلك دليل على ما ذكرناه و برهان على فساد قول النّاصبة الذي حكيناه.

و ليس يمكن أن يدفع ما رويناه في هذا الباب من الأخبار لشهرتها و اجماع الفريقين من النّاصبة و الشّيعة على روايتها، و من تعرّض للطعن فيها مع ما شرحناه لم يمكنه الاعتماد على تصحيح خبر وقع في تأويله الاختلاف، و في ذلك ابطال جمهور الأخبار، و إفساد عامة الآثار وهب أنّ من لا يعرف الحديث و لا خالط أهل العلم يقدم على انكار بعض ما رويناه أو يعاند فيه بعض العارفين به و يغتنم الفرصة بكونه خاصّا في أهل العلم كيف يمكن دفع شعر أمير المؤمنين في ذلك و قد شاع من شهرته على حدّ يرتفع فيه الخلاف و انتشر حتّى صار مسموعا من العامّة فضلا عن الخواص في قوله عليه السّلام:

  • محمّد النّبي أخى و صنوىو حمزة سيّد الشّهداء عمّي
  • و جعفر الذي يضحى و يمسىيطير مع الملائكة ابن امّى
  • و بنت محمّد سكنى و عرسى مساط لحمها بدمى و لحمي
  • و سبطا أحمد ولداى منهافمن فيكم له سهم كسهمي
  • سبقتكم إلى الاسلام طرّاعلى ما كان من فهمى و علمي
  • و أوجب لي الولاء معا عليكمخليلي يوم دوح غدير خم

و في هذا الشعر كفاية في البيان عن تقدّم ايمانه و أنّه وقع مع المعرفة بالحجة و البيان، و فيه أيضا أنّه كان الامام بعد الرسول بدليل المقال الظّاهر في يوم الغدير الموجب للاستخلاف.

و ممّا يؤيد ما ذكرناه ما رواه عبد اللَّه بن الأسود البكرى عن عبيد اللَّه بن أبي رافع عن أبيه عن جدّه أنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم صلّى يوم الاثنين و صلّت خديجة معه و دعا عليّا إلى الصّلاة معه يوم الثلثاء فقال له: أنظرني حتّى ألقى أبا طالب فقال له النّبي صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: إنّها أمانة، فقال عليّ: فإن كانت أمانة فقد أسلمت لك فصلّى معه و هو ثاني يوم المبعث.

و روى الكليني عن أبي صالح عن ابن عبّاس مثله، و قال في حديث إنّ هذا دين يخالف دين أبي حتّى أنظر فيه و اشاور أبا طالب فقال له النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: انظرواكتم، قال: فمكث هنيئة ثمّ قال بل أجبتك و اصدّق بك فصدّقه و صلّى معه.

و روى هذا المعنى بعينه و هذا المقال من أمير المؤمنين على اختلاف في اللفظ و اتفاق في المعنى كثير من حملة الآثار، و هو يدلّ على أنّ أمير المؤمنين كان مكلّفا عارفا في تلك الحال بتوقفه و استدلاله و تمييزه بين مشورة أبيه و بين الاقدام على القبول و الطاعة للرّسول من غير فكرة و لا تأمل، ثمّ خوفه أن القى ذلك إلى أبيه أن يمنعه منه مع أنّه حقّ فيكون قد صدّ عن الحقّ فعدل عن ذلك إلى القبول و عدل من النّبيّ مع أمانته و ما كان يعرفه من صدقه من مقاله و ما سمعه من القرآن الذي نزل عليه و أراد اللَّه من برهانه أنه رسول محقّ فآمن به و صدّقه، و هذا بعد أن ميّز بين الامانة و غيرها و عرف حقّها و كره أن يفشى سرّ الرسول و قد ائتمنه عليه و هذا لا يقع باتفاق من صبىّ لا عقل له و لا يحصل ممّن لا تميز معه.

و يؤيده أيضا ما ذكرناه أنّ النبىّ بدء به في الدّعوة قبل الذكور كلّهم و إنّما أرسله اللَّه تعالى إلى المكلّفين فلو لم يعلم أنه عاقل مكلّف لما افتتح به أداء رسالته و قدّمه في الدعوة على جميع من بعث اللَّه إليه، لأنه لو كان الأمر على ما ادّعته الناصبة لكان عليه السّلام قد عدل عن الأولى و تشاغل بما لم يكلّفه عن أداء ما كلّفه و وضع فعله في غير موضعه، و رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يجلّ عن ذلك.

و شي ء آخر و هو أنه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دعا عليّا في حال كان مستترا فيها بدينه كاتما لأمره خائفا ان شاع من عدوّه فلا يخلو أن يكون قد كان واثقا من أمير المؤمنين بكتم سرّه و حفظ وصيّته و امتثال أمره و حمله من الدّين ما حمله، أو لم يكن واثقا بذلك فان كان واثقا و لم يثق به عليه السّلام إلّا و هو في نهاية كمال العقل و على غاية الأمانة و صلاح السريرة و العصمة و الحكمة و حسن التّدبير، لأنّ الثقة بما وصفناه دليل جميع ما شرحناه على الحال الّتى قدّمنا وصفها، و إن كان غير واثق من أمير المؤمنين بحفظ سرّه و غير آمن من تضييعه و إذاعة أمره فوضعه عنده من التفريط و ضدّ الحزم و الحكمة و التدبير، حاشا الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم من ذلك و من كلّ صفة نقص و قد أعلى اللَّه عزّ و جلّ رتبته و أكذب مقال من ادّعا ذلك فيه.

و إذا كان الأمر على ما بيّناه فما ترى النّاصبة قصدت بالطّعن في ايمان أمير المؤمنين إلّا عيب الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و الزم لافعاله و وصفه بالعبث و التفريط و وضع الأشياء غير موضعها و الازراء عليه في تدبيراته و ما أراد مشايخ القوم و من ألقى هذا المذهب اليهم إلّا ما ذكرناه و اللَّه متمّ نوره و لو كره الكافرون.

و انما أوردت هذا الكلام بطوله مع كثرة فوائده و مزيد عوائده و وثاقة مبانيه و لطافة معانيه و إنبائه عن علوّ شأن قائله و رفعة مقامه و طول باعه في باب المناظرة و الجدال و قوّة ذراعه في إبطال مقال أهل العصبيّة و الضّلال، فحرىّ له أن يلقّب بالمفيد و هنيئا له أن يخرج باسمه التّوقيع الشريف من الامام الرّشيد، جزاه اللَّه عن مذهب الحقّ و أهله خير الجزاء. و أما الشارح المعتزلي

فقد قال في شرح الكلام السّادس و الخمسين إنّ أكثر أهل الحديث و أكثر المحقّقين من أهل السّيرة رووا أنّه أوّل من أسلم، ثمّ روى من كتاب الاستيعاب لأبي عمرو يوسف بن عبد البرّ روايات كثيرة دالّة على سبق إسلامه عليه السّلام.

و قال بعدها: و اعلم أنّ شيوخنا المتكلّمين لا يكادون يختلفون في أنّ أوّل النّاس إسلاما عليّ بن أبي طالب إلّا من عساه خالف في ذلك من أوائل البصرييّن، فأمّا الذي تقرّرت المقالة عليه الآن فهو القول بأنّه سبق الناس إلى الايمان لا تكاد تجد اليوم في تصانيفهم و عند متكلّميهم و المحقّقين منهم خلافا في ذلك.

قال: و اعلم أنّ أمير المؤمنين ما زال يدّعى ذلك لنفسه و يفتخر به و يجعله في أفضليّته على غيره و يصرّح بذلك، و قد قال غير مرّة: أنا الصدّيق الأكبر، و أنا الفاروق الأوّل أسلمت قبل اسلام أبي بكر و صلّيت قبل صلانه.

و روى عنه هذا الكلام بعينه أبو محمّد بن قتيبة في كتاب المعارف و هو غير متّهم في أمره و من الشّعر المروىّ عنه في هذا المعنى الأبيات التي أوّلها:

  • محمّد النبيّ أخى و صنوىو حمزة سيّد الشهداء عمّى

و من جملتها:

  • سبقتكم إلى الاسلام طرّاغلاما ما بلغت أوان حلمي

و الأخبار الواردة في هذا الباب كثيرة جدّا لا يتّسع هذا الكتاب لذكرها فليطلب من مظانّها، و من تأمّل كتب السّير و التّواريخ عرف من ذلك ما قلناه.

ثمّ قال: فأمّا الذّاهبون إلى أنّ أبا بكر أقدمها إسلاما فنفر قليلون، و نحن نذكر ما أورده ابن عبد البرّ أيضا في كتاب الاستيعاب في ترجمة أبي بكر و ذكر الأخبار الواردة في سبق إسلامه، ثمّ قال و معلوم أنّه لا نسبة لهذه الرّوايات التي ذكرناها في ترجمة علىّ الدّالة على سبقه، و لا ريب أنّ الصّحيح ما ذكره أبو عمرو أنّ عليّا كان هو السابق و أنّ أبا بكر هو أوّل من أظهر الاسلام فظنّ أنّ السّبق له.

فدلّ مجموع ما ذكرناه أنّ عليّا هو أوّل النّاس إسلاما و أنّ المخالف في ذلك شاذّ، و الشّاذّ لا يعتدّ به.

شرح لاهیجی

اللّهمّ انّى اوّل من اناب و سمع و اجاب لم يسبقني بالصّلوة الّا رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) و قد علمتم انّه لا ينبغي ان يكون على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامة المسلمين البخيل فيكون فى اموالهم لهمته و لا الجاهل فيضلّهم بجهله و لا الجانى فيقطعهم بجفائه و لا الخائف للدّول فيتّخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطّل للسّنّة فيهلك الامّة يعنى بار خدايا من اوّل كسى باشم كه رجوع كردم بحقّ و شنيدم حقّ را و قبول كردم و پيشى نگرفت مرا بنماز احدى مگر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و بتحقيق كه شما دانستيد كه سزاوار نيست اين كه قائم باشد بر فروج مسلمانان و خونهاى ايشان و غنيمتها و احكام و امامت مسلمانان شخصى بخيل تا اين كه واقع شود در اموال ايشان حرص او و نه جاهل تا اين كه گمراه گرداند ايشان را بنادانى خود و نه جوركننده تا اين كه مستأصل گرداند ايشان را بجور خود و نه ترسنده از دولتها تا اين كه بردارد بدوستى خود قومى دون قومى را و نه رشوه گيرنده در حكم كردن تا اين كه باطل كند حقوق را و بازايستد در حقوق پيش از مواضع جزم بان و نه واگذارنده طريقه پيغمبر (صلی الله علیه وآله) تا اين كه هلاك سازد امّت را

شرح ابن ابی الحدید

اللَّهُمَّ إِنِّي أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ وَ سَمِعَ وَ أَجَابَ لَمْ يَسْبِقْنِي إِلَّا رَسُولُ اللَّهِ ص بِالصَّلَاةِ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لَا يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ عَلَى الْفُرُوجِ وَ الدِّمَاءِ وَ الْمَغَانِمِ وَ الْأَحْكَامِ وَ إِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لَا الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لَا الْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ وَ لَا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ وَ لَا الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ وَ لَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الْأُمَّةَ

المعنی

ثم ذكر أنه سبق المسلمين كلهم إلى التوحيد و المعرفة و لم يسبقه بالصلاة أحد إلا رسول الله ص و هكذا روى جمهور المحدثين و قد تقدم ذكر ذلك فإن قلت أي وجه لإدخال هذا الكلام في غضون مقصده في هذه الخطبة فإنها مبنية على ذم أصحابه و تقرير قاعدة الإمامة و أنه لا يجوز أن يليها الفاسق و أنه لا بد للإمام من صفات مخصوصة عددها ع و كل هذا لا تعلق لسبقه إلى الإسلام قلت بل الكلام متعلق بعضه ببعض من وجهين أحدهما أنه لما قال اللهم إنك تعلم أني ما سللت السيف طلبا للملك أراد أن يؤكد هذا القول في نفوس السامعين فقال أنا أول من أسلم و لم يكن الإسلام حينئذ معروفا أصلا و من يكون إسلامه هكذا لا يكون قد قصد بإسلامه إلا وجه الله تعالى و القربة إليه فمن تكون هذه حاله في مبدإ أمره كيف يخطر ببال عاقل أنه يطلب الدنيا و حطامها و يجرد عليها السيف في آخر عمره و وقت انقضاء مدة عمره 

و الوجه الثاني أنه إذا كان أول السابقين وجب أن يكون أقرب المقربين لأنه تعالى قال وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ أ لا ترى أنه إذا قال الملك العالمون العاملون هم المختصون بنا وجب أن يكون أعلمهم أشدهم به اختصاصا و إذا كان ع أقرب المقربين وجب أن تنتفي عنه الموانع الستة التي جعل كل واحد منها صادا عن الإمامة و قاطعا عن استحقاقها و هي البخل و الجهل و الجفاء أي الغلظة العصبية في دولته أي تقديم قوم على قوم و الارتشاء في الحكم و التعطيل للسنة و إذا انتفت عنه هذه الموانع الستة تعين أن يكون هو الإمام لأن شروط الإمامة موجودة فيه بالاتفاق فإذا كانت موانعها عنه منتفية و لم يحصل لغيره اجتماع الشروط و ارتفاع الموانع وجب أن يكون هو الإمام لأنه لا يجوز خلو العصر من إمام سواء كانت هذه القضية عقلية أو سمعية. فإن قلت أ فتراه عني بهذا قوما بأعيانهم قلت الإمامية تزعم أنه رمز في الجفاء و العصبية لقوم دون قوم إلى عمر و رمز بالجهل إلى من كان قبله و رمز بتعطيل السنة إلى عثمان و معاوية و أما نحن فنقول إنه ع لم يعن ذلك و إنما قال قولا كليا غير مخصوص و هذا هو اللائق بشرفه ع و قول الإمامية دعوى لا دليل عليها و لا يعدم كل أحد أن يستنبط من كل كلام ما يوافق غرضه و إن غمض و لا يجوز أن تبنى العقائد على مثل هذه الاستنباطات الدقيقة و النهمة الهمة الشديدة بالأمر قد نهم بكذا بالضم فهو منهوم أي مولع به حريص عليه يقول إذا كان الإمام بخيلا كان حرصه و جشعه على أموال رعيته و من رواها نهمته بالتحريك فهي إفراط الشهوة في الطعام و الماضي نهم بالكسر 

قوله ع فيقطعهم بجفائه أي يقطعهم عن حاجاتهم لغلظته عليهم لأن الوالي إذا كان غليظا جافيا أتعب الرعية و قطعهم عن مراجعته في حاجاتهم خوفا من بادرته و معرته قوله و لا الحائف للدول أي الظالم لها و الجائر عليها و الدول جمع دولة بالضم و هي اسم المال المتداول به و يقال هذا الفي ء دولة بينهم أي يتداولونه و المعنى أنه يجب أن يكون الإمام يقسم بالسوية و لا يخص قوما دون قوم على وجه العصبية لقبيلة دون قبيلة أو لإنسان من المسلمين دون غيره فيتخذ بذلك بطانة قوله فيقف بها دون المقاطع المقاطع جمع مقطع و هو ما ينتهي الحق إليه أي لا تصل الحقوق إلى أربابها لأجل ما أخذ من الرشوة عليها فإن قلت فما باله قال في المانع السادس فيهلك الأمة و كل واحد من الموانع قبله يفضي إلى هلاك الأمة قلت كل واحد من الموانع الخمسة يفضي إلى هلاك بعض الأمة و أما من يعطل السنة أصلا فإنه لا محالة مهلك للأمة كلها لأنه إذا عطل السنة مطلقا عادت الجاهلية الجهلاء كما كانت و قد روي و لا الخائف الدول بالخاء المعجمة و نصب الدول أي من يخاف دول الأيام و تقلبات الدهر فيتخذ قوما دون قوم ظهريا و هذا معنى لا بأس به

شرح نهج البلاغه منظوم

أللّهمّ إنى أوّل من أناب، و سمع و أجاب، لم يسبقني إلّا رسول اللّه، صلّى اللّه عليه و اله، بالصّلاة و قد علمتم أنّه لا ينبغي أن يّكون الوالى على الفروج و الدّماء و المغانم و الأحكام و إمامة المسلمين، البخيل فتكون فى أموالهم نهمته، و لا الجاهل فيضلّهم بجهله، و لا الجافى فيقطعهم بجفائه، و لا الخائف للدّول فيتّخذ قوما دون قوم، و لا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق، و يقف بها دون المقاطع و لا المعطّل للسنّة فيهلك الأمّة.

ترجمه

خدايا (تو مى دانى كه) اوّلين كسى كه بحقّ گرائيده و آن را شنيد و پذيرفت من هستم، و جز رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله احدى بنماز بر من پيشى نگرفته، و نيز شما هم مى دانيد كه كسى كه فرمانش بر ناموس، و خونها، و غنيمتها، و احكام روان و پيشواى مسلمين است، سزاوار نيست كه بخيل باشد، تا چشم داشت بدارائى آنان داشته باشد، و نبايد نادان باشد، تا آنان را بنادانى خويش گمراه سازه، نبايد ستمگر و ترسان از پيش آمد باشد، تا به ستمش آنها را پريشان و به ترسش گروهى را بر گروهى ديگر برترى دهد (پناه دهنده ستمگر، و تباه كننده ستمكش باشد) رشوه خوار در احكام و پايمال كننده سنّت نباشد، تا بآن واسطه حقوق مردم بدون حلّ و فصل شدن زير پا برود، و باين واسطه امّت را بورطه هلاكت و تباهى برساند.

نظم

  • خداوند امن آن اوّل كس استمكه حق بشنيده و در كار بستم
  • ز جان و دل شدم سوى أنابت نداهاى تو را كردم اجابت
  • كسى بر من بشهراه حقيقتبجز پيغمبرت نگرفته سبقت
  • چو او بهر نماز افراخت قامتبه بستم قامت و كردم قيامت
  • شما اى مردم از دانىّ و حالى همه دانيد بر شخصى كه والى
  • بود بر عرض و خون اهل اسلامامام و حاكم است او اندر احكام
  • روا نبود كه راه بخل پويدز حرص از بهر خويش اموال جويد
  • نه جاهل باشد او تا از جهالتكشد مردم سوى كفر و بطالت
  • نه جافى باشد و جلف و جفا كارروا بر خلق دارد جور و آزار
  • نه ترسان باشد از تغيير ايّامكه سازد چيره قومش را بر اقوام
  • نباشد رشوه گير و طالب مال حقوق خلق تا سازد لگد مال
  • زبانش كند باشد گاه فرماننگويد حدّ حكم شرع يزدان
  • نسازد سنّت و دين را معطّل كه ماند كار دين متروك و مهمل
  • كند امّت گرفتار بلاياروند اندر ره شرك و خطايا

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
Powered by TayaCMS