نقل شده که حضرت صدیقۀ طاهره(سلام الله علیها)به علامه مجلسی پیغام دادند، آن مصیبتی را از فرزندم بخوان که جدایی او از خیمه ها و وداعش با اهل بیت(علیه السلام) در آن ذکر می شود. خیلی مصیبت فوق العاده ای است. هم برای امام حسین(علیه السلام) و هم برای اهل بیت(علیه السلام). امام حسین(علیه السلام) می خواهد این عزیزان خدا را که برای او فقط یک فرزند نیستند، یک خواهر نیستند، هم پدر جسمانی آن هاست، هم پدر معنوی آن ها و حبیب خدا هستند، می خواهد این ها را در بین دشمن تنها بگذارد و برود.

اگر تحمل مصیبت اهل بیت(علیه السلام) برای ما سخت است، هزار و اندی سال از این اسارت گذشته؛ وقتی یاد از اسارت زینب کبری(سلام الله علیها) می کنیم، قلوبمان زیر و رو می شود. امام حسین(علیه السلام) می خواهد این عزیزانش را در میان یک بیابان دشمن تنها بگذارد و این بار عظیم، تکلیف را بر دوش آنان بگذارد که به سرمنزل مقصود برسانند. چقدر برای امام حسین(علیه السلام) این مصیبت سخت است که می خواهد عزیزانش را تنها بگذارد. آخرین دیدار حضرت با آن هاست. از الان صحنه های بعد از خودش را می بیند. اتفاقاتی که می خواهد برای این ها بیفتد. وقتی هم می خواهد از آن ها جدا شود، به آن ها بازگو می کند و می فرماید: عزیزان من، دشمن و اسارت و سختی است. مواظب باشید حرفی نزنید که خدا از شما ناراضی شود.

عزیزانش هم نمی شود بگویی چقدر به امام حسین(علیه السلام) علاقه دارند؛ این علاقه تنها علاقه پدر و فرزندی و علاقۀ خواهر و برادری نیست، علاقه به ولیّ خداست. محبت ولیّ خداست. به طوری که همۀ مصیبت های خودشان را فراموش کرده اند و فقط مصیبت امام حسین(علیه السلام) در خاطرشان است. شنیده اید حتی آن دختر سه ساله امام حسین(علیه السلام) وقتی این سر مطهر را در آغوش گرفت، عرض می کند: «يا أبتاه من ذا الذي قطع وريدك؟».[1] وقتی زینب کبری(سلام الله علیها) در گودی قتلگاه می آید، مصیبت خودش را فراموش می کند. همۀ عالم برای زینب کبری(سلام الله علیها) گریه می کنند ولی او برای امام حسین(علیه السلام) گریه می کند. این وداع زینب کبری(سلام الله علیها) را وقتی نقل می کنی، همه برای زینب کبری(سلام الله علیها) گریه می کنند. ولی زینب کبری(سلام الله علیها) در این وداع برای امام حسین(علیه السلام) گریه می کرد. خیلی مصیبت امام حسین(علیه السلام) برای اهل بیت(علیه السلام) سنگین بود.

حالا احساس می کنند دیگر آخرین دیدار آن هاست. این یک طرف، می خواهد جانشان ازشان جدا شود. مهم تر این است، دارد می رود به میدان بلا؛ این برای اهل بیت(علیه السلام) مهم است. اگر حضرت یک سفر می رفت، سفری که امنیت داشت، اینقدر غصه نمی خوردند. عزیز جانشان دارد ازشان جدا می شود و می رود در میان 30000 دشمن. می دانند این آخرین لحظه ای است که دیگر حضرت اگر برود برنمی گردد و آماج تیر و نیزه های دشمن قرار می گیرد. شنیده اید، وقتی ذوالجناح آمد کنار خیمه، سؤالی که دختر بزرگوار امام حسین(علیه السلام) بی بی سکینه(سلام الله علیها)، کرده چی است؟ خوب این را از قبل می دید، می دید بابا دارد تشنه می رود به میدان.

سؤال می کند: آیا بابام را آب دادند؟ یا تشنه سر بریدند؟ خوب وقتی امام حسین(علیه السلام) می خواهد وداع کند، همۀ این ها هست. در نقل دارد، امام سجاد(علیه السلام) فرمودند: برای وداع آخر وقتی جدم آمد، چشمم را باز کردم دیدم بدنش در محاصرۀ تیرهاست و آنقدر این بدن مجروح است که با هر نفس که می کشد، خون از زِره اش بیرون می زند. حالا ببینید امام حسین(علیه السلام) برای وداع آمده، در حالی که بدنش مجروح، تشنه لب، دارد می رود در بین دشمن و این آخرین دیدار است. لذا، دور امام حسین(علیه السلام) حلقه زده اند. دلشان نمی آید از امام حسین(علیه السلام) جدا شوند؛ شاید همۀ این گفتگو ها برای این است. وگرنه بی بی سکینه(سلام الله علیها) نمی داند که اجازه نمی دهند، امام حسین(علیه السلام) به مدینه برگردد. شنیده اید که در قرآن آمده خدای متعال به موسی می گوید: این چیست در دستت؟ می گوید: «قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى». [2] این همه که طول و تطویل ندارد. چیست؟ عصاست. گفتند: می خواهد با خدا حرف بزند؛ چون محبوب است که سؤال کرده. این ها نمی خواستند دل از امام حسین(علیه السلام) بکنند. همۀ مسئله این است که می خواستند با امام حسین(علیه السلام) حرف بزنند.

می گوید: بابا واقعاً آماده تسلیم مرگ شده ای؟ فرمود: دخترم کسی که تنها مانده و حامی ندارد، چکار کند؟ می تواند خودش آماده نشود؟ عرض کرد: بابا می شود ما را به مدینۀ جدمان برگردانی؟ فرمود: دخترم، «لو تُرك القطا لنام!».[3] این ها اگر می گذاشتند، ما از مدینه بیرون نمی آمدیم. این ها که دیگر به ما اجازه نمی دهند که من شما را به مدینه برگردانم. عرض کرد: بابا، ما را در این بیابان به چه کسی می سپاری و می روی؟ فرمود: شما را به خدا می سپارم. عزیزانش را به خدا سپرد، توصیه ها را کرد. بروید در خیمه، پردۀ خیمه را بیندازید و دیگر از خیمه ها بیرون نیایید؛ چون یک بیابان دشمن است؛ محرمی برای شما باقی نمانده است.

این صحنه ای که مرحوم مقرم در مقتلش نقل کرده، خیلی جانگداز است. می گوید: امام حسین(علیه السلام) داشت با بچه هایش خداحافظی می کرد، این ها دورش حلقه زده اند و گفتگو و گریه می کنند، دارند با امام حسین(علیه السلام) خداحافظی می کنند. عمر سعد به لشکریانش دستور داد، به او مهلت ندهید خداحافظی کند. لذا، طوری خیمه ها را تیرباران کردند که تیرها به طناب خیمه ها رسید. حضرت به سرعت از خیمه هایش فاصله گرفت و این بچه ها نتوانستند بیایند در آغوش بابا بنشینند و خوب با امام حسین(علیه السلام) خداحافظی کنند. این غصه روی دل عزیزان امام حسین(علیه السلام) باقی ماند؛ لذا مرحوم مقرم می نویسند: دیگر حضرت از خیمه ها جدا شد و از خواهرش حضرت زینب(سلام الله علیها) کمک گرفت. خواهرم مرا کمک کن و این بچه ها را به خیمه ببر. من نمی دانم صحنه چه بوده؛ گویا وقتی امام حسین(علیه السلام) می رفت، این ها همه دنبال امام حسین(علیه السلام) می دویدند. حضرت فرمود: خواهرم، این بچه ها را به خیمه ببر. بی بی تلاش کرد، با ملاطفت و محبت گفت: بچه ها اجازه بدهید بابا برود. بچه ها را برد در خیمه ولی دیدند خود حضرت زینب(سلام الله علیها) دنبال امام حسین(علیه السلام) می دود. «مهلًا مهلا، يا ابن الزّهرا».[4] پسر فاطمه(سلام الله علیها)، آرام آرام.

من سد راهت نیستم

  • لکن نگه کن کیستم آرام از پیشم گذر

حضرت توقف کرد. خواهر مطلب شما چیست؟ وصیت بی بی دو عالم را عرض کرد. وداع آخر انجام شد. زیر گلوی امام حسین(علیه السلام) را بوسید. دل از امام حسین(علیه السلام) برنمی دارد. نمی دانم امام حسین(علیه السلام) چه کرد. چگونه حضرت زینب(سلام الله علیها) را آماده کرد. از حضرت زینب(سلام الله علیها) جدا شد. طوری آماده اش کرد که وقتی بالای بلندی آمد، نگاه کرد که همۀ دشمن امام حسین(علیه السلام) را محاصره کرده اند، این حضرت زینب(سلام الله علیها) که دیشب، شب عاشورا وقتی شنید امام حسین(علیه السلام) فرمود: خواهرم همۀ اهل آسمان ها رفته اند، من هم می روم.

حضرت از جدایی و وداع و فراق صحبت می کند، تحمل نکرد، بی تاب شد و غش کرد. نمی دانم حضرت چه کرد با این قلب که آماده شد، امام حسین(علیه السلام) به طرف میدان رفت. دیگر امام حسین(علیه السلام) را ندیدند، تا آن موقعی که دنبال ذو الجناح آمدند بالای بلندی. ای کاش نمی آمدند؛ چرا که دشمن بر آن ها سبقت گرفته بود. شِمر زودتر آمده بود در گودی قتلگاه. آنقدر صحنه سنگین بود که بی بی دو عالم دست هایش را بالای سر گذاشت. فرمود: آیا در بین شما جمعیت، یک مسلمان پیدا نمی شود؟

«وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» [5] «اللهم صل علی محمد و آل محمد....».

حجة الاسلام و المسلمین میرباقری