و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و اتقوا الله إنّ الله شدید العقاب.[1]

اثر تخریبی اعانه به اثم و عدوان

این آیه شریفه امر می فرماید مساعدت کنید کسی را که می خواهد عمل برّی انجام دهد و کمک کنید به کسی که می خواهد عمل زشتی را ترک کند. از طرف دیگر در عمل ناروا و زشت دیگری کمک و مساعدت نکنید که گناه است و نیز عمل سیئه ای است که تجاوز به حقوق مشروع دیگران است.

حکم وارد شده در خصوص عدوان که همان ظلم است، در مباحث فقهی، تحت عنوان «معونه ظالمین» مطرح است و جزء گناهان کبیره می باشد؛ به این معنی که اگر ببینیم شخصی دارد به حق مشروع دیگری تجاوز می کند، حرام است که او را مساعدت کنیم و از معاصی کبیره هم هست و روایات متعددی نیز در این باب داریم.

یکی از روایاتی که در این باب وارد شده است، روایت صحیحه ای است از زین العابدین(علیه السلام) که حضرت فرمودند: «إِيَّاكُمْ وَ صُحْبَةَ الْعَاصِينَ وَ مَعُونَةَ الظَّالِمِينَ وَ مُجَاوَرَةَ الْفَاسِقِينَ احْذَرُوا فِتْنَتَهُمْ وَ تَبَاعَدُوا مِنْ سَاحَتِهِم»،[2]یعنی بپرهیزید از مصاحبت با کسانی که فرورفتگان در معصیت هستند و بر حذر باشید از مساعدت کسانی که می خواهند مرتکب تجاوز به حقوق مشروع دیگران شوند؛ (یعنی همان سیئه ای که تعدی به غیر می کند) و بپرهیزید از اینکه رابطه تنگاتنگ پیدا کنید با فاسقین (یعنی با کسانی که حریم الهی را می شکنند) و بر حذر باشید از فتنة آن ها؛ به این معنی که اثر مجاورت، معاونت و مصاحبت با گناهکاران این است که انسان آلوده می شود و در دام فتنه آن ها قرار می گیرد؛ لذا فاصله بگیرید از اینکه یک چنین روابطی با آن ها داشته باشید.

اساس بحث من در باب معاونتِ در اثم و عدوان است. معاونت در بِرّ و تقوی به همراه عدم معاونت در اثم و عدوان دو رکن اساسی برای یک اصل اساسی اسلامی در روابط اجتماعی هستند تا رابطه ها، رابطه هایی سالم و صحیح باشد و جامعه اصلاح شود. این روایت هم همین را می گوید. بحث این روایت هم بحث «رابطه ها» است. می فرماید: با این افراد رابطه برقرار نکنید. «إِيَّاكُمْ وَ صُحْبَةَ الْعَاصِينَ وَ مَعُونَةَ الظَّالِمِينَ وَ مُجَاوَرَةَ الْفَاسِقِين» مصاحبت، معاونت و مجاورت، همه اش رابطه است. رابطة تو با این افراد موجب می شود که روابطت با دیگران خراب شود؛ این رابطه، رابطه تو با دیگران را هم خراب می کند.[3]

با ملاحظه آیه شریفه «و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان» می بینیم که این آیه ذکر خاص بعد از عام می کند؛ یعنی همان طور که عرض کردم اثم که عبارت از سیئه است مفهومی عام است که در محیط تشریعی به آن گناه و در محیط عقلایی به آن عمل ناروا می گوییم؛ لذا عدوان هم از اقسام اثم است. پس چرا آیه شریفه، ذکر خاص را بعد از عام می کند و بعد از اثم، عدوان را مطرح می فرماید؟ اینکه آیه شریفه این بخش از گناه را به طور مخصوص ذکر می کند به این جهت است که اثرگذاری سوء عدوان در روابط اجتماعی، بیش از هر چیز دیگر است. یک وقت کسی گناه فردی انجام می دهد؛ فرض کنید شخصی (نعوذ بالله ) می خواهد روزه اش را بخورد و تو هم او را اعانه می کنی و برای او غذا تهیه می کنی و جلوی او می گذاری؛ « لاتعاونوا علی الإثم» اینجا است. اما این گناه، فردی است و اسائه ای است که تعدی به غیر ندارد. اما یک وقت شخصی (نعوذ بالله ) می خواهد برود مال مردم را بدزدد و تو برای او نردبان تهیه می کنی؛ این اعانه به عدوان است و اثر سوء آن در روابط اجتماعی و بر هم زدن سلامت جامعه بیشتر از اوّلی است. لذا آیه شریفه، ذکر خاص بعد از عام کرده و از اعانه به عدوان به طور خاص نهی کرده است: «ولا تعاونوا علی الإثم و العدوان».

حکم عقل فردی به قبح اعانه به اثم

بحث اساسی ما راجع به حرمت اعانه به اثم است؛ یعنی شما مساعدت نکنید و برای افرادی که می خواهند مرتکب گناه شوند تهیة اسباب نکنید. در اینجا فقهای ما از راه های مختلف وارد شده اند و بر تحریم اعانه به اثم استدلال کرده اند؛ هم از راه عقل وارد شده اند و هم از راه نقل وارد شده اند که این اعانه و تهیه اسباب حرام است. ازجمله امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) در این باب، هم به عقل فردی استدلال می کند و هم به عقل اجتماعی یا همان بناء عقلا که در ادامه استدلال های ایشان را به تفصیل بررسی می کنیم.

امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) در باب دلیل عقلی می فرماید: اگر شخصی مولویت خدا را پذیرفته باشد و قبول داشته باشد که خدا مولای اوست و او عبد است، مثل ما که همه مدعی هستیم که او خالق ما و ما مخلوق او هستیم، او مولای ما و ما عبد او هستیم؛ ازطرفی این معنا را هم پذیرفته باشد که یک عملی مبغوض مولاست و خدا از آن کار بدش می آید که ما اسم آن را گناه یا معصیت می گذاریم؛ حالا باتوجه به پذیرش این دو مطلب به سراغ عقل می رویم تا ببینیم که عقل درباره چهار چیز چه می گوید؛ در اینجا چهار صورت داریم:

1. خودت این عمل مبغوض مولا را انجام دهی، چه مستقلاً و چه شراکتاً؛

2. تو شخص دیگری را امر کنی که او آن عمل را انجام دهد؛

3. امر نکنی و نگویی این کار را بکن؛ بلکه او را تشویق و ترغیب کنی که کاری را که مبغوض مولاست انجام دهد؛

4. اسباب و مقدماتی را تهیه کنی و در اختیارش بگذاری تا او آن عمل مبغوض مولا را انجام دهد؛ یعنی خودت مستقلاً انجام نمی دهی؛ با او مشارکت هم نمی کنی؛ امر هم نمی کنی؛ ترغیب و تشویق هم نمی کنی؛ بلکه مقدمات عمل را برای او فراهم می کنی.

در تمام این چهار صورت ببین عقلت چه می گوید؟ آیا حکم به قُبح می کند یا نه؟ آیا نمی گوید که هر چهار صورت قبیح است؟ آیا نمی گوید زشت است کاری که مبغوض مولاست انجام دهی یا در آن کار مشارکت کنی؟ صورت اول، مسلّم است که قبیح است؛ بیاییم سراغ صورت های بعدی. عقل می گوید امر هم نکن؛ تشویق هم نکن؛ مقدمات را هم برایش فراهم نکن. همة این صورت ها را عقل می گوید قبیح و زشت است. اینجا می گویند عقل، مستقل است؛ یعنی به هرکه بگویی درک می کند و هیچ احتیاج به استدلال هم ندارد که این کار زشت است. آن وقت همین عقل حکم می کند حالا که تو این کار را کردی، مستحق عقوبت هم هستی؟ بله! عقوبت ها مختلف است؛ یک وقت خودت دستت آلوده می شود؛ یک وقت امر کرده ای؛ یک وقت هم اسباب را فراهم کرده ای. مراتب عقوبت ها به اختلاف عمل ها مختلف می شود.

پس عقل هرکس مستقلاً می گوید دیگری را در کاری که قبول داری مبغوض مولاست کمک نکن. یعنی اگر ما این آیه را هم نداشتیم که «و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان» و اصلاً این آیه در قرآن نبود و ما از شما سؤال می کردیم که آیا اعانه به اثم جایز است یا خیر، عقل شما چه حکمی می کرد؟! همین که خدا را قبول داشتی و می دانستی که این عمل مبغوض او است و خدا هم خودش نگفته بود «لاتعاونوا»، عقل تو چه می گفت؟ می گفت برو خجالت بکش! تو که قبول داری او مولایت است و می دانی که این عمل هم مبغوض اوست، پس چرا مقدماتش را برای دیگری فراهم می کنی تا انجام دهد و مبغوض مولا در خارج تحقق پیدا کند؟! به هر فردی هم بگویی همین را می گوید و نه احتیاج به آیه داریم و نه روایت. نسبت به هر معصیتی هم همین است؛ تمام معاصی مبغوض الهی هستند، اعم از اینکه عدوان باشند یا غیر عدوان؛ فرقی هم از این جهت نمی کند. عقل می گوید تو که می دانی روزه خواری حرام است و خدا بدش می آید، پس چرا کمکش می کنی در این راه؟ این مثال برای معصیت فردی بود؛ آنجایی که شخص بخواهد حق شرعی دیگری را از بین ببرد هم خیلی روشن است که عقل حکم به قبح می کند.

بناء عقلا در مسأله تعاون

دومین دلیل حرمت اعانه به اثم، بناء عقلا است که از آن تعبیر می کنند به عقل جمعی؛ به این معنی که اگر هیچ اعتقادی هم به خدا نبود، حتی در یک منطقه کمونیستی، بالأخره عرفیه ای وجود دارد؛ چون اگر قانون نباشد، جامعه انسانی تبدیل به جنگل می شود. حالا در اینجا سؤال این است که قوانین جزائیه عرفیه آیا فقط کسی که مرتکب جرم می شود را مجرم می دانند و برایش کیفر قرار می دهند یا نه، کسی که به مجرم کمک می کند را هم مجرم می دانند؟! یک مثال می زنم: فرض کنید که سه نفر توطئه کرده اند و می خواهند یک نفر را بکشند؛ یک نفر مقتول را نگه داشته است تا دیگری او را بکشد؛ یکی هم مراقب است و محیط را برای آن ها امن نگه داشته است که کسی از راه نرسد. این ها مقدمه و اسباب جرم را فراهم کرده اند. حالا آیا در قوانین جزائیه عرفیه، فقط می گویند کسی که کشت مجرم است یا نه، کسی که نگه داشت هم مجرم است و کسی که محیط امن را برای جرم فراهم کرد هم مجرم است؟ عُقلای عالم هر سه را می گویند مجرم هستند. بله! البته از نظر کیفر، متفاوتند اما هرسه مجرم هستند.

قابل تخصیص نبودن احکام عقل فردی

شما از هر راهی که بروید، اگر کاری به شرع هم نداشته باشید، عقل فردی شما و بعد قوانینِ عرفی و عقلای اجتماعی، هرجا که بروید می گویند اعانه به اثم و عمل ناروا جرم است. اما مطلبی که درباره تفاوت بین احکام عقلی و بناء عقلا می خواهم تذکر دهم این است: یک بحثی هست در احکام عقلی که می گوید احکام عقل فردی، استثنا بردار و قابل تخصیص نیستند؛ برخلاف احکام عقل جمعی یا همان بناء عقلا. این یکی از مسلّمات احکام عقلی است که حکم عقل فردی یا همان احکام مستقله عقلیه قابل تخصیص و استثنا نیستند؛ لذا اینکه گفتیم عقل حکم می کند اعانه به اثم قبیح است و عاملش را هم مستحق عقوبت و کیفر می داند، یک حکم غیرقابل تخصیص است.

عدم مدخلیت «قصد توصل» در حرمت اعانه به اثم

سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که آن کسی که معین (اعانه کننده) است و برای جرم یا معصیت تهیة اسباب می کند، آیا باید او هم این قصد را داشته باشد که طرف مقابل معصیت کند تا او هم مجرم و گناهکار محسوب شود یا نه؟ جواب این است که خیر! علم به اینکه او می خواهد مرتکب جرم و معصیت شود برای حکم عقل به قبح اعانه او کافی است و لازم نیست که انجام معصیت توسط او را هم دوست داشته باشد.

حالا یک مثال ساده بزنم از یک محیط کوچک و بعد شما همین طور بروید تا بالا و محیط های بزرگ؛ مثلاً بچه ای آمده است پیش پدرش و پول می خواهد که با آن پول برود سراغ خلاف کاری؛ لازم نیست که قصد پدر این باشد که بچه اش برود خلاف کاری کند؛ بلکه همین قدر که می داند که او پول را می خواهد بگیرد و برود خلاف کند کافی است. شرع می گوید حرام است و عقل هم می گوید قبیح است. حتی اگر این پدر خیلی هم ناراحت باشد که چرا این بچه می خواهد این خلاف را مرتکب شود، باز هم حرام است که پول بدهد و کمکش کند.

به تعبیر علمی می گویند آیا «قصد توصل» هم لازم است تا عقل حکم کند به قبح اعانه به اثم یا شرع حکم کند به حرمت آن؟ خیر! همین که می دانی او می خواهد مرتکب حرام شود کافی است. تویی که می دانی یک جامعه با این حرف تو و با این کار تو رو به فساد می رود، حرام است که آن حرف از دهانت در بیاید؛ حرام است؛ اگرچه تو هم نمی خواهی مردم لاابالی شوند، ولی همین قدر که می دانی با این حرف تو مردم به لاابالی گری می افتند، گفتنش بر تو حرام است. اگر بگویی، تو مجرمی؛ هم عند الله و هم عند العقل. پس قصد توصل لازم نیست و علم به اینکه او می خواهد کار حرام را انجام دهد کافی است.

حکم اعانه و استعانه در حق و باطل

اینکه این آیه شریفه «بِرّ» و «اثم» را مطرح کرده جهتش این است که بحث، بحث «حق» و «باطل» است. «معروف» و «منکر» هم همین است. امر به معروف و نهی از منکر هم ماهیتش همین است؛ یعنی معروف، حق است و منکر باطل است و تو نباید اعانه کنی به احیاء منکر و احیاء باطل، بلکه باید به اقامه حق و معروف کمک کنی. روایت از پیمغبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) است که حضرت فرمودند: «مَنْ مَشَى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ لِيُثَبِّتَهَا لَهُ ثَبَّتَ اللَّهُ قَدَمَيْهِ يَوْمَ تَزِلُّ الْأَقْدَامُ».[4] کسی که همراه با مظلومی برود و بخواهد کمکش کند که حق او را اثبات کند، خدا روز قیامت که تمامِ قدم ها می لغزد، او را ثابت قدم می کند؛ یعنی تو باید این جور باشی و به دنبال این باشی.

در باب استعانه و طلب تعاون هم اتفاقاً همین را داریم؛ یعنی اگر کمک بگیری برای اقامه حق، هم عقلاً ممدوح است و هم شرعاً؛ ولی از آن طرف، اگر بخواهی برای احیاء باطل کمک بگیری، هم عقلاً مذموم است و هم شرعاً حرام است. روایت از امام علی(علیه السلام) است که «طلب التعاون على إقامة الحق ديانة و أمانة»[5] اگر می خواهی کمک بگیری برای اینکه حق را اقامه کنی یا معروفی را بر پا داری، این هم دیانت است و هم امانت؛ «دیانت» اشاره به حکم شرع و «امانت» اشاره به حکم عقل است. اما از آن طرف، «طلب التعاون على نصرة الباطل جناية و خيانة»[6] یعنی اگر کمک می گیری که باطل را یاری کنی، خیانت است و جنایت؛ عقل و شرع این را می گویند.

استعانه امام حسین(علیه السلام) در احیاء حق

امام حسین(علیه السلام) قیامش برای اقامه معروف، حق، اماته منکر و باطل بود و دقیقاً مسائلی که در باب تعاون به «حق و باطل» و «معروف و منکر» وارد شده را رعایت کرد. امام حسین(علیه السلام) شروع به استعانه کرد. فرمود: «بیایید کمک کنید». استعانه های فردی داشت، اجتماعی داشت؛ پیغامی داشت؛ کتبی داشت؛ همه جور استعانه داشت؛ اما آنچه محور بود و حضرت خیلی به آن مقیّد بود، این بود که شخص دنبال این باشد که بخواهد حق را زنده کند و جلوی باطل و منکر را بگیرد و چیزهای دیگر در آن مخلوط نشود.

ذکر مصیبت

همه شما شنیده اید که امام حسین(علیه السلام) شب عاشورا که همه اصحاب جمع بودند خطبه خواند. من در بعضی از مقاتل دیده ام که نوشته اند تا دو هزار و صد نفر با امام حسین(علیه السلام) بودند. فرمایشی که حضرت درآن خطبه داشت این بود: «این هایی که می بینید، چندین هزار و چندین ده هزارآمده اند با شما کاری ندارند؛ این ها مرا می خواهند». حتی در یک مقتل دیده ام که امام حسین(علیه السلام) فرمود: «این ها اگر مرا روی هوا هم ببینند، طلب می کنند و می گیرند و با شما کاری ندارند». بنابراین، حتی استثنا هم نکرد؛ هم اصحابش را خطاب کرد و هم خویشاوندانش را و گفت این شب را برای خودتان مثل یک شترِ راهوار در خدمت بگیرید و هر کدام دست یکی از اهل بیتم را بگیرید و بروید؛ هر که می خواهد برود، برود. حتی حضرت رو به پسران کرد و فرمود: «شما یک شهید داده اید و همان کافی است؛ شما هم اگر می خواهید، بروید».

در بعضی از مقاتل هست که حضرت فرمود: «من بیعتم را از شما برداشتم». یعنی یک وقت شما در این ملاحظه گرفتار نشوید که بگویید ما با این آقا یک پیمانی بسته ایم و این پیمان شما را در رودبایستی قرار دهد. من آن بیعت و پیمان را برداشتم. حتی در بعضی از خطبه هایشان دیده ام که اوّل به آن ها می فرماید: «شما که با من آمدید، در ذهنتان این بود که با این همه نامه ای که از کوفه برای من آمده و مرا به کوفه دعوت کرده اند، حتماً من مرد پیروز میدان هستم و حکومت را در دست می گیرم؛ بنابراین حالا که اوضاع بر خلاف تصور شما پیش آمده است، هرگز ملاحظه این چیزها را نکنید و بروید».

آن روایت معروف هم هست که حضرت سکینه(سلام الله علیها) فرمود: بعد از اینکه پدرم این خطبه را خواند، دیدم این ها ده تا ده تا، بیست تا بیست تا می روند؛ یعنی این ها، برای کمک به اقامه حق و دفع باطل نیامده بودند.

خوب، پس چه کسانی باقی ماندند؟ فقط آن کسی تا آخر با حضرت باقی می ماند که تشخیص داده است و وظیفۀ خودش می داند؛ عقلش می گوید که این حق است و این حق باید حمایت و اعانت شود؛ آن باطل است و باید اماته شود و از بین برود. لذا حضرت می گوید اگر می مانی برای اقامه حق و ابطال باطل، بمان؛ نه برای پیمانی که با من بستی. این پیمان ها به درد نمی خورد. بله! اگر آن پیمانی که با من بستی، بر این محور بود که من حق هستم، از آن پیمان نباید دست برداری. بنابراین، کسانی که دنبال نهی از منکر و اماته باطل و اقامه حق بودند ایستادند و ماندند.

اول حضرت ابالفضل(علیه السلام) بلند شد و گفت: کجا برویم ما؟! برویم تا پس از تو زنده بمانیم؟! زندگی بدون تو به درد نمی خورد؛ بلافاصله بعد از حضرت ابالفضل(علیه السلام)، عبدالله بن مسلم، پسر بزرگ مسلم که پدرش را شهید کرده بودند، بلند شد و گفت: کجا برویم آقا ؟! بعد، اصحاب یکی یکی بلند می شوند و اینجاست که مسلم بن عوسجه بلند می شود و آن تعبیر را می کند که اگر مرا بکشند و بعد زنده کنند و دوباره بکشند و بسوزانند و خاکسترم را به باد دهند و این کار هفتاد بار هم تکرار شود، من دست از تو بر نمی دارم؛ بعد زهیر بلند شد و بعد هم دیگر اصحاب.

وقتی رفتنی ها رفتند و ماندنی ها ماندند، امام حسین(علیه السلام) گفت: حالا به شما بگویم که همه شما فردا شهید می شوید. وقتی امام حسین(علیه السلام) این تعبیر را می کند، در بین این هایی که نشسته بودند فرزند امام حسن(علیه السلام) که نوجوان است رو می کند به امام حسین(علیه السلام) و می گوید: «عمو جان، من هم جزء این شهدا هستم یا نه؟» امام حسین(علیه السلام) به او می گوید: عزیزم، «کیف الموت عندک؟» بگو ببینم مرگ در راه خدا و برای اقامه حق، در ذائقه تو چگونه است؟ قاسم منظور عمو را خوب فهمید؛ چون جواب ذائقه ای داد. گفت: «أحلی من العسل»؛ شهادت در راه اقامه حق و معروف و ابطال باطل و منکر در ذائقه من، شیرین تر از عسل است.

روز عاشورا که شد، امام حسین(علیه السلام) مکرّر استنصار فرمود. در یکی از مقاطع است که می گوید: «هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنا و هَل مِن مُعینٍ یُعینُنا؟» من در بعضی از مقاتل دیده ام که بعد از این جملات امام حسین(علیه السلام) بود که نوشته اند: «خَرَجَ مِن الخیمة غلامٌ» قاسم از خیمه آمد بیرون؛ می خواهد اعانه حق کند. مجلسی می نویسد: «و هو غلامٌ صغیرً لم یَبلُغ الحُلُم»، یعنی یک نوجوانی بود که به حسب ظاهر هنوز به سن تکلیف هم نرسیده بود. آمد جلو پیش امام حسین(علیه السلام). می نویسد: «فلمّا نَظَرَ الحسینُ إلیه قَد بَرَز...» وقتی چشم عمو به قاسم افتاد «إعتَنَقَهُ»، قاسم را در آغوش خودش کشید؛ «و جَعَلا یَبکیان حتّی غُشِیَ علیهما»، یعنی این عمو و برادرزاده آنقدر گریه کردند تا بی حال شدند. عمو به قاسم اجازه نداد که به میدان برود؛ اما می دانی قاسم چه کار کرد؟ خودش را بر روی پاهای امام حسین(علیه السلام) انداخت؛ «فلَم یَزَل یُقَبّل یَدیه و رِجلَیه حتّی أذِنَ له». آنقدر بوسه زد به دست و پای عمو، تا اجازه گرفت و به میدان رفت. قاسم رفت؛ اما طولی نکشید که صدایش بلند شد: «یا عماه»... .

آیت الله مجتبی تهرانی