نقاط ضعف انسان

انسان باید حادثۀ عاشورا را بسنجد و ببینید چه قوت ها و ضعف هایی داشته است. آیا نقطه ضعف ها در انسان وجود دارد یا نه؟ عقل انسان کنترل شده است یا نه؟ آیا قوت هایی که در اصحاب حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بود، در وجود ما تحقق پیدا کرده یا نه؟

ضعف هایی در دشمن ها وجود داشته که این ضعف ها، آن ها را به صف بندی و تقابل در مقابل حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) کشانده و قوت هایی در اصحاب وجود داشته که اصحاب را به مرحله پایمردی، مقاومت و استقامت و همراهی حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) رسانده است.

در زیارت شریف عاشورا می خوانیم: «الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عليه السلام»[1] خون دلشان را دادند. آن قدر هوشیار بودند که حتی درنگ نکردند تا حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بروند و کشته شوند و مثل توابین، به خوان خواهی رو بیاورند. پیش روی امام حسین(علیه السلام) خون شان را دادند در حالی که یقین داشتند امام حسین(علیه السلام) شکست می خورد. چه قوتی در روح بلند آن ها بود که آن ها را از نقاط دوری، دور هم جمع کرد؟ شناختن قوت ها و ضعف ها و تحلیل این که آیا نقاط قوتی که در اصحاب بود، در ما هست یا نیست. ضعف هایی عامل جدایی دشمن و عامل جدایی انسان از صف خدا و اولیای خدا بود و انسان را تا مرزی رساند که دستش به خون اولیاء خدا آلوده شد. این یکی از بزرگ ترین دام های شیطان است که انسان باید زود خودش را تطهیر کند و بگوید من از کسانی نیستم که این گونه باشم.

نگاهی جامع به دنیا

تعلق به دنیا، بستر همۀ معصیت ها، تخلف ها، عصیان ها، سرکشی ها و طغیان هاست. انسان مصون از هیچ تخلفی نیست. نمی شود بگوییم من جزء کسانی نیستم که تا مرزی پیش بروم و آبروی اهل بیت(علیه السلام) و حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را ببرم. بنابراین، یکی از ریشه های رویارویی و درگیری با اولیاء خدا، تعلق خاطر به دنیاست که این تعلق خاطر به دنیا می تواند انسان را در صف دشمن قرار دهد. از دیگر عوامل ضعف، خواسته ها و تمایلات نفسانی انسان است. این عامل نیز انسان را از اولیاء خدا جدا می کند و اگر انسان نتواند این ضعف ها را کنترل کند، یک هوس یا دلدادگی به دنیا، می تواند بستر پیدایش بزرگ ترین تعلقات و تخلفات باشد.

چگونه انسان می تواند با این موردها درگیر شود و نسبت به تعلقات دنیایی و دلدادگی و جلوه های دنیا مصونیت پیدا کند؟ یکی از راه هایی که موجب می شود انسان فریفته دنیا نشود، نگاه جامع و واسع به دنیاست. این نگاه به انسان کمک می کند و مانع می شود که انسان به دنیا تعلق خاطر پیدا کند و به دنیا وابسته شود. اگر انسان نگاهی محدود داشت و یک جلوۀ دنیا را دید، نمی تواند همۀ دنیا را با هم ببیند. این جلوۀ دنیا از او دل می برد و او را فریفته می کند ولی اگر انسان بتواند همۀ ابعاد دنیا را با هم بنگرد و نگاهش به دنیا جامع باشد، این نگاه جامع به انسان کمک می کند تا دلداده و فریفته دنیا نشود. اگر انسان فقط زیبایی های دنیا را دید، فریفته زیبایی ها می شود اما اگر در کنار زیبایی ها، سختی ها، بلاها و مشکلاتی را که در دل همین دنیاست مشاهده کرد، به بصیرت و روشنی می رسد.

اختلاف تدبیر و تقدیرهای الهی

گروهی هستند که وقتی نعمت به آن ها اقبال مي کند، در اقبال نعمت ها، فریفته نعمت می شوند. نعمت برای آن ها غفلت می آورد. وقتی نعمت می رود، زوال نعمت آن ها را مأیوس می کند. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) جمله لطیفی در دعای عرفه دارد. ایشان می فرماید:«إِلَهِي إِنَّ اخْتِلافَ تَدْبِيرِكَ وَ سُرْعَةَ طَوَاءِ مَقَادِيرِكَ مَنَعَا عِبَادَكَ الْعَارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكُونِ إِلَى عَطَاءٍ وَ الْيَأْسِ مِنْكَ فِي بَلاءٍ».[2] تدبیر های خدا مختلف است. یکی جایگزین دیگری می شود. همیشه بهار، پاییز، جوانی و سلامتی نیست. همیشه روز و شب نیست. این اختلاف تدبیر کمک می کند که انسان به معرفت برسد. این اختلاف افراد را از اینکه در موقع عطا و نعمت سکون پیدا کنند یا مأیوس شوند، باز می دارد. اینکه انسان در عطا آرام بگیرد و در موقع نعمت دل خوش به نعمت شود یا در موقع زوال نعمت مأیوس شود، ناشی از بی توجهی به اختلاف تدبیر و تقدیرهای الهی است. کسی که این دو را دریابد، نه در زوال نعمت مأیوس است و نه موقعی که نعمت به انسان رو می آورد، مغرور است. اگر انسان بتواند در دل بهار، پاییز را ببیند، دیگر به بهار دل خوش نمی شود و می فهمد که باید در بهار برای پاییز کشت کنیم ولی انسانی که در جلوۀ بهار از پاییز غافل است، در بهار فریفته می شود و در پاییز مأیوس.

غرور و یأس نتیجه عدم فهم نعمات خدا

غرور و یأس در نعمت برای انسانی است که این دو را در کنار هم نمی بیند. وقتی ستاره غروب کرد، حضرت فرمود: من چیزی را که غروب می کند، دوست ندارم. اگر این توجه در انسان پیدا شود، گامی اصلی به سوی خدای متعال برداشته می شود. چیزی که افول دارد، ولو صد میلیون سال عمر داشته باشد، دوست داشتنی نیست و نمی شود به آن دل بست. این نگاه موجب می شود که انسان فریفته دنیا نشود. انسان می تواند قدم دوم را بردارد و در دل دنیا خدا را بیابد.

امام حسین(علیه السلام) به خدا عرضه می دارد که:«إِلَهِي عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الْآثَارِ وَ تَنَقُّلاتِ الْأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى لا أَجْهَلَكَ فِي شَيْ ءٍ».[3] من از اختلاف آثار تو که یکی می رود و دیگری می آید و جایگزین می شود، این نقل و انتقال و اینکه همیشه وضع یک طور نیست، یافتم که آنچه تو از من می خواستی، این بوده است که خودت را در همه چیز به من بشناسانی و اینکه من در هیچ چیز نسبت به تو جاهل نباشم اما مسأله این نیست که من نسبت به تو جاهل نباشم. اگر خدای متعال آینه ای پیش روی ما نمی گذاشت، انسان می توانست بگوید که خدا من تو را ندیدم و نیافتم.

اگر آیینه ها را نمی شکست، انسان می توانست بگوید: خدایا! من گمان کردم آنچه در آینه هست، حق است. گاهی انسان وارد مغازه ای می شود و خیال می کند انسانی از طرف روبه رو می آید. وقتی سرش به آینه می خورد، می فهمد آنچه حقیقت داشته، خودش بوده است. گاهی آینه را پیش روی انسان می گذارند و برنمی دارند و انسان حق دارد بگوید: خدایا! من خیال کردم آنچه در آیینه هست، حق است. اگر خدا آیاتش را پیش روی ما قرار نمی داد، می شود بگوییم: خدایا! آیه و نشانه ای نبود. اگر آیات را نمی شکست، می شود بگوییم: خدایا! هر چه دیدم، آیۀ تو را نیافتم ولی اگر انسان آثار حق و اختلاف این آثار را دید، می تواند بفهمد آنچه در دل این آیات ظهور می کند، خداست؛ اوست که حق ثابت است، اوست که همۀ آن ها قائم به او هستند و اوست که این ها را آفریده است.

حنیف بودن، پشت کردن به همه تعلقات

اگر انسانی گام اول را برداشت و به افول پدیده ها توجه کرد و دل را فارغ کرد، این دل می تواند نگاه دیگری به عالم داشته باشد. آن گاه نوبت به قدم دوم می رسد که قرآن مي فرماید:«إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ».[4] من تمام وجود خودم را متوجه خدایی کردم که فاطر آسمان و زمین است. حنیف هستند. حنیف به کسی می گویند که همۀ بی راهه ها را گذاشته و با تمام وجود می آید و در راه مستقیم پیش می رود. من حنیفم و به همۀ تعلقات و همۀ آنچه غیر حق است، پشت کردم. اگر انسان بتواند این دو گام را بردارد، می تواند از توجه به دنیا دوری کند، یک چارۀ تعلق خاطر به دنیا این است که انسان نگاهش به دنیا، نگاه جامعی باشد.

نگاه جامع، نگاهی است که انسان را برای فردا آماده می کند. نگاه دومی که به انسان کمک می کند، نگاه واسع است. اگر انسان نگاهش محدود شود و هستی را فقط در دنیا دید، این انسان فریفته دنیا می شود.

رابطۀ انسان و دنیا

خداوند می فرماید:«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»،[5] انسانی که از حیات اخروی غفلت دارد، طبیعی است که دنیایی می شود ولی اگر انسان نگاهش واسع بود، دنیا را در دل هستی مشاهده مي کند. خداوند می فرماید:«قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتيلاً»،[6] به آن ها بگو که دنیا اندک است و به اندازۀ ظرفیت شما نیست و برای شما کم و محدود و ناچیز است.

شما بزرگ تر از این هستید که این دنیا شما را سیر بکند. اگر انسان دنیا را در مجموعۀ عوالم دید، به جایی می رسد که فارغ از عوالم می شود. دنیا برای او کم و کوچک می شود.

خدای متعال تعبیری نسبت به دنیا دارند که می فرماید:«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْو»،[7] همۀ دنیا لهو و لعب و بازیچه است. دنیا برای انسان بالغ نیست، اگرچه انسان هفتاد ساله باشد. اگر انسان دلش در دنیاست، هنوز کودک است. اگر دلش را از دنیا جدا کرد، به بلوغ می رسد، اگرچه نوجوان و کودک باشد.

نکته دومی که به انسان کمک می کند تا فریفتۀ دنیا نشود و از دنیا فارغ باشد، این است که انسان به وسعتی برسد که دنیا را در مجموعۀ عوالم ببیند و پنجره های غیب را به روی خودش باز کند. اگر انسان توانست نگاهی به دنیا داشته باشد، یعنی دنیا را در دل مجموعه هستی ببیند و فریفته دنیا نشود، دنیا در نظرش کوچک خواهد بود. وقتی انسان در درگیری با نفس، محبت به اهداف داشته باشد، محبت به خدا و هدف های بلند در دلش راه یافته باشد، به عجز و اضطرار می رسد.

آن گاه خدا با بلا، نفس را رام می کند و در اختیار انسان قرار می دهد و انسان را برای این مقاصد مهیا می کند. بلای حق به کمک انسان می آید. جهاد نفس از محبت شروع می شود. اضطرار چیزی جز عشق و عجز و محبت نیست. موانعی که بر سر راه انسان است، شامل فتنه ها و زینت های دنیاست که می تواند انسان را از خدا و اولیاء خدا جدا کند و تا سخت ترین موضع گیری ها انسان را جلو ببرد. هواهای نفسانی انسان هم از درون انسان را تحریک می کند. این عوامل می توانند انسان را به سمت درگیری با حق پیش ببرند.

ذکر مصیبت

عاشورا تمام شد. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) رسالت شان را به پایان رساندند. سنگین ترین مصیبت برای حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)، تنها گذاشتن ناموس رسول خدا و اهل بیت شان در بین دشمن بود. دشمنی که از هیچ معصیت و جنایتی ابا ندارد. چهل منزل کاروان اهل بیت(علیه السلام) را به اسارت بردند. در این اسارت از هیچ فشار و سخت گیری ای دریغ نکردند، به طوری که امام سجاد(علیه السلام) فرمود: اگر جدم رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سفارش می کرد که ما را اذیت کنید، بیش از این جنایت شکل نمی گرفت.

یک کاروان، کاروان اطفال خردسال است. این کاروان را سوار بر شتر بی محمل می کنند. به آن ها مهلت استراحت ندادند. نه از سرمای شب مصون اند، نه از گرمای روز. نوشته اند: آنقدر هوا گرم بود که دشمن کاروان را متوقف می کرد که مبادا حیوان ها تلف شوند. آب روی بدن حیوانات می ریختند و سایبان برای خودشان و حیوانات درست می کردند، ولی آل الله در بیابان، بدون سایبان و تشنه بودند. در جاهای متعددی هست که آنان را نگه داشتند و برای خودشان خیمه بر پا کردند و آب و غذا آوردند ولی اهل بیت امام حسین(علیه السلام) بدون آب و غذا بودند.

وقتی وارد شهر کوفه شدند، همه مردم از رنگ پریدۀ بچه ها، به گرسنگی آن ها پی بردند و برایشان به رسم صدقه غذا آوردند.

سخنران: حجة الاسلام میرباقری