عزت قناعت و ذلت طمع

وجود مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) هفت حقيقت را به عنوان نشانه ها، خصوصيات و ويژگى هاى مؤمن بيان فرمودند. خصلت اول كه در گفتار ملكوتى و نورانى خود دارند، اين خصلت است:

«المؤمن من طاب مكسبه»[1] درآمد، كسب و مالى كه مؤمن به دست مى آورد كه با آن مال، زندگى و معيشت خود را اداره كند، حلال و مال پاك است. كسبى را كه مؤمن انتخاب مى كند و در معاملاتى كه با مردم انجام مى دهد، كاملًا مشروع است. كسى كه بخواهد اين گونه باشد، بايد از حالتى ارزشى برخوردار باشد؛ چون تا آن حالت در انسان با تمرين به دست نيايد، نمى تواند به كسب مشروع و درآمد و درآمد حلال وصل باشد.

اين حالت ارزشى، انسانى و اخلاقى، قناعت است. درباره قناعت گفته اند: «قَدْ عَزَّ مَنْ قَنَعَ»[2] آن انسانى كه داراى روحيه و حالت قناعت است، انسان بزرگوار و عزيزى است.

ضدّ قناعت، طمع و حرص است كه اين حالت خيلى ها را دچار حرام و پايمال كردن حقوق ديگران و شكست در كسب و كار كرد. خيلى ها را به خاك سياه نشاند و به زندان انداخت و آبروى آنها را بر باد داد. اين ها همه از عوارض طمع است. آن كسى كه داراى بيمارى طمع است، علاقه دارد كه يك روزه ثروتمند شود و ثروت انبوهى را به دست بياورد. با اين حالت مجبور مى شود راه هاى مختلفى را طى كند. خود را به مكر، حيله، كلاهبردارى و نيرنگ آلوده كند و اغلب نيز در اين زمينه پيروز و موفق نمى شوند؛ چون در تاريخ ثابت شده است كه گناه و حالات زشت اخلاقى در عمل پيروزى ندارد.

پيروزى نهايى از آن صالحان

هيچ طمع كار، ظالم، ستمكار، خلافكار، منحرف، طاغى و معصيت كارى در عالم به پيروزى واقعى نرسيده است. اما اهل خدا در امر مال، اخلاق، عمل و امور شخصيتى، هميشه پيروز شده و خواهند شد. در آيندگان نيز اين گونه افراد به پيروزى و ظفر واقعى خواهند رسيد.

وجود مبارك حضرت زينب كبرى (عليها السلام) در سخنرانى هاى خود، كه معروف ترين و هيجان انگيزترين آن، سخنرانى در بازار كوفه، كاخ و محلّ حكومت يزيد بود، بقيه اش مقدارى در كربلا، يا در مسير شام و مدينه بوده است و همه اين سخنرانى ها را در كتاب ها نوشته و ثبت كرده اند، حديثى را كنار بدن مطهر حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) براى حضرت زين العابدين (عليه السلام) بيان كردند. مردم فكر مى كردند كه وقتى اين هفتاد و دو نفر را كشتند و قطعه قطعه كردند و بدن هاى مطهّرشان را وسط بيابان انداختند و رفتند و حتى به خانواده آنان اجازه دفن ندادند، با اين وضع ظاهر، اين چراغ خاموش خواهد شد و چراغ خود، حكومت و قدرت يزيديان روشنايى بيشترى پيدا خواهد كرد. اما وجود مبارك زينب كبرى (عليها السلام) حديث را در كنار بدن برادر بيان كردند، كه نشان مى داد ايشان با اين حديث از آينده بسيار با عظمتى خبر دارند مى دهند كه روزگارى اين بيابان به شهر تبديل مى شود و روى اين بدن ها حرم و بارگاه و مسجد بنا مى شود و مردم از اطراف و اكناف كره زمين به زيارت اين قبور خواهند آمد و به اين معنا نيز اشاره كردند كه خاك اين منطقه را براى مهر نماز خواهند برد.

يعنى مى خواستند بفرمايند: اى ظاهر بينان! كم فكرها و سبك مغزان! اگر خيال كرده ايد كه در اين جنگ ما شكست خورده ايم، خيال باطلى كرديد؛ چون ما در اين جنگ پيروز واقعى و شما شكست خورده واقعى هستيد.

بعد از اين گفتار حضرت زينب كبرى (عليها السلام) ، اولين كسى كه خاك اين قبرها را براى تيمّن و مهر نماز برد، وجود مبارك حضرت زين العابدين(عليه السلام) بود و بعد ائمه(عليهم السلام) و هنوز نيز مى برند و آيندگان نيز خواهند برد. و از شگفتى هاى عظمت اين قبور اين است كه بزرگان دين ما مى فرمايند: كنار قبر حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) از هر طرف؛ شرق، غرب، شمال و جنوب، تا چهار فرسخ، حرم محسوب مى شود.

حرم يعنى چه؟ يعنى منطقه محترم در پيشگاه مقدس پروردگار. كلمه حرام نيز در، «وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِى جَعَلْنهُ لِلنَّاسِ سَوَآءً الْعكِفُ فِيهِ وَ الْبَادِ»[3] مسجد الحرام يعنى مسجدى كه به شدت مورد احترام پروردگار است. حريم حضرت حق است. از هر طرف، چهار فرسخ، حريم كربلا است. علاوه بر اين، ما در زيارت وارث مى خوانيم : «و طابت الارض التى فيها دفنتم»[4] از زمانى كه شما در اينجا دفن شده ايد، نه فقط حضرت امام حسين (عليه السلام) بلكه همه هفتاد و دو نفر، اين خاك به خاك پاك تبديل شد.

بيتوته اميرالمؤمنين (عليه السلام) در كربلا

اميرالمؤمنين(عليه السلام) قبل از جريان كربلا، در مسير جنگ صفين از زمين كربلا عبور مى كردند، دستور دادند: همه پياده شويد. همه را پياده كرد. فرمود: من امشب مى خواهم در اين سرزمين بيتوته كنم.

همه امر حضرت را پذيرفتند و پياده شدند. امام آن شب را برخلاف همه شب ها تا نماز صبح نخوابيدند. اين كه مى گوييم: امامان ما شبها را بيدار بودند، به اين معنا نبوده كه از غروب آفتاب تا طلوع صبح بيدار بودند، نه، خداوند چنين اجازه اى را حتى به پيغمبر عظيم الشأن اسلام (صلى الله عليه و آله) نداد.

خداوند به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: «يأَيُّهَا الْمُزَّمّلُ* قُمِ الَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا»[5] شب را به عبادت برخيز، اما نه همه شب را، بلكه شب را دو قسمت كن.

چون آن زمان زود مى خوابيدند، يعنى آفتاب كه غروب مى كرد، نماز مى خواندند و چند لقمه شام مى خوردند و مى خوابيدند. الان در بعضى از شهرهاى كوچك و دوردست، قريه ها و روستاهاى ايران همين طور است. آن وقت كه من شاگرد مدرسه اى بودم، سه ماهه تعطيل تابستان ما را در ييلاقى كه نسبت به تهران دور بود، مى فرستادند، پدربزرگ ما در آنجا زندگى مى كرد، همانجا به دنيا آمده بودند و در همانجا نيز از دنيا رفتند. آنجا، خانواده ها و همسايه ها و همه مردم شهر، به مسجد مى آمدند و نماز مغرب و عشا را به جماعت مى خواندند، وقتى برمى گشتند، شام مختصرى مى خوردند و يك ساعت بعد، همگى خواب بودند. آن وقت دو ساعت مانده به اذان صبح، بيدار مى شدند، نماز شب مى خواندند، گريه و سجده هاى طولانى مى كردند و براى مردم و همسايگان دعا مى كردند.

خدا به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) اجازه نداد كه همه شب را بيدار باشد، بلكه فرمود: شب را دو نيم كن و فقط يك نيمه اش را براى عبادت بيدار باش، يا سه قسمت كن، دو قسمتش را بخواب و استراحت كن.

درباره خواب شب دارد: «وَ جَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتًا»[6] لغت «سبات» را اين گونه معنا كرده اند: تأمين انرژى مصرف شده بدن. كه اين فقط با خواب شب ميسّر است و با آمپول، قرص، دوا، غذا و هيچ چيزى جبران نمى شود.

آن مقدارى كه انسان صبح تا شب راه رفته، زحمت كشيده، حرف زده، كار كرده و انرژى بدن و اعصاب را هزينه كرده است، با خواب شب جبران و تأمين مى شود. كسانى كه عادت دارند شب تا صبح بيدار بمانند، چه به عبادت، يا به معصيت، هر دو در بدن و سلامت خود ضرر مى كنند.

اما آن شبى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در كربلا ماندند، اصلًا شب را نخوابيدند و تمام شب را به عبادت مشغول بودند. بعد از نماز صبح كه با جماعت خوانده شد، درحالى كه نشسته بودند، خم شدند و مشتى از خاك زمين كربلا را برداشتند، بو كردند و به خاك فرمودند: «واهاً لك ايّتها التربة! لَيَحشُرَنَّ منك اقوامٌ يَدْخُلُونَ الجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ»[7] خوش به حال تو اى خاك، كه گروه هايى از تو در روز قيامت بيرون مى آيند كه بدون حساب و بازرسى پرونده وارد بهشت مى شوند؛ يعنى معطّل نمى شوند. آنها را نگه نمى دارند، دادگاه ندارند و كسى با آنها چون و چرا نمى كند. چرا؟ چون همه آنها به حقّ خالص تبديل شدند و حقّ خالص پرونده ندارد.حقّ خالص، حقّ و نور خالص است. روشنايى خالص و صالح است. چه چيز را از او بپرسند؟ به نور چه بگويند؟ بگويند: اين نقطه تاريك در تو چيست؟ در نور كه نقطه تاريكى وجود ندارد. آن انسانى كه عين حق است، به او چه بگويند؟ بگويند: اين نقطه باطل در تو چه مى كند؟ در حق كه نقطه باطل وجود ندارد.

«لَيَحشُرَنَّ منك اقوامٌ يَدْخُلُونَ الجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ» [8] اى زمين! گروه هايى از دل تو بيرون مى آيند كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند.

امام (عليه السلام) بيست سال قبل از كربلا از پيروزى واقعى اين هفتاد و دو نفر خبر دادند، كه هر مردن، كشته شدن و زندان رفتنى، شكست نيست. مگر حضرت يوسف (عليه السلام) نُه سال در زندان نبود؟ آيا براى او شكست بود؟ چقدر زيبا گفته اند:

  • بى گناهى كم گناهى نيست در ديوان عشق اى عزيزان جرم يوسف پاكدامنى بس است

چرا به زندان محكوم شد؟ به خاطر پاكى. اين كه عين پيروزى است و شكست نيست.

عزّت مؤمن و ذلت دشمن

شهادت براى ابى عبدالله (عليه السلام) ، تبعيد براى اولياى خدا مانند جعفر بن ابى طالب به حبشه و ابوذر به ربذه و زندان براى حضرت يوسف (عليه السلام) پيروزى بوده است.

حادثه كربلا براى اين هفتاد و دو نفر پيروزى است، ولى كوته فكران در ارزيابى ها، غلط ارزيابى مى كنند و خيال كرده اند كه يزيد و ياران او پيروز شده اند، اما نه تنها پيروز نشدند، بلكه آبروى آنان رفت و بعد هم مختار آمد و همه را قصاص كرد. يا در ديگ روغن زيتون سوزاند، يا به ستون بست و تيرباران كرد و يا با پشيمانى، حسرت، ندامت و عذاب وجدان مردند و در آخرت نيز به شديدترين عذاب الهى گرفتار مى شوند و قرن ها مردم بلند بلند گريه كردند و از عمق جان خود گفتند: «و لعن الله أمة أسرجت و ألجمت و تنقّبت و تهيّأت لقتالك يا مولاى يا أباعبدالله»[9] اين چه پيروزى است؟

حضرت زينب كبرى (عليها السلام) اين را در كربلا پيش بينى كرد و درست از آب درآمد. البته بايد درست در مى آمد؛ چون حضرت با چشم خدايى آينده را نگاه مى كردند. بر سر بازار كوفه به تمام مردم كوفه فرمودند: شما به كربلا آمديد و اين هفتاد و دو نفر را كشتيد و خيال كرديد كه اين ها را نابود كرديد، اما اشتباه كرديد. كارى كه شما در كربلا كرديد اين بود كه شما سى هزار نفر در كربلا، با دست خود، تيشه به ريشه خود زديد. اين حرف خيلى مهمى است. اين مطالب را همه معصيت كاران، گناهكاران و دامن آلوده هاى حرفه اى دنيا بايد دقت كنند.

قابل قبول نبودن عذر گناه در قيامت

در مسأله صفات مؤمن، اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد: ويژگى اول مؤمن، كسب حلال، درآمد پاك و كار مشروع است. چون مؤمن با شناختى كه از خدا و قيامت دارد، حالت قناعت دارد. طمع كار و حريص تا آخر عمرش نمى تواند با مال حلال بسازد. طمع حالتى است كه افراد را از مرزبندى هاى خدا رد مى كند. خدا امر كرده است كه از اين كسب، كار و پول حرام دورى كنيد، طمع كار موتور شيطانيش قوى است، اما شخص قانع موتور شيطانى ندارد، روى مرز قناعت مى ماند. طمع كار از مرزبندى هاى خدا رد شده، به حدود پروردگار تجاوز مى كند. يا حريص، در چارچوب كسب مشروع و مال حلال نمى ايستد. يا اگر كسب مشروع و مال حلال دارد، به بى راهه مى زند، اما بايد بداند كه اين بيراهه زدن، پيروزى ندارد. آخر كار را بايد نگاه كرد. آيا به او مى گويند: تمام حرام هايى كه خوردى و جمع كردى و به ورثه دادى، نوش جانت؟ يعنى مال مردم را ببرند، مردم را به خاك سياه بنشانند، حقّ همه را ضايع كنند و در قيامت نيز خدا به آنها آفرين بگويد كه عجب دليل قويى آورده اى كه مال مردم و مملكت را دزديدى و ما به همين خاطر مى گوييم: دست شما درد نكند، خسته نباشيد، بفرماييد به بهشت برويد؟

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد: هيچ گنهكارى در قيامت دليل قانع كننده اى نمى تواند ارائه بدهد؛ چون گناه، دليل ندارد. شمر در روز قيامت به خدا بگويد: اين كه من سر امام حسين (عليه السلام) را بريدم، حجّت شرعى و دليل داشتم. خدا بگويد: عجب دليل قويى آوردى، پس خون حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) پايمال شده، هيچ مهم نيست.

گنهكار حرفه اى چه دليلى مى تواند در قيامت اقامه كند؟ البته بسيارى از افراد حريص و طمعكاران در همين دنيا نيز شكست خورده هستند.

اما امثال ابوذر حلال خور كه روزى حلال نيز نصيب او نشد، در بيابان ربذه، در تبعيدگاه، به خاطر گرسنگى و تشنگى مرد، شكست نخورده است. هزار و چهار صد سال است كه به عنوان چهره نورانى و ملكوتى و بنده خاص خدا مطرح است. اگر شكست خورده بود كه همه بندگان خوب خدا لعنتش مى كردند.

حلال خور گرچه گرسنه و تشنه بميرد، باز هم پيروز است؛ چون شيطان و هواى نفس را شكست داده و خودش ظفر پيدا كرده است: «وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيًما»[10] مطيع خدا و پيغمبر (صلى الله عليه و آله) به پيروزى عظيم رسيده است. ما همين نكته را در زيارت وارث داريم: «بأبى أنتم و أمّى طبتم و طابت الارض التى فيها دفنتم و فزتم و الله فوزاً عظيماً»[11] يعنى داريم به حضرت و يارانش عرض مى كنيم: شما به پيروزى عظيم رسيديد.

حلال خور پيروز است، گرچه گرسنه بميرد و سختى بكشد. گرچه ببيند كه برادر، همسايه، همكار يا رفيق او با مال حرام خانه پنج هزار مترى دارد، ولى او بعد از شصت سال هنوز نتوانسته خانه پنجاه مترى تهيه كند. يا ببيند آنها ماشين چند صد ميليونى زيرپا داشته و او هنوز نتوانسته است يك موتور بخرد. اما بايد بداند كه او پيروز واقعى است، نه آنها.

خداوند در قرآن مجيد داستان دو باغدار را بيان مى كند كه يكى از آنها: «أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَ أَعَزُّ نَفَرًا»[12] باغ او خيلى بزرگتر، مالش زيادتر و درآمدش بيشتر بود و آن يكى كه مؤمن بود، باغ معمولى و درآمد حلال و كمى داشت. اين ها با هم ديگر گفتگو كردند، آن كسى كه باغ بزرگتر و ثروت سنگين تر داشت، مى گفت: حق با من است. آن كسى كه كمتر داشت، اما حلال بود، مى گفت: حق با من است و بالاخره روزى رسيد كه آن ثروتمند به خاطر همين كبر و حرام خوريش به شكست سختى دچار شد: آفت بدى به محصولاتش زد، همه آنها نابود شد و او به خاك سياه نشست، ولى آن ديگرى كه با خدا معامله مى كرد و حق سائل و محروم را مى داد، مالش محفوظ ماند و به آن يكى گفت: حال كدام يك از ما پيروز هستيم؟ پيروزى از آن درستكاران، شايستگان و صالحان است.

حجت الاسلام والمسلمین انصاریان