ضرورت عبرت گیری از عاشورا

یکی از نکات مهمی که در مورد حادثة عاشورا باید مورد دقت قرار بگیرد این است که نگاه ما به حادثة عاشورا یک نگاه تطبیقی باشد تا بتوانیم از حادثة عاشورا عبرت بگیریم. یعنی یک نقل تاریخ نباشد که ما حوادث تاریخی را نقل کنیم. این نگاه تطبیقی از دو زاویه واقع می شود: گاهی نگاه تطبیقی، نگاه شخصی و فردگرایانه یا روان شناسانه است؛ یعنی ما شخص خودمان را با اشخاصی که در دورة سیدالشهدا(علیه السلام) بودند، مقایسه می کنیم و رفتار خودمان را با رفتار آن اشخاص مقایسه می کنیم و پی جویی می کنیم که چه نقطه ضعف ها و چه نقطه قوت هایی در این اشخاص بوده؛ این یک نگاه تطبیقی است که ما دنبال کنیم؛ آن هایی که در زمان سیدالشهدا (علیه السلام) بودند با این حق مطلق و با این واقعیت مطلق چطور برخورد کردند و شخصیتی که نقطة کانون ظهور حقیقت است با او چگونه رفتار شده و رفتارها متفاوت بوده است. عده ای حضرت را همراهی کردند؛ سبقت گرفتند و خونشان را هم پیش روی حضرت دادند؛ با اینکه حضرت بیعتش را از آن ها برداشته بود و به آن ها فرموده بود که اگر فردا بمانند قطعا شکست می خوریم و فرمود که شما بروید یا بمانید، من به شهادت می رسم. ولی ماندند و چنان مقاومت کردند که این جمعیت اندک بیش از نیم روز در مقابل آن لشکر انبوه ایستادند و خون خودشان را پیش روی سیدالشهدا(علیه السلام) ریختند. این نقطه قوت ها را داشتند. اگر نقطه قوت ها در ما نباشد و ما نتوانیم این نقطه ها را در خودمان ایجاد کنیم، نباید امیدوار باشیم که موفق به همراهی سیدالشهدا(علیه السلام) و همراهی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) باشیم. عده ای بودند که اهل آن سبقت ها و سرعت ها نبودند؛ دیر به سیدالشهدا(علیه السلام) رسیدند ولی وقتی رسیدند در آن ها تحول پیدا شد و مثل حر تا قبل از ظهر عاشورا هم در لشکر ابن زیاد بود؛ ولی وقتی آمد، توانست از همة تعلقات گذشتة خودش آزاد شود و مسیر خودش را با سیدالشهدا(علیه السلام) همراه کند. زهیر فرماندة لشکر سیدالشهدا(علیه السلام) در عاشوراست؛ ولی سنی بوده و حتی در جنگ صفین در لشکر امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نبوده و لشکر مقابل بوده است؛ ولی او در نزدیکی کربلا به حضرت ملحق شده بود و کارش به جایی رسید که فرماندة لشکر سیدالشهدا(علیه السلام) شد. این ها چه نقطه قوت هایی داشتند که اگر این نقطه قوتها در ما نباشد با حرف و حدیث نمی شود همراهی ولی خدا را کرد. خیلی ها مدعی بودند، دعوت کردند و وعده دادند؛ این ها برای همکاری کافی نیست. اگر آن نقطه قوت ها در ما شکل نگیرد و پیدا نشود، امید به آن همراهی ها در سختی هاست. صحنه های امتحانِ سخت است که انسان را به شک نسبت به ولیِّ خدا می اندازد؛ بعد شک ها به بدگمانی ها ختم می شود؛ ریب پیدا می شود و از ریب، انسان تکذیب می کند؛ بعد صف خودش را جدا می کند. در صحنه های سخت امتحان و فتنه ها اگر انسان آن نقطه قوت ها را تحصیل نکرده باشد، مسیرش از امام زاویه پیدا می کند. اول شک و کناره گیری است؛ بعد بدگمانی، تکذیب، درگیری، کشتن ولیِّ خدا و ریختن خون.

بنابراین، باید توجه کنیم به اینکه آن نقطه قوت هایی که در دوستان بوده چه بوده است؟ و اگر آن نقطه قوت ها در ما نیست، تلاش کنیم به هر قیمتی که شده این ها را بدست بیاوریم. در فرصت های ممکن در روز حادثه، آنجایی که انسان سر دوراهی قرار می گیرد، مشکل است که بخواهد همة امکانات و سرمایه ها را بدست بیاورد؛ باید از قبل خود را آماده کرده باشد، ولی در جهت مقابل. یک عده ای نیامدند و نشستند؛ حضرت آن ها را دعوت کند و به مقام لقا و قرب می گوید اگر دنبال ملاقات خدا هستی، همسفر ما باشید و در همراهی من هست که به لقای خدا می رسید.

«مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ»[1]

شروط همراهی امام

کسی که آمادۀ لقاء است می خواهد از بت ها بگذرد و به خدا برسد و حاضر است خونش را در این راه بدهد و با ما همسفر شود باید: 1- راحِل شود و همه چیز را پشت سر بیاندازد و همه نگاهش به پیش رو باشد، 2- همسفر ما شود و صِرف راحل شدن کافی نیست، باید انسان راحل با امام باشد؛ یعنی هم وطنی نداشته باشد بشود و هم راحل، مع الامام همسفر امام شود که در زیارت عاشورا آنقدر درخواست می کنیم:

«ان یجعلنی معکم فی الدنیا یثبت لی عندکم قدم صدق فی الدنیا».[2]

آدم باید در کنار امام ثبات قدم داشته باشد و صرف ثبات قدم به درد نمی خورد. باید معیت با امام داشته باشید تا به مقصد برسید. خدای متعال می فرماید:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِين»[3]

اگر اهل تقوا شدید باید همسفر صادقین شوید.

صادق یعنی معصوم(علیه السلام)، آن هایی که اهل صدق با خدا هستند. شما با آن ها یک رنگ و همراه شوید تا به مقصد برسید؛ عده ای نیامدند و به هر بهانه ای مشغول طواف بودند؛ مشغول ادارة زندگیشان بودند و مشغول تلاوت قرآن بودند؛ این کارها کار خوبی است، ولی به شرط اینکه کنار امام باشید. اگر مسیر انسان از امام جدا شد، قرآن هم بخواند جهنمی است؛ بجنگد و خون هم بدهد جهنمی است. چه نقطه ضعفی در یک عده آدم بود که این ها را از امام حسین(علیه السلام) جدا کرد؟ نیامدند، در خانه هایشان نشستند. هر عذری که انسان را از ولیِّ خدا جدا کند موجب تنهایی ولی خدا می شود و این عذر موجه نیست، این عذر عامل زمین گیر شدن انسان و عقب ماندن انسان از خیر است؛ هر توجیهی که ما را از امام جدا کند توجیه تنهاکردن امام است و سیدالشهدا(علیه السلام) وتر مَوتور شده.

اگر بنا به توجیه بود بالاترین توجیه ها را اصحاب سیدالشهدا(علیه السلام) داشتند؛ حضرت شب عاشورا بیعت را از آن ها برداشت و فرمود قبولتان دارم. چه توجیهی بهتر از اینکه ما، تا شب عاشورا آمدیم، کنار حضرت بودیم و زن و بچه ها را تنها گذاشتیم، آمادة خون دادن شدیم که حضرت می گوید، بمانید یا نمانید من کشته می شوم. خیال نکنید بمانید می توانید نگذارید من کشته شوم؛ اگر بمانید همه کشته می شوید. وقتی بناست امام به شهادت برسد، بگذاریم و برویم؛ ولی هر توجیهی که انسان را از امام سوا کند انسان را زمین گیر کرده و انسان را از قافلۀ خیر جدا می کند. به قول استاد عزیز ما، اگر حبیب در پیشِ روی امام حسین(علیه السلام) به شهادت نمی رسید، چند سال دیگر در این دنیا زندگی می کرد؟ مگر مسلم بن اوسجه چند وقت دیگر در این دنیا می ماند؟ جوان هایشان چند وقت می ماندند؛ آن هایی که در کنار حضرت به شهادت رسیدند چطور؟ بنابراین، چه توجیه و عذری یک عده ای را به تنبلی، جدایی و سستی از ولی خدا کشاند؟ در خانه هایشان نشستند و مشغول حج و تلاوت قرآن شدند و سیدالشهدا(علیه السلام) تنها ماند. چه توجیهی عده ای را نگه داشت که دیر آمدند و وقتی رسیدند کار عاشورا تمام شده بود، وقتی آمدند که قافلۀ خیر عبور کرده بود. آن ها از قافله جامانده بودند؛ فرصت ها بر آن ها سبقت گرفت. تأخیرها، امروز و فردا کردن ها و کارهای دیگر را بر همراهی ولی خدا جلو انداختند؛ عده ای معیار وقتشان نماز است؛ همة وقتشان را با نماز تنظیم می کنند و در این وقت هیچ کار دیگری نمی تواند بر نمازشان سبقت بگیرد؛ همیشه نماز اول وقت می خوانند. عده ای کارهایشان را جلو می اندازند؛ بعد اگر وقت کردند نماز هم می خوانند. این آدم یا نمازش قضا می شود یا آخر وقت یا... . عده ای اهل تصویف و تأخیر بودند، کارهای دیگر را جلو می انداختند و همراهی ولی خدا آخر کارهای دیگر می شد و فرصت ها را از آن ها می گرفت؛ به تعبیر امام علی(علیه السلام) این ها اهل سرعت نیستند.

همراهی امام توفیق می طلبد

حضرت فرمود در این مسیر عده ای اهل توفیقند؛ «ساع سریع نجی» آن کسانی که سعی و سرعت را با هم گره می زنند و با تمام توان کار می کند. سعی یعنی از توانت هیچ چیز را خالی نگذاری؛ اگر صد کیلو بار می توانی برداری، صد کیلو را برداری. سرعت یعنی فرصت ها را پشت سر بگذاری و فرصت ها بر تو سبقت نگیرند. شب قدر، معطل نمی ماند که ما خود را آماده کنیم؛ ما باید خودمان را از قبل آماده کنیم؛ شب 24، شب قدر نیست؛ ما یک شب قدر داریم؛ یک عاشورا پیدا می شود؛ یک لحظه پیدا می شود که «ان لله فی ایام دهرکم نفحات»؛ لحظه هایی که نسیم های رحمت می وزد؛ درهای رحمت باز می شود و می توانید وارد شوید. در را می بندند؛ در الی الابد باز نمی ماند. امام حسین(علیه السلام) برای این روز لحظه شماری می کرده؛ اصحاب خاص لحظه شماری می کردند و از سال ها قبل امام حسین(علیه السلام) از عالم ذر و میثاق لحظه شماری می کرده. این حادثه به این عظمت منتظر نمی ماند که ما برسیم؛ رسیدی، رسیدی و نرسیدی قافله می رود و تو جا مي مانی. آن هایی که آمدند و با بدن قطعه قطعۀ سیدالشهدا(علیه السلام) مواجه شدند، با کاروان اسرا در شام و کوفه مواجه شدند، این ها دلشان می خواست با امام حسین(علیه السلام) همراهی کنند، خودشان را آماده کرده بودند و کوله بارشان را بسته بودند؛ عده ای هم ماندند و برای امام حسین(علیه السلام) نامه نوشتند. ابن زیاد آمد، سستی کرد و حضرت به شهادت رسید. وقتی سر مطهر سیدالشهدا(علیه السلام) را بالای نیزه دیدند، عجب اشتباهی کردند؛ جزو توابین هستند؛ همراه سلیمان بن صرد خزاعی راه افتادند؛ خروج کردند؛ جنگیدند و کشته شدند؛ ولی این کشته شدنِ پشت سر امام حسین(علیه السلام) شهادت پیش روی امام حسین(علیه السلام) نیست. این ها عیب هایشان چه بود؟ عده ای اهل سبقت و سرعت بودند، از قبل آماده شدند و فرصت ها را پشت سر گذاشتند. حبیب و زهیر مسلم بن اوسجه از این افراد بودند. عده ای دیر راه افتادند، ولی خودشان را رساندند؛ مثل زهیر. امام حسین(علیه السلام) دو نفر را دعوت کرد: یکی عبید الله بن جعفی است، یکی هم زهیر است؛ هر دو عثمانی بودند؛ هر دو إبا می کردند که با امام حسین(علیه السلام) برخورد کنند. حضرت با زهیر برخورد کرد و دعوتش کرد؛ همین که امام حسین(علیه السلام) و غربت او را دید همة همراهانش را فرستاد؛ همسرش را طلاق داد و گفت نمی خواهم بنی امیه به خاطر من تو را اذیت کند؛ کنار امام حسین(علیه السلام) آمد و برای خودش رئیس و شخصیتی بودج از مکه آمد و شد فرماندة لشکر امام حسین(علیه السلام)؛ حضرت عبیدالله جعفی را هم پیدا کرد که از کوفه بیرون آمده بود؛ گفته بود تو عثمانی هستی و وضعت هم درست نیست، طرف ما بیا؛ من همة آخرتت را به دست می آورم؛ گفت: آقا! من از کوفه بیرون آمدم که نه با شما باشم و نه با عبیدالله بن زیاد؛ الآن هم حاضرم اسب تندروی خودم را به شما بدهم که سوار شوید و از میدان فرار کنید؛ هر کسی با این اسب فرار کرده، هیچ کس به او نرسیده؛ مرکب را می دهم شما فرار کن. امام حسین(علیه السلام) می گوید: من می خواهم تو را به بهشت ببرم، ولی می گویی... . تو را می خواهد، نه اسبت را. عبیدالله روز بعدِ شهادت حضرت به کربلا آمده بود و دور این کشته می گشت و تأسف می خورد. عده ای آمدند، دیر یا زود مثلِ حر که ظهر عاشورا آمده، گرچه دیر آمد ولی مردانه از همة تعلقات گذشته اش آزاد شد و به سراغ سیدالشهدا(علیه السلام) آمد و سعادتمند شد. عده ای تنبلی کردند؛ عده ای آمدند ولی دیر رسیدند؛ عده ای هم برعکس در صف مقابل آمدند؛ یا سیاهی لشکر بودند یا فرماندة لشکر ابن زیاد بودند؛ یا غارت کردند یا اسیر بردند، همه جهنمی اند. حضرت به عبیدالله جعفی فرمود: اگر نمی آیی مرا یاری کنی، برو یک جایی که صدای مرا نشنوی؛ هرکسی صدای استنصار مرا بشنود و اجابت نکند، او جهنمی است. این صدا الان هم دارد می آید. دعوت حضرت یک دعوت تمام شده نیست؛ حضرت در عالم ندایی دادند و همة خوبان لبیک گفتند. در زیارت اول رجب هست که به حضرت عرض می کند، مگر جسمم دیر اجابت کرد، اگر زبانم نتوانسته جواب بدهد، ولی گوشم شنیده، چشمم دیده و قلبم اجابت کرده. عده ای هم مقابل سیدالشهدا(علیه السلام) ایستادند؛ کشتند؛ بردند و غارت کردند. این ها هم انسان بودند و هم جزء خوارج نبودند؛ امام حسین(علیه السلام) را می شناختند، نامه دادند. خیلی از آن هایی که نامه دادند و حضرت را می شناختند به کربلا آمدند؛ حضرت سر ظهر عاشورا فرمود: بگذارید موعظه تان کنم؛ برای چه دور مرا گرفتید؛ مگر شما مرا دعوت نکردیدج گفتند: نه! بروید نامه ها را بیاورید؛ فلانی مگر تو نامه ندادی. ما باید این جور یک نگاه تطبیقی کنیم. چه نقطۀ قوتی حر را آورده و به امام حسین(علیه السلام) رسانده؛ ولو ظهر عاشورا. چه نقطه قوتی زهیر را که از لشکر عثمان بوده، از صفین و از کنار معاویه آورده و در کربلا فرماندة لشکر امام حسین (علیه السلام) شده؟ این پیرمردهای نورانی با همة عذری که داشتند، به پیش امام حسین (علیه السلام) آمدند و شهید شدند. وقتی مسلم بن اوسجه روی زمین افتاد، با حبیب بن مظاهر هم رفیق بودند. آمد بالا سر این پیرمرد نورانی و گفت مسلم، دوست داشتم زنده می بودم؛ وصی تو می شدم و هر سفارشی می کردی انجام می دادم ولی ساعتی بعد من هم به تو ملحق می شوم. دارد جان می دهد نمی گوید زن و بچه ام می گوید علیک و هذا... . همة وصیت من امام حسین (علیه السلام). ما هستیم و امام حسین(علیه السلام) در آخرین لحظات؛ چه ضعفی توی ترماه است که وقتی می آید و می رسد می بیند کار تمام شده؛ امام حسین(علیه السلام)، عبیدالله جعفر را به خصوص دعوت مي کند. چه چیز او را از امام حسین(علیه السلام) جدا می کند که بعد باید دور کشته ها بگردد؛ ما جزو کدام هستیم؟ سخت گیری عبیدالله بن زیاد که شروع شد رفتند و آمدند مقابل حضرت یا اصلاً نرفتند. ما هم اگر دنیایمان گرو رفت، باید از دنیا بگذریم. از زن و بچه و آبرو بگذریم؛ آدم، جان، خون، مال، زن و بچه اش را بدهد و بدنام هم بشود. اگر دنیای ما گرو رفت حاضریم بگذاریم؟ تا وقتی دنیایمان دائر است

«النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاء»[4]

مادامی که زندگیشان برقرار است دنبال دین می گردند؛ همین که سخت شد، دنیایشان را می گیرند، ولی خدا را تنها می گذارند؛

دین یعنی ولی خدا. این یک نگاه تطبیقی است که جدی است. مثل حُریم یا زهیریم یا کسانی که دیر می آیند؛ هنوز خودمان را آماده مي کنیم یا مشغول نماز و روزه ایم و عذری برای خودمان درست می کنیم. یا سبقت می گیریم که ما هم غارت کنیم و غنیمتی ببریم. اسب بر بدن سیدالشهدا(علیه السلام) تاختند. شما اگر از همة عالم مقابل امام حسین(علیه السلام) بایستند و همه را لعن کنید، هیچ کاری نکردید. همه را بکشید، هیچ کاری نکردید. همة عالم یک طرف و سیدالشهدا(علیه السلام) یک طرف. عمر سعد سر صبح می گوید لشکر! شاهد باشید و پیش امیر شهادت بدهید اول کسی که به اردوگاه امام حسین(علیه السلام) حمله کرده عمر سعد قریشی بود. اگر ملک ری می خواهی باید بروی کربلا. معامله با امام حسین(علیه السلام) را نسیه می داند ولی معامله با عبیدالله زیاد را نه، مزد امام حسین(علیه السلام) نسیه است. اصحاب امام حسین(علیه السلام) شب عاشورا همین که استوار شدند، حضرت مقامات و قرب خودشان را به آن ها نشان داد. نقد نقد مزدش را کف دستت می گذارد. بالای سر یکی یکی شان می آمد؛ پروازشان می داد و می رفت. مزد امام حسین(علیه السلام) نسیه است. چه شبهات، شهوات و تعلقاتی در این ها بود که آن ها را از امام حسین(علیه السلام) جدا کرد؟ به هر عذری که از امام حسین(علیه السلام) جدا شوند، باختند. ولو بگوید من زن و بچه ام امنیت ندارند؛ نداشته باشند. وقتی امام حسین (علیه السلام) امنیت ندارد... . ما عذرها را می گذاریم پشت سر و خونمان را جلو امام حسین (علیه السلام) می دهیم و تا ندهیم دست بردار نیستیم.

همراهی ولایت در تمامی صحنه ها

یکی از زهاد نیامد حضرت علی(علیه السلام) را در صفین همراهی کند. حضرت فرمودند که چرا نیامدی؟ گفت من داشتم می آمدم منادی صدا زد نرو قاتل و مقتول هر دو جهنمی اند؛ حضرت فرمود می دانی که بود؟ اخوک شیطان! به جایی رسیده که مستقیم می آید صدات می زند، یک طرف حضرت امیر(علیه السلام) است و یک طرف معاویه؛ هر دو جهنمی اند. آیا واقعاً هوس ها، شهوت ها و شبهه ها مي تواند ما را جدا کند یا نمی تواند؟ الان حضرت ظهور کنند و فتنة دنیا بپا شود؛ باید کنار حضرت بُکشی و کشته بدهی. اهل سبقت و سرعتیم، اهل پیش رو کشته شدنیم یا نه، اهل کناره گیری؟ یا نه می رویم آن طرف تماشاچی می شویم یا برای غنائم دنیا با حضرت درگیر می شویم. سر حضرت را جدا مي کند برای اینکه جایزه بگیرد؛ به هیچ هم نرسیدند. حضرت بین دو اردوگاه او را ملاقات کردند و گفتند: بیا طرف من؛ گفت: ملک و خانه ام؛ هرچه را گفتند حضرت گفتند: من عوضش را می دهم. آقا! زن و بچه دارم؛ حضرت گفت: برو! تو نمی خواهی بیای. فرمود: خیال نکنی به گندم ری می رسی؛ نمی رسی. هوس دنیا، باز ای کاش می رسیدی به دنیای نرسیده؛ آدم را از سیدالشهدا(علیه السلام) جدا کند که مقابل سیدالشهدا(علیه السلام) قرار بگیرد؛ این یک مراقبه و نگاه تطبیقی است. اگر نقطه ضعف ها در ما سرکوب نشده باشد، یک لحظه سربرمی دارد و ما را از ولی خدا جدا مي کند یا در مقابل ولی خدا قرار می دهد.

اگر این نقطه قوت ها در ما تثبیت نشده باشد، به جایی می رسد که در لحظه های سختی ظهر عاشورا، بر می گردد و به حضرت می گوید: من با شما می آیم تا جایی که یقین داشته باشم شما پیروز می شوید. یک مراقبة مهم دیگری هم هست. نگاه تطبیقی اجتماعی است و واحدش فرد نیست، بلکه جامعه است. جامعة اسلامی در صدر اسلام چه دگرگونی برایش پیدا شده بود؟ به چه سمتی می رفت و چه ضعفی درش پیدا شد که در طول نیم قرن، تنها یادگار حضرت را که دیده بود حضرت را می بوسند و در حال نماز روی دوش حضرت راه می رود و بالای منبر می نشیند، تنها یادگار او را کشتند؛ چه اتفاقی در جامعه افتاد؟ جامعه دست خوش چه نقطه ضعفی شده؟ این جامعه ای که در کنار رسول الله (صلّی الله علیه وآله و سلّم) در غزوه ها شرکت می کرده، می کشته و کشته می شده، به جامعه ای تبدیل شده که برای مطامع دنیایی اش مقابل سیدالشهدا(علیه السلام) می ایستد و حضرت را به شهادت می رساند؛ بعد ملعون ها روز عاشورا حضرت را می کشند و نماز هم می خوانند. لعنت بر این مسلمانی! لعنت بر نماز خواندن تو! سر ولی خدا را می بری و می ایستی و به خدا مي گویی:

«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين»[5]

دروغگو! نماز می خوانی و مي گویی:

«السلام علیک ایها النبی»

چه نقطه ضعفی در جامعه پیدا شده که این نقطه ضعف کار جامعة مؤمنین را به اینجا کشانده؟ این دو نگاه تطبیقی است.

ذکر مصیبت

«السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین».[6]

  • سر به دریای غم ها فرو می کنممن اسیر توام نی اسیر عدو
  • گر پریشان شدم همچو گیسوی خویشگوهر خویش را جستجو می کنم
  • من تو را کوبه کو جستجو مي کنمحکم عشقت روا مو به مو می کنم

کسی نگوید دشمن، حضرت زینب(سلام الله علیها) را اسیر کرده؛ من با فرمان تو آمدم و پای فرمان تو ایستادم. کسی نگوید حضرت زینب(سلام الله علیها) چرا پیر شدی؟ چرا موهایت سفید شده؟ چرا چشمت کم سو شده؟ چرا آن قدر می سوزی و گریه می کنی؟ چطور می توانم گریه نکنم؟ من احرام محبت و عشق بستم. مگر می شود من از بالای بلندی قتلگاه را دیده باشم و آرام بگیرم؟ مگر می شود سر برادرم را بالای نیزه ببینم و آرام باشم؟

استخوانم شود آب از داغ تو چون تماشای آب و سبویی کنم

همه جا ایستاد و همسفر امام حسین(علیه السلام) بود. این کاروان را با استواری رهبری کرد و آنجا که باید گریه کند، تو گودی قتلگاه بیداد کرد؛ آن جایی که باید بایستد ایستاد؛ در مجلس یزید و ابن زیاد، دم دروازة کوفه غوغا کرده؛ در مجلس یزید با آن وضعیت غوغا کرده

«أ من العدل يا ابن الطلقاء تخديرك حرائرك و إماءك».[7]

ای مرد ظالم آیا این رفتار تو عادلانه است؟ کنزیک های خودت را پشت پرده نشاندی.

تو و اجدادت فرمودید به دست جد من مسلمان شدید. بنت رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) غوغا کرده. یک لحظه ای دیدند دست برد گریبان چاک کرد؛ جایی که دید سیدالشهدا(علیه السلام) قرآن می خواند و این ناپاک ته ماندة جامش رادر طشت می ریزد و دست به چوبه خیزران برد؛ اینجا یکی از اهل مجلس برخواست و صدا زد: یزید! چوبت را بردار؛ من خودم دیدم که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این لب و دندان را می بوسید.

حجه الاسلام میرباقری