نویسنده: نادر قیصرخواه
علوم انسانی خنثی نیست. یعنی برخلاف آنچه برخی اساتید، روشنفکران و دانشمندان حوزه علوم انسانی به آن معتقدند، علوم انسانی دارای جهت گیری های خاص است و علوم انسانی که به صورت کلی درحال تدریس است و علوم غالب را تشکیل می دهد علوم انسانی مادی است (یا غربی). سیطره مادی و معنوی غرب باعث سیطره علومی است که نتیجه سیر تاریخی انسان غربی است و چون پشتوانه علمی، مادی و معنوی جوامع دینی ضعیف است، و این جوامع دچار خودباختگی شدهاند، خواسته و ناخواسته تمام برون داد و تولیدات غرب را پذیرفتهاند.
غرب، هم در حوزه علم و اندیشه برفرد و جامعه دینی تاثیر می گذارد، و هم در حوزه اقتصاد و معیشت، و از سوی دیگر «فرهنگ دینی و الهی» است که در درون جوامع و افراد به مقاومت برمی خیزد. امروز روح و روان افراد جامعه دینی عرصه تاخت و تاز و میدان مبارزه این دو ساحت شده است ، تا جایی که جامعه ما تکلیف خود را نمیداند، افراد اجتماع در تذبذب و بین دو قطب در نوسان می باشند.
امروز بزرگ ترین خدمتی که به انسان می توان کرد خارج کردن او از این تذبذب و تعیین تکلیف اوست. متاسفانه حتی خیرخواهان و دین مداران نیز گاهی با نیت خیرخواهانه و الهی، دین را در مقابل دنیا و علم قرار داده و سپس با نفی علم و دنیا، به ظاهر به مبارزه با دنیا و دنیاطلبی برمی خیزند. و این قیاس صحیحی نیست. دنیا و علم برابر با فرهنگ پرخاش جوی غربی و علوم انسانی غربی نیست. این فقط آموزه های آنان است، آموزه ای که آن جوامع در تفسیر نفسانی خود به دست آورده اند و آموختهاند.
برای فهم مرز علوم دینی و غیردینی باید مرز بین غرب و شرق، مرز بین آن دنیا خواهی و این دین مداری، و مرز انسان دینی و غیردینی مشخص گردد. شاید با استفاده از کلمه غرب، حدود جغرافیایی به ذهن هرکسی خطور کند، و نقطه مقابل غرب، شرق فرض شود. ولی «غرب» نماینده تفکر و اراده مادی است و نقطه مقابل آن «دین» و دین مداری است. «غرب» به عنوان سمبل مادیت فقط بیان کننده لیبرالیسم و اومانیسم نیست بلکه اعم از زیر شاخه های کاپیتالیستی و سوسیالیستی و تفکرات شبه معنوی و شبه عرفانی غیرمرتبط با دین توحیدی و مبدا و معاد است. اگر دین در زندگی افراد و در جامعه اثر و نمودی نداشته باشد و اجتماع فقط عبارت باشد از گروهی از دینداران، این جامعه نیز به نوعی جامعهای غربی است.
مرزهای جغرافیایی و اشاره به جهت ها جنبه سمبلیک دارد، این مرز قبل از آنکه مرز جغرافیایی باشد یا قبل از آنکه متبلور در محدوده ها و مرزهای سیاسی شده باشد، در بنیادی ترین و عمیق ترین جهت گیری و انتخاب های درونی هر فرد قرار دارد، «نفس» همان «غرب» درون است، و هر حرکتی به سوی نفس و رضای نفس حرکت در جهت اصالت انسان، اصالت ماده واصالت لذت است، و این اصالت های مجازی ریشه و اساس همه مکاتب و ایسم های دست ساز انسان غربی است.
میزان تمایل و نفس دوستی، معیار و میزان غربزدگی هر کسی را تعیین می کند و بر این مبناست که گاهی حتی افرادی نیز که عامل به احکام دین هستند و مراقب آداب شرعی، غرب زدگان ناآگاهی هستند که نفس شان راضی به اعمالشان است و نه خدایشان.
اگر بستر مناسبات اجتماعی نیز بر مبنای رضا و ارضای نفس بنا شده باشد، جامعه نیز غربی است و از بستر این فلسفه و تفکر است که اومانیسم برمی خیزد و لیبرالیسم و مارکسیسم و کمونیسم. ناآرامیها و زد و خوردها و تحولات اجتماعی غربی همه درپی «کسب منافع بیشتر» و اصول ارضای نفس است و نهایت پیشرفت انسانی و اجتماعی آن نیز تفاهم بر سر منافع مشترک است.
هدف غایی دین حرکت درونی انسان است برای رسیدن به نفس مطمئنه، نه تسلیم شدن به خواسته های نفس اماره، پس درون انسان دینی، صحنه کشمکش و نزاع و ناآرامی است، و این ناآرامی تا رسیدن به آرامش واقعی پس از مهار نفس است. وظیفه انسان حرکت در مسیر دین است و اطاعت از اوامر الهی و حرکت در این مسیر به ذائقه نفس (غرب) خوش نمی آید و سخت است.
غرب (نفس) با نیت تحریف دین و در زمان شروع استیلای خود توجیه کرد که هدف دین ساختن دنیایی بهتر است برای انسان، ساختن جامعه ای که در آن قانون بر پا باشد، ساختارهای اجتماعی منسجم و رفاه اجتماعی قابل دسترس باشد. گرچه این مشخصات و نشانه ها، نشانه های مثبت زندگی اجتماعی انسان است، ولی این فقط بخش فرعی مسئولیت و موضوعیت انسان است و بخش اصلی آن همان هدفی است که آدمی به خاطر آن خلق شده! پرسش خدا و همزیستی خردمندانه برای رضای خدا، نه به خاطر حفظ منافع دنیوی. در دنیای دینی موتور محرکه حرکت فردی و اجتماعی «مسئولیت» انسان است در برابر خدا و شاخه های این مسئولیت به شکل «حقوق» متقابل انسان و اجتماع شناخته می شود. در حالی که بر مبنای ایدئولوژی «ارضای نفس» و اصالت انسان، موتور محرکه فرد و جامعه منافع مادی فردی و آزادی بی قید و شرط نفس است.
مسئولیت انسان فقط ساختن دنیای بهتر نیست، که اگر فقط همین بود، با ظهور تمدن های عظیم بشری در طول تاریخ، دیگر نیازی به پیامبران الهی نبود، و این وظیفه به عهده متفکرین، سیاست مداران و فلاسفه بود. انبیای بزرگ الهی در زمانی ظهور کرده اند که درست در همان زمان سیستم های پیشرفته اجتماعی چه در شکل امپراطوری و چه در شکل دولت شهر وجود داشته اند، و دوره اوج شکوفایی برخی از تمدن های بشری بوده. پیامبران برای یاد آوری مبعوث شدند، یادآوری و کمک به پیامبر درون، «عقل»، در جهت حکومت انسان بر نفس، و چون این حرکت درونی ریشه و اساس حرکت بیرون و اجتماعی بشر و مهمترین وظیفه انسان در طول تاریخ، است، به همین جهت به آن «جهاد اکبر» می گویند. جهادی در برابر استیلای غرب. آغاز جهاد اکبر، آغاز جوشش چشمه علوم انسانی دینی است و توقع از اساتید، علما، متفکرین و روشنفکران غیر جهادی برای تبیین علوم انسانی دینی، توقعی بیجا و اشتباه است و ماحصل کار، بوته ای بی ریشه خواهد شد و نه درختی پربار.
علوم انسانی غربی نتیجه سالها حکمفرمایی نفس است بر انسان و نتیجه تفسیر نفسانی از تاریخ و تفسیر غلط و ناقص از نیازهای انسان. امروز نمی توان یکباره و درجا علوم انسانی دینی تولید کرد، یا با حذف و اضافه هایی در علوم غربی آنها را تبدیل به علوم انسانی دینی کرد. فرایند ماقبل تولید علوم انسانی غربی عبارت است از:
1-1- حذف خدا از صحنه زندگی و تفکر
1-2- انتخاب نگاه مادی و نفسانی به انسان و جامعه
1-3- تفسیر مادی و نفسانی (تفسیر به نفس) تاریخ
1- 4- نظام آموزشی (نفس مدار) مادی وظیفه ما تدارک و تامین شرایطی است که در آن علوم انسانی دینی متولد شده و خواهد جوشید:
2-1- حاکمیت دیدگاه توحیدی و اعتقاد به معاد و نبوت
2-2- حاکمیت نگاه الهی به انسان و جامعه
2-3- بازنگری، بازنویسی و تفسیر مجدد تاریخ با رویکرد دیدگاه دینی و الهی
2-4- نظام تعلیم و تربیت دینی و الهی غرب در راه خود مراحل 1 تا 4 را به صورت منطقی و منظم طی کرده و نتیجه آن هم کاملامشهود است، سیطره فرهنگی و اقتصادی و علمی بر دنیا. فلسفه و فرهنگ غرب سوار بر وسایل ارتباطات جمعی وارد زندگی فردی و اجتماعی جوامع دینی شده و تولیدات علمی آن، دانشگاه ها و مراکز علمی را تسخیر کرده. در جامعه دینی (اسلامی) ما، به دلیل استحکام عقیده دینی (اسلامی) سیر تغییرات و استحاله در جهت غربی شدن منطبق بر ترتیب ذکر شده نمی تواند باشد، ورود فرهنگ غربی (یا تهاجم فرهنگی) به جامعه ما دقیقا بر عکس سیر ذکر شده آن در غرب است. اینجا حذف خدا از قلب و اندیشه فرد و جامعه امکان پذیر نیست، جامعه دینی اگر مصرف کننده محصولات علمی و فکری و علوم انسانی غربی (فلسفه، جامعه شناسی، سیاست، مدیریت...) که از بستر «تفسیر مادی و نفسانی (تفسیر به نفس) تاریخ» متولد شده و به تنها منبع دانشگاهی و آکادمیک ما تبدیل شده باشد، در مدتی نه چندان طولانی و در خوش بینانه ترین حالت تبدیل به جامعه ای غربی از نوع رقیق آن (لائیک) خواهد شد، در این جامعه خدا تبعید نمی شود، «خدا» در فردیت حبس و «نفس» آزاد در اجتماع است!
چه باید کرد؟
محل ورود اندیشه غربی، علوم انسانی غربی است که از فلسفه غربی زاییده شده و فلسفه غربی از بستر «تفسیر مادی و نفسانی (تفسیر به نفس) تاریخ» به وجود آمده. مسلما نمی توان و نباید مانع ورود علوم انسانی غربی شد، جرح و تعدیل اندیشه های مبنایی غرب و تزریق چند آیه و حدیث و چند توصیه دینی هم، نه چاره کار است و نه امری معقول، نمی توان ظاهر علوم انسانی نفسانی را تغییر داد و نام دینی و اسلامی بر آن نهاد.
نقطه شروع ما همان نقطه توقف تاریخی است. محل ورود و شروع ما «بازنگری و بازنویسی تاریخ» است با رویکرد دینی و فرهنگی خودمان. تاریخ نویسی و تفسیر آن با نگاهی الهی و توحیدی، تفسیر فراز و فرودهای تاریخ با توجه به سنتهای الهی. بررسی انگیزه های انسانی و نفسانی و نقش «نفس گرایی» در شکل گیری روابط اجتماعی، بررسی «قدرت» و رابطه آن با «نفس»، بررسی «مسئولیت» انسان در برابر خدا- اجتماع و خود و تنظیم این روابط بر مبنای هدایت الهی و آموزه های دینی و فطری.
بررسی تاریخ با عقل دینی (الهی) موجب آشکارتر شدن منطق سنت های الهی است، و این منطق مقدمات زایش فلسفه ناب دینی خواهد شد. زیر سایه فلسفه دینی، علوم انسانی دینی اعم از حقوق، روانشناسی، جامعه شناسی، سیاست، مدیریت... متولد خواهند شد.