دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

نگاهى اجمالى بر عقاید وهابیت (قسمت سوم-قسمت پایانی)

فرقه وهابیت نام خویش را از نام محمدبن عبدالوهاب اخذ کرد; زیرا که او مجدّد و احیاکننده ى یک سرى نظرات و اعتقادات خاص است که ریشه در مذاهب حنبلى -منسوب به احمدبن حنبل از ائمه اربعه اهل سنت - دارد،که با مقدارى افراط و تعصب خاص،قبلا توسط افرادى مانند ابن تمیمه بذرش ریخته شد...
No image
نگاهى اجمالى بر عقاید وهابیت (قسمت سوم-قسمت پایانی)
دعا و استغاثه در دعا نمودن و درخواست نمودن از غیر خدا و طلب حاجتهااز او در امور دنیا و آخرت نظر امام بکرى و ابن تیمیه درباره ى طلب دعاء حاجت از غیراین از امورى است که وهابیون و پیشگام آنها ابن تیمیه آن را موجب کفر و شرک دانستند و به آن تصریح نمودند.آنچنان که در رساله دوم از مجموعه الهدایة السنیّة،امام بکرى مى گوید:همانا گفتن مرا دریاب، به فریادم برس، شفایم بده، مرا بر دشمنم یارى ده (ادرکنى، أغثنى، اشفعنى، و انصرنى على عدوّى) و مانند اینها از چیزهایى که غیر از خدا کسى را قدرت بر انجام آن نیست اگر در عالم برزخ از کسى درخواست شود از اقسام شرک حساب مى شود،آنچنان که در کتاب و سنت آمده و گذشتگان صالح بر آن اجماع دارند و پیامبر(صلى الله علیه وآله)بخاطر آن با مشرکین قتال کرد.ابن تیمیه هم در کتابهایش در جاهاى متعدد به این امر تصریح نمود، از ابن تیمیه سؤال شد درباره ى کسى که به زیارت قبر اولیاء مى رود،از صاحب قبر در مریضى خودش یا اسبش یا دیگرى درخواست مى کند که رفعش کند،و مى گوید که صاحب قبر واسطه بین او و خداى تعالى است، و کسى که در نزد قبر اولیاء گریه و زارى مى کند صورت بر آن مى نهد و آن را لمس مى کند با دستهاى خود و دستها را به صورت مى زند و تبرک مى جوید و مى گوید حاجتم را درخواست مى کنم به برکت خدا و برکت صاحب قبر و کارهایى از این قبیل... ابن تمیمه در جواب مى گوید: کسى که در نزد قبر پیامبر یا شخص صالحى مى رود و از او درخواست حاجت مى کند و از او مى خواهد که کمکش کند مثل اینکه مریضى او را مرتفع کند یا بدهى او را اداء کند و مانند آن، که کسى غیر از خدا بر این امور توانایى ندارد، این اعمال صریحاً شرک است.واجب است که چنین شخصى توبه کند اگر توبه کرد چه بهتر، در غیر این صورت باید کشته شود . و اضافه کرد درباره ى سنگها و غیره از بتها به اینکه: "ودّ، سواع، یغوث، یعوِ و نسر"اسمهاى افراد نیکوکار از قوم نوح (علیها السلام)بودند، وقتى آنها مردند، مردم بر قبر آنها اعتکاف نمودند، این کار ادامه یافت تا جایى که از مجسمه آنها بت ساخته شد، لذا نشستن در نزد قبر و مسح نمودن آنها و بوسیدن آنها و دعا نمودن نزد آنها پایه و اساس شرک محسوب مى شود و عبادت بتها بشمار مى آید لذا پیامبر (صلى الله علیه وآله)فرمود:"اللهمّ لاتجعل قبرى و ثناً یبعد" بعد ادامه مى دهد: از این امر معلوم مى شود فرِ بین درخواست از نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء در زمان حیاتشان و بعد از وفاتشان و در غیاب آنها;زیرا که احدى درخواست از آنها را در حضورشان عبادتشان ندانست. هیچ فردى از گذشتگان امت در عصر صحابه و تابعین و... از نماز خواندن و دعاکردن در نزد قبر انبیاء و درخواست نمودن و کمک خواستن از آنها در غیاب آنها یا نزدیک قبر آنها و اعتکاف نزد قبرشان خبر نداد، از بزرگترین موارد شرک این است که شخصى از مرده اى کمک بجوید یا از غایبى کمک بخواهد و از او بخواهد که برایش دفع ضرر یا جلب منفعتى بکند، این عمل درست مانند کار نصارى است در مورد مسیح (علیها السلام)و مادرش و یهود و نصارى با احبار و رهبان خودشان و ما مى دانیم که پیامبر ما محمد (صلى الله علیه وآله)بهترین خلق خدا و گرامى ترین آنهاست و صحابه اش عالمترین افراد به منزلت و شأن او بودند، با این حال هیچ یک از این کارها را نه در غیاب او و نه بعد از وفات او با او انجام ندادند. ابن تمیمه در جاى دیگر مى گوید: بسیارى از گمراهان مى گویند این شخص (نبى یا اولیاء خدا)از من به خدا نزدیکتر است و من از در رحمت حق دورم و ممکن است خدا را مورد سؤال قرار دهم مگر با وسیله قرار دادن این شخص، که از همین قبیل است گفتار مشرکین، در حالى که خداوند مى فرماید:"و إذا سألک عبادى عنّى فإنّى قریب أجیب دعوة الداع إذا دعان"و نیز خداوند به بندگان امر کرد که بگویند:"إیّاک نعبد و إیّاک نستعین"، و نیز خدا در مورد مشرکین خبر داد که مى گویند: ما این بتها را عبادت مى کنیم تا ما را به خدا بسیار نزدیک کنند، سپس خطاب به دعاکننده بسوى غیرخدا مى گوید:تو که از غیرخدا درخواست مى کنى گمان مى کنى که او به حال تو داناتر و تواناتر به اجابت دعایت و مهربان تر به توست از خدا، که اگر چنین باشد کار تو نادانى و گمراهى و کفر است، و اگر مى دانى که خدا به حال تو داناتر و تواناتر و بر برآوردن حاجتت تواناتر و به تو مهربان تر است، پس چرا از او روى مى گردانى بسوى غیراو، اگر مى گویى که آن شخص صالح از تو به خدا نزدیک تر است که گفته ات درست است این کلام حقّى است که بوسیله آن اراده باطل کردى، معناى تقرب او به خدا این است که خدا به او بیش از تو عطاء مى کند و مى بخشد، نه اینکه از او درخواست کنى خدا حاجت تو را بهتر از زمانى که از خودش درخواست کنى برآورده مى سازد. در این حال اگر تو سزاوار مجازات و عدم قبولى دعا باشى، نبى و شخص صالح نمى توانند تو را در امرى که خدا نمى پسندد کمک کنند. ولى اگر مستحق و سزاوار مجازات نباشى خدا از بندگانش بخشنده تر و دعاپذیرتر است. ولى اگر بگویى: این شخص صالح اگر از خدا درخواست کند بهتر اجابت مى کند تا اینکه من از خدا درخواست کنم آنچنان که به شخص صالح زنده مى گوییم برایم دعا کن یا اصحاب از پیامبر (صلى الله علیه وآله)مى خواستند برایشان دعا کند، به تو گفته مى شود این امر یعنى درخواست از دیگرى براى دعا نزد خدا فقط در مورد زنده مشروع است بخلاف مرده. و ادامه داد به اینکه: مطلوب بنده اگر از چیزهایى باشد که غیر از خدا نتواند که برآورده سازد درخواست آن از مخلوِ شرک عبادت کنندگان ملائکه و بتها و مسیح (علیها السلام)و مادرش، مانند اینکه به مخلوقى چه زنده و چه مرده بگوید:"اغفر ذنبى، اشف مریضى، عافنى، عاف أهلى" (گناهانم را ببخش، مریضم را شفا بده، مرا یا اهل بیتم را سلامتى بده) امّا اگر آن عمل از کارهایى باشد که غیرخدا هم از عهده اش برمى آید در آن موارد بهتر آن است که از غیرخدا درخواست نشود اگر چه حرام و نامشروع نیست، بخاطر آنچه که از کتاب خدا آمده"فإذا فرغت فانصب و إلى ربّک فارغب"و از نبى (صلى الله علیه وآله)نقل شد که به ابن عباس وصیت کرد:"اگر خواستى درخواستى کنى از خدا درخواست کن و اگر کمک مى خواهى از خدا کمک بخواه" یا به برخى از اصحاب فرمود:"از مردم چیزى درخواست نکنید مثلا اگر شلاِ از دست شما به زمین افتاد به کسى نگویید آن را به من بده"این طلبها نهى شده امّا چیزى که جایز دانسته شده طلب دعا از مؤمن زنده براى برادر ایمانى است. سخن ابن عبدالوهاب در مورد دعا و استغاثه نزد قبور انبیاء و اولیاء امّا محمدبن عبدالوهاب درباره ى دعا و استغاثه در نزد قبور صالحین (انبیاء و اولیاء) و در غیاب آنها مى گوید که این عمل کفر و شرک است و اگر مرتکب آن توبه نکند سزاوار قتل است; زیرا همه ى اشیاء براى خداست و از جمله آن دعا و استغاثه است. او آنجا که پیروان خویش را براى مقابله جدلى با مخالفین تعلیم مى دهد مى گوید:اگر دعاکننده و پناه برنده به غیرخدا (صالحین) بگوید ما غیرخدا را نمى پرستیم و دعا و استغاثه به صالحین عبادت محسوب نمى شود به او بگو: تو که مى دانى خدا عبادت را براى خود مخصوص گردانید حال که او معنى عبادت را نمى داند و انواعش را نمى شناسد به او تفهیم کن، خداوند مى فرماید: "ادعوا ربّکم تضرّعاً و خفیه"بعد به او بگو با توجه به این آیه و حدیث "الدعاء مخّ العبادة" آیا دعا کردن جز عبادت نیست مجبور است بگوید بله، بعد بکو تو با دعا از غیرخدا عبادت آنها کردى و مشرک شدى; زیرا عبادت مشرکین جز دعا و قربانى و پناه بردن به غیرخدا نبود، آنها هم قبول داشتند که تدبیرکننده ى امور خداست ولى در برابر غیرخدا براى شفاعت و تقرب و دعا استغاثه مى کردند.اگر او گفت نه ما عبادت غیرخدا نمى کنیم، دعا و درخواست از صالحین شرک نیست، بلکه شرک دعا و استغاثه نزد بتهاست، به او بگو معنى عبادت بتها چیست آیا گمان کردى مشرکین قائل بودند که آن چوبها و سنگها (بتها) خلق کننده و روزى دهنده اند و تدبیر امور عالم با آنهاست لذا در نزد آنها دعا مى کردند، خیر این امر را قرآن تکذیب مى کند:"قل من یرزکم من السماء و الأرض"بلکه آنها این بت و سنگ و چوبها را مى خواندند و برایشان قربانى مى کردند تا اینکه آنها را به نزد خدا نزدیک کند درست مانند کارى که شما نزد سنگها و بناهایى که در نزد قبرها ایجاد شده انجام مى دهید، و اینکه مى گویى شرک مخصوص بتهاست، نه بلکه اعتماد به صالحین و دعا نزد آنها را نیز قرآن شرک قلمداد کرد مانند کفر کسانى که ملائکه و عیسى (علیها السلام)و مادرش و صالحین را مى خواندند. ابن عبدالوهاب ادامه مى دهد: براى این مسلمان شبهه شده به اینکه چون در حدیث پیامبر (صلى الله علیه وآله)آمد:"إنّ الناس یوم القیامة یستغیثون بآدم ثمّ بإبراهیم ثمّ موسى ثمّ بعیسى فکلّهم یعتذرون حتّى ینتهوا إلى رسول الله (صلى الله علیه وآله)" این حدیث دلالت دارد بر اینکه دعا و استغاثه به غیرخداشرک نیست، ما در جواب مى گوییم: استغاثه از مخلوِ در چیزى که به آن قدرت دارد را ما منکر نیستیم آنچنان که انسان در جنگ از اصحابش کمک مى طلبد و در امور دیگرى که مخلوِ بر آن قادر است; بلکه ما منع مى کنیم استغاثه بندگان را نزد قبر انبیاء و صالحین و در غیاب آنها در امورى که آنها قدرتى بر آن ندارند بلکه تنها از عهده خدا ساخته است، بنابراین استغاثه به انبیاء و صالحین در روز قیامت که از آنها بخواهیم از خدا درخواست کنند براى حساب مردم تا اهل بهشت از سختى در روز قیامت خلاصى یابند اشکالى ندارد این قبیل امور دنیا و آخرت در نزد نبى (صلى الله علیه وآله)و صالحین درست است آنچنان که صحابه چنین مى کردند ولى بعد از فوت نبى (صلى الله علیه وآله)هرگز جایز نیست که از او طلب دعا و استغاثه کرد آنچنان که گذشتگان صالح مردم را برحذر مى داشتند در نزد قبر نبى (صلى الله علیه وآله)دعا کنند چه رسد که از او بخواهند برایشان دعاکند. ادامه مى دهد: و شبهه دیگرى که براى این گمراهان حاصل شده این است که در قصه ابراهیم (علیها السلام)وقتى بسوى آتش پرت شد جبرئیل به نزد او آمد - در فضا که بود - و به او عرضه داشت آیا حاجتى دارى ابراهیم (علیها السلام)در جواب گفت: از تو خیر. اینجا استدلال مى کنند اگر استغاثه از غیر شرک است پس چرا جبرئیل آن را بر ابراهیم عرضه داشت در جواب آنها باید مى گوییم: جبرئیل امرى را به او عرضه داشت که به او نفع برساند در حالى که بر آن قدرت داشت; زیرا خدا درباره ى جبرئیل فرمود:"شدیدالقوى" (بسیار نیرومند) که اگر ابراهیم اجازه مى داد جبرئیل مى توانست آتش را به مشرِ و مغرب پراکنده کند یا ابراهیم (علیها السلام)را به مکان دورى بفرستد یا به آسمان بالا برد، ولى ابراهیم قبول نکرد، درست مانند اینکه شخصى ثروتمند از انسان مقروضى بخواهد اجازه دهد قرضش را اداء کند ولى شخص مقوض موافقت نکند و صبر پیشه کند تا خدا روزى او را افزایش دهد که در این صورت هیچ کس منّتى بر او نخواهد داشت جواب عام از ابن تمیمه و ابن عبدالوهاب و صنعانى که طلب دعا از نبى (صلى الله علیه وآله)رابعد از رحلت منع کردنددر این باره ابن تمیمه مى گوید: اگر بگویى نبى (صلى الله علیه وآله)و شخص صالح از خدا بخواهد، دعاى مرا خدا بهتر مستجاب مى کند تا من خودم از خدا طلب کنم چون آنها به خدا نزدیکترند، مانند اینکه به شخص صالح زنده اى بگویى براى من دعا کن یا آنچنان که صحابه از پیامبر (صلى الله علیه وآله)درخواست مى کردند برایشان دعا کند، این امرى است مشروع و منعى ندارد دباره ى زنده ها، ولى در رابطه با مرده چه انبیاء و چه صالحین و... شرع مقدس به ما اجازه نمى دهد به آنها بگوییم برایمان دعا کن یا از خدا برایمان درخواست کن، و هیچیک از صحابه و تابعین هم این را انجام ندادند و هیچ یک از امامان چهارگانه در این مورد دستورى ندادند و روایتى هم در این مورد نیست بلکه آنچه روایت شد مخالف آن است به اینکه: وقتى دوره ى عمر (رض) مردم دچار خشکسالى شدند او به عباس عموى پیامبر (صلى الله علیه وآله)متوسل شد و طلب باران کن، و گفت خدایا ما وقتى دچار خشکسالى مى شدیم به پیامبرت توسل مى جستیم و سیراب شدند. در آن خشکسالى مردم به قبر پیامبر (صلى الله علیه وآله)هجوم نیاوردند و نگفتند اى رسول خدا نزد خدا برایمان دعا کن و برایمان طلب باران کن، هیچیک از صحابه چنین نکرد، بلکه این بدعت است که بعداً آمد نه اینکه از طرف خدا آمده باشد. صحابه هرگاه نزد قبر نبى (صلى الله علیه وآله)مى آمدند بر او سلام مى کردند و وقتى اراده ى دعا مى کردند در حالى که رو به قبر بودند از خدا درخواست نمى کردند بلکه از آن قبر روى مى گرداندند و خدا را بدون شریک دعا مى کردند آنچنان که در سایر بارگاهها انجام مى دادند ابن عبدالوهاب مى گوید: اصحاب رسول (صلى الله علیه وآله)در زمان حیاتش از او طلب دعا مى کردند اما بعد از مرگ و رحلتش هرگز چنین نکردند.صنعانى هم طلب دعا از پیامبر (صلى الله علیه وآله)را در حیاتش جایز ولى بعد از رحلتش ممنوع دانست، چیزى که قابل ذکر است ابن تمیمه طلب دعا را بعد از مرگ نبى (صلى الله علیه وآله)بدعت دانست ولى محمدابن عبدالوهاب و صنعانى آن را کفر و شرک دانستند. ولى قول حق این است که طلب دعا از نبى و اولیاء حتى بعد از رحلت و غیابشان جایز است. بخاطر آنچه که در مقدمات ذکر کردیم: از نبى اکرم (صلى الله علیه وآله)و سایر انبیاء بعد از رحلت زنده اند سخن مردم را مى شنوند و جواب مى گویند دیگر اعمال امت بر نبى (صلى الله علیه وآله)عرضه مى شود و او براى امت طلب مغفرت مى کند. همانا وهابیون حیات نبى (صلى الله علیه وآله)را هم بعد از رحلت تصدیق مى کنند، و حدیث رد نمودن آن حضرت سلام امت را بعد از رحلت نیز قبول دارند. و در نص قرآن کریم آمده است: "و لاتحسبنّ الذین قتلوا فى سبیل الله أمواتاً بل أحیاء عند ربّهم یرزقون"از طرفى مى دانیم درجه و شأن نبوت بالاتر از شهداست، بلکه حتى حدیث وارد شده که "مداد العلماء أفضل من دماء الشهداء"، بنابراین آنچه که در حق شهدا ثابت است اقلا براى انبیاء ثابت مى باشد، و حال که روح هم باقى و غیرفانى است مى شود از او درخواست و دعا نمود. علاوه بر اینکه اعتقاد به شنوا بودن یا نبودن میت از واجبات و ضروریات دین نیست، هر یک از دو طرف را که شخص اعتقاد داشته باشد یا اعتقادش درست است و مأجور یا نادرست است و مذور، از این اعتقاد شرک و کفر لازم نمى آید و حتى گناهکار نیست، تازه بر فرض گیریم که نبى (صلى الله علیه وآله)بعد از رحلت قدرت شنیدن ندارد و نمى تواند براى او دعا کند، باز اشکالى حاصل نمى شود درست شبیه آن است که بخواهیم کورى برایمان مطلبى را بخواند به گمان اینکه بیناست، و از میتى کارى را طلب کنیم به گمان اینکه خوابیده است، که هیچیک از این امور موجب شرک نمى شود و گناه هم محسوب نمى گردد. امّا اگر بخواهید بگویید که ممنوع است چون بدعت است مى گوییم نه نصى از کتاب و سنت در این مورد آمده و نه از گذشتگان چیزى به جواز دعا و درخواست نمودن از نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء بعد از رحلت دارد. امّا اینکه مى گویند گذشتگان چنین نکردند گفته آنها تکذیب و رد مى شود با بیان سهمودى عالم شافعى مدینه منوره که قائل است توسل به نبى (صلى الله علیه وآله)بعد از رحلتش به اینکه دعا نزد خدا کما اینکه در حیاتش از او درخواست مى شد ادامه یافت، بنا به این حدیث: در زمان عمر (رض) مردم دچار خشکسالى شدند پس مردى نزد قبر نبى (صلى الله علیه وآله)آمد و گفت: یا رسول الله! از خدا براى امتت طلب باران کن که آنها در حال هلاک هستند، پیامبر (صلى الله علیه وآله)به خوابش آمد، فرمود به نزد عمر برو، به او سلام برسان و بگو به زودى باران خواهد آمد امّا جواب خاص از بیانات ابن تمیمه در تحریم درخواست و دعا و استغاثه از نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء امّا اینکه ابن تمیمه قائل است به شرک کسى که از نبى (صلى الله علیه وآله)یا شخص صالح درخواست کند که مریضى او را شفا دهد یا بدهى او را اداء نماید و مانند آن و قتل او را در صورتى که توبه نکند واجب مى داند، این گفتارش باطل است، بخاطر آنچه که در مقدمه ذکر کردیم از عدم جواز تکفیر شخص مسلمان و حلیت جان و مال او بدون دلیل قطعى یقین آور، و بخاطر وجوب حمل نمودن گفتار و عمل مسلمان بر صحت تا آنجایى که امکان دارد مگر اینکه یقین به خلاف پیدا کنیم، ولى ما در بحث گفته ایم که براى حمل بر صحت حتى دلیل هم داریم که آن اسناد فعل است به سبب در دعا و شفاعت، که چنین اسنادى در زبان عرب و قرآن کریم و علم بیان فراوان یافت مى شود. امّا روایتى که ابن تمیمه آورد به اینکه ود و سواع و یغوث و یعوِ، اسم افراد صالح از قوم نوح بودند، وقتى مردند مردم بر سر قبرشان اعتکاف نمودند تا اینکه منجر شد به اختیار نمودن مجسمه آنها به عنوان بت ; این گفته ابن تمیمه به نفع او نیست بلکه به ضرر اوست ; زیرا از سخنش برمى آید که علت تکفیر آن مشرکین اختیار نمودن مجسمه هاى صالحین بود بعوان بت نه اعتکاف نمودن بر سر قبرشان. و اینکه گفت: اعتکاف بر سر قبرها و بوسیدن آنها و دعا نمودن نزد آنها پایه و اساس شرک و عبادت بتها گردید، باز این گفته هم علیه خود اوست به اینکه اعتکاف بر قبر و مسح آن و بوسیدن آن نزد آن بخودى خود حرام و شرک نیست بلکه در نزد قوم نوح (علیها السلام)این کار به حرام و شرک منجر شد، حال اگر ابن تمیمه بخواهد زیارت قبر نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء را بخاطر کثرتش نظیر اعتکاف در نزد بتها به حساب آورد، بزودى در فصل زیارت ثابت خواهیم کرد که استحباب زیارت قبر نبى (صلى الله علیه وآله)و سایر انبیاء و صالحین، و نزد قبر آنها، از ضروریات دین اسلام است. وقتى که استحباب آنها ثابت شد استحباب زیارت فراوان هم ثابت مى شود، چون در کار خیر اسراف معنى ندارد در این صورت فرقى ندارد که آن زیارت همیشگى و مداوم را ابن تمیمه اعتکاف بنامد یا هر چیز دیگر ; زیرا صرف نامگذارى، ضررى یانفعى متوجه کسى نمى کند. امّا اگر ابن تمیمه بخواهد این اعتکافها را بر سر قبور صالحین و دعا نزد قبر آنها را پایه و اساس در شرک و عبادت بتها بنامد بعد نتیجه بگیرد که اینها هم سبب تام براى شرک و عبادت بتهایند بعد بگوید چون عمل قوم نوح (علیها السلام)و عمل مسلمین زائر قبر پیامبر (صلى الله علیه وآله)نظیر هم هستند اعمال اینها هم انتهایش به شرک و عبادت بتها ختم مى شود، ما این نتیجه گیرى و قیاس را نمى پذیریم به دلیل اینکه آنچه که شرک در نزد قوم نوح محسوب مى شد همانا عبادت بتها و اخذ مجسمه صالحین بعنوان بت بود نه صرف حضور بر سر قبر صالحین و مسح و تقبیل (بوسیدن) قبرها و دعا نزد آنها، در حالى که به وضوح شاهدیم مسلمانان صدها نسل اندر نسل بطور مداوم و همیشگى به زیارت قبر نبى (صلى الله علیه وآله)و او لیاء دین مشرف مى شوند به آنها تبرک مى جویند آنها را مى بوسند ومسح مى کنند، امّا کارشان منجر به شرک و اخذ مجسمه نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء دین بعنوان بت نشده، لذا نتیجه مى گیریم که این اعمال در نزد قبر نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء سبب تام براى شرک و اخذ مجسمه آنها بعنوان بت و عبادت نیست و حرمت بر آن بار نمى شود و قیاس کار این دو قوم (قوم نوح (علیها السلام)و قوم نبى اکرم (صلى الله علیه وآله)) با هم مع الفارِ است. امّا اگر ابن تمیمه بگوید: اگر چه این تعظیمها و تبرک جستنها علت و سبب تام براى شرک و عبادت بتها نیستند ولى چنین سابقه و تجربه اى در تاریخ رخ داده لذا ما این تعظیمها و تبرک جستنها به هر نحوى که باشد را حرام مى دانیم. ما قول ایشان را نمى پذیریم که صرفاً چون بعضى بعد از تعظیم و تبرک جستن به قبور صالحین به شرک و بت پرستى کشیده شدند ما نیز از تعظیم و تبرک جستن به قبر نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء دین اعراض کنیم تا مبادا خداى ناکرده به شرک و بت پرستى دچار نشویم،چون شبیه این مسئله فراوان است مثلا بعد از اظهار معجزه انبیاء برخى مردم کوتاه فکر ممکن است آنها را جهلا خدا به حساب آورند به سبب اعمال خارِ العاده اى که از آنها سر مى زند - مانند آنچه در نزد قوم عیسى (علیها السلام)اتفاِ افتاد- این عمل خلاف و شرک آمیز مسیحیان دیگر نمى تواند دلیل براى عدم جواز آوردن معجزه براى رسولان الهى شود صرفاً به این خاطر که برخى از امتها نتوانستند بین معجزه و اعمال ربوبى فرِ قائل شوند. اما اگر بخواهد بگوید مراد از اصل شرک بودن به این تعظیمها این است که این تعظیمها و تبرک جستنها عین شرک و بت پرستى هستند آنچنان که وهابیها مى گویند ; ما این را قبول نداریم و مردود است بخاطر فرقى که بین عمل مسلمانها و عمل مشرکین است که در بحث شفاعت مفصل گذشت. امّا اگر ابن تمیمه بخواهد حدیث نبوى (صلى الله علیه وآله)را دستاویز قرار دهد که فرمود:"اللهّم لاتجعل قبرى وثناً یعبد" (خدایا قبر مرا بت قرار نده که مردم به عبادتش بپردازند) پس این تعظیم و تبرک جستنها عبادت است ما قبول نداریم که پیامبر (صلى الله علیه وآله)این تعظیم و تبرک جستنها را به قبر خود عبادت مى دانست و از آن مردم را برحذر مى داشت بلکه آن حضرت دعا فرمود در حق امت تا آنها دچار اعمال جاهلى نشوند و قبر و مجسمه او را به عنوان بت اخذ نکنند، نه اینکه مجرد تعظیم و تبرک جستن را عبادت قبر بداند که بارها در این مورد توضیح دادیم. امّا اینکه ابن تمیمه در فرِ نهادن بین سؤال از نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء دین در حیاتشان و بعد از رحلتشان و در غیبت آنها را به دین دانست که کسى در نزد آن حضرت او را عبادت نمى کرد. در جواب مى گوییم ما این بیان را قبول نداریم، اولا مى توانستند در حضور آن حضرت هم او را عبادت کنند آنچنان که در نسل بعد اتفاِ افتاد و گروه سبائیه امیرالمؤمنین على (علیها السلام)را در حضور او عبادت مى کردند تا جایى که آن حضرت آنها را به آتش مجازات نمود و این مجازات بر سماجت آنها افزود و مى گفتند جز خالق آتش به آتش مجازات نمى کند پس حتماً او خداست، ثانیاً اینکه احتمال دارد بر فعل مباح و راجعى یک امر حرامى مترتب شود نمى تواند دلیل بر حرمت آن فعل مباح و راجع شود ; زیرا در این صورت باید اکثر کارهاى مباح و راجح را تعطیل کرد،که کارى سخت و عسرآور است در حالى که خداوند مى فرماید:"یرید الله بکم السیر و لایرید بکم العسر"حال که خدا بنا را بر آسان گرفتن در کارها گذاشت ما چرا بدون دلیل خود را در مشقّت و سختى قرار دهیم. امّا اینکه ابن تیمیه گفت: هیچیک از گذشتگان امت از صحابه و تابعین و تابعین تابعین اختیار نکردند نماز خواندن و دعا نمودن را در نزد قبور انبیاء و صالحین و احدى در غیاب و سر قبر آنها استغاثه نکرد;این قول ایشان نیز مردود است;زیرا اولا:او که ادعا مى کند چگونه قادر به دسترسى به سیره ى همه صحابه و تابعین در همه عصرها و مکانها بود!ثانیاً:از ایشان مى پرسیم از گذشتگان صالح آیا مالک بن انس امام مالکیها از صالحین نبود کسى که وقتى در مدینه بود هیچ فقیهى به احترام ایشان فتوا نمى داد و امام شافعى او را حجت خدا بر خلقش مى دانستند ،و از تابعین یا تابعین تابعین مى توان ابى جعفرمنصور را نام برد زمانى که از مالک بن انس سؤال کرد یا مالک به سوى قبله روى کنم براى دعا یا به سوى قبر رسول الله(صلى الله علیه وآله)مالک در جواب گفت:رویت را از قبر نبى (صلى الله علیه وآله)برنگردان که او وسیله قرب تو به خدا و وسیله پدرت آدم(علیها السلام)تاروز قیامت است.حال آیا قبول ندارید که مالک از علماى بنام مدینه داراى پیروان فروانى بود و نسل اندر نسل از او و فتاواى پیروى مى کنند، پس ادعاى اجماع شما بر عدم انجام صحابه و تابعین و... زیارت نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء را و عدم دعا و توسل و استغاثه به آنها بى مورد است، علاوه بر اینکه در فصل توسل خواهیم آورد که علماء بلاد همه در آداب زیارت، آمدن نزد قبر نبى (صلى الله علیه وآله)رابراى زیارت و دعا نمودن نزد آن مستحب مى شمارند، بعلاوه اینکه استغاثه را که در غیاب و بعد از رحلت نبى (صلى الله علیه وآله)و صالحین ادعا نمودید گذشتگان صالح انجام ندادند. این گفته شما نیز باطل است ; زیرا علاوه بر اینکه بیانات قبلى ما این را تکذیب مى کند ما این امور را سیره ى مسلمین نسل اندر نسل به وضوح مى یابیم که استغاثه به انبیاء و صالحین مى کنند و از آنها طلب شفاعت مى کنند، خصوصاً که سهمودى امام شافعى در مدینه در کتاب خودش موارد زیادى را آورده که نبى (صلى الله علیه وآله)غیاباً و در نزد قبرش استغاثه شده و حتى آن را سیره ى انبیاء و مرسلین و سلف صالح برشمرده و نمونه هایى را بیش از ده واقعه از استغاثه به قبر نبى (صلى الله علیه وآله)را ذکر کرد که برخى را ذکر مى کنیم: امام ابوبکر بن القمرى مى گوید: من و طبرانى در حرم رسول الله (صلى الله علیه وآله)بودیم که گرسنگى بر ما چیره شد هنگام عشاء که شد به نزد قبر نبى (صلى الله علیه وآله)رفتم و گفتم اى رسول خدا گرسنه ام (امان از گرسنگى)... دیدیم در حرم کوبیده شد و یک علوى در حالى که دو نفر جوان به همراه او بودند که هر یک زنبیلى بدست داشتند که در آنها غذاهاى فراوان بود نزدیک شدند و گفتند: شما به رسول الله متوسل شدید و از گرسنگى شکایت کردید، رسول (صلى الله علیه وآله)به خواب من آمد و به من امر کرد تا غذایى برایتان بیاورم. نیز ابن جوزى در کتابش آورده از ابن مقرى که گفت: این جلاد نقل کرد وارد مدینه شدم در حالى که بیدار و سرحال بودم، به نزد قبر نبى (صلى الله علیه وآله)رفتم و گفتم یا رسول الله من مهمان توام پس یک چرت خوابیدم، در خواب نبى (صلى الله علیه وآله)را دیدم که قرص نانى به من بخشید، نصفش را خوردم، بعد که بیدار شدم نصف دیگر آن را در دستم یافتم. بنابراین اینکه مى بینیم سیره ى مسلمانان نسل اندر نسل بدون وقفه بر زیارت قبر نبى (صلى الله علیه وآله)و صالحین و اولیاء است و طلب دعا و شفاعت و توسل و استغاثه به آنها، این را نشان مى دهد که آنها این امور را از شرع مقدس اخذ کرده اند - بنا بر آنچه که در مقدمات گفتیم به اینکه سیره مسلمین مانند اجتماعشان حجت است - لذا براى اثبات شرعیت و عدم بدعت سیره ى مسلمین نباید دلیل ارائه کرد، بلکه هر کس مسلمین را خلاف شرع دانست باید بر رد آن سیره دلیل بیاورد. امّا اینکه مسلمین توسل جو و شفاعت خواه و استغاثه کننده به قبر نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء را به یهود و نصارى در اخذ احبار و رهبان و مسیح و مادرش را ولى خود به غیر خدا تشبیه کرده، ما مفصلا در باب شفاعت فرِ بین این دو دسته را متذکر شدیم که یهود و نصارى و مشرکین از آنجا که معبودان خود را مستقل در امور مى دانستند از آنها طلب مى کردند و احبار و رهبان را از آن جهت که صاحب اختیار در امر و نهى و تغییر حلال و حرام مى دانستند عبادت مى کردند، بخلاف مسلمین که هیچ گونه استقلالى براى نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء در برابر خدا قائل نیستند. امّا اینکه اشکال کرد به عمل مسلمانان توسل جو و طلب کننده دعا از نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء به اینکه مى گویند او از ما به خدا نزدیکتر است و وسیله اى جز او براى نزدیکى به خدا نداریم، بعد آیه شریفه "إذا سألک عبادى عنّى فإنّى قریب أجیب دعوة الداع إذا دعان"شاهد آوردند که بدون وسیله باید دعا نمود که خدا بسیار به خالق نزدیک است. در جواب مى گوییم: اولا شکى نیست که انسانها بواسطه اعمال و اعتقادات صحیح و نادرست خویش از لحاظ معنوى نسبت به خدا قرب و بعد دارند و انبیاء و اولیاء به خدا نزدیکترند تا مردم عادى و دعاى نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء به همین سبب مقبول تر است، امّا اینکه درخواست کنندگان دعا از انبیاء و اولیاء صورت گیرد لاغیر، ما چنین گروهى را سراغ نداریم بلکه همه مسلمین متوسل شونده و استغاثه کننده به نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاءگاه دعا را مستقیماً با خدا در میان مى گذارند، گاه از طریق انبیاء و اولیاء مطرح مى کنند. امّا استدلال شما را براى لزوم دعا بدون وسیله به آیه شریفه کافى نمى دانیم چون هم سنت و سیره انبیاء و صالحین براین بود که بوسیله مقربان درگاه الهى به خدا تقرب مى جستند و طلب حاجت مى کردند خصوصاً با توسل به نبى (صلى الله علیه وآله)حتى قبل تولد آن حضرت، آنچنان که در داستان آدم (علیها السلام)نقل شد. علاوه بر این آیه دلالت دارد که خداوند به بندگان نزدیک است ولى نباید غافل شد همانگونه که در فاصله مادى قبل از هر نزدیکى یک نزدیکى هست در بُعد معنوى نیز چنین است. بُعد و قرب انسانها به خدا از نظر معنوى درجاتى دارد و هر چه انسان صالح تر باشد به خدا نزدیک تر است و هر چه نزدیکتر، تقاضا و دعایش نزد خدا پذیرفته تر است، لذا بخاطر قرب و نزدیکى آنها به خدا ما به آنها روى مى آوریم برایمان دعا کنند، علاوه بر اینکه در سیره و سنت مسلم است که دعاى دیگرى در حق انسان پذیرفته تر است، خصوصاً که خود ابن تمیمه قبول دارد که توصیه شدیم براى قبولى دعا قبل از دعا و بعد از آن بر نبى (صلى الله علیه وآله)و آلش درود و سلام فرستیم، به او مى گوییم اگر توصیه شده بدون وسیله به دعا نزد خدا برویم پس درود فرستادن به نبى (صلى الله علیه وآله)هنگام دعا براى چیست علاوه بر اینها ابن تمیمه مى گوید: اگر مى دانى که خداى متعال از همه عالمتر به احتیاج تو و قادرتر بر رفع آن و مهربانتر به توست پس چرا از او روى مى گردانى بسوى درخواست از غیر او با طلب دعا و شفاعت که قبول اینها فقط در حیطه قدرت خداست در جواب او مى گوییم: مگر نبى (صلى الله علیه وآله)نمى دانست که خدا به حال او عالمتر و به برآوردن حاجتش تواناتر و به او مهربانتر است نسبت به عمر (رض) که به عمر هنگام رفتن به عمره و هنگام خداحافظى فرمود: اى برادر وقتى خانه خدا را دیدى ما را از دعایت فراموش نکن، چرا نبى(صلى الله علیه وآله)شخصاً دعا نکرد و به عمر واگذار کرد، یا چرا به عمر گفت وقتى اویس قرنى را دیدى به او بگو برایم استغفار کند. در حالى که پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى توانست خودش براى خود در نزد خدا دعا و استغفار کند و چرا امت نبى (صلى الله علیه وآله)در قحطى ها و خشکسالى ها از پیامبر (صلى الله علیه وآله)مى خواستند برایشان طلب باران کند و خودشان مستقیماً از خداوند طلب باران نمى کردند در حالى که خدا به حالشان داناتر و بر برآوردن حاجتشان تواناتر و به آنها مهربانتر بود. امّا اگر ابن تمیمه توهم کرد که مسلمین هم در این طلب دعا و شفاعت قائل به استقلال انبیاء و اولیاء در برآوردن حاجت آنها از خداست هستند توهمش توهم باطلى است ; زیرا ظاهر حال مسلمان موحد خلاف این را ثابت مى کند و بنا به مقدمات مذکور در بخش دوم شما که ادعاى خلاف حال و ظاهر مسلمانان را داراى باید اقامه دلیل کنى. امّا اینکه مى گوید: تو که مى دانى مستحق عقاب و ردّ دعا هستى پس چرا به رسول و اولیاء متوسل مى شوى و از آنها طلب دعا مى کنى در حالى که چیزى را که خدا ناپسند دارد کسى را قدرت بر کمک و یارى نیست. در جوابش مى گوییم: آنچه که از نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء در این توسل مطلوب است همانا دعاست وشفاعتى که خارج از حیطه دعا نیست بنابراین اشکالى ندارد چون در شرع مقدس طلب دعا از غیر بلااشکال اجازه داده شده، امّا اینکه گفتى تو که مستحق عقاب و رد دعا هستى چرا متوسل به نبى و اولیاء مى شوى باید بگویم: صرفاً مستحق عقاب بودن موجب عدم انجام دعا نیست ; زیرا خداوند بسیارى از گناهان را بوسیله دعا مى بخشد و اینکه مستحق رد دعا باشد، نیز جوابش به این است که برخى از گناهان را خداوند به واسطه دعاى غیر مى بخشد که تأثیر دعاى غیر در حق انسان نیز در نزد مسلمین امر مسلمى است لذا شخص هم خود براى خودش دعا مى کند و هم از غیر، طلب دعا مى کند و بین اغیار چه کسى بهتر از نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء که در نزد خدا از شأن و منزلت خاصى برخوردارند و دعاى آنها به اجابت نزدیکتر است. امّا اینکه گفتى طلب دعا جایز است منتهى از زنده نه شخص مرحوم، بخاطر عدم قدرت بر انجام کار، و این کار تنها از خدا برمى آید، در این مورد مفصلا جواب داده شده به اینکه انبیاء و اولیاء مانند شهدا بلکه برتر از آنها در برزخ حیات دارند و لازمه ى حیات هم علم و قدرت و اراده است و... امّا اینکه گفتى سؤال از مخلوِ دو قسم است; جایز و غیرجایز و منهى را با نهى کراهتى اگر بدانى نه نهى تحریمى، براى حرف شما وجه قابل قبولى هست، که انسان باید سعى کند مستقل و غیروابسته به دیگران باشد و از منّت خلق برى باشد، ولى این هم به صورت عام و فراگیر نیست ; زیرا خلق را چاره اى نیست جز کمک جستن از دیگران خصوصاً با زندگى مدرن امروزى که همه به یکدیگر محتاجند و مکمّل یکدیگر و منّتى هم بر یکدیگر ندارند; زیرا نیاز طرفینى (علیها السلام)توصیه فرمودند که بگویید: بار خدایا ما را محتاج بنده ى لئیمت نگردان ; بنابراین کمک جستن از خلق خدا در امورى عادى جایز است و نهى در آن تنزیهى و اخلاقى است براى استقلال شخص و عدم اتکاء بر دیگران، امّا این کمک جستن در امورى مانند دعا و شفاعت و... نیز در مورد کسانى که منع شدیم در شرع مثل درختان و احجار و بتها و شیاطین ممنوع است، امّا کسانى که برایشان اهلیت و دعا و شفاعت در شرع مقدس ثابت شد کمک جستن از آنها اشکالى ندارد با نیت و قصد اینکه مؤثر حقیقى خداست و اینها تنها نقش وسیله و اسباب را در طول اراده ى حق جلّ ذکره دارا مى باشند. امّا جواب خاص از بیانات محمد بن عبدالوهاب در باب و استغاثه اما قول محمد بن عبدالوهاب که گفت: وقتى تو در خواندن خدا براى حاجت رجوع مى کنى به نبى (صلى الله علیه وآله)یا اولیاء و... در این صورت تو شرک ورزیدى ; زیرا عبادت مشرکین هم جز دعا و قربانى نمودن و پناه بردن به بتهاشان نبود. در جوابش باید گفت: اولا ما سابقاً مفصل بیان کردیم که مطلق دعا و طلب آن از غیرخدا عبادت او محسوب نمى شود بلکه دعایى و طلب دعایى و استغاثه اى عبادت آن غیر محسوب مى شود که شخص دعاکننده آن غیر را در برآوردن حاجت مستقل بداند و براى او شأنیت ربوبى بوجهى از وجوه قائل شود امّا همانطور که سابقاً گذشت از ظاهر حال مسلمان موحد خلاف این برمى آید، امّا اینکه گفت شرک مشرکین هم از همین قبیل بود ما قبول نداریم ; زیرا فرِ این دو دسته روشن و واضح است که مشرکینى براى بتها و مجسمه صالحین و احبار رهبان و عیسى (علیها السلام)و مادرش شأنى از شئون ربوبى قائل بودند،در برابر آنها سجده مخصوص و...که تنها باید در برابر خدا انجام داد بجا مى آورند بعد آنها را براى دعا و شفاعت و...مى خواندند در حالى که بالصراحه از خواندن آنها در این امور از ناحیه شارع منع شده بودند،ولى مسلمین هیچ شأن استقلالى و ربوبى براى نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء قائل نیستند و تنها در امورى که از طرف خدا مأذون هستند و نیز کسانى را که مأذون هستند مى خوانند به قصد وسیله و سبب،و این هم بالاتفاِ جایز است. امّا اینکه گفته: این مسلمانان مشرک معنى عبادت و شرک را نفهمیده اند باید به آنها تفهیم کنى! در جواب باید گفت این سخن شما جز بى حرمتى و سوء ادب نسبت به مسلمین و علماء آنها نیست که در شأن آنها پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود:علماى امت من از انبیاء بنى اسرائیل برترند و خداوند در حق آنها فرمود:همانا آنها بهترین گروه هستند که از بین مردم خارج مى شوند.باید متذکر شویم که معنى عبادت خدا و شرک به خدا در سایه تعالیم نبوى و ائمه اهل بیت (علیها السلام)آنقدر واضح و روشن است که نه تنها علماى امت بلکه براى اکثر عوام هم روشن است، آنها به روشنى مى دانند همانگونه که در مقدمات متذکر شدیم معنى عبادت در اصطلاح دینى تنها به معنى مفهوم لغوى آن - اطاعت به همراه خضوع - نیست بلکه قیوداتى هم دارد از جمله براى اینکه شخص اطاعت شونده شأنى از شئون خدایى و استقلال در عمل قائل شوى، اگر با چنین اعتقادى از کسى اطاعت با خضوع کردى، مى شود عبادت او و اگر با خدا در ربوبیت شریک دانستى مشرک مى شوى، که این بحث مفصلا در مقدمات ذکر شد و تکرار نمى کنیم. اینکه ابن عبدالوهاب مى گوید: آیا گمان کردى که مشرکین آن چوبها و سنگها را بصورت بت مى پرستیدند قائل به خلق کنندگى و روزى دهندگى آنها بودند... عمل شما هم شبیه عمل آنهاست ; در جواب مى گوییم: اگر چه آنها براى بتهاى خود شأن خالقیت و رازقیت قائل نبودند ولى عبادت و تعظیم مى کردند در برابر چیزى که خدا بالصراحه از آن منع کرده بود، ولى مسلمانان طلب دعا و شفاعت مى کنند از نبى و اولیاء که خداوند اذن داده و در سیره ى نبوى و صحابه و تابعین موجود است، علاوه بر اینکه مشرکان براى آن چوبها و سنگها (بتها) شرف ذاتى و اختیار استقلالى و تدبیر در امور قائل بودند و بدین سبب تعظیم در برابر آنها مى کردند که عبادت محسوب مى شد و شرک، امّا مسلمانان براى نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء هیچ گونه شرف ذاتى و اختیار و تدبیر استقلالى در برابر خدا قائل نیستند و آنها را تنها در حدّى که خدا اذن داده و در امورى که جایز شمرده صاحب شأن و اختیار محدود مى دانند. و انجام همه امور را منحصر و محدود به اراده ى کامله و قدرت تامه خداوندى مى دانند، پس فرِ بین این دو فرقه (مسلمین و مشرکین) کاملا واضح است. بنابراین نه تنها طلب دعا و شفاعت از غیرخدا در صورت اذن خداوند شرک و عبادت غیر خدا نیست بلکه عین عبادت و اطاعت امر خدا و توحید ناب است بلکه انجام اعمال عبادى در برابر خدا در صورت اذن و دستور خدا باز عین عبادت خدا و توحید است کما اینکه در این مورد صراحت دارد کتاب خدا به سجده نمودن ملائکه در برابر آدم (علیها السلام)و یعقوب و فرزندان او در برابر یوسف (علیها السلام)،که این موارد را از آنجا که دستور خداوند بوده و براى سجده شونده، هیچ گونه شأن ربوبى و استقلالى قائل نبودند بلااشکال مى دانند حال طلب دعا و شفاعت از نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء نیز درست نظیر همین موارد است، که هم اذن و اجازه از طرف شارع و سنت و سیره نبوى است و هم مسلمانان براى نبى و اولیاء هیچ شأن ربوبى و استقلالى قائل نیست. امّا تقبیل و بوسیدن قبر نبى و اولیاء و ائمه اهل بیت (علیها السلام)و مسح آنها براى تبرک در حالى که سنگ و جمادند را چنان اشکال کنید، مى گوییم شما چگونه قبول دارید حجراسماعیل (علیها السلام)و مقام ابراهیم (علیها السلام)جاى پاى او قابل تعظیم هستند و در آنها باید نماز خواند در حالى که شأن آنها از نبى اکرم (صلى الله علیه وآله)به مراتب پایین تر است، حال وقتى جاى پاى ابراهیم (علیها السلام)مورد احترام است چگونه مدفن و مقبره اشرف مخلوقات و سید انبیاء مورد احترام نباشد! امّا در مورد اینکه ابن عبدالوهاب مى گوید:شرک مشرکین بخاطر عبادت بتها نبود بلکه دعا و طلب شفاعت آنها از عیسى (علیها السلام)و مادرش و نیز توسل و استغاثه قوم نوح (علیها السلام)به صالحین قومشان شرک و کفر شمرده شد،در جواب ایشان آنچنان که در مقدمات مفصل بیان شد و نیز در بحث شفاعت متذکر شدیم آنچه که در اعمال نصارى شرک شمرده شد تنها شفاعت و توسل به عیسى (علیها السلام)و مادرش نبود بلکه این بود که نصارى براى عیسى (علیها السلام)و مادرش شأن ربوبى قائل بودند -اعتقاد به خدایان سه گانه پدر،مادر و پسر داشتند-و با این اعتقاد در برابر آنها خضوع مى کردند که بیان کردیم خضوع در برابر شخصى با اعتقاد به شأن ربوبى براى او عبادت محسوب مى شود و شرک در حالى که مسلمانان براى نبى (صلى الله علیه وآله) و اولیاء شأن ربوبى قائل نیستند و هیچگونه استقلالى در امور و تدبیر عالم برایشان تصور نمى کنند. امّا اینکه قوم نوح (علیها السلام)به شرک کشیده شدند بخاطر توسل و طلب دعا و شفاعت نبود بلکه آنها مجسمه صالحین را بعنوان بت اخذ کردند و براى آنها شأن ربوبى قائل شدند و خضوع کردند در برابر سنگهایى که از جانب خدا منع شده بودند در حالیکه مسلمانان فرتنى و خضوع مى کنند در برابر نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیایى که خدا به آن امر فرمود و از آنها طلب دعا و شفاعتى مى کنند که خدا اذن داد. بنابراین قیاس مسلمانان با مشرکین نصارى و قوم نوح (علیها السلام)قیاس مع الفارِ است. جواب از تقسیم استغاثه و دعا به مقدور و غیر مقدور امّا اینکه استغاثه و طلب از غیر را به دو قسم مقدور و غیرمقدور قسمت کردند و ابن عبدالوهاب و همکیش او صنعانى قائل شدند طلب دعا و شفاعت و استغاثه از نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء در حیاتشان چون مقدور است رفع حاجت برایشان اشکالى ندارد همانند طلب کمک از دیگر انسانها در امور مقدور، امّا آنچه که مقدور نیست انجامش مگر براى خدا نمى شود از غیر خدا طلب کرد، لذا طلب دعا و استغاثه به نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء در عالم برزخ ممنوع است چون اجابت آن در حیطه قدرت آنها نیست. لذا طلب دعا و شفاعت از آنها در عالم برزخ شرک است. در جواب مى گوییم: اولا گفتار این دو مدعى (ابن عبدالوهاب و صنعانى) متناقض است ; زیرا از یک طرف قید را به حیات و ممات زدند به اینکه طلب از زنده مطلقاً جایز و طلب از مرده و غایب ممنوع و شرک است، از طرفى دیگر آمدند قید را به مقدور و غیر مقدور زدند که آنچه مقدور شخص طلب شونده باشد جایز و آنچه مقدور نباشد جز براى خدا، طلبش از غیرخدا شرک است، بنابراین قاعده ى قبلى آنها که طلب را در دنیا مطلقاً جایز دانستند قابل جمع با قید مقدور و غیرمقدور نیست ; زیرا در دنیا مى توان از شخص زنده طلب غیرمقدور کرد. امّا اینکه طلب دعا و شفاعت از نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء را بعد از رحلت بخاطر عدم قدرت بر شنیدن و پاسخ دادن و اجابت دعا ممنوع و شرک مى دانند، ما این ادعایشان را قبول نداریم و سابقاً در مقدمات و بحث شفاعت مفصلا بیان کردیم که انبیاء و اولیاء و خصوصاً نبى اکرم (صلى الله علیه وآله)افضل از شهیدانند، وقتى شهیدان در برزخ حیات دارند و نزد خدا متنعم هستند به روزیهاى برزخى بنا به تصریح خداوند:"و لاتحسینّ الذین قتلوا فى سبیل الله أماتاً بل أحیاء عند ربّهم یرزقون"، انبیاء و اولیاء و خصوصاً سیدالانبیاء(صلى الله علیه وآله)بطریق اولى زنده اند به حیات برزخى و نزد خدا متنعمند و بیان کردیم از لوازم حیات و زندگى، علم و قدرت و اراده است، لذا هر آنچه که در دنیا براى انبیاء و اولیاء مقدور باشد و طلب دعا و شفاعت از آنها جایز باشد به همان مقدار در برزخ و بعد از رحلت هم برایشان مقدور است و طلب دعا و شفاعت و... از آنها نه تنها ممنوع و شرک نیست، بلکه جایز و مأذون است. در توسل به انبیاء و اولیاء نزد خداوند وجوه مختلف توسل توسل مى تواند به یکى از سه وجوه صورت گیرد: 1-اینکه گفته شود: به تو یا فلانى متوسل مى شوم بسوى خدا، یا به تو توجه مى کنم بسوى خدا، تو را جلوى حاجتهایم نزد خدا قرار مى دهم. 2 - یا به خدا خطاب کرده بگوییم: از تو درخواست مى کنم به فلانى، یا به حق فلانى یا به حق او بر تو یا به شأن و منزلت فلانى در نزد تو یا به برکت فلانى... 3- خدایا تو را قسم مى دهم به فلانى و... که همه این سه مورد برمى گردد به یک وجه و آن قرار دادن شخص یا چیزى را وسیله و واسطه بین خودت و بین خداى تعالى بخاطر منزلت و شأنى که او نزد خدا دارد. معناى لغوى توسل آنچنان که در لغت آمده: توسل جست بسوى او یعنى تقرب جست بسوى او با عملى، و جوهرى گفته وسیله در آیات خدا مانند: "یا ایّها الذین آمنوا اتّقوا الله و ابتغوا إلیه الوسیلة"، "أولئک الذین یدعون یبتغون إلى ربّهم الوسیلة"به معنى چیزى است که بوسیله آن بسوى غیر تقرب جسته مى شود .دو وجه دوم و سوم از توسل داخل در قسم دادن خدا به حق و شأن مخلوِ است که بخاطر مناسبت با توسل اینجا آورده شد. نظر علماى وهابى درباره ى توسل جستن آقایان وهابیون هر سه نوع از توسل را ممنوع و شرک مى دانند بخاطر اینکه توسل را نوعى از طلب شفاعت ممنوع که شرک به حساب مى آمد مى دانند بنا به همان دلایلى که در بحث شفاعت بیان کردیم، محمدبن عبدالوهاب در کتابش در تفسیر آیه شریفه:"أولئک الذین یدعون یبتغون إلى ربّهم الوسیلة أیهم أقرب" مى گوید: در این آیه بیان شد رد نمودن بر مشرکین که صالحین را به جاى خدا مى خوانند، که آن عمل شرک اکبر است. صنعانى تحت این آیه مى گوید: کسى که به مخلوقى توسل جوید، با خدا غیر او را شریک قرار داده، و مرتکب عبادتى شده که موجب کفر و شرک است . ابن تمیمه در کلامش که در باب شفاعت ذکر کردیم گفت: اگر کسى به بزرگى توسل جوید در نزد خدا، آنچنان که در نزد سلطان به خواص او توسل مى جویند عملش از عمل کفار و مشرکین است. و در جاى دیگر مى گوید:امّا اینکه گفته شود: خدایا ترا به شأن فلانى، به برکت فلانى یا به حرمت فلانى در نزدت برایم چنین و چنان کن، که بسیارى از مردم چنین توسل مى جویند، ولى هر کسى را ندیدیم که نقل کند صحابه و تابعین و گذشتگان امت اینچنین توسل جسته باشند، مگر در فتواهاى فقیه ابى محمد بن عبدالسلام که گفت: جایز نیست این نوع توسل جستن مگر به نبى (صلى الله علیه وآله)روایت شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله)برزخى از اصحابش را آموخت که اینچنین دعا کنند:"اللهّم إنّى أسألک و أتوسل إلیک بنبیک نبى الرحمة یا محمد یا رسول الله إنى أتوسل بک إلى ربّى فى حاجتى لیقضیها لى اللهم فشفّعه فى" به همین حدیث برخى تمسک جستند براى جواز توسل به نبى (صلى الله علیه وآله)در حیات و ممات به دلیل اینکه این عمل نه طلب شفاعت است نه استغاثه به مخلوِ بلکه دعا و استغاثه است به خدا که در آن درخواست مى شود شأن و منزلت نبى (صلى الله علیه وآله). در روایت آمده که پیامبر (صلى الله علیه وآله)وقتى براى نماز خارج مى شد مى فرمود:"اللهم إنّى أسألک بحق السائلین علیک و بحق ممشاى هذا" امّا اینکه برخى گفتند بنده بر خدا حقى ندارد،در حدیث نبوى (صلى الله علیه وآله)آمده:"حق ّ الله على العباد أن یعبدوه و لایشرکوا به و حق ّ العباد على الله اذا فعلوا ذلک أن لایعذّبهم." امّا برخى خواستند بگویند در این احادیث دلالت بر جواز توسل به نبى (صلى الله علیه وآله)غیاباً و مماتاً نیست، بلکه در حضور او و حیاتاً است، آنچنان که در حدیث عمر(رض)است: "ان عمر(رض) استسقى بالعباس فقال اللهم ّ انّا کنّا اذا أجذبنا نتوسّل الیک بنبیّنا فتسقینا و انا نتوسّل الیک بعم ّ نبیّنا فاسقنا فیسقون." در این حدیث اشاره دارد که در حیات نبى (صلى الله علیه وآله)به او توسل مى جستند و بعد از مرگ او چون به مرده نمى شود توسل جست عمر به عموى پیامبر (صلى الله علیه وآله)توسل جست و این حدیث دلالت دارد که بعد از مرگ کسى و در غیاب او و نزد قبر او نمى شود توسل جست و کسى هم از علماء، شرعیت دعا و توسل و شفاعت از مرده یا نزد قبر او را نقل نکرده و از آنجا که دعا مخ و اصل عبادت است باید در دعا از سنت و سیره ى نبى (صلى الله علیه وآله)و اولیاء و صحابه و تابعین پیروى کرد نه نوع آورى و بدعت ایجاد کرد. جواب از سخن وهابیون درباره توسل در پاسخ به ادعاهاى وهابیون مى گوییم: توسل امرى است که به نص قرآن مجید ثابت است:"یا أیها الذین آمنوا اتّقوا الله و ابتغوا إلیه الوسیلة" و روایات فراوانى هم بر ثبوت وسیله براى انبیاء و اولیاء وجود دارد، وسیله درجه و مکانت و شأنى است که موجود در نزد خدا دارد و به همین خاطر است که توسط آن نزد خدا به شفاعت و درخواست مى روند. امّا این توسل مختص امت اسلامى نیست بلکه در امتهاى پیشین هم موجود بود، آنچنان که کعب الاحبار مى گوید: بنى اسرائیل هر گاه به قحطى دچار مى شدند به اهل بیت پیامبرشان متوسل مى شدند امّا اینکه وهابیون توسل را مطلقاً در حیات و ممات مردود و شرک آمیز مى شمارند، کلامشان باطل و مردود است ; زیرا حتى ابن تمیمه پیشگام آنها در سخنانى که از او گذشت تصریح کرد به توسل جستن پیامبر (صلى الله علیه وآله)در خروج براى نماز به اینکه از خدا درخواست نمود به حق درخواست کنندگان از خدا و روندگان براى نماز بسوى مصلى، و نیز حدیث عمر (رض) تصریح شد به حق بر خدا با توسل بر پیامبر (صلى الله علیه وآله)و به عباس عموى پیامبر، که عمر درباره ى عباس مى گوید: "هذا و الله الوسیلة إلى الله و المکان منه". حال اگر با اقرار خودشان ثابت شده که در توسل به زنده اشکالى نیست، ما مى گوییم توسل به میت هم مانند توسل به زنده بى اشکالى است ; زیرا در این جهت فرقى بین زنده و مرده نیست، علت توسل به زنده را شأن و منزلت و مکان شخص عندالله دانستید، ما مى گوییم با مردن شخص اگر جسم از بین برود و متلاشى شود - که در مورد انبیاء جسم هم بنا بر آنچه در سنت است محفوظ مى ماند - روح که باقى است و ارزش شخص هم عندالله بخاطر روح و اعمال صالح و تقواى اوست که محفوظ مى ماند، پس شرط توسل که شأن و منزلت نزد خداوند باشد باقى است لذا توسل به مرده بلااشکال است. علاوه بر این ما قبلا ذکر کردیم دستور مالک بن انس امام مذهب را به منصور که در مورد جهت خویش حین دعا سؤال کرد، به او گفت: به سوى قبر نبى (صلى الله علیه وآله)روى کن و دعا کن و به او توسل جوى و او را شفیع نزد خدا قرار ده که او وسیله تو و پدرت آدم (علیها السلام)تا قیامت است. حال اگر به وهابیون بگویى با وجود این همه احادیث و سیره ى ائمه مذاهب و گذشتگان صالح چه مى گویید خواهند گفت: آنچه که از توسل نقل شد در مورد زنده هاست نه مرده ها، مثل اینکه مى خواهند بگویند توسل جستن که به قول آنها عبادت شخص محسوب مى شود در حق زنده ها جایز است دون مرده ها.خداوند فقط عبادت نمودن مرده هاى از مخلوقین را ممنوع دانست. ابن تمیمه که جایز دانست توسل به نبى (صلى الله علیه وآله)را آن را فقط در حیات حضرت مجاز دانسته و توسل را بعد از رحلتش بدعت مى داند.در جوابش مى گوییم: آیا با رحلت پیامبر حرمت و عظمت پیامبر (صلى الله علیه وآله)نیز نزد خدا از بین رفت اگر چنین است پس چرا در اذان و اقامه نام او را مى برید چرا هر گاه نام او را شنیدید براو صلوات و سلام نثار مى کنید اگر با مرگش حرمت او نزد خدا از بین رفت، چرا به اقرار خودت در موقع دعا با صلوات بر او و آلش تبرک مى جویید تادعاى شما به برکت آن مقبول واقع شود! اگر بگویند آنچه باعث فرِ گذاشتن بین زنده و مرده شده در توسل جستن همانا ورود نص است به دستور دادن به توسل به زنده و عدم ورود نص درباره ى مرده، در جوابش مى گوییم: نص نمى تواند بین دو فرد از یک موضوع به حسب زمان فرِ بگذارد در یک آن را توحید و عبادت خدا و در زمان دیگر شرک و عبادت مخلوِ قرار دهد; زیرا عمل توسل یا در واقع شرک است یا عبادت، اگر عبادت است دیگر بحثى نیست و اگر شرک است ورود نص نمى تواند با ایجاد حکم، موضوع را از ذات خویش که شرک است خارج کند- بخاطر آنچه که در مقدمات فصل دوم ذکر شد به اینکه حکم نمى تواند موضوع را از ذات خویش تغییر دهد - بنابراین ثابت مى شود که توسل به مخلوِ عندالله ذاتاً شرک محسوب نمى شود، لذا براى نسبت آن به شرک باید دلیل ارائه شود تا آن علّت جواز توسل را که همان شأن و منزلت و مقام و موقعیت شخص در نزد خداست، بردارد. علاوه بر آنچه بیان شد احادیث و اخبار فراوانى داریم دال بر اینکه در توسل فرقى بین مرده و زنده و حاضر و غایب نیست، آنچنان که آدم (علیها السلام)به نبى (صلى الله علیه وآله)متوسل شد در حالى که او به دنیا نیامده بود و نبى (صلى الله علیه وآله)در حدیث ذکر شده در سابق به انبیاء متوسل شد در حالى که آنها مرده بودند و... که ما در اینجا به برخى از آن احادیث اشاره مى کنیم. سهمودى عالم شافعى و فقیه شهر مدینه در توسل و دعا و استغاثه به نبى (صلى الله علیه وآله)مى گوید این اعمال عمل انبیاء و مرسلین و گذشتگان صالح بود که در همه حال صورت پذیرفت چه قبل از خلقت نبى (صلى الله علیه وآله)چه در زمان حیاتش و چه بعد از رحلتش در عالم برزخ. احادیثى که دلالت دارد به جواز توسل به نبى (صلى الله علیه وآله)قبل و بعد و حین حیات امّا در حال اوّل براى توسل قبل از حیات دنیوى به حدیث در مورد آدم (علیها السلام)اکتفاء مى کنیم که عمر (رض) از نبى (صلى الله علیه وآله)نقل که فرمود: "لما اقترف آدم الخطیئة قال یا ربّ أسألک بحق محمّد لما غفرت لى فقال الله یا آدم و کیف عرفت محمّداً و لم أخلقته قال یا ربّ لأنّک لما أخلقتنى بیدک و نفخت فى من روحک رفعت رأسى فرأیت على قوائم العرش مکتوباً لا إله إلّاالله محمد رسول الله فعرفت أنّک لم تصنف إلى اسمک إلّا أحب الخلق إلیک فقال الله تعالى صدقت یا آدم إنه لأحب الخلق إلى إذ سألتنى بحقه فقد غفرت لک و لو لامحمد ما خلقتک" در برخى از تفاسیر آمده قول خداوند که فرمود:"فتلقّى آدم من رب ّ کلمات فتاب علیه" منظور از کلمات همان توسل به نبى (صلى الله علیه وآله)است. در تفسیرى هم آمده بعد از اینکه اقوالى را نقل کرده یکى از ق
سایت درگاه پاسخگویی به مسایل دینی

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

چگونه دعا و نیایش شفابخش‌اند؟

چگونه دعا و نیایش شفابخش‌اند؟

نیروى سحر آفرین ایمان تا چه اندازه در سلامتى روانى و جسمانى انسان مفید و اثربخش است؟
آرزوهای طولانی و شیطان

آرزوهای طولانی و شیطان

ابلیس (پدر شیطان‌ها) سخت ناراحت گردید. و بالای کوهی در مکه به نام «تور» رفت و ‌فریادش بلند شد و همه یارانش را به تشکیل انجمن خود دعوت نمود. همه یاران و ‌فرزندان شیطان‌ جمع شدند.
چهار بال اخلاق در قرآن

چهار بال اخلاق در قرآن

چهار کلمه‌ى فوق چهار مرحله‌ى رفتارى را نشان مى‌دهد که بر حسب اراده و تقوا و تسلط بر نفس، انسان مى‌تواند در برابر کسانى که به او بدى مى‌کنند، عکس العمل نشان دهد.
No image

تناسخ و معاد

No image

نماز و امنیت‌

پر بازدیدترین ها

No image

رابطه ایمان و عمل صالح

در آموزه های قرآنی ایمان و عمل صالح از چنان ارتباطی برخوردارند که فقدان هر یک، کارآیی و تأثیرگذاری دیگری را کم اهمیت و یا بی ارزش می کند. ایمان و عمل صالح دو بال پرواز بشر به مقام انسانیت و درک خلیفه اللهی و وصول به سرمنزل مقصود است. در آموزه های قرآنی، عمل صالح، بازتاب بیرونی ایمان واقعی است. هر کس به ایمان واقعی دست یافته باشد در منش و کنش خویش نیک کردار خواهد بود. این نوشتار تلاشی برای تبیین این همبستگی استوار میان ایمان و عمل صالح است...
No image

آثار استغفار و توبه

نامه امام زمان به شیخ مفید

نامه امام زمان به شیخ مفید

در کتاب «احتجاج» از شیخ موثق ابوعمر عامرى رحمة الله علیه روایت مى‌کند که گفت: ابن ابى غانم قزوینى و جماعتى از شیعیان درباره فرزند امام حسن عسکرى علیه السلام گفتگو نمودند. ابن ابى غانم مىگفت: حضرت رحلت فرمود و اولادى نداشت.....
No image

بهائیت

آرزوهای طولانی و شیطان

آرزوهای طولانی و شیطان

ابلیس (پدر شیطان‌ها) سخت ناراحت گردید. و بالای کوهی در مکه به نام «تور» رفت و ‌فریادش بلند شد و همه یارانش را به تشکیل انجمن خود دعوت نمود. همه یاران و ‌فرزندان شیطان‌ جمع شدند.
Powered by TayaCMS